برتولد برشت : آن که می خندد هنوز، خبر هولناک را نشنيده است
آينده تاريک و نا معلوم رژيم ملايان قيمت نفت را به بالاترين حد خود از زمان کشف آن تا به امروز رساند
انتظار ميرفت که با استقرار دولت موقت درعراق و حرکت بسوی آرامش و ثبات نسبی در منطقه خاورميانه به همگامی سير نزولی بهای نفت نيز بيانجامد. ليکن برخلاف اين خوشبينی در چند هفته اخير بويژه نيمه دوم ماه گذشته نرخ فروش نفت حتی با صعود غير قابل پيش بينی نيز مواجه گرديد. بطوريکه در دو هفته پايانی ماه گذشته قيمت هر بشکه نفت سنگين از نوع برنت در بازار اصلی آن يعنی نيويورک از مرز چهل و سه دلار برای هربشکه نيز تجاوز کرد
تحليلگران اقتصادی چند عامل را در بالا رفتن ناگهانی بهای نفت دخيل ميدانند که از جمله آنها يکی انتشار آمار جديدی است که پايين بودن سطح ذخاير انرژی را در انبار های آمريکا نشان ميدهد. علت ديگری که بدان اشاره می گردد، پايين بودن سطح استخراج و صدور نفت اوپک به ميزان 5/25 ميليون بشکه ميباشد که نسبت به تقاضای اين ماده در بازار رقمی حدود 5/3 ميليون بشکه کسری را نشان ميدهد. ليکن هيچ يک از اين ها دليل اصلی اين رشد ناگهانی قيمت نفت نيست. آنچه کمپانيهای نفتی و کشور های صنعتی را نگران ساخته و اصلی ترين دليل اين آهنگ رشد است، سرنوشت ابهام آميز ايران در آينده ای نه چندان دور است
سرنوشت محتوم اما نا معلومی که بدون شک در ماههای آتی ايران با آن مواجه خواهد گرديد. حتی خود کمپانيهای نفتی و دولتهای وارد کننده عمده اين ماده نيز قادر به کتمان اين امر نيستد که وجود تنش در حوزه خليج فارس، يعنی شاهرگ انتقال اين خون بسوی قلب صنعت غرب يکی از عمده دلايل نگرانی مصرف کنندگان نفت ميباشد که به بالا رفتن نرخ آن در بازارهای جهانی انجاميده است
اما آنان حد اکثر کوشش خود را بکار می برند که دليل واقعی اين مسئله را کمرنگ جلوه دهند، تا بتوانند قبل از در گير شدن خاورميانه در بحرانی جديد با قيمتهای موجود ذخيره انرژی خود را به بالا ترين سطح ارتقاء دهند. تمامی شواهد حکايت از اين دارد که ايلات متحده و اسرائيل از هرگونه تحولی ازدرون در ايران بطور کلی قطع اميد کرده اند. چنانچه در ماههای آتی حتی امريکا همچنان به کجدار و مريز با رژيم ايران ادامه دهد، دولت اسرائيل در مقابل پيشرفت فن آوری اتمی در ايران بيش از اين همچنان به تبليغ منفی و بی عملی اکتفا نخواهد کرد.
امری که اولين تأثير آن بر روی صدور اين ماده و به تبع آن بالا رفتن سرسام آور قيمت آن در بازارهای جهانی منجرخواهد گرديد. اين در گرو خرد و شرف ملی ما ايرانيان است که قبل از اينکه کشور ما مورد حمله و تاخت و تاز بيگانگان قرار گيرد شر اين رژيم را از سر خود و جهان متمدن کم کنيم، که در غير اينصورت حمله قوای بيگانه برای بزير کشيدن اين نظام حتمی خواهد بود
ملايان بی سرو پا و گرسنه ايرانی که با پايه گذاری دزد ترين رژيم طول تاريخ، کار يکی از غنی ترين ملتهای های دارای اين ماده گرانقيت را به کليه فروشی رسانده اند، سال جديد را سالی پر برکت تر برای چپاول بازهم بيشتر ميهن ما تصور ميکنند. غافل از اينکه بقول برتولد برشت
آن که می خندد هنوز، خبر هولناک را نشنيده است
استفاده از تمامی و يا بخشی از اين نوشتار بشرط ذکر نام نويسنده و حزب ميهن آزاد است
كمونيسم در عرصه سياست ايران چيزی بی شباهت به مذهب خشک شيعی نيست. تنها تفاوت صوری انتقال
مرجعيٌت از فلان آيت الله قم و نجف نشين به يک فرد ايدئولگ کمونيسم مقيم لندن و پاريس و يا هاوانا و مسکو است
بنظر ميرسد كه كمونيسم با تمامي هزينه هاي گزافي كه در يكصد سال گذشته از بشريت گرفته و موجب قتل و فقر و
مسكنت ميليونها تن انسان بيگناه گرديده هنوز هم نيازمند قربانيان بيشتري است تا سر عقل آمده و بپذيرد كه مشكل در ذات اين تفكراست نه در امپرياليسم و سرمايه داري. كمونيسم در پروسه عمل بخوبي نشانداد كه بر اريكه قدرت بجز فقر و كشتار و تبعيد و زندان چيز ديگري در چنته ندارد. ميليونها انسان تا بحال قرباني مكتبي شدند كه خود را انساني ترين مكتب عالم بشري ميداند. عصاره اين ايدئولژي هماني است كه سوسيال دموكراسي آنرا كشيده ، باقي همانيست كه همگان درعمل ديديم و مي بينيم .يعني مصيبت و جنايت
ولي توجه بدين نكته ضروري است كه جناياتي كه تا كنون كمونيسم ببار آورده خاص اين مكتب نيست. سركوب و كشتار مخالفان در سرشت تمامي ايدئولژيهاي تماميت خواه و نظام هاي توتاليتر نهفته است. افكار مطلق گرايانه و اتوپيستی اما چون به برحق بودن ايده خود ايمان دارند، همواره در طول تاريخ دست به جنايات هولناكي زده و خيلي بيشتر از ديكتاتوريهاي آزاد از ايدئولژي خون مخالفين خود را بر زمين ريخته اند. يك ديكتاتور به كاري كه ميكند شخصاً هم ايماني ندارد. او فقط از سر ترساست كه دست به كشتار مخالفان خود ميزند. اما اتوپيست ها از سر عشق و وفاداري به آرمان است كه دست به خون مي آلايند
براي يك اتوپيست ، چه مذهبي و چه غير مذهبي ، كشتن مخالفين نوعي عبادت ، اخلاص و وفاداری به مكتب و آرمان مقدسش بحساب مي آيد. افكار مطلق گرايانه چون به حقانيت خود ايمان كامل دارند ، در قاموس و فرهنك آنها چيزي به نام دگرانديشي ، رقابت سالم و يا مخالفت ابداً وجود ندارد. هرگروهي كه حقانيت آنان را پذيرا گردد دوست قلمداد ميشود و هر آنکه اعتقادي به عقايد آنان نداشته باشد به مثابه نا آگـاه و يا دشمن خونيني تلقي ميگردد كه بايد از ميان برداشته شود. ورنه آن دشمن موهومنخواهد گذاشت كه اينها برنامه هاي انساني خود را پياده كنند. نظامهاي ايدئولژيك هر دستاورد و پيروزي طرف مقابل را نه بعنوان عقب ماندگي خود بلكه عملي در جهت تضعيف و دشمني با خود تلقي ميكنند و از اين جهت دليل تمامي عقب ماندگيهاي خود را توطئه دشمنان خيالي خويش تصور مينمايند
اينگونه نظامهاي بسته و مكتبي چون بدليل ماهيت مطلقگرايانه و به تبع آن انجماد فكري خود توان رقابت با نظامهاي باز را ندارند و قادر به عدول از باورها و جزم هاي خود هم نيستند ، لذا مشكل را نه در افكار بسته خود بلكه در حق كشي طرف مقابل تصورنموده و بجاي تغيير خود در صدد از بين بردن حريف بر مي آيند. كمونيستها در حالي بد ترين ناسزاها را نثار سرمايه داري ميكنند و آنها را دشمن خونين خود ميپندارند كه حتا آن اندك رهاورد خود را نيز مرهون كاپيتاليسم هستند ، زيرا احزاب كمونيستي در اروپاي دموكراتيك بود كه با وعده هاي تحقق ناپذير و غير ممكن ، سرمايه داري را واداشتند كه تا انتهاي مرزممکنات پيش برود و به طبقات فرودست اجتماعي بالا ترين امتيازات ممكن را بدهد تا از افتادن قدرت بدست كمونيستها جلوگيري كند. با اينهمه ، وجود احزاب كمونيستي در جهان سرمايه داري نعمت بزرگي براي طبقات پايين دست بشمار ميرود
اما بايد توجه داشت كه اين مزايا به خود كمونيسم مربوط نميشود بلكه به محسنات جهان آزاد و غير ايدئولژيك مرتبط ميگردد كه كمونيسم را هم در چهارچوب قاعده دموكراسي به بازي ميگيرد. نه نظام بسته كمونيستي كه حتا حق حيات هم براي سرمايه داري قائل نيست. بنابر اين باز هم مشاهده ميكنيم كه ماركسيسم اگر هم مانند اسلام مختصر سودي داشته ، در حالت آلترناتيو و اپوزيسيون بوده نه در پروسه عمل و پراكتيك اجتماعي. نه تنها كمونيست ها، حتا احزاب سوسيال دموكرات هم كه بسيار منطقي ترهستند نيز در پروسه عمل و شركت در كواليسيون و يا تشكيل دولت قادر نبوده اند حتا به پنجاه درصد از وعده هاي انتخاباتي خود جامه عمل بپوشانند. زيرا فاصله شعار تا عمل بعضاً از زمين تا آسمان است
فرانسوا ميتران رهبر سوسياالستهاي فرانسه كه از بزرگترين مخالفان سياستهاي اسرائيل محسوب ميشد وقتي به رياست جمهوري كشورش رسيد و از نزديك با واقعيتهاي سياست جهان و منافع ملي کشورش برخورد نمود به اولين كشوري كه مسافرت كرد همان كشور اسرائيل بود. چنين بودند سوسيال دموكراتهاي آلمان ، كه هم خود گرهارد شرودرصدراعظم و هم رهبران ديگري چون اسكار لافونتين و رودلف شارپينگ كه در اپوزيسيون از مخالفان سرسخت ايران بشمار ميرفتند اما وقتي به قدرترسيدند ، بخاطر حفظ منافع کشورشان يكصد و هشتاد درجه تغيير روش دادند و ازملايان حمايت بعمل آوردند
حتا يوشكا فيشر رهبر حزب سبز هاي كمونيست آلمان هم كه از بزرگترين مخالفان رژيم هاي ايران و اسرائيل محسوب ميگرديد ، در مقام وزارت خارجه كشورش از بهترين دوستان و حاميان اين هر دو كشور در جهان گرديد. همينطور اتو شيلي ، كمونيست تند و تيزسابق و وزير كشور آرام و متين آلمان. سياست حمايت از پناهجويان هم كه از تبليغات عمده آنان در مقابل دموكرات مسيحي ها بشمار ميرفت پس از بدست گرفتن دولت بگونه ای دگرگون گرديد ، كه پارلمان آن كشور يكي از دشوار ترين مقررات پناهجو پذيري درجهان را به تصويب رسانيد
گرچه كمونيستهاي افراطي و دور از قدرت اينگونه احزاب و رهبران آنها را عامل سرمايه داري و خيانتكار به آرمان ماركسيسم تلقي ميكنند ليكن واقعيت همان است كهاشاره گرديد ، يعني تفاوت ميان شعار و عمل. صرفنظر از اين ، كمونيستها بدون آويختن خود بدامان سوسيال دموكراتها كه آنانرا خائن به خود تلقي ميكنند ، حتا حياتشان نيز بدون برخورداري از حمايت باصطلاح سوسيال دموكراتها خيانتکار به زير سئوال خواهد رفت ، چه رسد به رشد و بالندگي. زيرا هيچ حزبي با دو تا پنج ، يا در بهترين حالت يازده درصد راي ، بدون حمايت گروه اجتماعي سياسي قوي تري قادر به ادامه حيات طولاني مدت نخواهد بود. از طرفي ميتوان خوشحال بود كه كمونيسم در جهان متمدن امروزي باتوجه به تجربيات و شكستهاي تلخ گذشته و شرايط حال جهان تا حد زيادي به رشد و تعقل رسيده و خردگرايي و اعتدال پيشه كرده ،از طرف ديگر بسيار تاسفبار است كه بيشترين كمونيست هاي ميهن ما نه تنها سهمي از اين رشد جهاني نداشته اند ، بلكه راه قهقرا نيز پيموده اند
تا آنجا كه كمونيسم در كشور ما بيش از آنكه يك فلسفه عقلي و زميني باشد ، در حال دگرديسي به يك مذهب خشك با يك سري احكام نقلي و جزمي ميباشد. اينها نه باپتانسيل اجتماعي كار دارند ، نه دغدغه شرايط كنوني جهان را دارند، و نه اصولاً به خواست و اراده مردمی تكيه ميكنند. پر بيراه نيست كه بگوييم كمونيسم در عرصه سياست ايران چيزی بی شباهت به مذهب خشک شيعی نيست. تنها تفاوت صوری انتقال مرجعيٌت از فلان آيت الله قم و نجف نشين به يک فرد ايدئولگ کمونيسم مقيم لندن پاريس است. كه البته اين رويكرد و تلقي از فلسفه مادی و عقلی ناشي از رسوبات فرهنگ مذهبي است كه خود آنها متوجه اين شباهت انكار ناپذير نيستتد. کمونيستهای وطنی ازسرغفلت در حالي خود را مترقي و ضد دين ميدانند كه خود نزديكترين گروه به ملايان بشمار ميروند
اگربد قت پاي صحبت يك كمونيست دوآتشه خودمان بنشينيد و چكيده روياها، تعصبات ، مطلق انديشي وايمان عميق وي به يك بهشت خيال انگيز را بر روي كاغذبياوريد ، و آنگاه همين كار را در مورد نظرات يك حزب الهي معتقد انجام داده و در انتها جوهرهر دو نظر را بيطرفانه با هم مقايسه كنيد ، به روشني درخواهيد يافت كه ايندو تا چه اندازه باهم قرابت فكري داشته و از يك تبار وگروه خون هستند
آنها با استفاده از واژگان متفاوت در واقع هردو يك متن مشترك را بيان ميكنند. اگر ادعای چپهای خودما ن را بپذيريم که آنها روشن انديش ترين و به قول خودشان مترقی ترين گروه سياسی اجتماعی در ايران هستند ، آنگاه به سرگيجه دچار خواهيم شد که ما ملت فلکزده ايران تا چه اندازه بلحاظ فرهنگی رنجور و بيمار هستيم. حتا نيم نگاهی به پرونده جاسوسی هميشگی آنها به نفع دشمنان ايران و نقش مخرب آنان در تحولات ايران برباده سال پنجاه و هفت آدمی را حيران ميکند، چه رسد به برسی فنی جنبش ابتركمونيستي در ايران
اينها به هيچ كمونيستي در جهان شبيه نيستند جز به گروهي كوچك در نپال كه خود را ببرهاي نپال مينامد و آواره كوه و بيابان است. ( اين ببر ها ! را نبايد با ببر هاي تاميل اشتباه گرفت. ببر هاي تاميل براي استقلال از كشور سريلانكا و يا سيلان سابق با آن دولت در جنگ و جدال هستند اما ببر هاي نپال گروهي راهزن و گروگانگير هستند كه خود را ماركسيست مائويست لنينست مينامند ( جاي حكمتيسم فقط در ليستشان خاليست ! ) اين ببرهاي آواره در بيابان هيچ فكر و ذكري ندارند به جز نفرين و فحاشي به چندرا پادشاه نپال ، ميخواهند به هر وسيله كه شده او را بكشند. در حاليكه چندرا آنچنان پادشاه بدي هم نيست و بازي دموكراسي را در آن كشور فقير و عقب مانده رعايت ميكند. شايد اگر آنها هم يك آيت الله داشتند زود تركلك شاه خود را ميكندند و به داشتن اصل مترقي ولايت فقيه مسرور و مفتخر ميگرديدند. اين گروه ماترياليست و ضد خدا بهترين دوست گروه شديداً مسلمان وحزب الهي ابو سياف و يار وفادار بن لادن و القاعده است كه قصد دارد با آدم ربايي و قتل و جنايت و صدالبته كمك ملايان ايران يك حكومت به سبك طالبان در آسياي جنوب شرقي ( فيليپين ) بوجود آورد
گروه بنيادگراي ابوسياف ريختن خون تمام آمريكاييان و بويژه مبلغين مسيحي انكشور را كاري عبادي دانسته و هر آمريكايي را كه به چنگ مياورد به قتل ميرساند. گروه بنيادگراي ابوسياف ، اروپاييان را نيز ربوده و پس از اخاذي كلان آنها را پس از مدتي آزاد ميسازد) بيشتر كمونيستهاي وطني با خواندن فقط چند جلد كتاب به ماركسيسم رو آورده و به تمام مخالفين خود هم توصيه ميكنند كه همان كار را انجام دهند. شما هم يقينا بارها شنيده ايد كه بسياري از چپ هاي وطني در مقام فضل فروشي و متهم كردن ديگران به بيسوادي به مخالفين خود با طعنه و تمسخر ميگويند كه ( اقلآ برو دوتا كتاب بخوان!) انتظار ميرفت كه اينها بعد از دو دهه زندگي در كشورهاي برخوردار از دموكراسي كمي با واقعيتهاي ايران و جهان آشنا شده باشند ، اما افسوس ! اينها بجاي رويكرد به دموكراسي و تعقل ، روز به روز بيشتر در دگمها و پيشفرضهاي خود فرو ميروند و از دموكراسي فاصله ميگيرند
دموكراسي هم معايب خود را دارد. دموكراسي حتا به دشمنان خود نيز آب و نان و امكانات ميدهد كه با ذهن هاي كهنه خود در پاريس و لندن بنشينند و از مزاياي آن بهرمند شوند و در فكر نابودي خود دموكراسي برآيند. در هفتاد و اندي سال در بلوك شرق و سپس هم در باقيمانده اين كشورهاي مسكين و فقر زده اي مانند كوبا و چين وكره شمالي حتا يك نظريه پرداز ماركسيست رشد نكرد. برعكس ،هرچه بود از قبيل بوريس پاسترناك ها، واسلاو هاول ها و سولژنيتسين ها بودند كه از كمونيسم اظهار نفرت كردند. هر كدام هم كه فرصتی يافتند از آن جهنم سرا سر پرولترهای گرسنه گريختند و خود را بدامان غرب و دموكراسي آويختند. اما تا دلتان بخواهد در كشورهاي مرفه جوجه ماركسيست از تخم بيرون آمد. جاي گرم و نرم همين است
بسياري از رفاه و تنبلي به فلسفه روي مي آورند. آن بيچاره ها سه ربع قرن فقر و نكبت را تحمل كردند ، ميليونها كشته دادند ، به سيبري تبعيد شدند و گرسنگي كشيدند تاعاقبت آن مسلك وهم انگيز را بگور سپردند ، اما عده اي كه حتا يك روز زندگي در پيونگ يانگ را تاب نمياورند از تفرج در هايد پارك و شانزه ليزه سرمست شده و قصد نبش قبر كردن بسرشان زده. حال اما فقط يك بررسي و مقايسه كوتاه. اگر نظري ولو بسيار سطحي به موضعگيريهاي كمونيستهاي وطني و ملايان و طالبان بيفكنيد ، متوجه خواهيد شد كه اين دو طايفه تفاوت عمده اي با هم ندارند. كمونيستها چون شرم ميكنند كه رسماً از طالبان ، ملايان ايران ، گروههاي تروريستي حماس و حزب الله و انصار، ملاعمر و صدام حسين حمايت كنند ، اومانيسم را بهانه قرارار داده و ميگويند از مردم بي دفاع در مقابل آمريكادفاع ميكنند
زمانيكه كمونيستهاي ما در دفاع از مردم افغانستان بهنگام حمله آمريكا به طالبان ، يقه ميدرانيدند و همه جا آكسيون راه انداخته بودند ، خود ملت افغان از خوشحالي درپوست خود نميگنجيدند كه در حال رها شدن از دست طالبان هستند. در تمام طول حمله آمريكا به طالبان و حتا تا به امروزهرگز ديده نشده كه هيچ گروه افغاني اعتراضي به اين عمليات كرده باشد به جز خود القاعده و طالبان. تنها سه گروه در بيرون با اين حمله مخالفت كردند ،آنارشيستها ، مرتجع ترين طلاب مدارس مذهبي پاكستان ، عربستان سعودی و از همه شديدتر سوپرچپ هاي وطني. امروز هم هيچ صدايی به حمايت از رژيم سرنگون شده صدام حسين از ميليونها عراقي پراكنده در اروپا و امريكا شنيده نميشود
اما كمونيست هاي وطني كاسه داغتر از آش شده ودر كنار مرتجع ترين گروه های شيعی از صدام به بهانه دفاع از مردم عراق حمايت همه جانبه بعمل مي آوردند ومی آورند. زيرا كمونيست وطني هر كسي را با هر ماهيتي حتا جنايتكارانه در مقابل امريكا حمايت ميكند. آمريكا براي اينها همان ابن ملجم و شمر و خولي است. اينها در حالي از فلسطيني ها در كنار ملايان دفاع ميكنند كه مردم به جان آمده ميهن ما با به خطر انداختن جان و مال خود در خيابانهای ايران شعار ( فلسطينو رها كن ، فكري به حال ما كن ) را سر ميدهند
بنده از هم اكنون با جرات و صراحت تمام اعلام ميكنم كه هرچه رژيم ملايان در ايران بيشتر در سراشيب سقوط قرار گيرد ، خط حمايت چپ هاي وطني از آنها پررنگتر خواهد شد. هر نيرويي هم كه در مقابل ملايان قرار گيرد و بتواند رژيم حاكم بر ايران را به چالش طلبيده و با خطر سقوط مواجه سازد ، از جانب چپ ها به آمريكا منتسب خواهد شد و چپ ها از ملايان در مقابل آن گروه حمايت آشكار بعمل خواهند آورد
آنچه به موضعگيري در مقابل دنياي آزاد مربوط ميگردد ، تفکيک چپ از ملا و پاسدار و تروريست اسلامي كاری غير ممكن است. تحليل آنها از اوضاع جهان نيز هيچ تفاوتي با هم ندارد. كمونيست وطني اعتقاد دارد كه سرمايه داري بدليل عدم پاسخگويي به نيازهاي بشري بزودي از هم خواهد پاشيد ، حزب الهي هم همين باور را داراست. حسين شريعتمداري مرتبا در كيهان تهران ( ارگان رسمي رژيم ملايان ) تيتر ميزند كه آمريكا در حال فرو پاشي است. اسامه بن لادن فقط حزب الهيان را مسرور نساخت ، بسياري از چپ هاي مترقي ! وطني هنوز هم هيچ اظهارنظري در مورد حادثه يازدهم سپتامبر نكرده اند. آند سته هم كه اينكار را كردند با آوردن هزاران اما و اگر و ولي در آخر خود امريكا را مقصر قلمداد كرده با لطايف الحيل ضمن ابرازعشق عميق به رفيق اسامه ، جاي قاتل و مقتول را تعويض كردند
اسرائيل مورد نفرت آنهاست وهردواعتقاد دارند كه آمريكا دشمن غدار مستضعفين = پرولتاريا است. هردوطرف تمام بدبختي ما را از سرمايه داري = استكبار جهاني ميدانند. رسيدن به يك جامعه سوسياليستي = جامعه بي طبقه توحيدي آرزوي مشترك هر دوطرف است ، به همين علت بشدت از اقتصاد آزاد بيزاري جسته و سيستم بسته ومنجمد اقتصاد سوسياليستي = اقتصاد توحيدي را تبليغ ميكنند. هيچيك به حقوق بشر اعتقادي ندارند وهد ف آنرا فريب مردم جهان ميدانند. سازمان ملل متحد ، يونسكو، يونيسف ، صندوق بين المللي پول ، برنامه خواروبار و تغذ يه جهاني ، مبارزه با ايدز و مالاريا در دنيا وهمينطور اهداي جايزه اسکار و پوليتزر و نوبل را تماماً حقه بازي سرمايه داري ميدانند
حزب الهي اگر شمر و يزيدي دارد كه براي تسكين آلام خود مرتبا به آنها ناسزا بگويد ، برادر كمونيست وي هم شاه و وزير را دايماً مورد توهين قرار ميدهد. دموكراسي را هر دو طرف رد ميكنند. ناسيوناليسمم را دشمن جان ايدئولژي جهان شمول خود دانسته ايراني و يمني وحبشه اي را هم مرام پرولتر يا مستضعف و رفيق و برادر مينامند ( بگذريم كه حبشه اي و يمني اصلا ميخواهند سر به تن كارگر ايراني نباشد ، چه رسد به برادري ). كوروش و داريوش وخشايار را متفقاً افراد زورگو خطاب ميكنند وتيسفون وپاسارگاد و پرسپوليس را به سخره ميگيرند. بسياري از آثار نظم و نثر پارسي را جزو كتابهاي ضاله يا توجيه سرمايه داري دانسته و آنها را با انبرجابجا ميكنند
بهاييان ستمديده هم ميهن را هر دو طرف فرقه دانسته و ساخته انگليسي ها ميدانند. هنر درقاموس آنان فقط در هنرخلقي يا هنراسلامي خلاصه ميشود. به بهانهجلوگيري از رواج فرهنگ سرمايه داري يا = تهاجم فرهنگي غرب اعتقادي به آزادي هنر و آفرينشهاي بيحد و مرز هنري ندارند. مرزهاي جغرافيايي را هم ابداً قبول ندارند. هردو طرف از نام دكتر محمد مصدق و بيست و هشتم مرداد براي نشاندادن انزجار خود به امريكا حداكثر سوء استفاده را ميكنند، اما در خلوت از وی بيزار بوده وهردوطرف مصد ق و دولتش را دست نشانده سرمايه داری می خوانند
همچنانكه يك حزب الهي به هنگام پزيرايي براي نشاندادن عمق ايمان خود به ميهمانانش از نوارهاي مذهبي و روضه خواني ام البنين ومسلم ابن عقيل استفاده ميكند ، كمونيستها نيز در مجالس خود فقط از نوارهاي سوگواري و سرود خواني براي اعدام شدگان خود استفاده ميكنند. همان اعدام شدگاني كه قصد براه انداختن انقلاب دهقاني را داشتند، و عجبا كه بيشترين آنها هم يا بوسيله همان دهقانان لو رفتند ويا دهقانان آنها را دستگيركرده و تحويل پليس و ژاندارمری دادند
حزب اللهی و چپ حتا بلحاظ ظاهری هم تشابهات زيادي داشته وخيلي باافراد عادي تفاوت دارند. زدن كراوات را هر دو طرف خوش نميدارند. شيك پوشي و مصرف عطر و ادكلن و پودر و ريمل و رژلب را نشاني از غربزدگي ميدانند. اگرمردان آنطرفي ريش انبوه و نتراشيده را نشاني از دينداري ميدانند ، اينطرفيهانيز داشتن سبيل كلفت و ذمخت را علامتي از وفاداري به آرمانهاي خلقي بحساب مياورند. در ميان هر دو طايفه يعني حزب الهيان زميني و آسماني خبري از سركارخانم يا جناب آقا نيست. اينطرفيها آقايان را برادر و خانمها را خواهر صدا ميزنند ، و آنطرفيها همه را يك كاسه كرده و درهم رفيق ميخوانند
چنانچه يك مذهبي دگرانديش حكومت طالبان و دستاربندان ايراني را حكومت اسلام واقعي قلمداد نميكند و انرا محكوم ميكند ، برادر و خواهر سوپرچپ وي نيز كوبا، كره شمالي ، اتحاد شوروي ، روماني و لهستان و و و ... را كمونيسم واقعي ندانسته و انها را محكوم ميكند. با وجود آنكه حق برابري زن و مرد در كشورهاي كمونيستي سياه ترين كارنامه را داراست، اما كمونيست هاي وطني همه جا بوق و كرنا برداشته و خود و كمونيسم را در اين زمينه خيلي پيشرو و مترقي تبليغ ميكنند
لازم به ياد آوري است كه در طول هفتاد و سه سال كمونيسم در اتحاد شوروي حتا يك زن به مقامي شايسته دست نيافت كه بتوان بدان مفتخر بود. اگرهم مساواتي بوجود آمد فقط در زمينه فقر و انجام كارهاي شاق فيزيكي بود كه دختري باريك و ظريف با چهل و هشت كيلو وزن بدن ، ميبايستي كار هاي بدني دشواري را انجام ميداد كه مردان زمخت و سبيل كلفت و معتاد به ودكا شانه از زير بار آن خالي ميكردند. زن در كشورهاي كمونيستي هيچ حقوق و مسئوليتي نداشت غير از كار طاقت فرسا و تحمل مرد الكليك و حسرت ديدن و بودن با فرزندان دلبندش كه در زير دست دولت پرورش ميافتند. اما به آنها دلخوشي داده بودند كه از مساوات برخوردار هستند. در چه چيزي ؟ در كار سخت و تحمل فقرو مسكنت جنبش فمينيستي در كشور هاي سرمايه داري بود كه به پيروزيهايي نايل گشت نه در بلوك شرق. بطوريكه حتا در سه كشور فقير و توسعه نيافته سرمايه داري آنزمان ، سه زن رهبري كشورهاي خود را بعهده داشتند ، آنهم در سطح آسيا. اينديرا گاندي در هندوستان ، باندرا نايكه در سريلانكا و بينظير بوتو در پاكستان اسلام زده و همينطور تنسو چيلر در ترکيه نيم آسيايی . بماند كه تاچر، بانوي آهنين لقب گرفته بود و مقتدر ترين رهبر سياسي اروپا ي پيشرفته و صنعتي محسوب ميشد و همه به لياقت و شايستگي وي در رهبري آن قاره پيشرفته و ثروتمند اذعان داشتند
بلوك شرق در مدت هفتاد و سه سال قادر نگرديد حتا يك زن فرهيخته و نامدار در دامن خود پرورش دهد. نه اينكه زنان شايستگي نداشتند ، خير ، اين لياقت و استعداد در زنان در كشورهاي بلوك شرق هم وجود داشت ، ليكن آن سيستم بسته و مرد سالار مجال رشد و باروري را به زنان نميداد. اين در ذات ايدئولژي است. وقتي شما براي خلاقيت چهار چوب و مرز تعيين كنيد طبيعي است كه شكوفايي بوجود نخواهد آمد. حبس استعداد هاي انساني در دايره يك تفكر فلسفي يعني كشتن قوه خلاقيت و باروري فكري انسان. انديشه و هنر در بي مرزي است كه شكوفا ميشود نه در زندان. شك نبايد كرد كه اگر آگـاتا كـريستي ، سيمون دبوآر و ياآناماري شيمل در بلوك شرق متولد ميشدند يا معلم كالخوز از آب در مي آمدند يا راننده تراموا در مسكو و لنينگراد
در دموكراسي غربي بود كه زمينه رشد اين زنان نامدار در آن مهيا بود. ايدئولژيي كه آمده بود مساوات و رفاه براي طبقه كارگر بياورد و پرولتر را بر فرق عالم بنشاند ، فقط از كارگران و زحمتكشان بخت برگشته كشورهاي كمونيست زده يا آرتيست پورنوگرافي براي مردان هوسباز كشور هاي سرمايه داري پرورش داد و يا نوكر و كلفت براي كارمندان دون پايه آمريكايي و اروپاي غربي. فرودست پذيري آنچنان در نهاد زن در كشور هاي كمونيستي رسوخ كرده كه حتا امروز هم پس از گذشت بيش از ده دوازده سال از آن وضعيت فلاكتبار، توجه به ويژگيهاي فردي همسر آينده براي زن بلوك شرقي ، امري تفنني ، لوكس و افزون طلبي تلقي ميشود
حتا امروز نيزمرد هفتاد ساله اي به شرط داشتن مسكن و نان بخور و نميري ، مناسب ترين همسر براي يك زن در كشوركمونيست زد محسوب ميشود. حتا براي يك دختر بيست و يكساله روسي ، اوكرايني ، بلا روسي يا ملداويايي و بلغارستاني. مقصود اين قلم كوبيدن ايدئولژي نيست بلكه روشنگري و اشاره به فاكت هاي موجود و زنده است. ماركسيسم بر روي كاغذ و بصورت تئوريك گرچه بسيار فريبا و اغواگر است ليكن درعمل همانيست كه بود و همين است كه در كره شمالي و كوبا موجود است. ارزش و سود و زيان پديده هاي اجتماعي در مرحله پراكتيك اجتماعي است كه متجلي ميشود و نمود عيني مي يابد نه در كتاب كاپيتال
مردم آگاه ما ، بويژه كساني كه نام روشنفكر بر روي خود گذارده اند ، وظيفه دارند كه در كنار مبارزه براي سرنگوني نظام اسلامي ، بجاي اشاره به جنايات و بدبختي هاي صرفاً يك نظام ديني ، مصائب و مشكلات كل نظامهاي مكتبي را براي جامعه روشن سازند. اين نظام يكي از فرزندان خانواده ايدئولژي است. اين دودمان را بايد در كليت آن نقد و محكوم كرد. هيچ ملتي نبايد جهالت را بحدي رساند كه دو بار نظام ايذئولژيكي را تجربه كند. بتابر اين ، انگيزه بزير كشيدن نظام دستاربندان را نبايد به اسلامي بودن آن تنزل دهيم ، بلكه بايد از هم اكنون جامعه را آكاه ساخت كه نظام ايدئولژيك چيزي برتر و بهتر از اين رژيم نخواهد بود. ما ديگر مجال به آزمون گذاردن يك ايدئولژي رويايي و مخرب ديگر را نداريم ، از هيچ لحاظ. نه از لحاظ بنيه اقتصادي و نه از نظر توان فرهنگي و اجتماعي
ايران و مردمش آزمايشگاه و حيوانات آزمايشگاهي نيستند كه بشود يك تجربه مرده را در آن بار ديگر به امتحان گذارد. آنهم تجربه عليلي مانند ماركسيسملنينيسم كه نه تنها در گهواره خود ادرار كرده ، بلكه در عمر هشتاد ساله خود ميليونها انسان را يا كشته يا به تبعيد فرستاده و يا در كام فقر و فحشا فرو برداست. ما بايد خواهان يك جامعه باز و آزاد باشيم. رژيمي فارغ از هرگونه پيشوند و پسوند ، تا ملت ما باز هم مجبور نباشند كه مطابق الگوهاي از پيش تعيين شده مكتبي بنويسند ، مكتبي بخوانند ، مكتبي كار كنند و مكتبي هم زندگي كنند. همانگونه كه اشاره گرديد كمونيسم امروز ديگر در جامعه ما خصوصا جامعه بيرون از كشور، يك تفكر و فلسفه عقلي نيست ، بلكه بصورت يك سري احكام نقلي در آمده و بلحاظ مكانيسم فكري و طريقه تبليغ و عرضه به صورت يك مذهب جديد ظهور كرده است
تمامي آن تقدس كرايي ها مطلق انديشي ها شهيد پروريها واتوريته آفريني هاي ذهني كه در مذهب اسلام وجود داشت به اين دين جديد منتقل گرديده ، بطوريكه باز شناسي يك مومن حزب الهي از يك مومن كمونيست ميسر نيست مگر در اسامي متفاوتي كه آنها در نوشتار و گفتار بدانها اشاره ميكنند. بنده كمونيسم ايراني را به مثابه يك مذهب جديدي ارزيابي ميكنم كه حتا ميتواند خطري بيش از اين مذهب انسان كش و خرد ستيز شيعي براي ما داشته باشد. چنانچه اين اصل و آزمون تاريخي را بپذ يريم كه خشن ترين و خونين ترين ديكتاتوري ها حكومت هاي مذهبي هستند ، بايد اذعان كرد كه ايدئولژي بيش از مذهب ازادي و كرامت انساني را مورد تهديد قرار ميدهد اگر پاره اي ازمذاهب ارتجايي وخرد ستيزي همانند اسلام ، سياست عين ديانت را شعار خود ساخته و دكان سياست گشوده و براي الله خود سرميبرندوتجاوز و چپاول ميكنند ، هستند دينهاي ديگري كه سردر لاك خود فروبرده و خود را به يوگا، مد يتا سيون و تلطيف روح مشغول ساخته ودموكراسي را پذيرا گشته اند. از اينها گذشته، موسم اديان سياسي مدتهاست كه سپري گشته ودير يا زود همه اديان مانند مسيحيت غيرسياسي خواهند شد. اما ايدئولژيها، اين اديان زميني ، تازه در ابتداي راه خود هستند و قربانيان بسياري را از بشريت خواهند گرفت. ايد ئولژي تا به اكنون هم صد مات بسياري را بر بشريت تحميل كرده و چه خونها كه بنام دفاع از انسان ازخود انسان بر زمين نريخته است. آن هم با بهانه هاي سفيهانه اي مانند عامل بيگانه، ضدانقلاب ، جاسوس امپرياليسم، اپورتونيست، ليبرال ، ترويج افكاركاپيتاليستي ... و و و
بطوريـكه پنجره ايدئولژي روبه قبرستان گشوده ميشود. چشم انداز بام وايوانش چيزي بجزفقروفحشاونكبت نيست ودر و ديوارش بخون انسانها آغشته است. كسانيكه بدست متعصبين مذهبي و يا ايدئولژي كشته ميشوند تنها قربانيان اين جهالت نيستند ، افرادي هم كه با فريب رسيدن به مساوات كامل ، عدالت بي چون وچرا و يا ديكتاتوري پرولتاريا ، مرتكب اعمال غير انساني شده تا مرحله ي آغشتن دست خود بخون ديگران به پيش ميروند هم در وا قع از قربانيان اين اتوپيسم پوچ ودروغين بشمار ميروند. يعني ايدئولژي هردوگروه را قرباني ميكند. دراينجا قاتل بيش از مقتول ازآدميت ساقط ميشود بقول ميشل فوكو( اينها درگيردر روابط قدرتي هستند كه از كنترل انها خارج است) ايدئولژي آزادي كش است حال چه مذهبي باشد چه غير مذهبي. ايدئولژي هرچه كه باشد ماهيتا يك باورعميق ، يك جزم ، يك قاطعيت ودر نهايت يك مذهب است. ايدئولژي درست همان كاركردي را بر روي معتقدان خود دارد كه اديان و مذاهب بر روح وانديشه و در نتيجه واكنشهاي مومنين خود دارند. لذا به هـر ميزاني كه يك فرد عميق تر درپيش فرضهاي ايدئولژيكي خود فرو رود ، به همان اندازه هم كورتر و دگم تر و در نتيجه بيرحم تر خواهد شد
ديانت هندو، بوديسم ، بهاييت وبسياري از شاخه هاي مسيحيت و خيلي ازمذاهب ديگر، صرفا برمبناي رابطه شخص مومن با آفريدگار خويش تدوين گرديده وامري كاملا شخصي محسوب ميشوند. اينگونه اديان چون در اساس و بنيان خود ادعاي فرمانروايي وجهانگشايي ندارند ، در ارتباط با سايرين ، بنوعي تساهل و همزيستي مسالمت آميز معتقد بوده ، نتيجتاً هيج ضرري را متوجه ديگران و جامعه نميسازند
ليكن از آنجاييكه ايدئولژي ، زاده سياست وبازتوليد كننده آن است ، رسيدن به اقتدارسياسي ونظامي و كشور گشايي را در سرلوحه كار خود قرارداده ، جامعه را در معرض سقوط درديكتاتوري وآدمكشي قرارميدهد. پندار باطلي خواهد بود اگر تصور شود كه خطر ايدئولژي كمترازخطر مذهب است.چرا كـه ذا ت ايدئولژي يعني ( به يقين رسيدن ) ، جوهره ايدئولژي يعني ( اعتقاد به اند يشه برتر ) و همينطور مكانسيسم ايدئولژيها يعني ( رسيدن به آرمانشهر با دفع وسركوب مخالفين = كفار)هيچ تفاوتي با مذهب ندارد.آنچه مذهب را از ايدئولژي متمايز ميسازد ديناميسم يا محركه زميني و يا آسماني بودن آنهاست .ايدئولژي ، نام مدرنو فلسفي مذهب زميني است
آنچه گفته شد نه به منظور دشمني با ايدئولژي و يا كمونيسم بلكه برشمردن معايب يك نظام عقيدتي است كه بهر شكل و شمايلي كه در آيد در عمل چيزي بهتر از اين نظام دستاربندان نخواهد بود. اگر خود صادقانه به يك ايدئولژي عميقاًً اعتقاد داريم ، براي استقرار نظامي بكوشيم كه حتا آزاد از ايدئولژي خودمان باشد. تا بتوانيم در آن نظام رها، تلاش و كوشش كرده و آزادانه حزب و تشكيلات داشته و به ترويج عقايد خود بپردازيم. زيرا نظام ايدئولژيك اولين قربانيان خود را از ميان معتقد ترين افراد بخود دستچين مينمايد. اين تجربه اي است بسيار غم انگيز و گرانبها در تاريخ كه با خون هزاران انسان آرمانگرا و پاك بدست آمده است
! فرزند دلبندم ،کودکم ،ای عزيزبابا
! نفرين بر کسانی که اينگونه سرنوشتی را برايت رقم زدند
ما با کسانی که جگرگوشه هايمان را بدين سيه روزی دچارکردند هيچ اتحادی نداريم. اين خيانت به شرافت انسانی و اين گلهای پرپرشده است. اين کودک معصوم تن پاره مادرو پدری است که قبل ازانقلاب اهريمنی 57 شير و موز اضافی تغذيه رايگان خود را در سطل ذباله می انداختند
امير سپهر، از حزب
ميهن
! درود بر بسيجی با وجدان
اما
! اتحاد با ياران روح الله و انقلاب سياه هرگز
جوابيه ای به مقاله ( بلوغ تعفن ) از يک اصلاح طلب ! بنام عبدالحسين هراتی. مندرج در سايت ايران امروز، متعلق به اصلاح طلبانی که حتی قادر به اصلاح ريش خود نيز نشده اند تعفن فريبی بنام اصلاحات و دوم خرداد و خسن و خسين هر سه دختران مغاويه هستند
مطلبی که شيخ عبدالحسين خان هراتی نگاشته اند، به نوشتار ناموزون فرد باسوادی نميماند که فقط با فن زيبا نگاری و بقول همگنانشان با (زينت التحرير) نا آشنا باشد، اين مقاله صرفنظر از بی محتوا بودنش، از نظر انشائی و املايی آن اندازه پرغلط است، که توضيح اغلاط و تصحيح آنها خود نيازمند يک مقاله بلند بالا است
بيسواد بودن شيخ ولايت هرات ! از همان بقول خودشان تيتر مقاله مشخص ميگردد، تعفن ره به پوسيدگی و زوال ميبرد نه رشد و بلوغ ! ترکيب بلوغ با عفن جمع اضداد است ! هر يک از اين دو واژه ديگری را نفی ميکند ! اين بدان ميماند که گفته شود کسی با رنگ سياه در و ديوار را سفيد ميکند. درهمان اولين سطر،" توبه را شکستم " يک جمله کاملآ غلط است. در ساختمان اين جمله واژه خود يا خودم در پس توبه از قلم افتاده است. ايشان توبه خود را شکسته اند، نه اصل واژه را. در هيچ زبانی واژه ای بنام ( تلوزيون ) وجود ندارد ! نام اين جعبه سحرآميز و يا جام جهان نما، تله ويزيون يا تله ويژن ويا تله وخون با واو مکسر ( کسره دار ) است. بجز آلمانی زبانها که آنرا( ته. فاو) و يا ( فرن زهن) می نامند، تمامی جهاتيان اين جعبعه جادويی را با کمی افتراق لهجه بهمين گونه تلفظ ميکنند. در ايران خودمان نيز هر کسی حتی با دو کلاس سواد اکابری اين وسيله را تلويزيون مينويسد و ميخواند
تلوزيون نامی است که بار فروشان چاقو کش ميدان امين السلطان و يا الوات باجخور کافه های سازو ضربی به اين وسيله داده اند. ضمنآ بکار گيری فعل مرکب (ديدن تلوزيون ) در جمله مربوطه هم از بيخ و بن اشتباه است ! فقط تعميرکار به هنگام تعمير، و خريدار در وقت خريد، تلويزيون را می بينند. ما تماشاچی تلويزيون هستيم و به تماشای برنامه های آن می نشينيم . ان . آی. تی. وی هم يک ايستگاه و يا فرستنده است نه يک تلوزيون ! ( تلويزيون). البته اين را خرده نميگيرم، چون يک غلط مصطلح است ! ليکن بکارگيری نام ( تلوزيون ) را از جانب شيخ نميتوان سهوی و يا اشتباه چاپی بحساب آورد، زيرا اين واژه بیمعنا يکبار ديگرهم در سطر27 بهمان صورت تکرار شده است. ديپلماسی هم در فرهنگ سياسی به نحوه روابط بين المللی کشورها اطلاق ميگردد نه به اختلاف سليقه سياسی دو شخص. تمامی سازمانهای جاسوسی مهم را هم نام ميبرند، جز اينتلجنت سرويس انگليس، که پدر و مربی وسازمانده همگی آن سازمانها است
واژه ناهمگون و اضافی (منقاد) درجمله ( وادار به تسليم نمودن ) هم آنقدر مضحک و بيجا است که نيازمند هيچ توضيحی نيست. قصدم طعنه زدن و آزردن نيست ، به حقيقت مينويسم که اين نوشتار ازلحاظ غلط نگاری بی همتا است ! اينهمه غلط در مقاله ای بدين کوتاهی ؟! البته خيلی از روشنفکران! انقلابی ديروز و اصلاح طلبان امروزی ما همينطور فرهيخته هستند! در آغاز نوشتم که تصحيح اين مقاله به زمانی طولانی نيازمند است، به همان چند سطر بسنده ميکنم و از اينکار در ميگذرم. به پيام و محتوای آن ميپردازم که بيشتر مورد نظر است. قبل ازآن اما، اينرا نيز مياورم که چشمه جايی است که از آن آب ذلال و گوارا به بيرون می جهد، نه بقول آقای هراتی لجن و بقول مقتدای ايشان آقای خمينی، خون. اينگونه نگاه به پديده های زيبا و پر جاذبه هستی و طبيعت، نشان از يک ذهنيّت پسيميستی و بيمار و مسموم دارد. ايشان نوشته اند که بقول خودشان (با این آقايان ! سلطنت طلب) مشکل دارند! و نتيجه گرفته اند که (سياسيون ايران ومبارزان دمکراسی ! (دموکراسی) با شرف تر از آنند که دست اتحاد با افرادی در اين سطح از اخلاقيات بدهند ) ووو
اگرشما را شيخ خطاب کردم به چند دليل است که يکی هم مکانيزم تفکر و استدلال آخوندی شما است. مينوسيد که با اين آقايان سلطنت طلب مشکل داريد ! آقايان به چه معناست ؟ آيا شما با خانمهای سلطنت طلب هيچ مشکلی نداريد ، و يا اينکه اصولآ اين نيمه اصلی را داخل آدم نميدانيد ؟ وانگهی ! چه کسی از شما دعوت به اتحاد کرده و مزاحمتان شده است ؟ شما اصلآ چه کسی هستيد و پشتوانه مبارزاتی شما چيست ؟
شاهزاده رضا پهلوی را مورد اهانت قرار ميدهيد و از وی با نام گوساله سامری ياد ميکنيد ! درود بر ادب و شرافت شما ! کسی که آزارش به هيچ فردی نرسيده اما بيست و پنجسال از پيشوايان فکری شما فحش خورده و اهانت شنيده و هرگز هم لب به شکوه نگشوده و حتی يک واژه اهانت آميز هم بکسی نگفته است يک گوساله است يا اينکه ... ؟ از همين مختصر سطح اخلاق و شرافت خود و ميزان پايبنديتان به دمکراسی ! ( دموکراسی ) را با وی شخصآ مقايسه کنيد. جهت اطلاع مينويسم که آقای آتابای اصلآ مشروطه خواه ، يا آنگونه که شما دوست داريد خطاب کنيد ( سلطنت طلب ) نيستند. گذشته از اين، ايشان که حرفه اصليشان خوانندگی است به چه قدرتی ميتوانند دست يابند که شما نوشته ايد؟ جز آنکه اگر نظامی آزاد در ايران برقرارگردد، در بهترين حالت اگر سرمايه ای داشته باشند، قادر خواهند بود که صاحب يک فرستنده گردند و مجری برنامه بقول شما تلوزيون (تلويزيون) شخصی خود شوند
از نظامی که بيست و پنج سال است که ديگر وجود ندارد، و از رژيمی که هنوز بر سر کار نيامده ، به جرم تجاوز نکرده و ناخن نکشيده و آپولو نساخته، اينهمه با خشم اظهار نفرت ميکنيد، ليکن برای رد گم کردن و اينکه نشان دهيد که شما هم مثلآ مخالف جمهوری اسلامی هستيد ! از نظام تمدن ستيز و آدمخواری که هم اينک هرروزه دست بخون می آلايد و هيچ آبرويی برای ايران و ايرانی باقی نگذارده فقط با واژگان زشت رو و خشن ياد ميکنيد ! و نتيجه ميگيريد ( البته باز بصورت کاملآغلط ماضی ( بوده است ) يعنی ديگر نيست ! ) که آنهم تقصير شاه فقيد و شاهزاده رضا پهلوی و يا بقول خودتان معلول و مولود رژيم پهلوی بوده است
آقای هراتی ! بدون اينکه قصد توهين بشما را داشته باشم ، به نيکی دريافتنی است که ميزان دانش و بقول خودتان سطح اخلاقيات شما در حدی نيست که پيام اين زخم خورده و آواره جمهوری کثيف دستاربندان را دريابيد! طرف خطابم کسانی هستند که شما بدانها تأسی ميکنيد و مرشد فکری افرادی چون شما محسوب ميشوند، آنها به هيچ ميهمانی دعوت نشده اند! بيخودی خود و ديگران را فريب ندهند. بريده باد آن دستی که برای اتحاد بطرف کسانی دراز شود که يک ميليون هم ميهن ما را بکشتن داده و يا برای باقيمانده عمر بر روی صندلی چرخدار نشاندند ! نفرين تاريخ بر ملتی باد که بار ديگردانسته دست اتحاد به کسانی ميدهد که يکبار هستيش را نيست و نابود کردند
امروز جگرهر ايراندوستی از ديدن اينهمه تحقير و توهين و ننگ و بدنامی پاره پاره است. رژيمی که شما بر ما حاکم کرديد ديگر آبرويی برايمان باقی نگذارده ! سالها زمان نياز داريم تا بتوانيم دختران معصوم فروخته شده خودمان را از زير دست و پای اعراب وحشی شکم گنده جمع آوری کنيم. به چند سال کوشش مستمر احتياج داريم تا اينهمه بيوه زن و کودک بی سرپرست را سروسامان دهيم. همانهايی را که انقلاب بهمن شما به نيستی کشيد، همان بلوای اهريمنی و شوم که چيزی به جز بی آبرويی و چشمانی گريان و سفره هايی خالی از نان برای ايرانيان به ارمغان نياورد، همان انقلابی که شما سالروز آنرا جشن ميگيريد و ما از ديدن قربانيان آن قلبمان آتش می گيرد و به گريه می افتيم
! بدانيد که بين ما و ياران آن فتنه ايرانکش خطی وجود دارد به رنگ خون
جناب هراتی ! ما با کسانی که روز سقوط کشورمان و سرآغاز به فحشا کشيده شدن دخترانمان و معتاد و آواره شدن پسرانمان را به جشن می نشينند چگونه ميتوانيم اتحاد کنيم ؟ کسی مگر ميتواند با قاتل خواهر و برادر و شوهر و پدر و مادر و فرزند دلبندش به اتحاد دست يابد ؟ نه تنها شاهزاده رضا پهلوی، بلکه هيچ ايرانی با شرفی به خود اجازه نخواهد داد که دست اتحاد بسوی کسانی دراز کند که با آوردن اين رژيم غرور ملی و شخصيّت ما را زخمی و پايمال کرده و آبروی ما را در جهان برباد دادند. ما با بی معرفتان از خدا بيخبری که گلهای آرزوی جگر گوشه هايمان را در عنفوان جوانی پرپر کردند و ملتمان را به سوگ وعزا نشاندند، قصد هيج اتحادی را نداريم. با کسانی که بقول مولانا حتی يک رگشان هم هشيار نيست
به پروردگار عالميان سوگند که من بگفته شما سلطنت طلب، تمامی بچه های نابود شده سرزمين سوخته ام را بسان فرزندان خونی خود ميدانم و مانند يک پدر کمر شکسته، هر روزه به تيره روزی و بخت سياه دخترکان فروخته شده ام ، رنج پسران معتادم و تحقير فرزندان آواره شده ام درکمپ های پناهندگی از ژرفای وجودم ميگريم. شما باعث اينهمه بدبختی و آبروريزی ما هستيد. مشروطه خواهان راستين حتی صحبت از اتحاد با افرادی مانند شما را توهين بخود و خيانت به کشورشان ميدانند. تصور ميکنيد وقتی صحبت از اتحاد مي شود، شما را نيز شامل ميگردد !؟ اتحاد با کسانی که ما را رسوای خاص وعام کردند ؟ دست ياری بطرف ياران خمينی و دشمنان ايران دراز کردن ؟ هرگز و هرگز
آقای هراتی ! لطف کنيد وبه بزرگان خودتان که هنوز هم با ايجاد توهم اصلاح اين رژيم برای ملايان عمر می خرند بفرماييد که هر ترفندی را هم که بکارگيريد، ديگر قادر به حفظ اين نظام کثيف نخواهيد بود، زيرا که امروزه حتی خام ترين فرزندان ايرانزمين نيز در پروسه عمل، پس از مشاهده اينهمه ظلم و بيداد به بلوغ زيبای فکری رسيده اند و به تبع آن دير يا زود لکه ننگی بنام جمهوری اسلامی را از دامان مام ميهن خويش فرو خواهند شست و هويّت ملی و فرهنگی خويش را از تعفن افکار آخوندی جدا خواهند نمود. اگر باور نداريد به چند نمونه کوچک که در زير اين نوشته خواهد آمد توجه کنيد ! شايد که متوجه شويد و شوند که ديگر خيلی دير شده است. شما شخصآ اگر هم در انديشه سياسی و عدالتخواهی قادر به رسيدن به يک بسيجی سابق نيستيد، حد اقل ميتوانيد کمی فن نگارش از وی بياموزيد
اين طفل صادق و معصوم و هر بسيجی پاکباخته ديگر که از سر کم آگاهی بخد مت دشمنان ايران درآمده، هزاران بار شرف دارند بر کسانيکه هنوز هم شرم و حيا ندارند و بجای مبارزه با يک رژيم کثيف و قرون وسطايی تمامی نيروی خودرا صرف کوبيدن حريف اصلی رژيم، يعنی مشروطه مينماند، که مبادا دو باره بر سر کار آيد و مردم از اين نکبت و بی آبرويی خلاصی يابند. بسيجی جوان نقشی در انقلاب ايرانسوز نداشته. او خود نيز قربانی است ! بسيجی عقده بی وجدانی و جنون شاه ستيزی ندارد.هر بسيجی دير يا زود مانند همين بچه سيد به بلوغ فکری خواهد رسيد. کسانی تا پايان عمر در اين تعفن دست و پا خواهند زد که شرف نقد از عملکرد خود را نداشته و بيم دارند که استقرار مجدد نظام مشروطه، نادانی سال پنجاه و هفت وافکار پليدشان را حتی برای فرزندان آواره شده خودشان نيز برملا سازد
آقای هراتی! خوب بخوانيد ! اين بسيجی مينويسد (مسوولين صدر نشين انقلاب اکنون مورد خشم من هستند.دزدي هاي کتمان ناشدني ...قتل هاي ناجوانمردانه و و و) و آنوقت شمای با شرف! و بقول خودتان مبارز دمکراسی ! ( دموکراسی ) که حتی نام آنرا نيز نميتوانيد صحيح بنويسيد اين نظام کثيف و دزد و آدمکش را فقط خشن ميناميد ! آنهم نظامی که بزرگترين دستاورد آن فحشا و اعتياد بوده. حال خود قضاوت کنيد که چه کسانی به اتهامات زده شده از طرف خودتان نزديکتر هستند؟ چه اشخاصی با اوباش و باندها در اتحاد هستند و با فروشندگان حيثيّت انسانی سنخيت دارند ؟ از نيکنامان روزگار ميگوييد !؟ يعنی از باجخور های ديروز و کسانی که به سر و صورت دختران جوان مردم اسيد ميپاشيدند ؟! ويا اشخاصی که هنوز هم به فاز عبور از خط ولايت نرسيده اند و هرساله چند بار به ايران سفر ميکنند !؟
نيکنامی که سهل است ، شما با اين ادب و متانت آيا اصلآ خود را يک انسان مقيد به اخلاق ميپنداريد ؟ آيا شما معنای عدالت و دموکراسی را که اصلآ قادر به نوشتنش هم نيستيد ميدانيد که چيست؟ ايکاش شما هم يک بسيجی نا آگاه اما با وجدان طرفدار رژيم بوديد تا فردی ... ! که مجبور نشويد با اين بيسوادی و نثر ابتر خود برای دفاع از اينهمه جنايت و زشتکاری با ناشيگری به هزار نعل و ميخ بزنيد و شخصيّت خود را مشخص تر سازيد و خود را رسوا تر کنيد. آقای هراتی ! صحبت از نيکنامی و عدالتخواهی کردن کار شما نيست ! باور کنيد که اين حرفها برای شما خيلی بزرگ است ! در همين چامه خام خود نشانداديد که خود به هيچيک از آنها اعتقادی نداريد. زيرا حتی معنای درست اين واژگان را نيز نميدانيد. شما فحش رابا فحاشی به نقد کشيده و تقبيح کرده ايد ! قبل از آنيکه واژه ای را بنويسيد لا اقل ابتدا طرز نگارش آنرا بياموزيد
واما بنده آن برنامه ای که شما ادعا ميکنيد را نديدم و نشنيدم. من طرفدار سرمايه داری و سلطنت طلب ! توان پرداخت کرايه خانه خود را ندارم، چه رسد به پرداخت هزينه آنتن ماهواره ای! رفتن به زير لحاف ديگران از کثيف ترين اعمال است. در اين مورد حق با شماست ! حسين شريعتمداری نماينده خليفه مسلمين در کيهان تهران از شيفتگان اتاق خواب اينجانب هستند ! ديگر اوباش رژيم و حسود ها و عقده ای ها هم نور تاباندن به اتاق خواب بنده را اصلی ترين هدف مبارزات سياسی خود قرار داده اند ! اگر آقای آتابای آنگونه که شما نوشتيد تهديد کرده باشند، جدآ که شرم بر او باد ! ليکن اگر گفته باشند که نوری زاده ها با دروغ استحاله نظام و دوم خرداد بازی نميگذارند که ملت ما از اين ننگ و نکبت خلاصی يابند، کاملآ حق با ايشان است. البته شما و لابد ساير اصلاح طلبان ! که با فن به بلوغ رساندن تعفن آشنايی داريد، شايد که قادر گرديد نجاستی مانند جمهوری ملايان رانيز به طلای ناب مبدل سازيد. اما ما بقول شما (سلطنت طلب ها ) چون فاقد چنيين قابليتی هستيم، سودای لاس زدن با اين آدمکشان و تمدن ستيزان را در سر نمی پرورانيم. هرگونه تماس با جسم کثيف و متعفن آدمی را آلوده و مسموم ميسازد. حتی نيم نگاهی به اينها در ما حالت تهوع بوجود می آورد. قصد داريم که کل اين نجاست را يکباره در آتش افکنيم وبرای هميشه از دست اين کثافت و تعفن خلاصی يابيم
آقای هراتی ! از آنجا که کاملآ مشخص است که به توبه و مرام ملايی سخت پايبندی داريد، در پايان دو بيت شعر مذهبی را هم از سايت آن بسيجی مياورم، تا شايد ...!!!؟
در صفوف ايستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز
سر به لاک خويش برديد ای دريغ
نان به نرخ روز خورديد ای دريغ www.hezbemihan.com استفاده از تمامی و يا بخشی از اين مقاله بشرط درج نام نگارنده و حزب ميهن بلامانع است
گرچه انسان در دوران غارنشينی و شکار و حتا پيش از آن نيز بی نياز از قابليتهای فکری خود نبود ، ليکن تکيه بر توان عضلات و قدرت بازو برای تنازع بقا تا قرون ميانی يک اصل و ارزش بشمار ميرفت. چابکی اندام برای تعقيب و بدام انداختن شکار در دوران ما قبل تاريخ ؛ خرد کردن صخره و سنگ ، سوار کاری و جنگاوری ، توان بکارگيری خيش و گاوآهن و داس ، و کوبيدن پتک و چکش بر سندان در ادوار بعدی ،همگی نشانگر تکيه انسان به نيروی جسم بود. که البته بهره وری اندک از نيروی دماغی نيز در ساخت ابزارهای اوليه و ساده در ايندوران طولانی نقش کوچکی در بهبود شرايط زيست انسان داشت. ليکن درهمه اين ادوار قدرت فيزيکی جسم اصلی ترين نقش را در حيات انسان ايفا ميکرد
عصر روشنگری که دو تحول بنيادين يعنی رنسانس " رها شدن فکرازمحبس کليسا" و انقلاب صنعتی را نيز بدنبال آورد دگرگونی شگرفی را در حيات اجتماعی انسان و بويژه مبحث بکار گيری زور پديد آورد. اين دگرگونی زمانی معادله و جدول تعريف زور را از بن و پايه بهم ريخت که يک مهندس لاغر اندام و رنجور انگليسی در بريستول با مدد انديشه خود موفق بساخت يک ماشين بخار نخ ريسی گرديد که قادر بود روزانه معادل قدرت بازوی پانصد کارگر سالم و قوی بازدهی داشته باشد
اين خود اساسی ترين دستاورد تاريخ بشری از پس رويکرد به مدنيت بود. يعنی چيرگی و تفوق کامل خلاقيت و قدرت انديشه بر بازوی ستبر و کلفتی گردن. گرچه نسيمی ملايم از آن طوفان تحول به سرزمين ما نيز رسيد که زمينه های نهضت مشروطيت را فراهم آورد ، اما آن نسيم کم جان نتوانست تکانی جدی در ديوار بافت فرهنگ مذهبی ما بوجود آورد. بويژه در ديوار ذخيم فرهنگ شيعی که ذوالفقار خونريزعلی بهترين گردن آويز مؤمنان قداره بند آن است. همان فرهنگ متکی بزوری که در آن کشتن و کشته شدن تنها شرط وصال با حور وغلمان است. با اينهمه آن باد ملايم پس از نهضت ناقص مشروطيت موجبات برآمدن استبداد تجدد طلب پهلوی اول را فراهم آورد. که چادر از سر بانوان ايرانی برگرفتن ، نوسازی کشور، عرفی کردن قوانين و بويژه فرستادن محصلين به فرنگ از بزرگترين دستاوردهای آندوران بود
اين تغييرات در قرن نوزدهم موجب گرديد که در ايران طبقه اجتماعی کوچکی پديدار گردد که درابتدا عوام آنها را شازده قراضه، مفرنگ ، ميرزا و سپس سوسول يا فوفول ميناميدند. مدتی بعد يعنی درعصر پهلوی دوم واژه ژيگول نيز برای ايندسته بکار گرفته شد. تفاوت اين گروه با ديگران در آن بود که اولا نسبت بسايرين بسيار شيک و اطو کشيده بودند ، دوماَ اهل نزاع وزدو خورد نبودند، و بالاخره اينکه رفتاری توأم با ادب و نزاکت داشتند. بسياری از آنها هم افرادی درس خوانده و آگاه و حتا بعضاَ تحصيلکرده خارج بودند. سوسول جماعت نه تنها اهل زنجير و سينه و قمه زدن نبودند بلکه کلاُ با مذهب و بويژه با آخوند جماعت ميانه خوشی نداشتند. سوسول ها نقطه مقابل باج خورها وچاقو کشها بودند و الوات هيچ ميانه خوشی با اين طايفه نداشتند. چنانچه سرآن داشته باشيم که چند نمود عينی از سوسول بدست دهيم ،هيچ چهار انسانی را سوسول تراز شازده ايرج ميرزا،ابوالقاسم قزوينی ( عارف قزوينی ) ، صادق هدايت و فريدون فرخزاد نميتوانيم پيدا کنيم.همگی فرهيخته، هرچهارنفر نوانديش ،هرچهارآنها هم گريزان ازمذهب و منفورملايان و مورد تمسخرگردن کلفت ها
گرچه ايرج ميرزا بدوران قبل ازسلسه پهلوی مربوط ميگردد و عارف نيز در سالهای ميانی سلطنت رضا شاه مرد ، ليکن تحولات متأثرايران از دگرگونيهای جهان متمدن در سالهای پايانی قرن هژده و اوايل نوزده به شخصيت اين افراد شکل داد. بهرروی اگر روزی در ميهن ما واژه سوسول بقصد توهين بکار ميرفت ، امروز بار معنايی آن برای همگان تغيير يافته. سوسول بالاخره در فرهنگ ما مفهوم عينی وغيرمجازی خودرا باز يافت.آنهم بوسيله روضه خوان بيسروپايی بنام هاشمی رفسنجانی. او جوانان برومندی که با اين نظام انسانکش و خردستيز مبارزه ميکنند را مشتی سوسول ناميد. او درست ميگويد،اين رعنا قامت جوانان ما سوسول هستند نه لاتهای بی سروپا و تيغ کش. حرجی نيست ! ما بسياری از جلوه های دلربای فرهنگ خودی را نيز در فرومايگی و بی فرهنگی اين خيل دستاربند باز يافتيم. هرچه مورد نفرت آنهاست برای ماعين زيبايی است
باری ! آنچه هم اينک در سرزمين ما در شرف تکوين و تکميل است يک انقلاب تمام عيار است. انقلابی سوسولی. انقلابی هوشمندانه ، بدور از خشونت و يک جهش متمدنانه به سوی دنيايی که درآن قدرت در سيمای منورعقل و خرد از مغز و انديشه انسان هزاره سوم برون ميتراود. دنيايی که زورگويی و چاقوکشی را بر نميتابد و باج خور و غداره کش در آن طفيلی و انگل ناميده ميشوند. جوانهای ما آگاهانه آهنگ آن دارند که خود و ميهنشان را از منجلاب فرهنگ زورمداری و قلدری به جهان عقلانيت رهنمون شوند. چه باک اگر در اين مسير پسماندگان از کاروان تمدن و مزدوران اوباش و يا دلبستگان به معجزات غيبی برای مدتی با داغ و درفش راه را بر سوسول های ما سد نمايند. رخدادهای کشورمان را بدقت زير نظر بگيريم. رنسانس آغاز شده. اين خورشيد حقيقت است که بر ديار ما تابيدن آغاز کرده و کراهت چهره و شقاوت يک حکومت تمام عيارمکتبی ( ايدئولژيک) را بما مينماياند. ما با چشمان خود نظارگر تحولی ژرف و بيمانند تاريخی هستيم که در حيات هر ملتی فقط يکبار بوقوع می پيوندد. آنهم به بهايی بسيارسنگين. ما برای رسيدن به اين مرحله نزديک به يک ميليون قربانی داده و گزافترين هزينه تاريخ هفت هزار ساله خود را پرداخته ايم. ايران امروز صحنه واپسين جان کندن زور بازو و داغ و درفش درمقابل انديشه و خرد است. اگر بدقت گوش کنيم صدای خرد شدن ستون فقرات ديو جهل را با گوش خود خواهيم شنيد
در اين چهار قرنی که از اختراع آن ماشين پانصد بازوی بخارسپری ميگردد ، انديشه انسان آنچنان به بالندگی رسيده که ديگر حتا ايجاد هر ساعته قدرتی معادل هزاران زور بازو هم او را خوشنود نميسازد. هر جوان ما امروز چند ده برابر آن مهندس انگليسی دانش و آگاهی دارد. سوسول هايی که امروز در مقابل قبرکن ها و روضه خوانها صف آرايی کرده اند نسل انقلاب هستند اما نه انقلاب اسلامی. اينها نسل انقلاب درنوآوری و سرعت و مغزهای کامپيوتری هستند. چاقو و دشنه در برابراين جوانها بکارنمی آيد. آن شعله ای که در سينه و دل اينهاست خاموش ناشدنی است. نا اميد نباشيم ، هر عقب نشينی اين بچه ها بمثابه دورخيزی برای پرشی بلند تراست. در پيروزی اين نو نهالان ايرانزمين براهريمن جهل و تباهی ترديد بخود راه ندهيم. از هم اينک برسم ادب کلاه ازسر برداريم و بگوييم : سوسول های خوب انقلابتان فرخنده باد
...به طرف مقابل هم بگوييم : ای نفرين شدگان ! اگر ذره ای شرف و انسانيت داريد اين دخترها و پسر های نازنين و دوستداشتنی را بيهوده به کشتن ندهيد. حتا اگر شرف هم نداريد که نداريد ، برای حفظ جان پلشت خودتان هم که شده ، آتش کين جوان از دست دادگان را مشتعلتر نسازيد. سوسول های ما دو راه پيش پای شما خيل باج خور و دزد و چاقوکش نهاده اند ، يا به خواست آنان برای رفراندوم ساختارشکن گردن نهيد و بصورت متمدنانه دريک دادگاه سوسولی محاکمه شويد، يا آنکه با سرکوب و کشتن بازهم بيشتر فرزندان بيگناه مردم منتظر طوفان سهمگينی بمانيد که در راه است. گرچه سوسول های نازنين ما دلهاشان خالی از کين است و خواهان انتقام کشی نيستند ، ليکن آنزمان که طوفان خشم اين ملت وزيدن آغازد ، اطمينان داشته باشيد که فرزند مردگان و برادر و خواهر و همسراز دست دادگان شما را قطعه قطعه خواهند کرد. زيرا که متاسفانه بسياری ازاين داغدارن ميانسال و کهنسال که بدست خود فنا شدند، مانند اين نسل نو رسيده نتوانستند به مرتبه والای سوسولی دست يابند، ورنه در سال پنجاه و هفت دست تطاول اوباش و اراذل را برسرنوشت خود و ميهنشان دراز نميکردند
زخمی که میزنیم می باید چنان زخمی باشد که بیم کین جوئی در پی نداشته باشد.
شهریار" فصل سوم - اثر نیکولو ماکیاوللی"
!می گوید اعدام کن
در سیاره هفت میلیاردی زمین که ما در آن زندگی می کنیم در هر روزش میلیون ها دختر و پسر به صورت آزاد با یگدیگر همخوا بگی میکنند اما در هیچ کجای این سیاره دخترک شانزده ساله ای را به جرم همخوابگی با یک پسر یا یک مرد به دار نمی آویزند.
وای بر ما ایرانیان ، وای بر ما ایرانیان که بی غیرتیم، بی عرضه ایم و توان شوریدن بر این ستم ویرانگر را نداریم . نمی خواهم مقاله بنویسم ، میخواهم حس درد ناکی که چند روزی است بر روح و روانم سنگینی میکند را از سینه پر دردم از گلوی گرفته ام فریاد کنم . فریاد کنم که آیا خدائی هست؟ آیا فریاد رسی هست؟ می گفتیم طالبان درافغانستان میکشند و تجاوز میکنند ، فیلمسازان بزرگ و شهیر ما به افغانستان رفتند و درد مردم رنج کشیده مظلوم افغان را به گوش جهان رساندند و حتی فیلمشان را تا کاخ سفید برای ناجی این دهه " جرج بوش " به نمایش گذاشتند . وای به ما ایرانیان عقب مانده و بدبخت که این فیلمسازان شهیر و پر آوازه ، این هنرمندان شوا لیه نما حتی حاضر نیستند در یک پلان، درد واقعی و سخت این ملت را به گوش جهان برسانند . فیلمسازان شهیر ایرانی که با فیلمهائی از بدبختی افغان ، تاجیک ، کرد، آفریقائی و.... توجه جهان را به خود جلب کردند کجایند تا واقعیت های تلخ و جانسوز ایرانی را برای جهان بنمایش بگذارند. براستی چگونه درد مان را برای این جهان مدعی حقوق بشر بنمایش بگذاریم ؟ چندی پیش دوستي غیر ایرانی بدید نم آمد ، دوستی از همین قاره آسیا و از همین کشورهای جهان سومی . تصاویری از اعدام در ایران را به او نشان دادم ، این دوست آسیائی و جهان سومی با تمام احساسش اندوهگین شد ، لب گزید ، بهم پاشید ، برخواست و توان ادامه دادن برای دیدن عکس های ساده اعدام را نداشت و آنگاه پرسید : آیا اینجا
Human Rights
حقوق بشر نیست؟ در کشور این دوست آسیائی و جهان سومی من شاید هر چند سا ل یکنفر اعدام شود . با واکنشی که این دوست روشنفکر آسیائی نشان داد دریافتم که جهان از فجایع ایران بی خبر است ویا خودش را به بی خبری میزند . کشور این دوست من به منابع انرژی ما سخت نیاز دارد وهمین دلیل خوبی است که در این کشور از فجایع ایران بیخبر باشند
اوضاع ملت ما روزبروز سخت تر شده است . همه در اینجا تنها شده اند گوئی ایران سیاره ای جدا مانده از کائنات خداوند است . متفاوت در همه چیز. مردم ما بی غیرت ، بی همت و سخت ترسو شده اند . چه ظالمانه است که در شما ل ایران در شهر کوچک نکا دخترک 16 ساله ای به نام عاطفه رجبی که نیاز به تجربه لذت جنسی دارد را به دار بیاویزند. شرمت باد ای رهبر، ای رئیس جمهور، ای نماینده مجلس ، ای ایرانی در هر کجا که هستی ، ای انسان، شرمت باد. همه ما در این جنایت شریک هستیم در هر کجای این خاک که باشیم در این جنایت کثیف با آن قاضی کثیفی که با دست خود طناب دار را بر گردن لطیف آن دخترک 16 ساله انداخت شریکیم. قوه قصّابیه جمهوری جهل و جنایت مدعی است که دختر 16 سال نداشته و22 ساله بوده است گوئی با بالا بردن سن دختر میتواند جنایتش را توجیه کند
خدایا از این وطن و از این حاکمان مجنون و دیوانه خسته شده ایم . آن ایرانیان خارج نشین که میگویند ما به کمک آمریکا و بیگانه نیازی نداریم ، ما تاریخ کهن چندین هزار ساله داریم ، ما بابک خرمدین داریم و.... چرا به میدان مبارزه در داخل ایران نمی آیند و از دور بوسه به پیغام می فرستند ؟ آیا شده همین ایرانیان روزی یک دلار از در آمدشان را بداخل کشور برای مبارزان بفرستند ؟ و آیا شده که کوشش های همه جانبه انجام دهند و متحد شوند تا کاری صورت دهند؟
عصر را بین هود و تیرو کمانش گذشته، عصر بابک خرمدین و حسن صباح با آن قلعه های اسرار آمیزشان نیز گذشته است ، عصر ، عصر قهرمانان فردی نیست . عصر ما عصر حرکت های جمعی است عصر انفجار های اتمی با فشردن یک دکمه. در این عصر مردم ایران ما نمیتوانند به مبارزه با نظام سلاخی چون جمهوری جهل و جنون بروند بلکه به کمک یک نیروی بزرگ خارجی نیاز هست و تنها در یک صورت خلاف این میشود . زمانی که همه مردم با هم یکی شوند که این هم میسر نیست . چرایش باز میگردد به این جمله از ماکیاوللی که در مقدمه آورده ام
مردم را یا باید نواخت یا فرو کوفت ، زیرا کین زخم های کوچک را توانند ستاند اما زخم های گران را پاسخ نتوانند گفت . از اینرو ، زخمی که میزنیم می باید چنان زخمی باشد که بیم کین جوئی در پی نداشته باشد
اعدام های بی پروای سالهای اول انقلاب و بعد از آن ، جنگ فرسایشی 8 ساله ، و دیگر ضربه های پی در پی نظام به مردم و زهر چشم گرفتن ها همه و همه به مثابه سخن ماکیاوللی است که رژیم برای بقای خودش عملی کرد. اکنون کدام تکه از تاریخ و فرهنگ چندین هزار ساله ایران را میتوان در مردم ایران امروز دید. فرهنگ ما تکه تکه شده و دیگر فرهنگی نمانده است
خدایا دیگر چیزی برای ما باقی نمانده است ، اگر قرار است زیر سلطه ملای جاهل و جنایتکار باشیم و روزبروز بدبختر شویم بگذار آمریکا و اسرائیل به ایران هجوم آورند . لااقل میدانیم که این دو در بسیاری چیزها به بشریت خدمت کرده اند. بگذار نفتمان را آمریکا ببرد نه سوریه که 26 سال است از نفت مجانی ما بهره میبرد و هیچ حاصلی هم برایمان نداشته است
به حق اگر پیش ا ز اعدام این دختر ک 16ساله مطلع میشدم خبر و ماجرای او را به تمامی رسانه ها و سازمانهای بین ا لمللی ارسال میکردم تا فریاد رسی برای او پیدا شود .
این حداقل کاری است که هر ایرانی باشرفی در این گونه شرایط میتواند انجام دهد. هر جوان دختر و پسر ایرانی بایستی خودش را به سازمانها و مراکز حقوقی جهان و نیروهای اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور وصل کند تا در چنین شرایطی بتواند از هموطنان بی گناه خود دفاع کند. نگوئیم به ما چه ، باور کنید که یک انسان میتواند جهانی را دیگرگون سازد و عاطفه، این دخترک 16 ساله شمالی در برابر قاضی (آخوند) جنایتکار برای اعتراض با شجاعت تمام چادرش را بر میدارد و بر او فریاد میکشد و از حق خود دفاع میکند . دیوان عالی کشور جمهوری جهل و جنون حکم این قاضی افسار گسیخته را تائید میکند . شاهرودی عراقی بی وطن افتخار میکند که دستگاه تحت امر او در جهان نمونه ندارد . البته ما تائید میکنیم که چنین است و نمونه ندارد که نمونه اش طالبان در افغانستان بود و بس . در قرن 21 دختر و پسر ایرانی از گربه های کوچه و خیابان پست تر شده اند ، که گربه آزادی برای عشقبازی و تفریح دارد که نوجوان و جوان ایرانی ندارد
ای آسمان ، ای زمین ، بسوزان این ستم و این جهل ویرانگر را. ای خدائی که عشق را آفریدی این بندگان مدعی تو در ایران بلا زده بیش از حد عصیانگر شده اند ، تو همه بندگانت را دوست داری میدانم ، اما آیا جهل و جنایت رانیز دوست داری ؟ پس بسوزان این ستم را . فرود آور آن آتش اهورائی را بر سر این ستمکاران . بسوزان و ویرانشان ساز . من از تو میخواهم و همه ایرانیان با شرف از تو چنین میخواهند
و نقش چپ در ادامه حيات جمهوری اسلامی
امروزه که اسلام سياسی زندگی هر ايرانی راتيره و تار کرده ، چند رند فرصت طلب که خود قبلآ از مريدان علی شريعتی و بنی صدر اسلام شناس و روح الله خمينی بودند با سوء استفاده از موج دين زدگی و موقعيّت بدست آمده ، با آگاهی بدين نکته که نقد اصول انسانکش اسلام مرحمی بر زخم های مردم داغديده ميگذارد، در خارج از کشور و در ساحل امن نشسته و مصائب اسلام را به مردمی گوشزد ميکنند که خود آن مردم بينوا هر دم و ثانيه بدبختی آنرا با پوست و گوشت و استخوان خود احساس ميکنند. نقد مکتبی که هستی ما را به يغما برد و بزرگترين هزينه تاريخ را بر ما تحميل کرد ، قبل از پنجاه و هفت کاری روشنگرانه بود نه امروز.
اينک که حکومت دينی برای حتا ناآگاه ترين هم ميهنان ما هم کابوس هولناکی بيش نيست، اولويّت کارما کمک به سرنگونی اين نظام است. اگر هم قصد نقدی سازنده داريم بايد به نقد و بررسی انديشه های پنهان اما مخربی بپردازيم که آينده حيات اجتماعی ما راتهديد ميکنند. همان انديشه هايی که حکومت ملايان را بر سر کار آوردند و امروز هم پس از نابودی ايران و ايرانی نميگذارند که مردم از اين اسارت و درماندگی خلاصی يابند.
حکومت اسلامی معلول است نه علت. ملايان چهارده قرن بود که حکومت پادشاهان و حکام سياسی را غصبی دانسته و در کمين آن نشسته بودند. بايد به تحقيق و بررسی اين نکته همت گماشت که چگونه در يک ايران بيسواد وعقبمانده شيخ فضل الله نوری سلف اين ملايان در يکقدمی قدرت شکست خورده و با دستار خود در پايتخت کشور بدار آويخته ميشود، ليکن هفتاد و اندی سال پس از آن خلف وی سيد روح الله خمينی در يک جامعه ای ظاهرأ آگاه تر و مدرن تر که پراز متفکر و نظريه پرداز سياسی است برروی شانه های شاعران و روشنفکران چپ و مترقی ! به قدرت مطلقه ای دست مييابد که تا کنون هيچ پادشاه و حاکمی در تاريخ ايران از آن برخوردار نبوده است. چنانچه روشنگر هستيد و آگاهی داريد، چه سازنده و مفيد خواهد بود که بجای لگد پرانی به مردار يابوی چموش، اينچنين مجهولات جامعه شناختی را برای مردم خود روشن سازيد.
آنچه امروزه گلوی ما را ميفشارد و روزگامان را سياه کرده که برای همگان قابل لمس است. آخر چه چيز اين تفکر مخرب و ضد انسانی و خردکش برای مردم ما مستور مانده که نياز به روشنگری دارد ؟ صدها جلد کتاب و هزاران سخنرانی ملال آور بظاهر روشنگرانه نميتواند آن نفرت و تآثيری را در مردم ايجاد کند که يک عمل جنايتکارانه و شرم آور سنگسار بوجود می آورد! در حال حاظرهيچ منقدی مانند خود ملايان حاکم بر ايران اسلام را بروشنی نقد و تفسيرنميکنند. آنهم بصورت عملی. گر چه نقد مذهب برای عده ای بسيار جاذبه دارد ، ليکن بی پرده بايد گفت بسياری از کسانيکه امروز اسلام لت و پار شده و از نفس افتاده را نقد ميکنند، معرکه گير ونقال هستند.
ارج گزاری مردم بر اينها از کم آگاهی آنها ناشی شده و به زخم خوردنشان از حکومت جنايت پيشه اسلامی مرتبط ميگردد. در مسير موج شنای قورباغه کردن و فرصت طلبی ارتباطی بکار روشنگری ندارد. عده ای اين نظر را نخواهند پذيرفت و خشمگين خواهند شد ،اما اين يک حقيقت است، و حقيقت هميشه تلخ است. مردم دردمند عادی دوست ميدارند که حرفهايی بشنوند که آلام و دردهاشان را تسکين ميدهد. و درست خطرفريب خوردن هم اتفاقآ درهمين موقعييت ها است. در چنين مواقعی است که رندان وشيادان هفت خط با پرش بر روی موج احساسات مردم به تنگ آمده فرصت رشد و عوامفريبی پيدا ميکنند. به زير ذربين بردن پديده های ناسالمی که مردم عوام با درک متعارف قادر به تشخيص خطرناک بودن آنها نيستند ميتواند کاری سازنده و روشنگرانه باشد، نه موج سواری و هوشربايی از قربانيان آن پديده ها.
نقد تئوريک انديشه خرد ستيزی که بيست و پنج سال در پراتيک اجتماعی و قدرت سياسی هر روزه دست به قتل و غارت ميزند، فقط عوامفريبی وکسب وجاهت از راه دلجويی از ستمديدگان است. درست است که حافظه تاريخی ملت ما ضعيف است ، ليکن اين ملت آنقدر ها هم گيج و منگ نيستند که اين همه جنايت و بيدادگری را بزودی بدست فراموشی بسپرند. با بدبينانه ترين پيش بينی نيز نميتوان تصور کرد که ملت ما حداقل در سه قرن آتی هم بار ديگر به مکتبی روی خوش نشان دهند که يکبارهمه چيزاجدادشان را به نابودی کشيده.
مردم داخل کشورمان به نيکی از جنايات اين خيل اوباش دستاربند و افکار قرون وسطايی آنها آگاهی و نفرت دارند. شانس اسکندر و چنگيزخان مغول و تاتار و تيمورلنگ و محمود و اشرف افغان برای رسيدن مجدد به قدرت در ايران بمراتب از شيخ و ملا بيشتر است ! آيا سرنوشت سازمان مجاهدين ونفرت ملی که ازاين سازمان وجود دارد، بما نشان نميدهد که قسمت اعظم اين بيزاری همگانی به اعتقادات شيعی اين فرقه برادر خونی جمهوری اسلامی مربوط ميشود که دستمايه مبارزاتی آنهاست ؟
دل مردم زخم خورده را خنک کردن و لوندی کردن برای مردم کم آگاه نامش هرچه که باشد ، روشنگری نيست. دانشمند اسلام شناس امروز، اگر در گذشته بجای پريدن به شاه و وزير و مطالعه يکسويه آثار مارکسيستی،ابتدا خود کمی مطاله کرده و اسلام را ميشناخت و بجای پرکردن آفتابه هر بی سرو پای شاه ستيزی دست به اندکی روشنگری ميزد، هرگز اين بلای اهريمنی بر سرمردم نگونبخت ما نازل نميشد. کسانيکه ادعای هوش و ذکاوت داريد ، شما را به هرچه که دوست ميداريد دست از عوام فريبی و تکرار مکررات برداريد! چرا ما احساس مسئوليت نداريم و بجای کاری سازنده و مفيد فقط به کارهای پوپوليستی ودلبری دل خوش کرده ايم. آخر ناسلامتی خودمان هم جزئی از اين مردم هستيم، و لاجرم در سود و زيانشان نيز شريک.
اگر نادان هستيد مردم را نفريبيد و اگر هم ميدانيد و جرآت روشنگری نداريد، اصلآ وارد گود نشويد! حقايق را حتا اگر منجر به دشمنی عده ای متعصب هم که بشود، بايد که بی کم و کاست برای مردم روشن ساخت. به قول ابو الفضل بيهقی نبايد سخنی گفت که به نا راست ماند! کسانيکه که درعصر سبعيٌت جمهوری اسلامی نقد معرفت شناسی اسلامی ميکنند، ثمره کارشان يکهزارم ارزش عمل شجاعانه و هوشمندانه کسانی را ندارد که استبداد غالب دينی را خيلی پيش از استقرار جمهوری اسلامی درک کرده و آنرا با شهامت به نقد و بررسی کشيدند.
درود به روانهای انوشه علی دشتی ، احمد کسروی و صادق هدايت ! آن انسانهای والا و شريف، آگاه و روشنگر بودند نه مسعود انصاری ها واين خيل خمارآلود و خوابزده که پس از ويران شدن ايران بوسيله اسلام ناب محمدی به نقد و روشنگری آن پرداخته اند. اينها برای بدبختيهای قربانيان اسلام روضه خوانی ميکنند. کشورمان نابود شد ليکن ما بازهم هيچ چيز نياموختيم. آنقدراين جمله معروف ( ملتی که تاريخ خود را نداند ، دايم آنرا تکرار ميکند ! ) را سرسری گفته و شنيده ايم که پيام و محتوای آن برايمان لوث شده است. آيا درک ما ازاين جمله فقط همين است که ديگر نبايد فقط بدنبال شيخ وملا بيفتيم ، يا اينکه بايد به روح اين پيام و عبرت تاريخ توجه داشت، که ويرانگر هميشه در شکل و قواره شيخ و ملا ظاهر نميشود. ملا فقط نامی منفور و يکی از دهها و صدها خطراجتماعی است. بجای توجه به شکل صوری و يا نعلين و عبا بايد به جوهر افکار ملايی توجه داشت. افکار ويرانگر رابايد در هر شکل و شمايلی به موقع شناخت و خطر آنرا به جامعه گوشزد کرد. جامعه بيمار ما انباشته از انواع و اقسام ملاهای بالقوه ويرانگر و متحجر است.
چنانچه شانه از زير بار کمرشکن کار سياسی خالی کرديم و نام روشنگر را با خود به يدک ميکشيم حداقل با چهارچوب و الفبای آن آشنايی پيدا کنيم و از آن مهم تر، مسئوليت انسانی و ملی اين کار حساس را فرا چشم داشته باشيم ! بد بخت است آن ملتی که منتظر حوادث تاريخی ميماند و آنگاه به چاره جويی ميپردازد، واز آن بد بخت تر ملتی است که باصطلاح روشنفکرانش چنين ميکنند ! در اين کشور عجيب و غريب ما کسانی هم که خود بدنبال يک خمينی و مکتب و هم انگيز ديگری روانه هستند نيز در زمره آگاهان و روشنگران بحساب می آيند.
نويسنده يک کوشنده سياسی هستم اما نميتوانم چشم بر واقعييتهای اجتماعی خود بربندم ، حتا اگر کسانی تصور کنند که اينکار به پيشرفت سياسيم آسيب ميرساند باز هم حقيفت را بلاگردان مصلحت انديشی نميکنم. کار سياسی ما تحميق و کسب محبوبيت و رشد از راه دلجويی از مردم نيست. قصد ما جذب عناصر آگاه است. چرا هيچيک از اين روشنگران شجاعت و علاقه ندارد که به نقد افکاری بپردازد که خمينی را بر سر کار آورد و امروز هم با خيره سری مجددآ خود را بعنوان پيشرو و آگاه واپوزيسيون حکومت خود ساخته جای ميزند و به ريش همگان ميخندد.
صرف نظر از اينکه در حال حاظرهم از دست و زبان عشاق سينه چاک سابق ملايان در امان نيستيم، اگرهم بتوانيم اين فتنه ايرانکش اسلامی را پشت سر نهيم که محصول نا بخردی همين عده ای است که شيخ و ملا را بر ما سرور و سالار کردند ، حتا پس از اين فاجعه هم آنها به بازی دموکراسی گردن نخواهند نهاد و باز هم اين جهانوطنان بی وطن در کمين منافع ملی و استقلال کشور ما خواهند بود. اين خطرات را بايد به نقد و بررسی کشيد ! آرزو دارم که حدس اينجانب هرگز درست ازکار در نيايد، ليکن پيش بينی من اين است که ما هنوز هم يک فتنه بزرگ در پيش داريم. فتنه يک باند مخرب ديگر. خطر کمونيسم ! آنهم به سبک کور و اسلامی آن. خطری که اين روشنگران خمارسايه سياه و شوم آنرا بر سر استقلال و آزادی ايران احساس نميکنند وبدان توجه والتفاتی ندارند. زيراکه متاسفانه سواد و شم روشنفکری و روشنگری ندارند.
لابد بازمنتظر هستند که اين گروه دشمن با مليت و منافع ملی ما هم زهرشان را برکام ما بريزند وهزينه گزافی را بر ما تحميل کنند و آنگا جامعه ما از منتقد استالينيسم و متخصص خطرات مارکسيسم لبريز شود. چرا کسی توجه ندارد که كمونيسم امروز ديگر در جامعه ما خصوصا جامعه تبعيدی ما، يك تفكر و فلسفه عقلي و زميني نيست. اين مکتب بصورت يك سري احكام نقلي در آمده و بلحاظ مكانيسم فكري و طريقه تبليغ و عرضه به صورت يك مذهب خشك با يك سري احكام نقلي و جزمي ظهور كرده است. تفاوت صوری مارکسيسم وطنی با مذهب شيعه در اين است که در کمونيسم مرجعّيت از شيخ و ملا به نظريه پردازان بی دستار و نعلين منتقل گرديده ، آيات قرآنی هم جای خود را به اصول لايتغيّر مارکسيسم سپرده اند. از نظر اين گروه هم هرگونه شک در حقيقت آن آيات زمينی مستوجب عقوبتی سهمگين است.
تمامي آن تقدس گرايی ها، مطلق انديشی ها ، شهيد پروريها واتوريته آفريني هاي ذهني كه در مذهب اسلام وجود داشت پس ازسرخوردگی چپها از ملايان به اين دين جديد يعنی مارکسيسم وطنی منتقل گرديده. بطوريكه امروزه تفکيک ومميزی يك مومن حزب الهي از يك مومن كمونيست ميسر نيست مگر در اسامي متفاوتي كه آنها در نوشتار و گفتارخود بدانها اشاره ميكنند. بنده كمونيسم ايراني را به مثابه مذهبی جديد ارزيابي ميكنم كه حتا ميتواند خطري بيش از اين مذهب انسان كش و خرد ستيز شيعي براي ما داشته باشد.كمونيسم در كشور ما در حال دگرديسي به يك حزب الله ديگری است. اين خطر را از هم اکنون بايد مورد تحقيق و تحليل قرار داد.
اگربد قت پاي صحبت يك كمونيست دوآتشه خودمان بنشينيد و چكيده روياها، تعصبات ، مطلق انديشي وايمان عميق وي به يك بهشت خيال انگيز را بر روي كاغذ بياوريد ، و آنگاه همين كار را در مورد نظرات يك حزب الهي معتقد انجام داده و در انتها جوهرهر دو نظر را بيطرفانه به آزمايشگاه ببريد ، به روشني درخواهيد يافت كه ايندو تا چه اندازه باهم قرابت فكري داشته و از يك تبار وگروه خونی هستند. گر چه در ظاهر کمونيستها خود را آتائيست ميدانند و حزب اللهی ها هم آنها را کافر و نجس خطاب ميکنند.،ليکن اين دو طيف بدون اينکه خود متوجه باشند ، بلحاظ گوهری نزديکترين گروههای فکری در جامعه اسلام زده ما هستند.
بهمين دليل چپها در عين اينکه از ملايان متنفر هستند، ليکن همين کشش فاميلی فکری باعث ميشود که دانسته و نادانسته از آنها حمايت کنند. صاحب اين قلم ترديد ندارد كه هرچه رژيم ملايان در ايران بيشتر در سراشيبی سقوط قرار گيرد ، خط حمايت چپ هاي وطني از آنها پررنگ تر خواهد شد. هر نيرويي هم كه در مقابل ملايان قرار گيرد و بتواند رژيم حاكم بر ايران را به چالش طلبيده و با خطر سقوط مواجه سازد ، از جانب چپ ها به آمريكا منتسب خواهد شد و کمونيستهااز ملايان در مقابل آن گروه حمايت آشكار بعمل خواهند آورد.
ما که اين اصل و آزمون تاريخي را شخصآ تجربه کرديم كه خشن ترين و خونين ترين ديكتاتوری حكومت ايدئولژيک و مکتبی است ، نبايد منتظر فتنه ديگری بمانيم وبعد به چاره جويی بپردازيم. بايسته است که با نقد و آگاهی دادن جامعه را از خطر يک حکومت مکتبی ديگر مصون نگاهداريم. ازعمده ترين مسئوليت های نقاد و روشنگر توجه و به زير ذره بين بردن پديده هايی خطرناکی است که در کمين سلامت جامعه نشسته است. افشا و نقد پتانسيلهای منحرفی که ميتوانند بار ديگرجامعه را به نيستی سوق دهند.
چپ ايرانی اگر با عدم انطباق خود با نرمهای جهانشمول و ضديت کور با آمريکا و دموکراسی بخت دستيابی به قدرت سياسی را هم نداشته باشد ، باز هم به اندازه همين نظام به ملت ما آسيب رسانده و ميرساند و بايد که به نقد کشيده شود. چه در زمينه کمک به استقرار اين نظام و چه بويژه در مورد بيست و پنج سال حمايت بيدريغ از آن. بايد به مردم گفت از آنجائيکه چپ ايران حتا يکهزارم زمينه های تحقق اميال سياسی خود را برای دستيابی به مدينه فاضله در جامعه مشاهده نميکند، با عناد و سماجت به استقرارهيچ حکومت ديگری هم رضايت نميدهد. يا رسيدن به بهشت موعود که امری غير محتمل است، و يا رضايت به اين نظام نزديک به چپ ،تا فراهم آمدن مقدمات يک انقلاب واقعی دهقانی و کارگری. اين نسخه ای است که چپ برای ملت ما پيچيده است.
اينها در تحليل هايشان تبليغ کمونيسم را در زير يوغ نظام وحشی اسلامی آسان تر و رشد آنرا سريع تر ميدانند، و مردم را تا مرحله انقلاب کمونيستی در زندان جمهوری اسلامی بگروگان گرفته اند. چون گذار از جمهوری اسلامی به يک سيستم باز و دموکراتيک تمام روياهای چپ وطنی را نقش برآب خواهد کرد.
خواست و مرام چپ ايران ساده وکودکانه اما بسيار زيانباراست. کودکانه از اين نظر که گذشته از سياست جهانی نابخردانه است اگر تصور کنيم که مردم ما تا حداقل در چند دهه آينده هم به استقرار يک رژيم چپ رضايت دهند. حتا يک درصد مردم ما هم اين فرقه های چند نفره را نميشناسند، چه رسد به پيروی از ايدئولژی آنها! موسم چريک بازی و جنگ مسلحانه هم که مدتهاست بسر آمده. و بسيار زينبار است بدين دليل که چپ ايران در خرابکاری وآلترناتيو کشی يد طولايی دارد.اينچنين است که چپ ما نه تنهادرجبهه مخالفين اين نظام نيست، بلکه دانسته و نادانسته بزرگترين يار و انباز نظام اسلامی ايران بشمار ميرود.
رژيم هم با ذکاوت اهريمنی که دارد از آنها برای ضربه زدن و تضعيف آلترناتيو حقيقی خود بهره جسته و به حيات انگلی خودادامه ميدهد. رژيم حتا بطور غير مستقيم از بسياری از اين فرقه های سياسی حمايت مالی نيز بعمل می آورد. بويژه از آن فرقه های کوچکی که با يکصد و بيست عضو وهوادار کودکانه خود را آلترناتيو نظام اسلامی ميخوانند و از ايجاد هيچ سد و مانعی درمقابل بديل اصلی فروگذارنيستند.
جامعه در حال گذار ما اکنون بيش از هر زمان ديگری به روشنگران سياسی و آگاه نيازدارد. ليکن افسوس که ما هنوز هم مانند سالهای قبل از انقلاب سياه اسلامی از اين نظرخيلی فقيرهستيم. توگويی که پنج انقلاب مکتبی ديگرهم قادر نخواهد بود که ما را از اين خوابزدگی و روانپريشی فرهنگی وارهاند. نشان ميدهيم که از بابت هزينه تحمل اينهمه مصيبت و دربدری هم هيچ توشه ای برای خود و ملتمان برنداشتيم. ورنه عمر حکومت مشتی قبرکن و روضه خوان و شمع فروش با وجود اينهمه روشنفکر و روشنگر و متفکری که ما در اپوزيسيون داريم هرگز به بيش از ربع قرن نميرسيد !
درج و يا چاپ تمامی يا بخشی از اين نوشتار به شرطه ذکر نام نگارنده بلامانع ميباشد
رنجنامه کوتاهیاز سايه سعيدی سيرجانی فرزند استاد علی اکبر سعيدی سيرجانی، فرهيخته انسانی که فقط بجرم ايران دوستی در زندان اوين وحشيانه بدست حسين شريعتمداری کشته شد
بسياری ازايرانيان علت عقيم بودن و عدم کار آيی اپوزيسيون را در پراکندگی آن ميدانند. دليل آنرا نيز سرمايه گذاری رژيم برای ايجاد شکافهای مختلف و اين هزار دستگی ذکر ميکنند. پاره ای انگشت اتهام را بطرف اتحاديه اروپا نشانه رفته، حمايت آن قطب بزرگ اقتصادی از ملايان را تنها سبب داوام رژيم ميدانند. عده ای هم ترفند موازی سازی رژيم برای جلوگيری از تشکيل يک بديل روشن را برهان آورده، و به نقش خاتمی و طبرزدی و شيرين عبادی در طرحهای خلع سلاح مخالفين رژيم اشاره ميکنند. معدودی نيز نبود يک رهبری نيرومند و فرهمند را علت تمامی ناکاميها دانسته، به نوعی شاهزاده رضا پهلوی را مقصر قلمداد ميکنند. نتيجه اينکه، بيست وپنج سال پس از يورش ميکرب جزام کشنده ای بنام شيخ و ملا بر پيکر و جان و سلامت و هستی ملک جم ، هيچ نشانی از بهبود و شفا در سيمای رنجور و پر اندوه بيماری که ايران نام دارد مشاهده نميشود
آنچه به ترفندهای مختلف رژيم جهت جلوگيری ازپا گرفتن يک بديل قدرتمند مربوط ميشود، امری کاملآ عادی و حتی حق طبيعی آن رژيم است، هرسيستمی با هر ماهيّتی اينکار را انجام ميدهد، و بايد هم انجام دهد. اين وظيفه يک اپوزيسيون پويا و هوشمند است که نه تنها بايد با يک قدم جلو تر بودن از حريف ترفند های وی را خنثی سازد ، بلکه با أتخاذ راهکار ها و شيوه هايی بجا دشمن را در بن بست قرار داده و وادار به اشتباه نمايد، و با آمادگی قبلی بابت آن خطا ها از حريف هزينه بستاند. اپوزيسيونی با درايت که بتواند هر حمله به خود را به ضرر طرف مقابل تمام کند. وضعيّت اما در بيست و پنج سال گذشته بگونه ديگری بود است، اپوزيسيون اين رژيم آنچنان سفيهانه عمل کرده که بجای هزينه گيری از رژيم به آن خراج و امتياز نيزداده است. اينکه چرا اينگونه بوده و دلايل عدم توفيق مخالفان در پيکار با رژيم چه بوده و چيست ؟ سئوالاتی است که اگر پاسخهای مناسبی برای آنها نيابيم هرگز کاری از پيش نخواهيم بود
پيش از پاسخ بدين پرسشها اما، توجه به يک اصل بديهی نه تنها ضروری بلکه حتمی است، زيرا کليد گشودن معضل اپوزيسيون و عصاره تمامی جوابها در همين نکته نهفته است، در اينکه در يک مبارزه يا بايد از حريف پرزور ترو چابک تر بود و يا در صورت عدم برابری قدرت ، با مدد فن و تکنيک پشت حريف را بخاک سائيد. بزبانی ساده تر،يا بايد از طرف پرزورتر بود و يا زيرک تر. اين اپوزيسيون آنگونه که تاکنون نشانداده ازهردو اين قابليّت ها بی بهره بوده است. رژيم با تمامی نادانی و کاستی هايی که داشته تا بحال درشکست مخالفانش موفقيّت کامل داشته است، زيرا با اپوزيسيونی ازخود نادان تر و اخته و لاابالی طرف بوده است. کار بجايی رسيده که رژيم حتی مشروعيت خود را مرهون درماندگی اين خيل نادان و نالايق است. بی پرده بايد اذعان کرد که چنانچه اين اپوزيسيون بد ترکيب وجود نميداشت، کار رژيم در سير طبيعی رخداد های سياسی جهان در دو دهه گذشته خود بخود به پايان می آمد. رژيم ملايان اصلآ مربوط به اين عصر و زمانه نيست. اين اپوزيسيون است که رژيم را سرپا نگهداشته. پاسداران و بسيجيان حقيقی و جان برکف رژيم را در ميان اين اپوزيسيون حسود وپخمه و بی لياقت و خاله زنک سراغ بگيريد نه در بين افراد تهيدستی که از فرط گرسنگی زن و فرزندانشان از سرناچاری و بيکاری لباس پاسداری بر تن کرده اند
اين هزار دستگی که عده ای نادان و شهرت طلب بوجود آورده اند بوی خون و جنگ داخلی را به مشام دولتهايی ميرساند که خواهان آرامش در منطقه حساس و نفتخيز خاورميانه هستند. جهانيان از آشفتگی بعد از سقوط ملايان که ممکن است منطقه و دنيا را مشتعل سازد بيشتربيم دارند تا از خود رژيم ملايان. اين اپوزيسيون هزار پاره و نا آشنا به اصول کار سياسی بجای مبارزه با دشمن يکديگر را تخريب کرده و در يک دور تسلسل باطل بيست و پنج ساله بر سر قدرت و مشروعيت نداشته، خود را در نزد جهانيان و رژيم از آبرو و اعتبار ساقط کرده و ناخواسته درجهت منافع رژيم عمل کرده است. کافی است که نظری کوتاه به ترکيب اين اپوزيسيون بيفکنيم، تا معلوممان گردد که چرا اين خيل بظاهر آگاه و سياسی در مواجه با رژيمی اينچنين لرزان و بی آبرو تا اين اندازه درمانده و ضعيف بوده و هست. اول از کوچکتر ها شروع ميکنيم و بعد به سراغ دو گرايش جدی خواهيم رفت و سپس نتيجه گيری، آنهم با اميد رهيافت به راهکاری عملی
منصوريون و مسعوديون بيگمان هيچ دسته و گروهی مانند دو فرقه کمونيست کارگری و مجاهدين از مرحله پرت نيستند.اين دو سکت با وجود اينکه هر يک ديگری را مرتجع و عقبمانده ميخواند، در اصل گروه خونی مشترکی دارند و از بسياری جهات به هم ديگر شبيه و نزديک هستند. اين دو دسته رهبران عقيدتی خود و آيات (ايدئولژی) آنها را آنچنان ميستايند که تا کنون هيچ مؤمنی در هيچ کيش و آئينی اينچنين کتاب و رسول خود را ستايش نکرده است. تعداد عکسهايی که از منصور حکمت در دو دهه گذشته چاپ و تکثيرشده، چند ده برابر تصاويردو پادشاه پهلوی است که پنجاه و سه سال در ايران پادشاهی کردند. تصاويری هم که از مريم و مسعود بر روی کاغذ وفرش و تی شرت و ليوان و پرچم و دستمال و کلاه و شال و دستکش چاپ شده کمتر از تمثال مبارک مرحوم مغفور منصورحکمت نيست! (جالبست که ايندوگروه مشروطه خواهان رافرد پرست ميدانند !). دسته اول تنها يک دهه پس از ورشکستگی کامل تئوری مارکس و فروپاشی کمونيسم در نيمی از جهان که طی هفتاد سال چند ده ملت را به فنا و گدايی کشيد، با داشتن فقط دويست عضو سرمايه دار و غيرکارگرخواهان براه انداختن يک انقلاب کارگری است، آن هم در کل جهان !ا
و دومين دسته که ديگر هيچ آبرويی برای خود باقی نگذارده و کاملآ هم از رمق افتاده، همچنان با رئيس جمهورماه تابان خود سفيهانه خواهان جايگزين کردن يک نظام مذهبی ديگربجای نظام اسلامی کنونی است. آن هم رژيمی مقنعه بر سر و ضد کراوات! و آنهم برای مردمی بجان آمده از رژيمی اسلامی! اين گروه بتازگی واژه سکولار را هم به دم نظام مذهبی دلخواه خود سنجاق کرده است! يعنی رژيم مذهبی غير مذهبی ! کمونيست کارگری هم در حاليکه دموکراسی شناخته شده و کلاسيک را رد ميکند و خواهان نظامی سوسياليستی ميباشد، از آزادی بی قيد و شرط سخن میراند! يعنی آزادی بی قيد وشرط در نبود حق انتخاب، و آزادی در زندان يک ايدئولژی ! هردو دسته هم با آگاهی به عدم وجود حتی نيم درصد از زمينه های تحقق هذيانهای سياسيشان در ايران و جهان هيچ گروه ديگری غير از طايفه خود را بعنوان اپوزيسيون برسميت نمی شناسند و مرغ هر دو طرف هم يک پا دارد. نسبت فاميلی ديگر اينها تقدم منفعت فرقه بر منافع ملی است. ابدآ دغدغه فروخته شدن دختران و اعتياد و فقر و نابودی مردم راندارند. اصل منافع خود وگروه است. اين اصل که چون ما قادر به دستيابی به قدرت نيستيم، پس نبايد اجازه دهيم که هيچ رژيمی ديگری غير از جمهوری اسلامی بر سر کار آيد، ولو اينکه ايران تجزيه شود و مردمش کاملآ نابود گردند. هرچه مردم نابود تر شوند به همان اندازه شانس ما بالاتر خواهد رفت! ا
اينها به نيکی ميدانند که گذارازرژيم اسلامی به يک سيستم باز و پارلمانی و دموکراتيک زنگ پايان کار آنها و هر گروه ديگر خواهان سيستمی ايدئو لژيک را به صدا درخواهد آورد. نظامهای ايدئولژيک سالهاست که در دنيای متمدن تقشان در آمده. مرگ رژيم تعطيلی تماشا خانه های حزب کمونيست کارگری را درپی خواهد داشت. حتی خود اين طايفه قبول دارند که وجود خود را مديون جمهوری اسلامی هستند. حميد تقوايی بارها نوشته است که (کنفرانس برلين ما را به جايی پرتاب کرد که تصورش را هم نميکرديم! حالا ديگرهمگان ما را می شناسند و راجع به ما صحبت ميکنند!). اگر اين رژيم نباشد و سنگسار نکند و گردن نزند و پناهنده صادر نکند، که ديگر دليلی برای چسباندن عکس منصور حکمت به در و ديوار و تبليغ برای حزب وجود نخواهد داشت. اصولآ ساختمان اين حزب بر روی پايه های ظلم و بيداد رژيم بنا شده است. پيش ازآنکه رژيم کاملآ ويران شود ديوارهای ک ک فرو خواهد ريخت. اينها از جنايات رژيم بيشترين بهره را برده و می برند. پناهنده بيشتر= تبليغ و عضوگيری بيشتر! سنگسار بيشتر= کمپين بيشتر! و زن ستيزی بيشتر= کميته بيشتر! بيخودی و اتفاقی نيست که اينها تمام حريفان قدر رژيم را به امريکا منتسب ميکنند و آنها را به نفع رژيم تضيف کرده و ميکوبند. درد اصلی اين است که رژيم نبايد ساقط شود. زيرا خوب ميدانند که خود نيز به همراه رژيم از بين خواهند رفت! لازم به گفتن است که اين گروه ميکروسکپی بظاهر طرفدار طبقه کارگر و زحمتکشان ثروتمند ترين دسته در ميان اپوزيسيون است، بگونه ايی که توان مالی و امکانات اين گروه کوچک به تنهايی بيش از کل امکانات تمامی ديگر گروهها است ! اين که اين پولها از کجا ميرسد و اين امکانات بی حد و حصر چگونه بدست می آيد ،خود نيازمند مجال و مقاله ديگری است. همين اندازه بايد گفت که با سقوط رژيم اسلامی چشمه های اين منابع مالی نيز خشک خواهد شد ! ما
و اما در حال حاظر شاهرگ حياتی سازمان مجاهدين هم مستقيمآ به قلب رژيم در ايران متصل شده است. درست است که بسياری کار اين سازمان را پس از سقوط رژيم صدام حسين پايان يافته دانستند، ليکن بايد توجه داشت که اين سازمان مدتها پيش از سقوط صدام ديگر يک سازمان سياسی نبود. اين تشکل شبه نظامی و اطلاعاتی با رويکرد به استراتژی "دستيابی به قدرت به هر قيمت" با پشت کردن به پرنسيپ های اخلاقی و ملی با انتقال تشکيلات خود به عراق سالها بود که از نظر سياسی کارش به پايان آمده بود. اين گروه با همکاری مستقيم با متجاوزين به زنان و دختران ايران و قاتلان سربازان ايرانی پلهای پشت سر را آنچنان ويران کرد که ديگر هيچ بختی برای بازگشت به معيارهای دموکراتيک برای خود باقی نگذارد
پس از آن رجوی و دارو دسته اش در يک جاده بدون بازگشت و يکطرفه چهار اسبه به پيش تاخته، و طی دو دهه در يک دگرديسی کامل به يک گروه مزدور مبدل گرديدند. گروهی که ديگران با اجير کردن و استفاده ابزای از آن از رژيم باج ميگيرند. اينک شخص رجوی و تنی چند از نزديکانش تحت حمايت و سرپرستی قدرتهايی قرار دارند که با رژيم جمهوری اسلامی موش و گربه بازی ميکنند، بدين صورت که هر زمان قصد باج خواهی بيشتر از رژيم را داشته باشند برای ترساندن ملايان از قدرت ترورو بمب گذاری مريدان رجوی از وی بعنوان لولو استفاده کنند. گرچه شايد پس از سقوط صدام و يأس مريدانش رجوی ديگر فاقد چنين قابليتی هم باشد. بنابراين مرگ رژيم ملايان زوال قطعی باقی مانده اين سازمان متلاشی را نيز بدنبال خواهد داشت. نتيجه اينکه ملايان با آگاهی به شانس صفر مجاهدين و کمونيست کارگری ، نه تنها بيمی ازآنها ندارند، بلکه حتی اين دو گروه را از نور چشمی های خود ميداند، زيرا از آنها برای کتک زدن و تضعيف حريفان اصلی خود استفاده ميکند، کوبيدن يک مخالف بدست ظاهرآ مخالف ديگر بيشتر کاری تر است و مقبول تر می افتد، تا کوبيدن مستقيم رژيم بد کاره ای چون جمهوری ملايان. رژيمی اينچنين منفور که به محض اينکه کسی را بکوبد به وی اعتبار وشهرت خواهد بخشيد ! و اما حريفان جدی رژيم دو دسته بيشتر نيستند.
جمهوريخواهان راستين و مشروطه خواهان
_________________________________
بخش دوم
(مقدمه ای بر مبحث جمهوريخواهی)
هوش و حواس نويسنده در ارتباط با چگونگی نوع نظام آينده ايران بيش ازآنکه متوجه ظرف باشد، معطوف به مظروف است. عليرغم برداشتهايی من در آری از مقوله دموکراسی، همانند دموکراسی شورايی و از اين قبيل جفنگيات که از ابداعات چپ اندر قيچی های عقبمانده ايرانی است، ما بيش از يک نوع دموکراسی را در جهان سراغ نداريم، همين دموکراسی که در کشورهای متمدن جهان موجود است. هيچ پسوند و پيشوندی هم ندارد. جمهوری يا مشروطه تنها دو ظرف جادار و مناسبی هستند که در آنها ميتوان اين نوع دموکراسی را طبخ کرد. رها کنيم بيماران روانی را که با غرض ورزی و بعضآ پيش ذهنيٌت مسموم خود بدون آنکه حرفهای ما را از زبان و قلم خودمان دريافت کنند،هماره جاهلانه همه ما را يک کاسه کرده و بصورت فله ای سلطه خواه و يا سلطنت طلب مينامند !
کدام انسان نا بخردی در اين عصر وزمانه ميخواهد عنان و اختيار کل کشور و ملتش را بدست يک شخص غير منتخب بسپارد ؟ در اينصورت چرا اصلآ مبارزه ميکنيم ؟ مگر ما سيستمی غير از اين در حال حاظر در کشورمان داريم ؟ ما بايد با جمهوری خواهانی که از عقده های تاريخی رنج نمی برند و ريگی به کفش ندارند و حقيقتآ خواهان دموکراسی هستند باب گفتگو را باز کنيم. اين نوشته ميتواند سر آغاز باشد ! ميان ما و آنها نه تنها دشمنی حتی اختلاف چندانی نيز وجود ندارد! خواست هر دو طرف رسيدن به يک جامعه انسانی و اعمال حق حاکميت ملی از طريق رأی گيری در يک سيستم پارلمانی است. حتی شاهزاده رضا پهلوی نيز خود بارها روی اين موضوع تأکيد کرده است که مهم توجه به ساختار قدرت و تقسيم مسئوليت است. اينکه که چه سيستمی ميتواند کارکردی مثبت در کشور ما داشته باشد، بستگی به واقعيْتهای ملموس جامعه دارد که مهر آنرا نيز در نهايت مردم خواهند کوبيد.
مشروطه خواهان راستين نيز چنين می انديشند. اعتقاد ما به نظام مشروطه پادشاهی از سر شيفتگی و شيدايی نيست، ما رسيدن به آزادی و دموکراسی را در چهارچوبه يک سيستم مشروطه پادشاهی بهترين نوع نظام برای مردم ايران ميدانيم. مهم تر ازاين و هر چيز ديگری اما، برای اينجانب و يارانم که به نوعی روش زنده ياد بختيار را پی گرفته ايم توجه به ماندگاری ميهنمان ايران است. تنها عاملی که به نظر ما ميتواند از جنگ داخلی جلوگيری کرده و تماميٌت ارضی کشورمان را پس از سقوط نظام ضد ملی کنونی حفظ نمايد، نهاد پادشاهی است. برای اين ادعا ميتوانيم هزار و يک دليل نيز بياوريم. با اين وجود گوش شنوايی هم برای شنيدن حرفهای مخالفين خود داريم و برای آنها نيز حقی برابربا خود را برسميٌت ميشناسيم. با اين مقدمه و نشان دادن حسن نيٌت، ابتدا در حد بضاعت خويش از دانش سياسی تعريفی کوتاه از جمهوريّت بدست خواهم داد. اينرا نيز نا نوشته نميگذارم که برداشت من از جمهوريٌت نام آن نيست بلکه مردمی بودن و ميزان حق مشارکت مردم در تعيٌن سرنوشت خود و جامعه خويش است. از اينقرار يک نظام پادشاهی ميتواند کاملآ جمهوری (مردمی و همگانی) باشد، و يک نظام جمهوری بکلی ضد مردمی ! چنانکه امروزه ضد مردمی ترين نظامها را بايد در ميان رژيمهای جمهوری سراغ گرفت.
جمهوری و جمهوری خواهان راستين
کری ژل در کتاب خود "فلسفۀ جمهوری" اولين رگه های واضح فکر جمهوريت را در دوران باستان در نزد ارسطو و در کتاب سياست او رد يابی ميکند. ارسطو که وی را با نام معلم اول نيز ميشناسيم، ضمن تعريف انواع و اقسام حکومت ها در يک تحليلِ نهائی، نتيجه ميگيرد که تمامی حکومتها در اجتماعات بشری بر دو نوع تقسيم ميشوند، که عبارتند از (Politeïa) که هدف غائی آن پيوند شهروندان (ايجاد وفاق) در يک اجتماع شهری و درنظر گرفتن خير و مصلحتِ "همگی آنان" (Eu zên) است که بعد ها آنرا در زبان لاتين به "رپوبليکا" به معنای يک چيز مشترک و همگانی (جمهوری) ترجمه کردند، و يا سلطه ارباب (Despotès) بر رعيت و برده ((Douloi است که به صورتهای مختلف اعمال ميشود که آشکار ترين اشکال آن در حکومتهای طبقاتی و ولائی اعم از فئودالی، تئوکراسی، امپراتوری، سلطنت مطلقه، اليگارشی و ... است. بعد ها خود ديديم که حکومت طبقه بندی شده حتی در شکل و شمايل ديکتاتوری زحمتکشان (مظلوم ترين طبقه) يا پرولتاريا نيز سر از ظلم و بيداد و کشتار در آورد. فقط استالين بطور تقريب سی مليون انسان را بنام دفاع از طبقه زحمتکش و مظلوم، ظالمانه کشت !
نتيجه اينکه هدف از طرح بحث جمهوريت و معرفی آن بصورت سيستمی متعالی اين بوده و هست که دريک اجتماع يا بقول ارسطوKoïnonia) ) قدرت و يا اتوريته از طريق انسانهايی آزاد و برابر (Eleutheroï kai isoï) اعمال گردد و سرنوشت و مصلحت Koïné sumpherôn) عامه) بوسيله خود آنها معيّن شود. اين بحث و تلاش جهت رسيدن به چنين حکومتی مردمی قرنها ادامه يافت.
پديدارشدن دو باور توحيدی در بيت المقدس و چند قرن بعد مکه و مدينه که سرشت و منشأ بشر را واحد معرفی کرد و خداوند احد و واحد را تنها مرجع ذيصلاح برای تدوين قانون و راهبری بندگانش دانست، به پيدايش حکومتهايی منجمد وخرد ستيزی منتهی گرديد که قرنها دوام يافت. نوعی از حکومت که مردم در آن بصورت عده ای صغار و مهجور(امت واحده ای گنه کار و محکوم به عذاب!) در آمدند که بدون رخصت قيم خود، يعنی کشيش و کاردينال و شيخ و ملا حتی حق نفس کشيدن نيز نداشتند. شکلی ای از زشت ترين شيوه برده داری، آنهم با نام خداوند، که هنوز نيز دست از گريبان حداقل ما ايرانيان بر نداشته است.
البته مسيحيّان نيز هنوزهم گرفتاريهای خود را دارند. همين چند دهه قبل بود که فردی انگليسی بنام جان داربی (Johan Darby) مدعی گرديد که بر اساس پيش گويی های کتاب مقدس، مسيحيان دوباره تولد خواهند يافت و فقط اين تازه متولدين اهل نجات خواهند بود و بقيه هلاك خواهند شد. بر همين اساس و با تأثير پذيری از داربی کشيشی آمريکايی با نام سايروس اسکافيلد (Cyrus Scofield) تفسيری جديد برای تحقق پيشگويی های انجيل به رشته تحرير در آورد که خواندنش پشت هر انسان صلح دوستی را به لرزه در مياورد. خلاصه آن اين است که پروتستانها وظيفه شرعی دارند که برای ظهورمجدد مسيح مقدماتی رافراهم سازند که عبارت است از گسترش كشور اسرائيل در گستره ای از رودخانه نيل تا رود فرات بوسيله کوچ دادن يهوديان و يا بقول آن کتاب "مردمان اهل نجات بشريت" از سراسر عالم به اين سرزمين، ويران کردن دو مسجد بزرگ مسلمانان اقصی و صخره در بيت المقدس و بنا کردن معبدی بزرگ بجای اين دو مکان که به جنگ مقدس (آرماگدون) بين مسلمانان و يهوديان و مسيحيْان منتهی گردد.
و بالاخره اينکه روزی كه جنگ مقدس يا آرماگدون آغاز شود، تمامی مسيحيان واقعی دوباره تولد خواهند يافت و يهوه (مسيح ) را خواهند ديد و با يك سفينه عظيم از اين دنيای خاکی به بهشت پرواز خواهند کرد و از آنجا نابودی جهان و عذاب سخت غير مسيحيان و مسحيّان دروغين در آن جنگ مقدس را به تماشا خواهند نشست. در نهايت مسيح به همراه مسيحيان حقيقی دوباره تولد يافته در جهان ظهور خواهد كرد و دشمنان را در اين جنگ مقدس شكست نهايی خواهد داد و حكومت جهانی خود را در بيت المقدس اعلام نموده ومعبدی را که قبلآ بوسيله يهوديان بر روی ويرانه های دو مسجد اقصی و صخره در بيت المقدس قبل از آغاز جنگ مقدس ساخته شده مرکز حکومت جهانی خويش قرار خواهد داد. وظيفه فوری را هم که اين گروه ازپروتستانها برای معتقدين واقعی به مسيح پس از سال 2000معيْن کرده اند عبارت از تهيه مقدمات جنگ مقدس برای سرعت بخشيدن به نابودی جهان و تسريع ظهور مسيح است. زيرا که معتقدند قبل از ظهور دوباره مسيح، هرگز ملتها به تفاهم نخواهند رسيد و قبل از ويرانی کل جهان بوسيله مسيح و پيروان راستينش صلح در جهان تحقق پيدا نخواهد يافت !.
می بينيم که آدميان "حتی انسانهای که بظاهر مدرن و مترقی به نظر می آيند" هم هنوز نتوانسته اند خود را از اسارت جهل و خرافه پرستی رها سازند، و بشريت تا رسيدن به آرمانشهری که آرزوی آنرا دارد راهی بسيار طولانی و ناهموار را بايد طی نمايد. مبارزه روشنگرانه و تلاش آدمی برای بدست گرفتن مقدرات خويش هماره با شدت و جديّت تمام پيگيری شده و همچنان بايد بشود، که ميشود. به همين علت است که عمر دورانی که ما از آن بنام عصر روشنگری ياد ميکنيم که به رنسانس و پروتستانيسم و انقلاب صنعتی منتهی گرديد، طولانی تر از عمر خود حکومتهای مذهبی است. اين مبارزه روشنگرانه فقط در ايران بود که بعد از نهضت مشروطيْت عملآ تعطيل شد و جای خود را به چريک بازی و کمونيست بازی و مجاهد بازی و ضديت کور و ابلهانه با شاه داد.
نتيجه آنرا هم امروز در هزاره سوم در سيمای چندش آور ولايت مطلقه فقيه همگان در کشورمان مشاهده ميکنيم. انقلاب57 آئينه تمام نمای جهل عده ای نادان بود که استبداد اصلی و غالب و پس مانده و انسان کش و تمدن ستيز (استبداد مذهبی) را نشناختند و با کمک به شکنجه گران و قاتلان آينده خويش نيمه استبداد مدرن و اومانيستی اما مغلوب شاه و عرفی گرايی را که کاملآ هم مستعد اصلاح پذيری بود از بين بردند. تمامی کسانيکه به استقرار اين حکومت کمک کردند بوسيله آن تنبيه شدند. بسياری ازآنان بهای اين نادانی را به قيمت خون خويش پرداختند. کمکی بزرگتربه قاتل خود ، ضربتی کاری تر به خويشتن !
زنده ياد احمد کسروی که استبداد اصلی را خوب شناخته بود و جان بر سر روشنگری و مبارزه با آن نهاد، از آنجا که خود در تبريز از نزديک شاهد فداکاری سرداران بزرگ انقلاب مشروطه بود و حوادث بعدی را نيز به چشم خود ديد، ميگويد = ما نيک آگاهيم که حيدرعمواوغلی ها و علی مسيوها و شريف زاده ها و ميرزا جهانگيرها که به آن جنبش برخاسته بودند، از حال گرفتاری های ايران در ميان همسايگان نيرومند و آزمند، نا آگاه نمی بودند و در راه استقلال و آزادی اين کشور به هر گونه جانفشانی آماده بودند. آنان در يک جا اشتباه می کردند،از گرفتاريها و آلودگی های توده ها نا آگاه می بودند، می پنداشتند اگر ريشه استبداد کنده شود و قانون اساسی به کار افتد، توده مردم به راه پيشرفت می افتند، در حاليکه درد اصلی جهل و نا آگاهی مردم بود.
دموکراسی که همگان ميشناسيم و يک نوع هم بيشترنيست، در اثر به چالش گرفتن مذهب (استبداد با نيابت از جانب خدا ) و خلع يد از روحانيت بدست آمده نه با شاه کشی ميرزا رضا خان های کرمانی. ناصرالدين شاه قاجاری که شبانه روز ازدست ملايان فغانش به هوا بود که سهل است، حتی سفاک ترين حاکمان نيز خود در چنگ طبقه روحانی اسير بوده اند، زيرا آنان قادر نبودند که خود را ازخدا و نمايندگانش دانا تر و توانا تر به مردم بقبولانند. اروپا نيز از اين قاعده مستثنی نبود، اولين شکاف در ديوارقدرتمند کليسا در اوايل قرن سيزدهم ميلادی در انگلستان بوجود آمد. که منجر به پذيرش حق مردم در تعين اندکی از سرنوشت خود گرديد، که آن نيز با واسطه بود، يعنی اشتراک زمينداران با شاه و کليسا در تصميم گيری و قانونگذاری. اين همان جرقه ای است که شعله های آن پس از يک سری فعل و انفالات در درون خود انگلستان در دو انقلاب ژوئيه 1830 و فوريه 1848 در کشور همسايه يعنی فرانسه زبانه کشيد.
اين اولين گامهای انسان در تاريخ نوين خود بسوی جمهوريت(مردمی بودن) حکومت بود. دگربار مينويسم که در اينجا مرادم از جمهوريٌت توجه به معنای حقيقی واژه يعنی "حق مردم در رقم زدن سرنوشت خويش" است نه معنای مجازی يا شکل حکومت جمهوری. زيرا که جمهوری قرنهاست که در روند تاريخ و تحولات گوناکون سياسی از حالت يک فرمول و شيوه حکومت مردم بر مردم بدر آمده و به نامی بی مسما مبدل گشته است. نامی برای انواع حکومتها که در بعضی از آنها مردم نه تنها هيچ نقشی در اعمال اتوريته سياسی ندارند، بلکه بصورت بردگانی در آمده اند که حتی در چهار ديواری خانهاشان نيز دارای هيچ اختياری نيستند. با اين تلقی بود که نوشتم با توجه به آمار مجامع و سازمانهای مدافع حقوق بشر، امروزه جمهوری ترين حکومتها را در ميان رژيمهای پادشاهی ميتوان يافت نه در بين نظامهايی که فقط نام جمهوری دارند.
با اين تعريف کوتاه و ناقصی که از جمهوری بدست داديم، بدون ترديد در ميان مبارزان راه آزادی بسياری وجود دارند که با شناختی عمقی از کارکرد درست جمهوری، طبق استدلالهايی بجز محتوا، شکل و يا قالب نظام جمهوری راهم برای آينده ايران سودمند ميدانند. خواست نوع نظام دلخواه حق طبيعی هر شهروندی است. هيچ فرد و گروهی نميتواند ميهن دوستی و آزادی خواهی را به انحصار خود در آورد. يک جمهوری خواه به همان ميزان کشور و مردم خود را دوست ميدارد که يک مشروطه خواه آگاه و حقيقی دوست دارد. نويسنده بعنوان يک مشروطه خواه نه تنها احترام زيادی برای اين قبيل هم ميهنان قائل هستم، بلکه مانند يک دانش آموز از آنها بسيار می آموزم. چرا که بسياری از آنها از جوانان تحصيلکرده و تازه برآمده و آگاهی هستند که دگرگونيهای جهان نوين را ميشناسند و با علوم انسانی بويژه فلسفه و جامعه شناسی مدرن خوب آشنايی دارند.
جمهوری خواهان اما نه تنها جمعيٌتی يک دست نيستند، بلکه هدف مشترکی را هم دنبال نميکنند. بسياری از کسانيکه که اين روزها بقصد فريب ديگران تابلو جمهوری خواهی بر سردر دکان خود آويزان کرده اند، از افراد بد سابقه و بد نامی هستند که نام حقيقی آنان (جمهوری اسلامی خواهان) است نه جمهوريخواهان. بررسی ماهيٌت سياسی و اهداف اين جمهوريخواهان تقلبی موضوع بخش بعدی اين تحليل خواهد بود.
_________________________________
بجز جمهوری خواهان راستين و آگاه ، هستند کسانی هم که بدون شناختی صحيح از مکانيزم اعمال حق حاکميت در يک سيستم مشروطه و تاريخ چگونگی رشد دموکراسی در جوامع در حال رشد، هر نظامی غير از جمهوری را غير مردمی و عقبمانده بحساب مياورند. عده ای بقول مولانا "ظاهرپرست" که در ره وصال به معشوقی که جمهوريش مينامند، دل و دين از کف داده و رسيدن به آنرا با دستيابی به آزادی برابر ميدانند. مشکل اصلی ما هم با اين دسته ازهم ميهنان در همين قالبگرايی محض آنها است. اين عده بيش از آنکه به درونمايه توجه داشته باشند، به ظرفی خيالی دل خوش کرده اند. در نظر اينها جمهوری در هر صورت بهتر و مدرن تر از مشروطه است. در حاليکه ابدآ اينچنين نيست. به همان ميزان که يک نظام مشروطه ميتواند سر از ديکتاتوری در آورد، جمهوری نيز اين استعداد را در خود دارد.
بيست و پنج سال پيش هم بعضی ها با همين خوشخيالی کودکانه بدنبال خمينی افتاده و از سر غفلت خود و کشورشان را به نيستی سوق دادند. آنها در واقع گول نام جمهوری و فريبا تر بودن آن از پادشاهی را خوردند، نه فريب شخص خمينی را. پاره ای متاسفانه هنوز هم از خطای بزرگ خود و يا نسل پيشين عبرت نگرفته اند و هنوز هم بدون توجه به بافتار فرهنگی جامعه ايران ، چشم و گوش خود را بر واقعيّت ها بسته وهمچنان بر طبل جمهوری ميکوبند. با تمامی احترامی که برای اين دسته از هم ميهنان بزرگوار خود قائل هستم و به عقايدشان کاملآ احترام ميگذارم، اما بی پرده ميگويم که رسيدن به يک جمهوری در حال حاظر سرابی بيش نيست.
اينجانب حاظرم در هر مناظره ای شرکت کرده و ثابت نمايم که ما هرگز در ايران فعلی به يک جمهوری مستقل و عرفی نخواهيم رسيد. تنها احتمال اين است که به يک جمهوری کم ملا و استحاله شده برسيم ، که درآنصورت عده ای از ملا ها جای خودرا به ملی مذهبی ها و بخشی از 2 خرداد و توده اکثريت خواهند سپرد، اين تنها سناريوی جمهوری است که سالها روی آن کار و سرمايه گذاری شده و در حال حاظر زمينه های آن در ايران وجود دارد. خواست اتحاديه اروپا وساير چپاولگران نيز برای تداوم غارت ايران همين نوع جمهوری است. بازنده اصلی و بزرگ چنين جمهوری هم جمهوريخواهان راستين و غير وابسته خواهند بود. زيرا اين افراد درستکار و مستقل در حال حاظر حتی يک درصد از اسباب وزمينه های جمهوری دلخواه خود را هم در ايران ندارند.
ما بايد نيک بدانيم که 2 سناريو و گزينه بيشتر برای آينده کشورمان وجود ندارد، که اولين آن يک شبه جمهوری نيمه آخوندی است ، و دومین آن سرنگون ساختن تماميٌت نظام است، که از پس آن تکليف رژيم آينده را مردم مشخص نمايند. عليرغم اين اختلاف سليقه، باز هم جمهوريخواهان غير وابسته جايشان در کنار ما مشروطه خواهان راستين است، نه زير چتر توده اکثريتی ها و اصلاح طلبان دروغين. مشروطه خواه و جمهوری خواه آگاه و صادق نبايد و نميتوانند که با هم تضاد ريشه ای و معارضه داشته باشند. زيرا که هر دو طرف عناصر دموکراتی هستند که به منافع ملی مردم ايران و محتوای حکومت بيشتر توجه دارند تا به شکل نظام.
اگر بتوان يک جمهوری خواه آزاد و بی غرض را از طريق گفتمان دموکراتيک مجاب کرد که بنا بدلايل تاريخی و جامعه شناختی راه نجات کشور ورسيدن به مردم سالاری با نظام مشروطه هموار تر است، بيگمان وی از هرکسی مشروطه خواه تر خواهد شد. اين امردر مورد يک مشروطه خواه حقيقی نيز صدق ميکند. اما اولويّت اکنونی کار ما با اين هم ميهنان بحث بر سر قالبها نيست، بلکه نزديکی و همکاری بيشتر برای سرنگون ساختن کليٌت اين نظام است. يعنی همان چيزی که جمهوريخواهان تقلبی آنرا نميخواهند. بحث اصلی ما حتی با گروههای ظاهرآ جمهوريخواه ديگرهم بر سر جمهوريٌت و مشروطيٌت نظام آينده نيست. مشکل ما با آنها اين است که دستشان در دست اتحاديه اروپا و رژيم آخوند ها است. آنها با مهارتی که در بحث های تخريبی دارند، بعضی از مشروطه خواهان خام را بدام انداخته و با در بن بست قرار دادن آنها، کل مشروطه خواهان را مستبد، دشمن جمهوريخواهان و بقول خودشان شاه اللهی جلوه ميدهند. آنهم در حاليکه که خودشان اصلآ جمهوری خواه نيستيد و در سنگر دشمنان جمهوريخواهان قرار دارند ! دلايل روشن و بيشمار آنرا نيزخواهم آورد.
مشروطه خواهان بايد با درايت و شکيبايی جمهوريخواهان راستين را از منجلاب توده اکثريت و جمهوريخواهان تقلبی بيرون آورند. جوان سی ساله جمهوريخواهی که نه در انقلاب شرکت داشته و نه کمترين صدمه ای به مردمش زده چرا بايد نام خود را آلوده ساخته و امضای خودرا در پای ورقه ای قراردهد که تدوين کنندگان آن دهها سال به ميهن و مردمش خيانت کرده اند. افراد بزهکار و بدنامی چون خانبابا تهرانی ها و فرخ نگهدارها و ... با فريب جمهوريخواهان حقيقی و با صداقت از پرونده پاک و امضای اين اشخاص جهت کسب مشروعيّت برای گروه رسوای خود سوء استفاده ميکنند. هيچيک از جمهوريخواهان راستين در تدوين اين منشور ها و بيانيه های رنگارنگی که بتازگی بنام جمهوريخواهان ايران تدوين و منتشر ميگردد نقشی ندارند.
جمهوری اسلامی خواهان هستند که با داشتن امکانات بی حد و حصر ازجمله ارتباط با دولتهای عضو اتحاديه اروپا و کمکهای مالی اين دولتها و با در اختيار داشتن سايت های خبری و مطبوعات و راديو و تلويزيون های گوناگون بلند گوی جمهوری خواهی را در دست گرفته و به ناحق اين طيف را راهبری و نمايندگی ميکنند. بطوريکه يک جمهوری خواه راستين ابدآ امکان نمی يابد که پيام خود را به گوش سايرين برساند. دليل آن نيز قدمت مبارزاتی و اشتهار اين دسته است. شهرتشان نيز از بدنامی و نفرت عمومی ناشی ميشود نه محبوبيت ملی. جمهوريخواهان و مشروطه خواهان راستين مظلوم ترين و تهیدست ترين گروهها در ميان اپوزيسيون هستند.اين دو گروه بدليل حفظ استقلال و عدم وابستگی به باندهای مافيايی رسانه ای حالت افراد ممنوع القلم وتبعيدی را پيدا کرده اند. جمهوری اسلامی برای اخته کردن اپوزيسيون با يک طرح حساب شده هم جمهوریخواه قلابی علم کرده است و هم مشروطه خواه دروغين. تعقل سياسی و منافع ملی ايران ايجاب ميکند که اين دو دسته هرچه بيشتر بهم نزديک تر شده و با جذب حد اکثر عناصر آزاد و ملت دوست و ميهن خواه، در درون و بيرون از کشور نيرويی مستقل و ملی قدرتمندی را در مقابل دشمنان مشترک و جورا جورخود و ملت ايران بوجود آورند؛ و نمايندگی و هدايت اپوزيسيون را بدست گيرند، ورنه بدليل ضعف و عدم امکان رقابت و پيکار با اپوزيسيون ساختگی ، بوسيله اتحاديه اروپا و عوامل رژيم بطور کلی جارو خواهند شد.
چهار دشمن اين دو گروه عبارتند از 1ـ جمهوری اسلامی. 2 اتحاديه اروپا. 3ـ جمهوری اسلامی خواهان و 4ـ مشروطه خواهان جمهوری اسلامی خواه، که به تشريح اهداف، نقطه اتصال و منافع مشترک يک يک آنان در حد حو صله اين مقاله اشاره خواهد شد.
(جمهوری اروپا نشان !)
نوشتيم که مدعيان جمهوری هدف مشترکی را دنبال نميکنند و بسياری بقصد فريب ديگران تابلو جمهوری خواهی پشت ويترين دکان خود قرار داده اما در درون کالايی تقلبی عرضه ميکنند که نام حقيقی آن (جمهوری اسلامی خواهی) است. کسانيکه که امروز زير اين چتر گرد آمده اند، خمير و تنورشان آنچنان متفاوت است که از نظر تاريخی و منطقآ نميتوانند که در کنار هم قرار گيرند. آنچه اين وصله های نا همرنگ و نا جور را بهم کوک زده، رشد سياسی و خردگرايی نيست. عامل اصلی اين ائتلاف در واقع ترس است، ترس آنها از بازگشت نظام پادشاهی. اشتراک منافع و نقطه اتصال آنها به اصلاح طلبان درون حکومتی و اتحاديه اروپا که ايران تحت سلطه ملايان را چپاول ميکنند هم همين ترس است
دلايل دشمنی و ترس درون حکومتی ها از مشروطه خواهان روشن تر از آن است که نيازی به بر شمردن آنها باشد. اتحاديه اروپا نيز در صورت فروپاشی کليّت رژيم، تمامی قرارداد های گذشته و اسارتبارش به حالت تعليق در خواهد آمد. زيرا درعقد اين قراردادها هچيک از استاندارد های حقوقی رعايت نگرديده که رژيم بعدی را مکلف به اجرای مفاد آنها بنمايد. اين قراردادهای پنهان در هيچ دادگاه حقوقی هم قابل طرح و دعوی نيست. حتی به استناد قوانين ابتر خود رژيم نيز اين اسارت نامه ها از درجه اعتبار ساقط است. در مواد 77 و 80 و 81 قانون اساسی ملايان به تصريح آمده است که : تمامی مقاوله نامه ها، عهد نامه ها و و قراردادهای خارجی بايد در مجلس طرح و تصويب گردد" حتی الهه کولايی نماينده منتصب شورای نگهبان نيزدر مجلس ششم ملايان بدليل عدم اطلاع و مصوبه مجلس بارها اين قراردادها را از درجه اعتبار ساقط اعلام کرد
دليل ديگری که منافع اتحاديه اروپا را به 3 شريک ديگرش، يعنی ملايان و جمهوری خواهان و مشروطه خواهان قلابی پيوند زده نيازمبرم آن اتحاديه به حفظ نفوذ خود در ايران است. صرف نظر از اهميت سوق الجيشی ايران درمنطقه حساس خاورميانه، در حال حاظر بيش از 75 درصد از عايدات نفتی ايران به کيسه اتحاديه اروپا سرازير ميگردد. گذشته از اين ملايان همچنين در مقابل حمايت اين اتحاديه از آنها در مقابل آمريکا و اسرائيل، که برای بقای خود شديدآ بدان نياز دارند، تمامی امکانات ايران را برای مانور در آسيای ميانه و منطقه زرخيز خاورميانه و دست اندازی به منابع عظيم انرژی را در اختيار اين کارتل بزرگ اقتصادی قرار داده اند
اتحاديه در ايران اما با مشکلات فزاينده ای مواجه است. اروپاييان بخوبی آگاهند که رژيم با اين و ضعٌيت وترکيب مدت زيادی قادر نخواهد بود که در برابر موج روز افزون تحول خواهی در ايران دوام آورد، بنابر اين تمامی سعی و سرمايه گذاری آن اتحاديه اين است که پيش از آنکه اوضاع از کنترل خارج گردد، نظام ديگری را با شکل جمهوری از شکم همين نظام سزارين کند و اين کودک ناقص الخلقه را بجای يک جمهوری کامل و سکولار به ايرانيان قالب کند، بطوريکه نام اين دگرگونی صوری به سقوط رژيم جمهوری اسلامی و تعويض سيستم تعبير و تفسير نگردد
تا رژيم جمهوری اسلامی پابرجا اما به اصطلاح جراحی شده همچنان به اجرای اين قرارداد های ايران برباد مکلف و مقيد باقی بماند. با نفرتی که در اذهان عمومی ايرانيان نسبت به اين اتحاديه وجود دارد،سقوط اين نظام به هر شکل، نه تنها تمامی اين قرارداد ها را باطل خواهد نمود بلکه دست اروپا را از ايران و به تبع آن از خاورميانه و آسيای مرکزی بکلی کوتاه خواهد کرد. پروژه استحاله و جراحی پلاستيک رژيم ايران طرحی است که از مدتها قبل در دست اجرا است. سناريوی دوم خرداد و هشت سال فريب اصلاحات و بتازگی بحث تغييرات ساختاری در قانون اساسی جمهوری اسلامی که هر چهار شريک مطرح و تبليغ ميکنند درهمين راستا است
اينکه بعضی از گروههای بظاهرمخالف سلطه ملايان نيز چرا تا بدين حد از مشروطه خواهان و جمهوريخواهان راستين نفرت و بيم دارند و در صحنه نبرد هوادارن مشروطه و جمهوری خواهان غير وابسته با جمهوری اسلامی در کنار لشکر ولی فقيه و انگليس و سوئد و آلمان قرار ميگيرند و در حال حاظر نقش عامل را برای دوم خردادی ها بازی ميکنند، دلايلی دارد که برشمردن آنها به ما کمک خواهد کرد که اپوزيسيون قلابی را از مخالفين واقعی نظام تفکيک نموده و در ارزيابی نيروی واقعی اپوزيسيون دچار اشتباه نگرديم
اين موضوعی است که در بخش بعدی اين تحليل دنبال خواهم کرد
مافيای جمهوری (اسلامی) خواهان
(1)
بسياری از ما ايرانيان قياس به نفس کرده و هر کسی را که بزبان ما حرف ميزند ايرانی و علاقمند به سرنوشت مردم خود ميپنداريم. در حاليکه خيلی از افرادی که بظاهر ايرانی به نظر ميرسند، بجز درچهار چوبه شغل و داد و ستد بازرگانی، هيچ ارتباط ديگری با ميهن ما ندارند. چنانچه ملاحظات اقتصادی آنان را با کشور ما مرتبط نسازد، سال بسال هم بياد ايران نمی افتند و هيچ نوع ارتباط عاطفی هم با ما ندارند. هستند بسياری از ايرانيان که پس از بلوای 57 بجز افراد خانواده، حتی نوه های خاله وعمه خويش را نيز از ايران به نزد خود کوچ داده و حتی يک فاميل سببی هم در ايران باقی نگذارده اند. اين قبيل افراد را ديگر نميتوان جزو ايرانيان بحساب آورد توجه داشته باشيم که بيست و پنج سال خود يک دوره تاريخی است. هردوره از تاريخ دگرگونيهای بنيادينی را سبب ميگردد. آنچه به پيامد های پديده مهاجرت در يک دوره تاريخی مربوط ميشود، عبارت از اين است که بسياری رشته الفت را از جايی که از آن هجرت کرده اند بطور کلی می برند. از آنجا که اينان ساختمان زندگی خود را بر روی بنيانهای اقتصادی کشورمحل اقامت خود بنا مينهند، طبعآ منافع فردی خود را جدای از منافع کشوری که در آن ميزيند نميدانند. اقامت و کار و زندگی طولانی در يک محيط خوا و ناخواه دلبستگی و وفا داری بدان محيط را موجب ميگردد. بويژه اگر اين هجرت و جابجايی در سنين نو جوانی و جوانی صورت گرفته باشد. بخش بزرگی از آنچه را که ما اپوزيسيونش ميناميم کسانی تشکيل ميدهند که ديگر ايرانی نيستند، و اصلآ هم قصد بازگشت به ايران را ندارند.اين گروه بيش از دو دهه است که پاسپورت و مليٌت ديگری دارند و ميهن جديد خود را هم بسيار دوست ميدارند. خود نيز در صحبتهای خصوصی به اين حقيقت اذعان دارند بسياری از چپ های طرفدار اصلاحات که من در همين استکهلم ميشناسم حتی در اسپانيا نيز خانه و ويلا دارند. اينها در استخدام دولتهای اروپايی بوده و در راستای سياستهای آنان بابت حفظ رژيم و گرم نگهداشتن تنور اصلاحات دروغين حقوق و پاداش دريافت ميکنند. اپوزيسيون بازی برای اينها به منزله کسب و کار و دکان است. با سقوط اين رژيم حقوقشان قطع خواهد شد. نويسنده برای اين نوشته خود شاهد نيز دارم
اين اپوزيسيو ن ساخت اروپا از ميان افرادی سابقآ ايرانی انتخاب گرديده که در حال حاظر بکلی جذب جوامع اروپايی شده اند و از امين ترين و فعال ترين اعضای احزاب اين کشور ها هستند. اينها حق هم دارند که همه ساله سالروز به روی کار آمدن جمهوری اسلامی را مفصلآ جشن بگيرند. اين هم ميهنان سابق ما که بيشترشان هم از روستا هاو شهرهای دورافتاده و محروم به اروپا و آمريکا آمده اند، در اينجا به زندگی بسيار مرفه وخوبی رسيده اند اين قبيل اشخاص ثروت و موقعيٌت شغلی و مليٌت اروپايی و خلاصه تمامی مزايای زندگی نوين خود را مديون جمهوری اسلامی هستند. بلحاظ روانشناختی بدون اينکه خود متوجه باشند، قسمت اعظم تنفرشان هم از پادشاه سابق بدين علت است که چرا به ايرانی آنقدر شخصيّت و غرورو اعتبار داده بود که نميشد در آنزمان در کنار آنگولايی ها و جيبوتيايی و سوماليايی ها ازکشور های مرفه و مدرن پناهندگی گرفت وبر سرخوان گسترده و پربرکت نشست. فردی را ميشناسم که زاده روستايی در نزديکی ابرقو است. 15 سال پيش که از ترکيه بطور قاچاق به اينجا آمد. مانند امروز نويسنده به نان شب خود محتاج بود. چپگرای آتشينی بود که تنها به جنگ مسلحانه بارژيم اعتقاد داشت. رفته رفته آنچنان به تجملگرايی و جلوه های اين جامعه روی آورد که شيشه ادکلن گران قيمتی را هميشه در جيب خود حمل کرده و روزانه 2 بار لباس عوض ميکرد او امروز سوئدی ثروتمندی است که عضو فعال يکی از احزاب اين کشور ميباشد و از سينه چاکان محمد خاتمی و اصلاحات درايران است. آخرين باری که او را ديدم در حاليکه پيپ شيکی بلب داشت و دو فرزند سوئديش در کنارش راه ميرفتند، در دستی قلاده سگ عظيم الجثه خود را داشت و در دستی ديگر دست همسر بلوند سوئدی خود را
اين ايرانی سابق نام خود را هم از ابوالفضل ... به اريک ... تغيير داده است. دوستی برايم ميگفت که او و همسرش هميشه در خانه ما ايرانيها را مسخره ميکنند. اين نمونه ای است از وضعييت اکنونی دهها هزار ايرانی سابق. اين اروپاييان و آمريکاييان ايرانی تبار بدليل آشنايی به زبان و فرهنگ ما در دوران نوين استعمارگری اروپا (نيئوکلنياليسم) نقش مستشرقين و ايرانشناسان عصر جديد را بعهده گرفته اند، و از اين بابت هم پول بسيار کلانی را به جيب ميزنند
نويسنده صميمانه به هم ميهنان مبارز توصيه ميکنم که اين قبيل افراد را ابدآ به حريم سياسی خود راه ندهند. اينها نه تنهاايرانی و جزو اپوزيسيون نيستند، بلکه دشمن ما نيز محسوب ميگردند. شواهدی در دست است که پاره ای از اين ايرانيان سابق حتی اسامی و مکانيزم و تاکتيکهای مبارزاتی گروههای سرنگونی طلب را هم با استفاده از واسطه هايی در اختيار جمهوری اسلامی قرار ميدهند. نفوذ اينها به درون اپوزيسيون از روی دوستی ودشمنی با رژيم و يا اپوزيسيون نيست. اينها مافيای خطرناکی هستند که آشنايی خود به سياست ايران را سرمايه تجارت خونين اما بسيار پردرآمد خود قرارداده اند. بسياری از قتل های سياسی خارج از کشور با مباشرت و کمک افرادی سابقآ سياسی قرار گرفت که سالها بود ديگر ازايرانيٌت و اپوزيسيون بريده بودند. گروه اوٌل جمهوری (اسلامی) خواهان را همين جانيان اروپايی و آمريکايی ايرانی تبار تشکيل ميدهند
ادامه دارد
استفاده از تمامی و يا بخشی از اين نوشتار بشرط ذکر نام نويسنده و حزب ميهن آزاد است