آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Sunday, May 30, 2004

 

فرهنگ پشت حجاب



حزب ميهن
امير سپهر

فرهنگ پشت حجاب

چيزی بد تر از دوزخ بر سرت خواهد آمد ،افسانه خواهی شد ! ( آلفاويل ) ژان لوک گدار
در اينکه آيا بنويسم يا ننويسم مردد نمانده ام، مشکل در اين است که چگونه بنويسم ! --- چگونه ؟ = که نوشتارم توليد سوء تفاهم نکند ! به اهانت تعبير نشود ! ابدآ قصد توهين به کسی را ندارم. قصدم نشان دادن کثافات فرهنگی است. حتا خودم را نيز مسـتـثنی نميکنم ! من نيز يک ايرانيم، از آن دو آتشه ها ! يقينآ دامان خودم نيز به اين چرک های فرهنگی آلوده است. در اين نوشتار نه تنها هدفم دشمنی با کسی نيست ،حتی قصد کنايه زدن نيز ندارم. کنايه و دو پهلوگويی کار من نيست. بی باک تر از آن هستم که نتوانم حرفم را بزنم. اگر مرادم شخص و گروه خاصی بود بی پرده نام ميبردم. آخر ما ايرانيها بيان هر واقعييت وهر انتقادی را به نيش زدن و دشمنی تعبير ميکنيم و با ضد انسانی ترين و ضد فرهنگی ترين شيوه ها ميخواهيم دمار از روزگار انتقاد کننده در آوريم
بسيار طبيعی است که با چنين فرهنگ فحش و تهمت و انتقام، هيچکس را ازترس آبرو، زهره ايراد و انتقاد نميماند. وقتی هم که شجاعت انتقاد نباشد،طبعآ کار به غيبت و بدگويی ميکشد. نبايد اما از ترس تهمت و بهتان به غيبت روی آورد. از برشمردن آلودگيها فرهنگی نبايد هراسی بخود راه داد. به کسانی که با ترساندن از قدرت پرونده سازی و فحشای کلام خود باج ميخواهند، باج دادن خيانت به حقيقت است. اگر بيان واقعييتهای تلخ موجود، نفرت و فحش و ترور شخصيت برايمان بهمراه داشت، خشمگين که سهل است! حتا چهره هم ترش نکنيم ! ما با يک عده مريض سروکار داريم، بيماران فرهنگی. از فحش و بد و بيراه گفتن بيمارکه نبايد آزرده شد
ميخواهم برای يکبار هم که شده تعارف را بکناری نهم. چرت بعضی هارا پاره کنم و پرده از رخسار چرکين اين فرهنگ دروغين برکنم،اين چهره ی کريح را يکباربدون صورتک نشان دهم. در بين ما ايرانيان نيز انسانهايی با فرهنگ وجود دارند که از فروزه های اخلاقی فراوان بهره برده اند. در همين آغاز ميگويم که قصد جسارت بدانانرا ندارم. ميدانم که آنها از اين نوشتار من، نه مکدر، بلکه خرسند نيز خواهند شد. ليک تعداد آنها خيلی کم است ، خيلی ! بد بختی ما هم درست در همين است. به همين دليل بسياری از اين نوشتارخوششان نخواهد آمد. من فقط چوب را برداشته ام، در اين ميان هرآنکه بی فرهنگتراست فرياد بيشتری خواهد زد! اما چه باک ! مرا با مصلحت انديشی چه کار! برای خوش آمد هيچکس چشم بر واقعيّيت ها نبايد بست. آنچه را که حس ميکنم و ميبينم مينويسم. زيرا سخت معتقدم که
! اين دليل نميشود که چيزی که همه آنراخوب بحساب بياورند، چيز خوبی باشد، و يا چيزی که همه آنرا بد بدانند واقعآ بد باشد
تعريف و تمجيد دروغين از فرهنگ خودی ديگر بس است ! ما درحالی خود رابسيار آگاه و مترقی ميپنداريم که عقب مانده ترين مردم دنيا بشمار ميرويم. حق هم دارند که ما را وحشی و بی تمدن بدانند . آخر در کدامين نقطه اين عالم انسانها را در زمين فروکرده و با سنگ سر و صورت وی را خرد ميکنند ؟ کجای اين دنيا چشم انسان سالم را از حدقه بيرون ميکشند، و در کدام کشور دست چپ و پای راست آدميان را می برند و يا انگشتان دستش را قطع ميکنند ؟ رخسارچرکين فرهنگ ما که در پس حجاب های خوشرنگی از تمدن و تجدد دروغين پنهان شده همين است. گول کراوات و لباسهای رنگين و مدارک نان آور دانشگاهی وگنده گويی عده ای ايرانی هم وطن را نخوريد! همه آنها اين آبرو ريزی را ميبينند ونه تنها شرم نميکنند، بعضی از آنها با ملايان همکاری هم دارند و به ايران رفت و آمد هم ميکنند. آنها بلحاظ شخصيتی تفاوتی با اين آخوند های اوباش ندارند. برويد و از آنها درخواست کنيد که در يک تظاهرات آرام و بی خطر بر عليه رژيم شرکت کنند، ببينيد آن با فرهنگ ها! به ريشتان ميخندند يا نه ؟ اگر حتا ده درصد ما فرهنگی بالنده تراز کميته چی ها و پاسدارها داشتيم،عمر رژيم حتا به پنجسال هم نميرسيد. بنا بر اين ،شهريگری ما مغز و محتوا ندارد. تمامی اين تجدد تصنعی است
ما بخيال خود تصور ميکنيم که ديگران چهره ی نازيبای مارا نميبينند. اما مانند تمامی شئونات ديگر زندگی فقط خود را ميفريبيم. ما ساليان درازی است که به اين خود فريبی و پنهان کردن خود خو گرفته ايم. چرا پرده پوشی کنيم که امروزه در خيلی از کشورها به ايرانيان خانه اجاره نميدهند. بسياری از کارفرمايان ازاستخدام مردم ما سر باز می زنند، و حتی پاره ای از رستوران ها جوانان ما را بدرون راه نميدهند. در اين ميان چه کسی مسئول و مقصر است، ملايان ؟ آمريکا ؟ کارتر و تونی بلر و ژاک شيراک و اتحاديه اروپا ؟ يعنی بجز خودمان،همه ی جهانيان با ما سر عناد و دشمنی دارند ؟ و اگر چنين است چرا ، مگر ما چه کرده ايم ؟ ما متمدن و پيشرفته و مدرن وبا معنويّت هستيم، ليک جهانيان همه کورند و اينهمه سجايای اخلاقی ما را نمی بينند ؟ گناه اين را ديگر نميتوانيم به گردن ديگران بيندازيم، اينها ناشی از رفتار ناهنجار و شرم آورهم ميهنان مترقی و جلای وطن کرده ما در خارج است! همان عده ای که به اصطلاح خود را با فرهنگ ميدانند و از دست ملايان بی فرهنگ به خارج گريخته اند
جمهوری کثيف ملايان، در ايران بسيار متمدن ما ؟! بيست و پنج سال بی شرافتی ميکند، ميکشد و چپاول و تجاوز ميکنند اما باز هم بر سر کار ميماند، چرا ؟ زيرا که ما روح جمعی نداريم. ميهن پرستی نداريم. مردم دوستی نداريم. غرورملی نداريم. اخلاق اجتماعی نداريم. انصاف نداريم. شجاعت اخلاقی نداريم. صداقت نداريم. هوئيت ملی نداريم. خود را خيلی ارزان می فروشيم. متکبر و عقده ای هستيم. دروغگو و پشت هم انداز هستيم و برای دستيابی به شهرت و مقام هم براحتی وجدان و شرافت و غرور و صداقت را بزير پا مينهيم، و بر روی هر فروزه اخلاقی آب دهان می اندازيم
اين بارک الله و ماشاالله های دروغين چشم ما را بر حقيقت وجودمان بسته است. تعريف و تمجيد از خود ما را بجايی نرساند و نخواهد رساند. تا متوجه بيماری خود نشويم بدنبال درمان نخواهيم رفت! ما تا ندانيم که نميدانيم، هميشه نادان خواهيم ماند! يک نفر بايد که خطر کند و ما را آنگونه که هستيم به خودمان بشناساند. تا بدانيم که بيشتر ما ايرانيها انسانهای بی معنويتی بيش نيستيم. تا بدانيم که برای ديدن يکی از آن ايرانيان بد که دائم از دستشان ميناليم فقط بايد در آينه بنگريم و بس. تا بدانيم که نيازی به تغيير تمامی مردم جهان نيست، ايراد از خود ما است،آنهم از تک تک ما ! ازمن، از تو، از او، و از ما و شما و ايشان! آگاه باشيم که ما ملت درمانده ايران بجز خودستايی و خود فريبی، هيچ قابليّت ديگری نداريم ! و از نظر فرهنگی عقبمانده ترين ملت جهان بشمار ميرويم. اگر اينچنين نبود که بيست و پنج سال ننگ تحمل نميکرديم. اين توهين و خفت و بد نامی را هيچ مردمی نمی پذيرد، الا يک ملت نادان و بی هويت و لاابالی
ما با آن هيکل های نا موزون از نظر ظاهرخود را زيبا ترين مردمان جهان بحساب می آوريم. اين نيز فريب و پندار باطلی بيش نيست. از نظر شعورخود را فرهيخته ترين ملت جهان ميدانيم. هرايرانی خود را يک دانشمند بحساب مياورد، در حاليکه هيچ چيز نميداند، هيچ چيز! اينها تمامآ دروغ محض است. تلقين بخود تمامی ذهن و انديشه ما را در تارعنکبوتی از تلقين و ريا محبوس کرده است. ما اين دروغ ها را آنقدر گفته و شنيده ايم که در ذهن بيمارمان به حقيقت تبديل گشته است. در اين فرهنگ کهنه و منحط ، واقعيّت جای دروغ، و دروغ جای واقعيّت راگرفته است ! تا آنجا که اينک بزرگترين دروغ و نيرنگ همانا حقيقت ما است! هرزمان که کفگيرمان به ته ديگ اصابت کرده فورآ بسراغ کوروش و داريوش رفته ، تاريخمان را به رخ ديگران کشيده ايم
اين بحث های ميتولژيکی و در بدر در بيابانهای بی آب و علف بدنبال کتيبه و خط ميخی گشتن ديگر حال آدمی را بهم ميزند.اينروزها با وجود اينترنت و صدها فرستنده ماهواره ای تلويزيونی، چه کسی اصلآ فرصت وحوصله تاريخ خواندن دارد. در جهان مدرن امروزی همانگونه که شخص در جامعه احترام وموقعيت ممتاز خود را از ايل و عشيره و نژاد خود کسب نميکند ، احترام به هيچ ملتی هم ناشی ازگذشته تاريخی آن ملت نيست ؟ گذشته از اين، بسياری از افرادی که تاريخ و تمدن کهن ايران را ميستايند، خود آدمهای لات و چاقوکشی بيش نيستند که شخصآ حتی بوئی هم ازآن مدنيّت به مشامشان نخورده است
دليل عقبماندگی خود را از فرهنگ عربی ميدانيم، اين هم يک دروغ ديگر است. اگر شيخ و ملا را نماينده فرهنگ عرب بدانيم، بايد توجه کنيم که آنها در ايران رشد کرده اند نه در سرزمينهای عربی. شيخ و ملای بی حيثيت ايرانی، فرهنگ هزاروچهارصد سال پيش عرب را ترويج ميکنند، نه فرهنگ اکنونی آنانرا. در طول اين چهارده قرن فرهنگ عرب بطور کلی دگرگون شده است. ما هستيم که عقب گرد کرده ايم ، چون مدرن هستيم و خيلی روشنفکر داريم ! چون حسين باقرزاده و سيمين بهبهانی داريم. چون استاد شجريان و سياوش قميشی و ابی داريم ! عرب امروزی شباهتی به آن بدوی پا پتی چهارده قرن پيش ندارد
کسانی از ايرانيان از اينکه آنها را عرب بدانند دچار خشم و سرشکستگی ميشوند. ای بيخبران کجای کاريد ! خوب است بدانيد که اصولآ هيچ عربی تمايل ندارد که وی را ايرانی بحساب آرند.عرب، ايرانی بودن را مايع شرم خود ميداند ! کشورما است که تمامی ذباله های عرب را در خود جای داده نه بعکس. ايران عزيز و آهورايی! ما، مأمن تمامی تروريستهایی است که قادر به زندگی درسرزمين های عربی نيستند. زيرا در حال حاظر تمامی کشورهای عربی از ما متمدن تر هستند
نشخوار تاريخ دردی را از ما دوا نخواهد کرد. بسياری از تمدنها راه انحطاط پيموده و منقرض و نابود شده اند، و بسياری نيز از وحشيگری به تمدن و تجدد رسيده اند. ما ديگر بهيچ روی نه تنها شباهتی به آن ملت دوهزاروپانصد سال قبل نداريم، بلکه از زمين تا آسمان از مردمان بيست و پنج سال قبل هم فاصله گرفته ايم. هفتاد درصد از مردم ما که زير سی سال سن دارند اصلآ هيچ ذهنيّتی از دوران نظام پيشين ندارند. آنها تا بياد مياورند هميشه شلاق بوده است و بند و زندان ، سنگسار بوده است و کوپن و سفره هايی خالی از نان. کجا رفت آن غرور و نام نيک ما ؟ چه بر سرشوکت و اعتبار بيست و پنج سال قبل ما آمد ؟ چه شد آن احترامی که ايرانی در دوران محمد رضا شاه درجهان از آن برخوردار بود ؟ حقيقت تلخ اينستکه پهلوی ها ما را با زور متجدد و متمدن نگاه داشته بودند، تعريف درست ديکتاتوری خاندان پهلوی همين است! ورنه ما همينيم که هستيم. ديديم که از فردای انقلاب روشنفکری! برای سقوط رژيم شاه فقيد، هر روز بيش از روز قبل در جهان بی آبروتر و رسواتر شديم
تو برو با شهرام شب پره و شجريان و نقاشی مينياتوری که از مغولهای وحشی ياد گرفتی دلخوش باش و خودت را با فرهنگ بدان! نگارنده شخصآ، تا زمانيکه اين اوباش در ايران در قدرت باشند، شرم دارم از اينکه خودم را انسان بنامم، چه رسد به اينکه ادعا کنم که متمدن و با فرهنگم ! امروزه در سراسر جهان هيچ زندان را نميتوان يافت که در آن چند ايرانی محبوس نباشند. هيچ کشوری در دنيا وجود ندارد که در آن به زنان گريخته از زندان ملايان تجاوز جنسی نشده باشد، و کمتر خيابانی را در جهان ميتوان پيدا کرد که در پياده رو آن هيچ ايرانی گرسنه به خواب نرفته باشد، و يا اينکه شب را در کارتن به صبح نرسانده باشد. جهانيان امروز ما را با اين افتخارات ميشناسند! اين است حقيقت زمانه و حال و روز ما
حال تو بنشين و دردنيای دروغين خودت، خود را مدرن و متمدن بدان، و با خواندن اشعار صدمن يک غاز شاملو و، هذيانهای معلق درهپروت سهراب سپهری و، گوش فرا دادن به صدای ترياکی داريوش و، عربده های خماری ابی و، و مزخرفات آخوند مسعود فرد منش و، ترانه های هيچکس نفهم سياوش قميشی خودت را مترقی ترين آدم دنيا بحساب آور،و با آهنگ خليج هميشگی فارس عرب نشان! کشورت را آزاد شده بين! اين کار ديروز وامروزما نيست که ! سالهاست که اينکار را کرده ايم. کسی که دخترانش به شام و بصره و کوفه صادر شوند و شرف دفاع از هويت ملی خود را نداشته باشد، بايد که با آت و اشغال های بند تنبانی خود را بفريبد و بگويد که خيلی با فرهنگ است! اين دلخوشکنک ها سالها است که پاره ای از وجودش شده
ديگران رفتند و به آبرو رسيدند و ما در کنار آب رکناباد ترياک ماهان دود کرديم وغزل حافظ خوانديم. ملايان ملت و کشورت را به نابودی کشيده اند و شرف و آبرو برايت نگذاشته اند، اما تو از بزدلی و نادانی به درويشی و لاباليگری روی آوردی و خود را اهل معنويٌت !؟ و عرفان ميدانی. ناسيوناليستهای ديگر کشورها مخلصانه مبارزه کرده و کشور خود را آزاد کردند، و تو هنوز هيچ خبری نشده دعوای ميز و مقام داری و يا کار سياسی را در اين ميدانی که در شهرتوس با زير شلواری مامان دوز، زير درختی کهنسال لم دهی و به تحسين گرز رستم و گيسوی تهمينه و سبيل کلفت گرشاسب و بازوی ستبر گرسيوس بپردازی
آنکس که شبانگاه دزدکی ذباله خود را پشت ديوارهمسايه بغل دستی خالی کند، البته که انقلاب اسلامی ميکند ومی گريزد و خود را غير سياسی ميخواند. من عقده ای که سواد خواندن و نوشتن ندارم و آب بينيم را نميتوانم پاک کنم، بجای کمک و ياری بکسانی که کارسياسی ميدانند،خودم را دلقک کرده ام وسودای رهبری در سرمی پرورانم، کجا ميتوانم اخلاص و افتادگی و روح جمعی و گذشت و ميهن پرستی داشته باشم. شهوت مقام و عقده شهرت طلبی چه ارتباطی به ميهن پرستی دارد ؟ منی که اين حداقل شرف انسانی و وجدان را ندارم که بگويم درسال پنجاه و هفت اشتباه کرده ام، چه روشنفکری هستم و چه ارمغانی جز مسکنت و ماتم و دربدری ميتوانم به ملتم عرضه کنم. هرآنکه مترقی بودن را فقط در اخذ پناهندگی سياسی بداند و سپس با مارک و دلار و ليره برای پز دادن و يا خوشگذرانی با دخترکان فقير تن فروش هم ميهنش هرساله به کشورش مسافرت کند که شرف نميتواند داشته باشد. اينچنين کثافتی لياقتی بيش از جمهوری اسلامی ندارد. اين هاست ويژگيهای آن فرهنگی که تو بدان ميبالی و من از آن احساس خجلت ميکنم
اينجا در غربت، با هر هم ميهنی که برخورد کنيد، از وی خواهيد شنيد که (من با ايرانيها معاشرت نميکنم! ) زيرا هر ايرانی معتقد است که ديگر ايرانيان فرهنگ ندارند. اين ايرانيان بی فرهنگ چه کسانی هستند ؟ ای عزيزان! آن بی فرهنگها من و شما هستيم ! چنين است در مورد انقلاب ملايان، شخصآ آرزو بدل مانده ام که هم ميهنی شجاعت و وجدان را هادی خود قرارداده و با شجاعت بگويد که بله، من نيز در آن انقلاب شرکت کردم ليکن امروز از کرده خويش نادم و پشيمانم. تو پنداری که عده ای از کرات ديگر به زمين آمدند و خمينی را به قدرت رساندند و باز گشتند! هيچ ايرانی نه خمينی را ستايش کرده ، نه در انقلاب شرکت داشته ،و نه به استقرار جمهوری ملايان رای آری داده است. هيچ ايرانی هم خوشبختانه در شناسنامه خود حتی يک مهر انتخاباتی هم ندارد. در حيرت مانده ايم که آن چند ميليون نفری که جان فدای روح الله خمينی ميکردند، چه کسانی بودند ؟ آخر ما چراتا اين حد به خود دروغ ميگوئيم. ما تا شهامت نقد از خود را نداشته باشيم تا ابد در اين کثافات فرهنگی خواهيم لوليد
هيچ ملتی در جهان مانند ما بی معنويت و بی پرنسيپ نيست. اگر ميخواهيد حجاب ازاين فرهنگ اجتماعی کاذب برگيريد، کافيست که فقط از کسی انتقاد کنيد، فقط يک انتقاد ! و آنگاه به تماشای چهره عريان اين فرهنگ بنشينيد. ملاحظه کنيد که ايرانی که خود را با فرهنگ ترين ميداند،چگونه برای انتقام گيری شرافت انسانی خود را به هر دروغ و کثافتی می آلايد و از هيچ چيز هم شرم و حيا ندارد. در فرهنگ اجتماعی ما وجدان و انسانيت مجالی برای حضور ندارند. يا دوست هستيم و برای بزرگ جلوه دادن دوستمان هر دروغی را بر زبان جاری ميسازيم، و يا دشمن، که برای کوبيدنش به هر بی شرافتی و دروغ و دغا دست و زبان می آلائيم. در اين فرهنگ هيچ جای محترمانه ای برای دوستان و همسران سابق وجود ندارد
شخصآ کمتر زن و مردی را ديده ام که از پس جدايی نيز بهمديگر احترام و ارج نهند. هر طرف به ديگری دشنام داده و وی را به هزار عيب و ايراد متهم ميکند. چه زيبا گفت آنکه گفت در درون هر کدامی از ما دهها ضحاک و روح الله لانه دارند ! خود اما از وجود اين اهريمن های درون آگاهی نداريم. ما بی فرهنگ و عقبمانده و عاری از فضيلت های اخلاقی هستيم، اما کبر و نخوت جاهلانه چشم خردمان را کور کرده و قادر به ديدن اينهمه جهل و نادانی خود نيستيم. تمام اجزای وجودمان از دروغ و دغل و نامردمی تشکيل شده. با اينهمه نادانی خود را دانا ترين دانايان نيز ميدانيم. که اگر اينچنين نبود، بقول سعدی اگر ميدانستيم که نادانيم، ديگر نادان نبوديم ! بسياری از ما اگر ميتوانستيم چهره واقعی خود را در آيينه تماشا کنيم کارمان به جنون و خودکشی ميکشيد
چه بسيارند از مردم ما كه از شنيدن صدای آغاسی و آفت و سوسن بيش از آثار مندليف و اشتراووس و بتهون و شوپن لذت ميبرند. آنها اصولاً ازشنيدن آثار کلاسيک دچار دوران و تهوع ميشوند و چيزی از اين نوع موسيقي دستگيرشان نميشود. اما در حضورسايرين برای نشاندادن مثلاً مدرن بودن خود درد جانكاه گوش فرا دادن به اين آثار را تحمل ميكنند، تا مبادا ديگران آنها را امل و غير روشنفكر بحساب آرند. چنانچه اينگونه افراد را به تماشای آثار يك نقاش درجه پنجم كوچه نشين هم ببريد و مثلاً بر روی آن آثار فقط اتيكت وان گوخ يا سالوادوردالی و يا هر نقاش نامدار ديگری را بچسبانيد، باز هم از آنها هزاران تحسين و تمجيد خواهيد شنيد. حتی اگر تابلو ها را پيش از نشاندادن بدانها سر و ته هم كه كنيد، و بر روی آثار امپرسيونيسم، اتيكت كوبيسم و ناتوراليسم هم كه بچسبانيد، باز هم از اينگونه افراد تحسين خواهيد شنيد. زيرا حتا معنای نقاشی را هم نميدانند، چه رسد به سبك های مدرن اين هنر
شما از هر ايرانی سئوال کنيد که آيا فلان کتاب را خوانده است ؟ حتمآ جواب خواهد داد بلی. وقتی موضوع کتاب را سئوال کنيد، خواهد گفت که چون آنرا سالها قبل مطالعه کرده موضوع را بدرستی بياد نمياورد. موضوع کتاب را حتی دگرگونه نيز بيان کنيد، حرف خودتان را خواهد دزديد و فورآ خواهد گفت، بله، حال چيزهايی را بياد مياورم ! زيرا که ايرانی بايد همه کتابها را خوانده باشد، تمامی فيلم ها را ديده باشد، چند زبان خارجی بداند و به تمام نقاط جهان نيز سفر کرده باشد ! منزل وی نيز حتمآ بايد در شميران و جردن و قلهک واقع شده باشد. تمامی اينها را هم درعالم دروغ. مادام که در فرهنگ ما بزبان آوردن جملاتی که درهای شعور و معرفت را برويمان ميگشايد شرمندگی بحساب آيد، هرگز ازاين جهل و ننگ و بی هويّتی خلاصی نخواهيم يافت. جملات زيبايی چون » متاسفانه نميدانم ـ خير،نخوانده ام ـ نه، نديده ام و از همه مهتمر، لطفآ بمن نيز بياموزيد
سالها پيش از اين، آنزمان که کار ترجمه انجام ميدادم، روزی در يک دادگاه مترجم يک هم ميهن بودم ، جرم وی دزدی از يک فروشگاه و چاقو کشيدن بر روی مأمورينی بود که وی را بهنگام ارتکاب به سرقت دستگير کرده بودند. دادستان در کيفر خواست خواند که وی برای پنجمين بار است که به جرم سرقت از فروشگاهها محاکمه ميشود. او همچنين اشاره کرد که آن هموطن نازنين ما، 2 بار هم به همين جرم مدتی را در زندان سپری کرده است. وقتی رئيس دادگاه علت چاقوکشيدن وی را پرسيد، آن هم ميهن محترم جواب داد که اين فرهنگ ما ايرانيان است ! و وی نميدانسته که چاقوکشی بهنگام نزاع در کشورهای ديگر جرم محسوب ميشود ! کار من در آن دادگاه همانگونه که نوشتم، فقط ترجمه کردن بود. حق نداشتم در روند رسيدگی به پرونده دخالت و اظهار نظر نمايم
ليکن زمانيکه من با حالت غير طبيعی آخرين جمله متهم را که به توجيه چافو کشيدن وی مربوط ميگرديد ترجمه کردم ، رئيس دادگاه متوجه اين تغيّيرحالتم گرديد و از من سئوال کرد که آيا در کشور شما چاقوکشی امری عادی و متداول محسوب ميشود ؟ من که گويی مترصد بدست آوردن چنان فرصت طلايی بودم ، فورآ با عصبانيت و قاطعيّت تمام جواب دادم که خير، ايشان دروغ ميگويند. آن هم ميهن گرامی ، هرآنچه را که ميتوانست با مستهجن ترين واژه ها در همان دادگاه نثارم کرد! من آن فحش های چهارپاداری را ابدآ بدل نگرفتم و از ياد بردم، اما نکته ای که هرگز فراموشم نميشود و به همان دليل هم اين خاطره را برای بستن اين مقال می آورم، اين است که، آن عاليجناب دزد و چاقوکش، وقتی بهنگام خروج از صحن دادگاه بار ديگرمرا در راهرو دادگستری مشاهده کرد، ضمن فحاشی و تهديد فرياد زد که از ما ايرانيها بی فرهنگتر در دنيا وجود ندارد ! و براستی که چه درست گفت ! واقعييتی که آن طفلک از آن غافل بود اين بود که وی شخصآ تبلور عينی آن بی فرهنگی بود
! حال همگی ما ايرانيان کم و بيش همين است

استفاده از تمامی و يا بخشی از اين مقاله بشرط درج نام نگارنده و حزب ميهن بلامانع است
www.hezbemihan.com

|

Wednesday, May 26, 2004

 

راهی نوین


راهی نوین برای فردای ایران نوین
شهريار شادان ، تشکيلات درونمرزی حزب ميهن


بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
همواره واژه ها در هر زبان اذهان مردمان را به بازی واداشته است ،در طول تاریخ جنگ های بسیاری بر سر عدم شناخت معنائی واژه ها در گرفته است امروز هم باز بسیاری بر سر انگور ، عنب واوزوم دعوا دارند . متاسفانه بی سوادی باسوادان بدترازبی سوادی بیسوادن است، جهل مرکّبی که اکثر تحصیل کردگان و خارج رفتگان ما بدان دچار هستند ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جامعه ایران زده است
اکنون در شرایطی که نیروهای اپوزیسیون بایستی در اتحّاد با هم بکوشند و برای آزادی وطن جان فشانی کنند جمع بسیاری بر سر مسئله پادشاهی و جمهوری تفرقه ایجاد کرده اند و کار اصلی که ایجاد دمکراسی و آزادی در ایران است به حاشیه رانده شده است . هنوز گروهی در پی انقلاب اسلامی هستند و خیال میکنند که با دین و ایدئولوژی میتوان ریشه بیماری را درمان کرد این دسته ازهموطنان را ارجاع میدهم به مقاله دیگری دراین باره که در مقاله بعدى خدمتتان ارايه خواهيم داد
طرفداران جمهوری و پادشاهی هر کدام با گرایشات و خواستگاه های گوناگون وجود دارند و تفرقه در بین هر کدام از اینان نیز وجود دارد. جمعی دیگر که نگران حاکم شدن دیکتاتوری در ایران هستند در پی جمهوری میدوند و هراس دارند که در ایران یک فرد و یا یک قشر یا یک گروه حاکم شود، البته این دغدغه و نگرانی هر انسان مبارز و آزادیخواهی هست. من درجستجوی بیشتربا خواندن کتاب آئین اوستا اثر دکترسیاوش اوستا دقیق تر شدم که دو واژه جمهوری و پادشاهی و آنچه ورای این دو واژه هست را بیابم.
معنای واژه ها
سلطان ، سلطنت ، رئیس جمهور، جمهوریت همه واژه هائی عربی هستند که ما به کار میگیریم تمامی کشورهای عربی این واژه ها را برای رهبران و حاکمان خود استفاده میکنند در کشورهای غربی و انگلیسی زبان از واژه
استفاده میکنند که همان رئیس را معنا میدهد. در جمهوری هند از واژه" راشترا پتی President
" Rashtra Pati
به معنای صاحب ملت استفاده میکنند، اما پادشاه که واژه ای کاملا پارسی است به معنای نگهبان شهر است
شیوه گزینش پاد شاه در ایران باستان
در کتاب " حقوق بشر درجهان امروز و حقوق جهان در ایران باستان " اثر آقای فریدون جنیدی در باره شیوه گزینش پادشاه چنین آمده است
واژه پادشاه هنگامی روشن میشود که به واژه های دیگر چون پاسبان ، باغبان ، نگهبان ،چوپان ، دشتبان بنگریم و چون از این دیدگاه به واژه های همگروه نگریسته شود ، روشن میشود که نگهبان و پاسبان را برتری بر آنچه که نگهبانی میکند ، نیست؛ که هستی او برای آنچه که نگهبانی میکند ، برجسته است . اما امروز که فرمانروائی پادشاهان در بخش بزرگی از جهان برچیده شده است کسی را بنام رئیس جمهور یا پرزیدنت بر می گزینند ، که پاژنام او ، سری و سروری او را بر همه مردمان یک کشور نشان میدهد . بر این بنیاد ، همان پاژنام پادشاه بیشتر در خور کسی است که برای پرستاری و نگهبانی کارهای مردمان برگزیده می شود
اما گزینش امروز ، گزینشی از بیرون است و گزینش شاه در ایران باستان ، گزینشی از درون بود . برای روشن شدن این سخن می باید که به یک نماد ، دست یازیم. یک شاخه گیاه در هنگام روییدن همواره با همه نیروهای درونی خود ، یک جوانه را بر سر خود می آورد و جان و زندگی و رویش دوباره آن جوانه ، همه وابسته به زیر دستان او است . باز پس از یک هنگام ، آن جوانه نیز بار دیگر بخش های زبرین آن شاخه را یاری میکند که جوانه دیگر بر سر آرد ؛ و تا جان آن شاخه هست ، رویش آن به همین گونه است
اگر هر جوانه تازه را که ریشه در همه اندام ها و آوند ها و شاخه و ریشه آن گیاه دارد ، در آن هنگام پادشاه بنامیم ، پادشاه کشور نیز می باید از میان خانه ها و دوده ها و تش ها و تیره ها بر خیزد ، و سران آن تیره ها نیز که هر یک از میان همان تیره برگزیده شده اند ، پادشاه را از میان خود بر میگزینند. اما در جهان امروز ، چنانکه همگان میدانند ، از نماینده مجلس تا رئیس جمهور همه با آگهی تبلیغاتی یعنی همان شکل بیرونی برگزیده می شوند. بر این بنیاد ، یک نیروی بیرونی که همراه با پول می شود ، به برگزیده شدن رئیس جمهور یا نماینده مجلس یاری می رساند و این کار در سنجش با رویش شاخه درخت ، چنان است که نیروئی بیرونی سر شاخه را بگیرد و به بالا بکشد که بر آیند آن ستم به جان شاخه است . در جهان امروز ، جان جهانیان از این گونه گزینش زیر ستم است ؛ چنانکه با اندکی و کمی و بسیاری پولی که از دارندگان سرمایه های کلان به یک نامزد رئیس جمهوری برسد ، سرنوشت آن کشور دگرگون می شود
در شیوه گزینش پادشاه در ایران هر نماینده را گروه همبسته و همیار خود او بر میگزیند و گروه پدید آمده نیز از میان خود کسی دیگر را به گروه بالاتر می فرستد تا آنکه انجمن مهیستان نیز از میان خود پادشاه را برگزیند . چون چنین شود همه مردمان در یک هرم پیوسته با یگدیگر بستگی پیدا میکنند و دراین هرم بزرگ ، هر کس برای همه سران کشور، تنها یک کس را بر می گزیند . آن برگزیدگان نیز برای رده بالاتر از خود تنها یک کس را بر می گزینند . باز آنکه در گزینش به شیوه اروپائی مردمان از پس آنکه نماینده خویش را در روستا یا شهر بر می گزینند، رئیس جمهور را نیز جداگانه بر می گزینند . این انبوه پایه هرم همگی شناخت شایسته از رئیس جمهور که از آنان بسیار دور است ، ندارند و اینجاست که دست تبلیغات بکار می آید و زیبائی چهره و آوای خوش و خانواده خوشبخت و شیوه پوشش و.... به جای شناخت همه سویه از نامزد ریاست جمهوری ، کارآیی پیدا می کند
راهی نوین برای فردای ایران نوین ( قا نون ا ساسی نوین
باید برای فردا راهی نوین جست . خطای بزرگی است که آزادی و دمکراسی را صرفا در جمهوری جستجو کنیم بیست وشش سال از جمهوری اسلامی گذشت اما همان مقدار آزادی که در رژیم گذشته وجود داشت اکنون وجود ندارد . در حقیقت مخالفین رژیم پادشاهی سابق مردم را با واژه جمهوری و حق انتخاب حاکمیت گول زدند و عده ای روشنفکر نیز به دام جمهوری افتادند . حال اگر نیک بنگریم امروز ولی فقیه دقیقاً بر همان تخت پادشاهی جلوس کرده و به جای تاج عمامه بر سر نهاده است و با خیمه شب بازی مردم را به بازی گرفته و مردم 26 سال به خیال اینکه انتخاب کننده هستند به پای صندوق رای رفته اند غافل از آن که همین جمهوری اسلامی که برای دنیا و سازمانهای بین المللی تره هم خورد نمیکند بارها اعلام کرده طی مدت 26 سال انقلاب، بیش از 23 یا 24 انتخابات آزاد و گسترده برگزارکرده است
اکنون باید آگاه شد که الزاماً، دیکتاتوری در پادشاهی و دمکراسی در جمهوری نیست. با همه اینکه رژیم پادشاهی گذشته به دیکتاتوری متهم بود ولی دیدیم که شاه فقید با ترک کشور، پادشاهی و حکومت را ترک کرد او در پاسخ بسیاری که معتقد به سرکوب و خون ریزی مردم بودند، گفت : پادشاهی با خون ریزی مردم تداوم نمی یابد اما امروز که کشور در جمهوریت بسر می برد می بینیم که حاکمان به هیچ صراطی مستقیم نیستند و همچنان بر خر مراد سوارند و اینان جز به زور و قلدری از این سریر به زیر نمی آیند.
اکنون ما بایستی اصل را دراهداف ، برنامه ها و قانون اساسی آینده جستجو کنیم . هیچ ایرادی نیست که کسی در پی جمهوری باشد یا در پی پادشاهی ، بلکه ایراد در نوع نگاه ما به این دو است . برای رسیدن به دمکراسی و آزادی چه در پادشاهی و چه در جمهوری چند اصل مهم را باید در نگر گرفت
1- عالمان حکمت وسیاست میگویند قدرت، فساد می آورد و قدرت دائم، فساد دائم می آورد ، قدرت مطلق، فساد مطلق می آورد. حال باید دانست که حکومت و رهبری یک کشور در قرن 21 نمیتواند میراث خانوادگی باشد که از پدر یا مادر به ارث رسیده است، همین طور نمی تواند ودیعه ای الهی باشد که از خدا به روحانیون عطا شود بلکه حکومت برآمده از رای و نظر یک ملت است ، یک قرار داد بین مردم کشور و یک گروه برای سامان بخشیدن به امورات کشور است، بنابراین ملت این حق را بالقوه دارد که برای رهبر و نمایندگان خود زمان خدمت تعیین کند تا در پایان مدت مقرر فرد یا گروه منتخب خود به خود از قدرت خلع شوند چنانکه با پایان گرفتن این مدت ، جوامع بین المللی و دیگر کشورها نیز آنان را به رسمیت نشناسند. اکنون مشکل بزرگی که گریبان کشور و ملت ما را گرفته همین نا محدود بودن حکومت ولی فقیه است که میخواهد تا ابد بر سریر قدرت بنشیند . همانطور که در قانون اساسی قید مکان بیان میشود بایستی قید زمان هم بیان شود. به این ترتیب حتی زمانی که پادشاه به رای مردم یا نمایندگان خردگرای مردم انتخاب شد پس از مدت قید شده در قانون اساسی خود به خود قدرت از او گرفته خواهد شد
2- مسئله مهم دیگر قانون اساسی است که میثاق یا پیمان مردم و حکومت بشمار میرود . با گذر سالها و آمدن نسل جدید به میدان زندگی حق آنان است که در همه چیز تغییر بوجود آورند بنابراین قانون اساسی می تواند و باید هر ده سال یکبار مورد تجدید نظر و همه پرسی مردم قرار گیرد و این نکته به عنوان یک اصل در قانون اساسی کشور قید شود
3- تفکیک قوا بایستی طبق قوانین موجود و معتبر بین المللی بوجود آید و هر یک از سه قوه مستقل باشند و درعین حال قدرت تعیین کننده مردم باشند که تجلی اش در مجلس شورای ملی است
4- افراد یا گروههای سیاسی در هر مقام از رهبریت کشور تا نمایندگان بایستی پیش از هرچیز اهداف و برنامه های خود را برای مدتی که در خدمت کشور و مردم هستند بیان دارند و نسبت به اجرای این برنامه ها متعهد شوند
5- قانون اساسی آینده ایران بایستی دادگاههای بین المللی و رای آنان را محترم شمارد تا مردم اگر در داخل کشور پناهگاه و ملجاء ای نیافتند بتوانند حقوق خود را در خارج از مرزهای کشور به صورت مسالمت جویانه وقانونی پیگیری کنند. احکام دادگاههای بین المللی بایستی مورد پذیرش قوه قضائیه کشور قرار گیرد
...هیچ تضمینی برای فردا وجود ندارد نه در جمهوری و نه در پادشاهی ، امّا
حتی برای لحظه بعد تضمینی نیست که چگونه باشد. این ویژگی مهم زندگی است . انسانها مدام در حال خدمت و خیانت به یگدیگر هستند. هیچکس نمیتواند خود یا دیگری را تضمین کند که سالم یا نا سالم باقی بماند. هیچ گروه یا حزب سیاسی نمیتواند مدعی وفاداری به مردم و میهنش باشد، بجز در عمل چیزی را نمیتوان اثبات کرد،انسان موجودی است که مدام نقش بازی میکند ، نقش عارف ، زاهد ، مومن ، عاشق، وطن پرست،هنرمند دردمند،مبارزحقجو، خردمند فرهیخته و...... و صد البته برای اینکه این نقاب ها و شخصیت ها را به دیگران اثبات کند در دراز مدت هزینه های سنگینی هم می پردازد و ای بسی زندان، شکنجه و تبعید طولانی را هم به جان بخرد.
میگویند به دیگری قدرت بده تا شخصیت واقعی اش را پدیدار سازد. تجربه مردم ایران با جمهوری اسلامی و آدمهایش همه را هشیار کرده است اما کمتر کسی به راهکارها و تضمین هائی که میتواند جلوی خیانت و دیکتاتوری را بگیرد فکر میکند، یک نوع گیجی بر مردم ایران حاکم است که در این باره چه کنند ، اکنون وقت آن رسیده که آزادیخواهان ایرانی برای فردائی که نزدیک است پیش نویس قانون اساسی و مسائل حقوقی مربوط به آینده را نوشته وبیان کنند انتشارپیش نویس قانون اساسی آینده و ترسیم نمودار سیاسی آینده یک ضرورت است که میتواند مردم را به آینده آشنا و امیدوار سازد . بحث های کلی در باره آزادی ودمکراسی و اینکه ما باید حکومتی مردمی و خردگرا داشته باشیم و یا اینکه دین ازسیاست جدا باشد همه مواردی است که از نظر عامه مردم حل شده است ، اکنون پرسش این است که با چه سازوکاری میتوان این خواسته ها را اجرا کرد که دوباره ملت و کشوربه دام دیکتاتوری نلغزد
اگر ما امروز با بیان جزئیات، ساختار دمکراتیک آینده را ترسیم کنیم ، توانسته ایم ذهن مردم را به جایگزین آینده آشنا سازیم . ضرب المثل معروفی هست " اول چاه را بکن بعد منار را بدزد " به همین دلیل اگر همه نیروهای آزادیخواه ( داخل و خارج ازکشور) با یگدیگر متحد گردند و به تشکیل" دولت در تبعید" یا " کنگره ملی نیروهای اپوزیسیون ایران " بپردازند میتوانند با نظر جمعی و بطور گسترده به ترسیم دقیقی ازساختار سیاسی آینده دست یابند، بی تردید هر گونه جمع بندی نسبی و غیر ایده آلیستی موفق تر خواهد بود. اپوزیسیون مدعی نجات ایران فقط با بیان و ترسیم از جزئیات آنچه که در ذهن دارد میتوانند نظر مردم را به خود جلب کند . بحث بر سر پادشاهی یا جمهوری بدون پرداختن به ریشه های قانونی ، حقوقی ومنطقی هر یک ، خودبخود بحثی فرسایشی و نا مطلوب است. حال بایستی چشم و گوش مردم را به مسائل حقوقی و بین المللی گشود و به مردم حقیقت دمکراسی و آزادی را آموزش داد . در زندگی معمولی یک قرارداد با کمک یک مشاور حقوقی و با تحقیق گسترده در باره طرف مقابل می تواند با تضمین لازم صورت گیرد. دو فهرست زیر به ما ثابت میکند که الزاما پادشاهی دیکتاتوری و جمهوری دمکراسی نیست
فهرست تعدادی از کشورهائی که سیستم پادشاهی دارند اما مردم سالا ر هستند و دمکراسی و آزادی در آن حاکم است
1) هلند : مشروطه سلطنتی با دو مجلس قانون گذاری
2) ژاپن : مشروطه سلطنتی با دو مجلس قانون گذاری
3) اسپانیا: مشروطه سلطنتی با دو مجلس قانون گذاری
4) نروژ: مشروطه سلطنتی با یک مجلس قانون گذاری
5) بلژیک: مشروطه سلطنتی با دو مجلس قانون گذاری
6) انگلستان: مشروطه سلطنتی با دو مجلس قانون گذاری
7) دانمارک: مشروطه سلطنتی با دو مجلس قانون گذاری
8) سوئد: مشروطه سلطنتی با یک مجلس قانون گذاری و دولت پارلمانی
فهرست تعدادی از کشورها که جمهوری هستند اما زمامداران آنها به اصطلاح منتخب مردم اند اما هر کدام حداقل 15 سال و بعضا بیش از 40 سال حاکم هستند
1) جمهوری عراق
رئیس حکومت ورئیس جمهور: صدام حسین از1968 تا2003(35 سال) سقوط دیکتاتوربا
کمک نیروی خارجی.
2) جمهوری عربی سوریه :
رئیس حکومت ورئیس جمهور: حافظ اسداز1971 تا98 19(27 سال) مرگ طبیعی و
سپس جانشینی پسر به جای پدر.
3) جمهوری زیمبابوه
رئیس حکومت،رئیس جمهورونخست وزیر رابرت موگابه از 1987 تا کنون(17 سال
4) جمهوری عربی مصر:
رئیس حکومت و رئیس جمهور محمد حسنی مبارک از 1981تا کنون(23 سال
5) جماهیر سوسیالیستی خلق لیبی
رئیس حکومت ، رهبر انقلاب و رئیس جمهور معمر قذافی از 1969 تا کنون(35 سال
6) جمهوری سوسیالیستی کوبا :
رئیس حکومت ، رئیس جمهور ورئیس دولت فیدل کاسترو از 1960 تا کنون (44سال
7) جمهوری ترکمنستان
رئیس حکومت ، رئیس جمهور و رئیس دولت صفرمراد نیازف از 1990 تا کنون (14سال
8) جمهوری اسلامی ایران
رئیس حکومت : ولی فقیه ،علی خامنه ای از 1368تا کنون (15 سال
به فهرست بالا می توان کشورهای دیگری هم اضافه کرد که به ظاهر جمهوری اند اما در حقیقت نظام های غیر مردم سالار و غیر دمکراتیک هستند . می بینید که این به اصطلاح روسای جمهور و رهبران مردمی چه دوره های طویل المدتی را در قدرت مانده اند و هر کدام در ظاهری مردمی، عنوان جمهوری را یدک میکشند ، در مورد ایران باید توجه کرد که شخص رئیس جمهوردرواقع همان نخست وزیراست که ازقبل انتخاب وازصافی رد شده که در یک انتخابات تشریفاتی و ظاهراً آزاد توسط مردم انتخاب میگردد.
همانطورکه میدانیم درساختار جمهوری اسلامی ایران نمایندگان مردم در مجلس در حقیقت نمایندگان رهبرهستند چرا که طی این 26 سال هیچ طرحی بدون موافقت شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام که تحت نظر رهبری است به تصویب مجلس نرسید همه اینها اثبات میکند که جمهوری آنهم از نوع دینی شیوه ای بود که بتوانند با آن دهان مردم را ببندند و دل مردم را به رای دادن خوش کنند وگرنه پادشاهی محمد رضا شاه با همه معایبش ایران را بسوی ترقی و رفاه مردم پیش می برد.
پایان سخن
پیش بینی مرحوم میرزاده عشقی در هشتاد سال پیش
هشتاد سال پیش مرحوم میرزاده عشقی در روزنامه خود با نام " قرن بیستم" مثنوی سیاسی را منتشر کرد و در آن به بیان توطئه انگلستان پرداخت و گفت جمهوری برای ایران حیله انگلیسیهاست تا سرملت ایران را شیره بمالند و ثروتهای ایران زمین را به یغما ببرند ، در آخرین شماره روزنامه قرن بیستم درکنارمثنوی سیاسی ، کاریکاتور مرد خر سواری را نشان میدهد که خود را به پای خُم رسانیده و مشغول تناول شیره است و در کنار کاریکاتور مزبور چنین نوشته شده : " جناب جمبول " ( صفت تحقیر آمیز) برخرجمهوری سوار شده شیره ملت را مکیده و می خواهد بر سر ما شیره بمالد. پنج روز پس از چاپ این اشعار وکاریکاتور میرزاده عشقی درسن 31 سالگی در منزل مسکونی خود به ضرب گلوله ترور شد. 54 سال بعد در سال 1357 خورشیدی ، انگلستان موفق گردید با کمک ایادی و مزدوران خود که بخش گسترده ای از طیف روحانیت شیعه بودند و در میان توده مردم ایران نفوذ داشتند ، حکومت پادشاهی ایران را به جمهوری تبدیل کنند این در حالی است که سیستم حکومتی انگلستان ، پادشاهی بوده و می باشد. در زیر چند بیت از این مثنوی سیاسی اثر میرزاده عشقی را می خوانید.
........
گفت جمهوری بیارم در میان هم از آن بر دست خود گیرم عنان
خلق جمهوری طلب را خر کنم زآنچه کردم بعد از این بدتر کنم
پای جمهوری چو آمد در میان خر شوند از رؤیتش ایرانیان
گر نگردد مانع من روزگار می شوم بر گرده آنها سوار
فرق جمعی شیره مالی می کنم خمره را از شیره خالی می کنم
پای، جمهوری و دست ،انگلیس دزد آمد دزد آمد ای پلیس
این چه بیرق های سرخ و آبی است مردم این جمهوری قلابی است
…….
www.hezbemihan.com

|

Monday, May 24, 2004

 

داريوش همايون ( کمپانی حزب مشروطه ! ) چه ميگويد ؟



امير سپهر

داريوش همايون ( کمپانی حزب مشروطه ! ) چه ميگويد ؟

رويکرود به سياست از جانب اهل قلم امری تازه و ويژه کشور ما نيست. بسياری از نويسندگان و صاحبان افکار نوين حتا در مترقی ترين کشورها بدينکار مبادرت ميورزند. وجود صاحبان انديشه های نو و مردمی بويژه در ممالکی که بلحاظ بافت حکومتی خود در زمينه آزادی های مدنی آنچنانکه بايد وشايد توسعه نيافته اند، باعث ميگردد که اينکشورها گامهای مؤثری در راه گشايش فضای سياسی و تامين رفاه و آسايش عمومی مردمان بردارند.
هم امروزاز ميان نويسندگان مشهور پيشين که به سياست روی آورده و از يمن و برکت وجود خويش برای کشور ومردم خود کسب آبرو و اعتبار کرده اند ميتوان به نام واسلاوهاول رئيس جمهوری چک اشاره نمود. وی که از منتقدين و ناراضيان نظام بسته گذشته کشورش بود، پس از فرو پاشی کمونيسم نه تنها باعث شد که امرانتقال قدرت به نهادهای دموکراتيک و جدايی اسلاو وچک بدون کوچکترين هزينه ای برای طرفين بصورتی دموکراتيک و متمدنانه صورت پذيرد، بلکه وجود او در مقام رياست جمهوری کشورش آنچنان آبرو واعتباری برای آنکشور کوچک و نسبتاّ فقير به ارمغان آورد که بسياری از ممالک بزرگتر و غنی تر فاقد آن هستند. هم اينک چک که از پس جدايی ازاسلا و به کشوری بازهم کوچکتر و فقيرتر مبدل شده يکی از معتبرترين کشور ها در صحنه سياست اروپا و جهان بشمار ميرود و شخص واسلاوهاول مورد احترام تمامی مجامع بين المللی و روشنفکری جهان است
قبل از واسلاو هاول نيز بسياری از ارباب انديشه وقلم به سياست روی آوردند. ويژگی کار اين طيف از سياستمداران درآن بود که بدليل آگاهيهايی که به مشکلات جوامع خويش داشتند، هرکدامی از ايشان تأثير و بتبع آن نقشی بسزا در پيشبرد سياستهای مردمی کشورهای خودايفا کردند. که از آن ميان ميتوان به مشهور ترين آنها اشاره نمود. مهاتما گاندی ، قوام نکرومه ، ويلی برانت ، آندره مالرو وآنديگر شاعر بزرگ آفريقايی که بتازگی درفرانسه ديده بر هستی فروبست از آندسته نويسندگان و روشنفکران بشمار ميروند. در کشور ما نيز از ديرباز کم نبودند افراد صاحب فکر وکتابت که قدم در ميدان سياست گذاردند. ليکن روزگاران گذشته و صحبت از خواجه نصيرالدين طوسی و عطا ملک جوينی و برشمردن خدمت و يا خيانت خواجه نظام الملک را به پژوهندگان تاريخ وا مينهيم. اينگونه مباحث بکار امروزما نمی آيد. منظور ما تاريخ جديد ايران است. بويژه تاريخ دوصد سال آخرين. يعنی از زمان انعقاد نطفه آزاديی طلبی و قانون خواهی و تجدد جويی و بالاخره نهضت مشروطه تا به اکنون.
قائم مقام فراهانی پدر و پسر، پيرنيای پدر وپسر، احتشام السلطنه قجری ، فروغی پدر و پسر، محمد تقی ( ملک الشعرای بهار) ، علی دشتی ، سيد ضياءالدين طباطبايی ، حسين مکی ، مظفر بقايی کرمانی ، سيد حسن تقی زاده ، پرويز ناتل خانلری همچنين دکتر سيد حسين فاطمی و تنی چند از ديگر ارباب قلم در کشورما هم در طول همين دوسده اخير بود که از حوزه انديشه و قلم وارد عرصه سياست شدند والحق هم هر کدامی از ايشان کم يا بيش بسهم خود سياست ايران را متحول نمودند. حتا ورود سيد ضياء هم بدنيای سياست که همگان کابينه کوتاه مدت وی را کابينه محلل ميخواندند و خود ويرا از عوامل انگلوفيل ميدانستند نيزآنچنان خالی ازفايده نبود.او چند کار مثبت از خود درسياست ايران بروز داد
حداقل کاری که وی کرد کمک به تضعيف و در نهايت کوتاه شدن دست خاندان ذليل السلطنه قجری از مقدرات ملت بخت برگشته ما بود.آنهم پس ازيک قرن جنايت و زنبارگی و مفتخواری از سفره مردم فقير ايران. عمل بسيار بجا و سنجيده ديگر سيد آن بود که ابتدا عبا و عمامه و نعلين از تن بر کنده آنگاه با فکل وکراوت خود را رئيس الوزرا اعلام کرد. وقتی دليل اينکار را از وی پرسيدند؟ پاسخ داد که ( نميخواهم از خود بدعتی ناپسند بجای گذارم که فردا هر بچه آخوند و ملای يکلا قبايی سودای کودتا براه انداختن و نخست وزيری درسر بپروراند.آمان از روزی که آخوند جماعت درسياست داخل شوند ! ) امروز می بينيم که حقاٌ سيد تا چه اندازه هم لباسی های ولد چموش خود را خوب
!ميشناخته
تمامی کسانيکه تاکنون از آنان سخن بميان آورديم ديگر در ميان ما نيستند. سنجش ميزان خدمت و لغزش آنان کارمورخين است. نبش قبر کردن و کيفر دادن استخوانهای رفتگان دردی را از دردهای بيشمار ملت ما درمان نخواهد کرد. پنجاه سال بر سر و کول همديگر پريدن که آيا مصدق حقانيت داشته يا شاه مگر ما را بسعادت رهنمون شد ؟ حداقل در نيمی از ايندوران که نه ديگر شاهی ها بر سرير قدرت نشسته بودند و نه مصدقی ها دمی روی سعادت را ديده اند ، بايسته بود که چشمان ما به خيلی از واقعيتها گشوده شود. اما اينگونه نشد و اين بازی سفيهانه همچنان ادامه دارد
اين واقييعت که هردوآنها ايران و ايرانی را دوست داشتند و هرچه ميتوانستد برای سرفرازی ملک و ملت خود انجام دادند. ملت ما اگر ضربه خورد نه از شاه بود و نه از مصدق . ما را کسانی خانه خراب کردند که نام اين دو فرد را بدروغ سرمايه کرده و کشورمان را نابود کردند. اراذل اوباشی چون حسين فردوست ها ، قرنی ها و عباس قره باغی ها که بنام سرباز، نمک ملت ما را خوردند اما هستی مردم خود را بباد دادند ، يا آن معدودی که با وقاحت تمام خود را مصدقی ميدانند اما شرف و حيثيّت ملی خود را در مصلای ملايان و بيت رهبری به حراج گذارده اند ، نه تنها مصدقی و شاهی نيستند ، بلکه حتا انسانيت هم ندارند
ماکه دستکم از سقوط ميهنمان تا به امروز درد مشترک داشتيم. حاصل کارمان چه بوده ؟ آيا در اينمدت هيچ کار مثبتی از طرف مليّون انجام پذيرفته ؟ اگر صادق باشيم بايد گفت خير. مگر غير از اين بوده که بجای همکاری با يکديگر در راه آزاد سازی کشور و ملتمان ، تمام توش و توان خود را برای دريدن گريبان يکدگر صرف کرده ، با اينکار عمر نظام انيرانی آخوندی را بيمه کرده ايم ؟ براستی که از ما است که برما است ! با اين ميهن دوستان و آزاديخواهان چه جای تعجب که ايران در دست هاشمی عراقی ها و اکبر رفسنجانی ها و جنتی ها و خامنه ای ها و الله کرم ها باشد ! ؟
باری ! بااين مقدمه به عصر پهلوی ميرسيم ، بويژه به دوران پادشاهی پهلوی دوم که مراد اصلی ما است. در آن دوران نيز تنی چند از صاحبان قلم وارد گود سياست شدند. ليکن فقط دو تن از آن ميان بر سرنوشت کشور تأثير گذار بودند. يعنی داريوش همايون يا ( احمد رشيدی مطلق ) و دکتر حسن ارسنجانی سردبير روزنامه داريا و وزير کشاورزی دولت دکترعلی امينی . تأثير ايندو اما بر سرنوشت کشور ما به يکسان نبود. حسن ارسنجانی فردی بود که در تمام مدت روزنامه نگاری به نفع محرومان قلم زده واز ثانيه صفر ورود خود به صحنه سياست تمامی هم خود را صرف خدمت به لايه های پايين اجتماع کرد. تا آنجا که خيلی ها عقيده داشتنند که معمار انقلاب سفيد و رفرم بينظير سال چهل و دو در واقع شخص او بوده است. درجايي هم فردی که مثلاٌ خود را از روشنفکران اين مملکت ميداند! واز دشمنان قسم خورده نظام پيشين محسوب ميشود چنين نوشته بود که ( حسن ارسنجانی اين پوست خربزه را جلوی پای شاه انداخت ! ؟ ) عده ای هم گفتند که ايده انقلاب سفيد از آن خود پادشاه بود ، ليکن طرح های اجرايی آنرا ارسنجانی تدوين کرد
امروز پس از گذشت چهل سال از آن دوران برکسی پوشيده نمانده که رفرم چهل و دو مترقی ترين و مردمی ترين اصولی بودند که در جهان يک نظام به ميل خود در جهت ارتقاء سطح زندگی لايه های فرودست جامعه دست به انجام آن زد و ما چيزی شبيه به آن را در تاريخ هيچ ملتی سراغ نداريم. حال اين جناب روشنفکر !؟ چگونه اجرای چنان اصول مترقی و مردمی را از جانب پادشاه پوست خربزه توصيف ميفرمايند امری است که بايد هاشمی رفسنجانی ها به آن پاسخ دهند. که چگونه از وجود چنين دانشمندان مترقی استفاده نموده و بسيج و کميته مبارزه با منکرات و خانه های عفاف را جايگزين سپاه دانش و بهداشت و وزارت فرهنگ و هنرکردند. واقعييت هر چه که بود نقش ارسنجانی را درآن ميان نميتوان ناديده گرفت. که اين مرد کوچک اندام در نقش وزير کشاورزی با چه انرژی و شوق و ذوقی به تقسيم اسناد مالکيت به کشاورزان ميپرداخت و در تمام مدت تصدی وزارت مرتباٌ از اين شهر به آن ده مسافرت ميکرد تا بر ساخت خانه های زراعی ومدارس ودرمانگاهها و شوراهای داوری و خانه های انصاف نظارت کند و يا کلنگ بنای مکانی عام المنفعه را بر زمين کوبد. تا آنجا که خيلی ها بر سبيل شوخی بوی لقب آقای کلنگيان داده وی را وزيرکلنگی می ناميدند
واما راجع به جناب همايون و حاصل کارشان چه در زمان وزارت و چه پيش از آن روايات زيادی وجود دارد. او فردی بود که به يکباره چون قارچ از زمين بيرون آمد. بطور ناگهانی هم به ثروت و شهرت و مقام رسيد. کمتر کسی وجود دارد که در وابستگی آقای همايون به قدرتی بيگانه ترديد داشته باشد. او هرگز در دنيای مطبوعات چهره ای محبوب و کاريزماتيک نبود الا برای جلال آل احمد. که وی و مهدی بازرگان و عموزاده خود آخوند سيد محمود طالقانی را نويسندگان و روشنفکرهايی آگاه و مسئول توصيف ميکرد (نگاه کنيد به کارنامه بيست ساله آل احمد). از همان زمان ورود به سياست بسياری وی را از عوامل انگليس در ايران ميدانستند. او برخلاف ارسنجانی که در زمان روزنامه نگاری به نفع توده های محروم به دولتها ميتاخت ، از همان خروسخوان ورود به دنيای مطبوعات مجيز گوی دولتها وشخص پادشاه بود. تمام آثار قلمی آفای همايون را که زير و رو کنيد حتا به يک مطلب انتقاد آميز نسبت به حکومت و دولتهای آنزمان برنخواهيد خورد. چه قبل از وزارت و چه در دوران وزارت. بعکس هرچه ايشان برشته تحريردرآورده اند سراپا مدح وثنا است. همايون را ميتوان نقطه مقابل ارسنجانی بحساب آورد چرا که نسل ما مقالات آتشين وی در تمجيد از حزب رستاخيز وستايش از اقدامات حکومت را فراموش نکرده است. اوهرگز در کنار مردم و بويژه طبقات فرودست جامعه نبود و به نفع آنان قلم بر روی کاغذ نبرد. بعکس ، از زمان ورود به دنيای مطبوعات تنها هدفی را که دنبال کرد تقرب به دايره قدرت و توانگران اقتصادی و قطبهای سياسی بود.
به همان نسبت که ارسنجانی منشاء خدمات چشمگير و مردمی بود و در جهت نزديک ساختن دستگاه به ملت ميکوشيد، جناب همايون يا رشيدی مطلق از زمان ورود به سياست و کابينه برای تعمق هرچه بيشتر گودال بين مردم و دستگاه تلاش کرد و در انتها با نگاشتن آن مقاله کذايی چيزی جز بد بختی و فلاکت ببار نياورد. اگر اولی بسيار باز وساده کار وزندگی کرد ، هيچ کس سر از کار اين جناب در نياورد. با وجود آنکه ارسنجانی درعين فرهيختگی انسانی بسيار متواضع ومحجوب بود، دومی که چيز زيادی هم بارش نيست ،از فرط تفاخر و تفرعن ، راسل و سارتر راهم حتا به خانه شاگردی خود قبول ندارد. اگر ارسنجانی که يک بچه پولدار بود کار روزنامه نگاری را با سرمايه شخصی و خانوادگی خويش با انتشار روزنامه ای کوچک و کم تيراژ آغاز کرد، جناب همايون که فرزند يک دوچرخه ساز ساده و زحمتکش بود وهيچگونه ثروت خانوادگی نداشت ، يک باره با صرف چند مليون تومان آنروزی اقدام به خريد مدرنترين دستگاههای چاپ کرده و دست به انتشارآنچنان روزنامه ای زد که تا آنزمان در ايران بيسابقه بود
هرگز هم مشخص نگرديد که اين شخص که فاقد هرگونه مکنت شخصی وخانوادگی بود اينهمه پول وثروت را به ناگهان از کجا بدست آورد ! و خلاصه اينکه اگر اولی با وجود آنکه از خانواده متموّلی بود ليکن نادار از اين دنيا رفت ، بگونه ای که بعد از مرگش دکتر امينی برای دو دختر بی سرپرست وی در آلمان خانه کوچکی خريد ، در عوض دومی که از صفر به همه چيز رسيده هنوز هم چشم و دلش سير نگشته و باز هم خيال کولی گرفتن بيشتر از اين ملت بخت برگشته را در سر می پروراند. مراد نگارنده برخورد شخصی با حضرت ايشان نيست.اصولاُ بنده با ايشان نميتوانم هيچ خصومت و مشکل شخصی داشته باشم. زيرا که اينجانب خوشبختانه نه در گذشته و نه درحال هيچ آشنايي شخصی با ايشان نداشته و ندارم که بر اثر بروز اختلاف کدورت وعداوتی از آن ميان برخواسته باشد.مشکل من يا بهتراست بگوييم که مشکل ايشان در اينست که حافظه ودرايت مردم را به سخره گرفته و با اينکار بديگران توهين ميکنند.
البته افرادی که همايون را از نزديک ميشناسند براين نکته اذعان دارند که جناب ايشان جزبخود و منافع شخصيشان به چيز ديگری نميانديشند و برای دستيابی به پول وقدرت هيچ مرز و پرنسيبی را نميشناسند. وی در اينراه از فريب ديگران برای سود بردن از امکانات آنها در جهت دستيابی به اهداف شخصی خود و سپس پشت کردن و دشمنی با آنان هيچ ابايی ندارند و مشکلی هم با وجدان خود پيدا نميکند. ليکن ما را با شخصيت ايشان کاری نيست. ورود در اين مقوله ها و دست يازيدن بدين اعمال نامردمی کارآستان بوسان بيت رهبری است. آنچه مورد نظر ما است نقش مخرب و انحرافی است که وی از چند ده ی پيش بدينطرف در ميهن ما آنرا ايفا ميکند. يا بوی گفته ميشود که ايفا کند. همان نقشی که او را واميدارد که روزی خود را به آب وآتش زند تا خود را به از ما بهتران سنجاق کرده و با نيرنگ و ريا موفق گردد جامه وزارت بتن کند. اما امروز همان حکومت ودولتی را که خود بزرگترين ستايشگر وتوجيه کننده آن بوده محکوم نمايد. يا شخصی را که روزی بزرگترين سياستمدار ميخواند و دهها بار بردستانش بوسه زده پس ازکوتاه شدن دستش از قدرت و دنيا فردی زبون و ديکتاتور بخواند. و خلاصه اينکه مادام که نظامی سرپا و موفق است درآن عيش و وزارت کند ومدافع سرسختش باشد و آنگاه که ساقط ميشود بناگهان يکصد و هشتاد درجه بچرخد وآنرا قانون شکن و ضد مشروطه بخواند وخود را تنها مشروطه خواه واقعی بحساب آرد و هيچ شرمی هم از اين موضع نداشته باشد
آقای همايون را پس از خروج از ايران همگان بديده ترديد مينگريستند و اصلاٌ بجايی راه نميدادند. بويژه به جمع مشروطه خواهان. زيرا که اينگروه نامبرده را ازمسببين سقوط ايران واز همکاران ملايان دانسته و ابداً به حريم خود راه نميدادند. جناب همايون اما با مهارتی که دراغوای ديگران و نفوذ دارند توانستند با تزوير و ريا بصورت يک فرد مشکوک وارد تشيکلات آقای خوشبنيانی شوند و در آنجا خود را تطهير نموده و درهئيت يک مشروطه خواه و ناسيوناليست از آن خارج شوند. حاصل حضور ايشان در آن حزب هم طبق روال هميشگی ايجاد چند دستگی ، پراکندن افراد وچند تنی را باخود همراه نمودن وبيرون کشيدن آنان ازحزب بود. که کمی بعد با ايجاد يک تشکيلات مرکب ازهمان اعضای سابق سازمان نگهبانان ايران جاويد خود را بعنوان تنها مشروطه خواه تمام عيار معرفی نمودند و با رافضی خواندن جناب خوش بنيانی که باعث ورود ايشان به جمع مشروطه خواهان گرديده بود دستمزد ايشان را هم با ايجاد نفاق و انشعاب در دستگاهشان کف دستشان گذاردند
اعمال و موضعگيری های نامبرده آنچنان حيرت انگيزاست که ترديد باقی نميگذارد که وی يا يک ماکياوليست تمام عيار است، آنهم از نوع بسيار عريان و رسوای آن و يا اينکه هنوز مأموريت تخريب ايران را نيمه تمام ميدانند. ايشان بگونه ای از نظام پيشين به زشتی ياد ميکنند که پنداری جنابشان نه تنها با آن همکاری نداشتند بلکه برای کسانی که وی را نشناسند اين توهم را بوجود مياورند که حضرتشان در گذشته نيز در اپوزيسيون بوده و بجای وزارتخانه در زندان اوين تشريف داشتند ! همايون در حتاکی به نظامی که خود از مداحان و تئوريسين های درجه اول آن بوده حتا صفر قهرماني را نيز پشت سر ميگذارد. چرا که قهرمانی پس از سه دهه که از محبس خلاصی يافت آنقدر جربزه و انسانيت داشت که به گزارشگر بی بی سی بگويد ( شاه آنچنان هم که ما تصور ميکرديم خائن نبوده. در اين سی سالی که من در زندان بودم ايران خيلی آباد شده ) . گرچه همايون درتمامی عمر خود حتا برای يکبار هم که شده به هيچ پرسشی پاسخ روشن نداده است و در انحراف ذهن ديگران و مغلطه و چند پهلوگويی يد طولايی دارند. با اين وجود سئوالات بسياری وجود دارد که حتا طرح آنها ميتواند آدمی را بفکر وادارد تا خود پاسخی برای آنها بيابد. چرا که اگر از جناب همايون سئوال کنيد که آيا اين درست است که شما و حسين فردوست مشترکاْ در جلسات شورای انقلاب شرکت ميکرديد ؟ يا اينکه ارتباط دائمی شما با صادق طباطبايی و موسی صدر به چه منظوری بود ؟ و يا اين گفته که دولت ليبی برای رساندن سيصدو بيست ميليون دلار به خمينی در زمان اقامت نامبرده در نوفل لوشاتو ازحساب بانکی جنابعالی در سوئيس استفاده کرد صحيح است يا خير؟
او پاسخ شما را با يک سئوال خواهد داد که شما اين مطالب را از کجا ميدانيد ؟! يا اينکه اگر سئوال شود که آيا اين درست است که شما در تمامی دوران روزنامه نگاری و وزارت با معمرالقذافی و انگليسها ارتباط داشته و بويژه از جانب ليبی همه گونه حمايت مالی ميشديد ؟ در جواب چيزی جز توهين و مغلطه دستگيرتان نخواهد شد. شخصاُ شاهد بودم که فردی از ايشان سئوال کرد که جناب همايون آيا اين صحيح است که شما در مدت دو سالی و اندی که بعد از سلطه ملايان در ايران مانديد با آنها همه گونه همکاری کرديد و بدستور شخص روح الله خمينی بی هيچ مشکلی و بطور قانونی و عادی از کشور خارج شديد ؟ ايشان بجای دادن پاسخی منطقی که به روشن شدن مسئله می انجاميد ، به شيوه ناپسند هميشگی خود با لحنی توهين آميز از سئوال کننده ميپرسند که حالا لابد شما خيلی ناراحت هستيد که من کشته نشده ام. تمامی آنچه را که در ارتباط با جناب همايون و گذشته وی بر شمرديم همگی فرع قضيه بود. اگر افرادی همانند همايون و ابراهيم يزديها و حسن نزيه ها بعد از خانه خراب کردن ملت ايران ما را بحال خود واميگذاشتند ، مارا کاری به اين افراد نبود. اما ظاهراّ هنوز هم مأموريت اين افراد در ايران به پايان نرسيده است. نيات سوء همايون ها و يزديها خيلی واضح تر از اينهاست که بتوان آنرا پوشيده نگاه داشت ! اگر اندکی دقت بخرج داده شود مشخص خواهد شد که اينها و سازمان توده اکثريت و رژيم در چهارچوب طرحهای اتحاديه اروپا کاملأ برنامه ريزی شده و هماهنگ عمل ميکنند. يزدی هم درست همانند همايون هم نقش پوزيسيون را بازی ميکنند و هم نقش اپوزيسيون را !؟
هنوز هم بدرستی نميتوان گفت که دشمنان قسم خورده ايران بويژه دولت فخيمه و ليبی و عراق و اتحاد جماهير شوروی چند عامل نفوذی در دستگاه های حکومتی ايران بکار گمارده بودند تا نظام شاهنشاهی را در ايران از درون پوک ساخته و مقدمات فروپاشی آنرا فراهم نمايند. همين اندازه ميتوان با قاطعيت گفت که بر خلاف تصورعده ای سقوط ايران به يکباره و در عرض چند ماه انجام نپذيرفت. بلکه طرح براندازی رژيم پيشين از سالها پيش ريخته شده بود و عوامل بيگانگان بويژه انگلستان با نفوذ در ارکان حکومتی سالها در داخل رژيم روی طرح تضعيف و ويران کردن ميهن ما کارکرده بودند. که در رأس آنها ايادی انگليس بزرگترين ضربات را به نظام وارد کرده و موجبات سقوط آنرا مهيا ساختند. بيجا نبود که پادشاه فقيد به سنجابی گفته بود که اينها ميان من و ملت ديوار کشيده اند. نگارش مقاله ای از جانب همايون با نام رشيدی مطلق که کبريت سوزاندن ايران بود ابداّ اتفاقی نبود. چرا ميبايستی آن مقاله نوشته ميشد ؟ چگونه بود که درست دو ماه قبل از چاپ آن مطلب بنگاه سخن پراکنی بی بی سی مرتباُ از محبوبيت علمای شيعه داد سخن ميداد و آيا ميتوان تصور کرد که حرکت وتکان يکباره خمينی از عراق متعاقب چاپ آن مقاله همه اتفاقی بوده است ؟ آنهم پس از چهارده سال خاموشی ؟
آقای همايون به چه علت تا اين اندازه از نظام گذشته با نفرت ياد ميکنند ؟ با چه توجيهی ميشود در نظامی پست وزارت پذيرفت که آدمی خود اذعان کند که نظامی قانون شکن و ديکتاتوری بوده است ؟ چنانچه جناب همايون با حفظ مواضع مخالف خود توانسته اند وارد آن سيستم شده وحتا تا مقام وزات پيش روند که دو قدمی بيشتر از پست نخست وزيری فاصله ندارد آنگاه نبايد شک کرد که گفته جناب همايون از بيخ و بن دروغ است ؟ چرا که رژيمی را که به مخالفين سرسختی چون ايشان مجال دستيابی به پست حتا وزارت را بدهد که ديگرهرگز نميتوان ديکتاتوری ناميد. چنانچه جناب همايون با استعانت از اصل مترقی شيعی دست به تقيه زده وبا مجيز گويی وارد رژيم شده اند ( که همينکار را هم کردند ونسل ما بخوبی بياد دارد ) چرا امروز دليل آنرا نميگوند که ديگران نيز روشن شوند ؟ آقای همايون هرگز نميگويند که ازچه زمانی ميدانستند که آن نظام فاسد وديکتاتوری بوده ، آيا با علم بدين موضوع وارد کابينه شدند ؟ يا اينکه بعد از ورود به سيستم به تباهی آن پی بردند ؟ چنانچه جواب دومين سئوال آری است ، پس به چه دليل به ادامه کار با آن سيستم بقول خودشان ديکتاتوری ادامه دادند ؟
سويس که برای آقای همايون بمثابه موطن اصلی است و ايشان تمام ثروت و مايملک خود را خيلی قبل از پنجاه و هفت به آنجا منتقل کردند ، چگونه ممکن است که نام زيگر بگوش مبارکشان نخورده باشد ،همان فرد نويسنده و روزنامه نگار سويسی که وقتی بعنوان سناتوراز کانتون ژنو وارد سيستم شد ، مدتی بعد بعنوان اعتراض عطای آن شغل پر شهرت و مقام را به لقايش بخشيد و در چند کتاب ارزنده پته سويس را روی آب ريخت و نوشت ( شرافت انسانی من بمن اجازه نميدهد در سيستمی سناتور باشم که ژنرال موگابه ها ميلياردها دلار را در بانکهای آن ذخيره کنند درحا ليکه روزی صد ها کودک در کشور آنها از گرسنگی جان بدهند و من از نزول اين پولها در اينجا براحتی زندگی کنم ! ) و در ادامه پروتست خود حتا مليت خود را نيز تغيير دهد. واقعيت اينست که آن نظام با تمامی ايراداتی که بر آن وارد بود بر خلاف گفته کينه توزانه آقای همايون که قياس بنفس کرده اند ، نظامی ملی و خدمتگذار بود. تنها عيبی که داشت، تک مديريتی بودن آن بود. آن سيستم را افرادی به انحراف ولبه پرتگاه کشيدند که شرافت ملی نداشتند. همان ناکسانی که منافع ومصالح ملی مردم ايران را در پيشگاه جاه طلبيها و مال اندوزيهای شخصی خود سربريدند. کسانی که از درون سيستم خود و کشور و مردمشان را به اجانب فروختند. بويژه به حکومت استعمارگر انگليس که ميهن ما را خار چشم خود ميدانست و تا زمان اقتدار ايران جرات قدم گذاشتن به خاورميانه بويژه به نزديکی خليج فارس را نداشت
بيجا نبود که سی وهفت روز پس از فروپاشی رژيم ايران راديوی بی بی سی در برنامه جام جهان نما ضمن تفسيری ميگويد ( به نظر ميرسد که ايران با رويای رسيدن به دروازه های تمدن بزرگ برای هميشه وداع کرده باشد و به موقيعت وجايگاه اصلی خود در کنار کشورهايی چون افغانستان و پاکستان رضايت داده باشد ! ) که چو نيک بنگريم در حال حاظر وضع ايران از آنهم اسفبارترشده است ! بايد توجه داشت که انگليس غدار ترين دشمن نظام پيشين ازاوايل دهه شصت ميلادی تا سقوط ايران بيش از دو دهه برای نابودی ايران تلاش و سرمايه صرف کرد. دشمنی آنها ناشی از وقايعی ميشد که منجر به سقوط دولت مصدق در سال سی و دو خورشيدی شد. اين کشور که دولت مصدق را تنها مانع چپاول ايران ميدانست پس از کمکی که به آمريکا برای برکنار ساختن آن دولت کرد و خود را يک شريک تصور ميکرد در انتها خود را بزرگترين بازنده سقوط دولت محمد مصدق يافت
انگليس که تصور ميکرد پس از کنار رفتن مصدق ميدان برای بازگشت مجدداّ او باز خواهد شد ، در عمل در برخود با دولتی تازه نفس تر و قوی تر از خود يعنی آمريکا بطور کلی دستش از ايران کوتاه شد. توجه به اين نکته نيز ضروری است که علت کنار گذاشته شدن انگليس از صحنه معاملات تجاری ايران تنها به حضور آمريکا در ايران مربوط نميگرديد ، بلکه نفرتی که در فضای سياسی آنروز ايران نسبت به انگليس وجود داشت باعث گرديد که شخص پادشاه و دولتمردان آنزمان از هر گونه معامله و نزديکی به انگليس اکراه داشته باشند. آمريکا تا آنزمان برای ايرانيان تقريباُ دولتی نا شناخته بحساب می آمد وهيچ مشکلی با ايران نداشت. تنها شناختی که ملت ما نسبت به آنکشور داشتند کنفرانس تهران ، کمک شايان آنکشور به متفقين در شکست نازيسم ، کمک به تخليه آذربايجان از ايادی شوروی و وجود يک کارشناس مالی خوشنام آمريکايی بنام شوستر .در صدر مشروطه بود که با صداقت در ايران خدمت کرده بود
اين سوابق خوب به دست اندرکاران سياست ايران جرات واجازه ميداد که با گشاده دستی با آمريکا معامله و مراوده داشته باشند. که البته در آن زمينه نيز مانند هر امری در کشور ما بعضيها کار را به افراط و رسوائی کشاندند. بيجا نبود که ميگفتند انگليس بالاخره انتقام سال سی ودو را در سال پنجاه و هفت از آمريکا و مردم ايران گرفت. که در آن ميان عوامل درون و بيرون حکومتی انگليس در ايران بزرگترين خدمت را به ارباب خود يعنی گرگ پير استعمار کردند و پس از سه دهه انگليس را مجدداُ به خاورميانه بازگرداندند. بطوری که ا ينک کشور ما بطور کامل در دست دولت فخيمه است و آنکشور مشغول محکم کردن جای پای خود در منطقه خاورميانه و خليج فارس است. آنهم با حمايت از قشری ترين و مرتجع ترين گروههای اسلامی از قبيل حزب الدعوه وحرکت الاسلامی و بويژه گروه دست پرورده ايران يعنی مجلس اعلای عراق و شخص آخوند محمد باقر حکيم. آمريکا از اين امر بيخبر نيست اما چاره ای ندارد، زيرا انگليس هميشه برای کشورهای عربی اسلامی نقش پدرخوانده را داشته. بويژه پس از جنگ عالمگير اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی. اين کشورها استقلال خود را مرهون انگليس هستند ، و آمريکای مورد نفرت اعراب مسلمان قادر نبود بدون موافقت انگليس رژيم صدام حسين را بر کنار سازد. وضعيّت ايران در اين ميان تفاوتهای اساسی با ساير کشورهای منطقه دارد. ملت ما ضمن اينکه هيچ احساس بدی به ايالات متحده ندارد اما از انگليس .سخت بيزار است. هم بدليل سوابق چپاولگرانه آنکشور در ميهن ما و هم بدليل حمايت همه جانبه از رژيم ملايان در برابر ملت بجان آمده کشور ما
انگليس البته تنها کشوری نيست که از ملايان حمايت ميکنند. يک دهه پس از سقوط کمونيسم باز هم جهان دوقطبی شده است. اما بگونه ای ديگر. اين اتحاديه اروپا به اضافه روسيه است که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در چهارچوب يک برنامه استعماری نوين با حمايت از نظام های فاسد اما مخالف آمريکا بويژه در منطقه غنی خاورميانه، با انعقاد قراردادهای اسارتبار از آنها در برابر ايالات متحده حمايت بعمل مياورد. از آنجا که در اينکشورها افکار عمومی ، پارلمان و مطبوعات آزاد وجود ندارد وحکومتها پاسخگوی ملتها نيستند، رژيمهای فاسد و ضد مردمی برای ادامه حيات خود تمام هستی ملتهای خود را با بستن قراردادهای اسارتبار و طولانی مدت به کشورهای استعماری اروپايی ميفروشند تا بتوانند حمايت آنها را داشته باشند. نظام اسلامی در ايران تا کنون برای ادامه سلطه ننگين خود از اين سياست خانمان برباد ده پيروی کرده است واز همينروست که اتحاديه اروپا با تمامی نيروی خود از سقوط رژيم ملايان جلوگيری خواهد کرد. همانگونه که در مسئله عراق اينکشورها بدليل دفاع از رژيم صدام حسين تا مرحله برخورد لفظی و سردی روابط ديپلماتيک با آمريکا پيش رفتند. سقوط رژيم ملايان برای اتحاديه اروپا و روسيه به قيمت ميليارها دلار واز دست رفتن منبع غارت و چپاول چند دهسال آينده تمام خواهد شد. آنگونه که بعد از فروپاشی رژيم عراق مشخص شد ، ميزان تنها يک قلم از بدهيهای بيشمار رژيم صدام حسين به دولت روسيه معادل سه سال فروش نفت آنکشور بود. آلمان و فرانسه قراردادهايی را با رژيم صدام به امضاء رسانده بودند که هر يک از آنها سر به ده ها ميليارد دلار ميزد و عراق مکلف بود که !در چند دهسال آينده بيش از هفتاد در صد ازدرآمد فروش نفت خود را بحساب اينکشور های طرفدار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر واريز نمايد
همانگونه که اشاره گرديد ايران بدلايل مختلفی که مجال طرح آن در اينجا نيست وضعی متفاوت دارد. به ذکرهمين نکته بايد بسنده کنيم که نيرويی بسيار بالفعل در ايران وجود دارد که خواهان تغييراتی اساسی در نحوه حکومت است. بهمين علت آنچه برای تمامی جهان و حتا خود ملايان مسلم شده اينست که موسم رژيم هايی از اين دست بپايان آمده و ايران را گزير و گريزی از تحول و دگرگونی نيست. سياستگزاران انگليس هم خود به اين امر وقوف کامل دارند. آنها با تغييراتی سطحی موافقند اما بهيچ وجه نميخواهند کنترل اوضاع از دستشان خارج شود وايران را که کليد ومدخل ورود به خزانه غنی خاورميانه است ازدست بدهند. تمام سعی عوامل رسمی انگليس و اتحاديه اروپا در اينست که به هر ترتيبی که شده نظامی را از شکم همين جمهوری اسلامی سزارين کنند. مناسب ترين گروه برای اجرای اين طرح استعماری اپوزيسيون درونمرزی است که از دل همين حاکميت بيرون آمده. گرچه در ميان اين گروه عناصری غيروابسته وترقيخواه بويژه دانشجو وجود دارد، ليکن دانشجو را به تنهايی نميتوان اوپوزيسيون بحساب آورد.دانشجو که قادرنيست تشکيل حکومت ودولت دهد. اين قشر برای آزادی تلاش و پيکار ميکند نه بدست گرفتن قدرت سياسی. دانشجويان اهرم وبازوی ملتها و گروهها و رهبران سياسی آنها هستند
سلسه جنبانان اينگروه يعنی اپوزيسيون درونمرزی ،افراد نيکنام وسالمی نيستند و اين جريان در کليت اپوزيسيونی قلابی است. بهمين علت هم اروپاييان از اينگروه حمايت ميکنند. امری که سرنوشت اين گروه را با اتحاديه اروپا بهم پيوند ميزند منافع اقتصادی و ترس از کنار گذاشته شدن کلی آنها از آينده ايران است. امری که وقوع آن در صورت بروی کار آمدن يک نيروی ملی و خارج از حاکميت حتمی است. زيرا هيچ دولت منتخب ملی و پاسخگو تن به اجرای قراردادهای ايران برباد دهی نخواهد داد که بوسيله پايوران اين نظام و در نبود يک مجلس منتخب و مردمی بسته شده است. اين قراردادها فاقد پايه های محکم حقوقی بوده واستانداردهای بين المللی در انعقاد آنها رعايت نگرديده . اينگونه معاهدات در هيچيک از محاکم جهانی قابل پيگيری نيستند و تعهدی برای نيروی بعدی ببار نخواهد آورد که ملزم به اجرای آنها باشد. بيشترين افراد فعال و مطرح در اين طيف از ميان کسانی هستند که خود در پی ريزی اين نظام بويژه دستگاههای سرکوب آن نقشی اساسی داشتند و ازهيچ به همه چيز رسيده اند و نابودی تماميت رژيم به نابودی خود آنها منجر خواهد شد. چرا که در صورت استقرار يک نظام مردمی با شاکيان خصوصی بيشماری که دارند ميبايست در دادگستری مستقل به محاکمه کشيده شوند و ضمن استرداد اموال به يغما برده به خزانه کشور بايد پاسخگوی جرايم خود نيز باشند. بدين علت هم اين گروه با تمامی شعارهاي تندی که سرميدهند قادر به کتمان اين خواست نهايی خود نيستند که در نهايت خواهان تلطيف حکومت هستند نه فروپاشی تماميت آن. يعنی تحويل بی سرو صدای حکومت فقط با حذف مثلاُ ولايت فقيه و اختيارات بی حد حصر شورای نگهبان و ايجاد چند تغيير روبنايی. اتحاديه اروپا هم دقيقاُ همين را ميخواهد
بهمين علت هم هست که تمامی اينها خود را جمهوريخواه معرفی ميکنند و حتا يک نفر از معرکه گردانهای اينگروه خواهان نظام مشروطه پادشاهی نيست و همگی آنها از اين سيستم بشدت بيمناک هستند. بطوريکه تا چندی پيش حتا وجود مشروطه خواهان را بکلی نفی ميکردند. حسين لاجوردی يارغار اينها در خارج از کشور اظهار ميداشت که طبق برآورد ما در انجمن پژوهشگران ايران فقط سه در صد از مردم ايران خواهان نظام پادشاهی هستند !! . تفاوت دانشجويان با آنها هم در همين حساسيت بر روی شکل نظام است. گرچه در ميان دانشجويان افرادی وجود دارند که ميتوان آنها را جمهوريخواه بحساب آورد اما آنها در اساس روی قالب نظام هيچ حساسيتی نشان نميدهند. حتا بسياری از آنها بدليل علاقه ای که به افکار و منش شاهزاده رضا پهلوی دارند مشروطه پادشاهی را بر جمهوری ترجيح ميدهند. دانشجو ريگی به کفش ندارد. او آزادی و زندگی بهتر ميخواهد. اگر حس کند که نظام پادشاهی ميتواند جوابگوی مطالباتش باشد طبعاُ در انتخاب آن ترديد بخود راه نخواهد داد. مشروطه اما برای سردمداران اپوزيسيون داخلی واتحاديه اروپا بمثابه پايان فصل ميوه چينی و چپاول است. آنها خواهان حفظ اين بافتار هستند. درحاليکه نظام مشروطه خواستار برچيدن بساط اين ساختار و بويژه در انداختن طرحی نو در .سياست خارجی ايران بربادده آنست. يک نظام متکی بر آراء مردم نه نيازی به باج دادن به اتحاديه اروپا دارد و نه اصولاُ ملت حق اينکار را به او ميدهد
اتحاديه اروپا در راه انحراف مبارزات ملت ما وتنزل خواست دگرگونی بنيادين به يک رفرم روبنايی افزون بر مشکلات درونی با معضل ديگری مواجه است ، مشکلی بنام اپوزيسيون خارجی. که با تمامی ضعفهايی که دارد بحدی از رشد و نيرورسيده که ديگر بهيچ روی بدون در نظر گرفتن آن و حداقل کسب رضايت بخشی از آن نميتوان در ايران دست به تغييراتی زد. بهمين دلايل انگليس و شرکايش در اتحاديه اروپا اينبار مشغول پياده کردن طرحی بسيار پيچيده در کشور ما هستند. که شخص داريوش همايون وحزب شترگاو پلنگ او نقشی اساسی را در اجرای اين سياست استعماری بعهده گرفته اند. قبل از پرداختن به نقش مخرب همايون و حزب هفته بيجارش اما بايسته است که به آرايش لشگر اپوزيسيون نگاهی داشته باشيم .منظور ما در اينجا آن بخشی است .که دارای حزب و تشکيلات هستند نه دسته های ميليونی مخالف جمهوری اسلامی که فاقد هر گونه سازماندهی است
چنانچه عناد کين ورزی را به تحليل خود راه ندهيم در اينصورت بايد بپذيريم که اپوزيسيون اصلی اپوزيسيون خارجی است که هيچ سازشی با نظام ندارد. اين اپوزيسيون خواهان سرنگونی رژيم در تماميت آن و ايجاد ساختارهای نوين حکومتی است. بهمين علت هم بخش فعال اين نيروی جدی مخالف نتوانست در داخل بماند و راه گريز در پيش گرفت و در حال حاظر هم بدليل همين عدم حضور نميتواند در داخل فعاليت آنچنانی داشته باشد و تاکنون هم نتوانسته حتا از پنج درصد از نيروی واقعی خود استفاده کند. چون بيشترين نيروی باالقوه آن در درون ايران است. همين نقيصه باعث ميشود که حضور و نقش آن در دورون کمرنگ جلوه کند و رژيم وجود آنرا کتمان کند. ليکن با تمامی اين احوال اپوزيسيون جدی و سازش نا پذير پايگاه اصليش در برونمرز قرار دارد و مشروطه خواهان استخوانبندی اصلی اين اپوزيسيون را تشکيل ميدهند. و همين نيرو يعنی مشروطه خواهان هستند که در حال حاظر جدی ترين آلترناتيو جايگزين نظام جمهوری اسلامی محسوب ميشوند. البته افراد منفرد و گروههايی مانند جبهه ملی، حزب ملت ايران ، جمهوريخواهان ملی و چند دسته و گروه کوچک ديگر چپ هم در درون و برون وجود دارند. ليکن از آنجايی که بعضی از آنها هنوزهم کليت نظام را نفی نکرده و بخشی خود را در مقاطعی به ننگ همراهی يا مذاکره با رژيم آلوده و بخشی ديگر سرنوشت و آينده خود را به اپوزيسيون درون حاکميت گره زده اند ، در نزد مردم از آن وزن و اعتبار برخوردار نيستند که مردم بتوانند آنها را جايگزين اين نظام بحساب آورند. بخش ديگر هم در درون طيف چپ آنچنان پراکنده و هرروزه در چنبره ائتلاف وانشعاب گير کرده اند که کاملاّ بخود مشغول بوده وکمتر فرصت پرداختن به موضوعات اصلی را دارند. متاسفانه اينها هنوز هم متوجه گردش اوضاع نشده و نميدانند که ما ديگر در دهه پنجاه و شصت ميلادی نيستيم وعصر چريکبازی و چگوارا بازی مدتهاست که بسر آمده. حتا رفيق کاسترو هم خود اين واقعييت را مدتها است که پذيرا گشته است. گروههای ديگری هم مانند حزب توده و سازمان اکثريت در اين طيف وجود دارند که رسماُ برای ملايان جاسوسی و پا اندازی ميکنند ومرگ نظام زوال آنها را نيز بدنبال خواهد آورد
گروهای ميکروسکپی ديگری هم مانند کمونيست کارگری وجود دارند که آنچنان شلتاق و جيغ و داد وغلو ميکنند که متاسفانه اين احساس را در آدمی بوجود مياورند که بطور کلی از مرحله پرت افتاده و اصلاّ شناختی از تحولات ايران و جهان ندارند. اينها در حالی خود را جايگزين رژيم ميدانند که حتا از هر ده هزار ايرانی يک نفر آنان را نميشناسند. زمينه آنچه که آنها ميگويند و ميخواهند يک در صد آنهم حتا در بيست سال آينده نيز فراهم نخواهد شد. يا فرقه رجوی که کار خود را با کشتار باصطلاح خودشان ژنرالهای امپريالسيم شروع کرد کارش به چنان فضاحتی کشيده که بعد از سقوط ارباب صدام به دريوزگی به آستان بوسی امپرياليسم رفته وتصور ميکند که ملت ايران پس از يکبار مسموميت از قرص جمهوری اسلامی که او را تا آستانه مرگ برده است يکبار ديگر اين حب کشنده را خواهد بلعيد. اين موضوع اما نبايد خوشايند نيروهای مترقی و آزاديخواه باشد. بايد تلاش کرد که اين گروههای اتوپيستی وعقب مانده را به رويکرد به تعقل سياسی و دموکراسی ترغيب و تشويق نمود. ايران فردا بايد جايگاه همه انديشه ها واحزاب مقيد به دموکراسی باشد

قصد اين قلم تخطئه ديگر گروها و ناديده انگاشتن آنها نيست. ايران تيول شخصی هيچ شخص و گروهی نيست. آنچه اما پذيرفتنی است اينست که در حال حاظر اين گروهها بدليل نداشتن يک برنامه روشن و بديلی مشخص قادر نيستند خود را جايگزين اين نظام معرفی کنند. مشروطه خواهان اما با تمامی پراکندگی و اختلافاتی که دارند، هدفی روشن و از آن مهمتر بديلی يگانه و فرهمند و مقبول جهان دارند. اين امتياز بزرگ به شخص شاهزاده رضا پهلوی امکان ميدهد که قادر باشد در صورت لزوم تمامی آنان را وادار به گردهم آيی در زير يک چتر و همکاری با يکديگرنمايد
شايد بزرگترين معضل اينگروه عظيم در اين باشد که به کار تشکيلاتی هيچ رغبتی نشان نميدهند و به تبع آن قادر نيستند که از نيروی لايزال خود سود برند. طرفه اينکه تنها باصطلاح حزبی که خود را بزرگترين حزب مشروطه خواه ميداند اصلأ مشروطه خواه نيست. اين تشکيلات ضد ملی و فريبکار ضمن غصب " يا واضح تر " دزديدن نام مشروطه تمامی پرنسيب های اخلاقی و سياسی را در راه دستيابی به قدرت سر بريده و شخص داريوش همايون که شمه ای از پنجاه سال اعمال ضد ملی وی در بالا رفت ، در نبود يک تشکيلات با تفکر و آگاه درطيف مشروطه خواه و ناسيوناليستهای ترقيخواه با گردآوری اعضای سابق وبدنام حزب خائن توده و اکثريت وقراردادن آنها در کنار عده ای مشروطه خواه ميهن پرست اما غافل ، نيروی اين افراده صديق را نيز بجای بکارگيری در جهت نيل به اهداف ملی ميهنی بخدمت مطامع خود وشرکای ضد ملی خود گرفته است. اونام نيک شاهزاده رضا پهلوی و مشروطه را سرمايه کرده ، ليکن به هيچ چيز جز دستيابی بقدرت وآنگاه تأمين منافع اتحاديه اروپا نمی انديشد ، حتا بقيمت ذبح مشروطه و فروش ايران به اجانب. از همين روست که وی حتا به برنامه سياسی حزبی که خود پايه ريزی کرده نيز هيچ وقعی نميگذارد
او در حالی از نظام جمهوری برای آينده ايران سخن ميگويد که برنامه سياسی و هدف بظاهر غايی آن حزب من درآری استقرار مجدد نظام پادشاهی در ايران است ! اين چگونه تشکيلاتی است که به هيچ اصلی پايبند نبوده و در هر شرايطی خواهان قدرت سياسی است و باهر سيستمی هم قادر بکار است ؟ حزب سياسی مگر دکان سلمانی و بقالی است که بتوان سر و لباس را بدلخواه مشتری دوخت و آراست ؟ آنهم در فازی از مبارزه که حزبی ادعای سرنگونی نظامی فاسد و جايگزينی سيستم ديگری را دارد. يک تشکيلات سالم سياسی بايد دکترينی روشن داشته باشد. بايد شرايط جامعه خودی و فرهنگ سياسی آنرا درک کرده و با تحليلی صحيح از اوضاع کشور به يک نتيجه گيری دست يابد. بايسته است که بروشنی به مردم اعلام نمايد که بالاخره چگونه سيستم حکومتی را مطلوب تشخيص ميدهد و پايه استدلال خود را کجا بنا نهاده است ؟ پاسخهای روشنی در ارتباط با چرايی آن برآيند نظری وزمينه های تحقق نظام مورد دلخواه و سودمند خود ارايه دهد. شرافتاُ که نوشتن اين جمله بسيار مشکل و خوشايند صاحب اين قلم نيست ، ليکن اينجا مصالح ملی و آينده کشور درميان است ، بنابر اين فاش ميگويم که اينجانب شک ندارم که در ابتدای فتنه دستاربندان هم اگر پستی به جناب همايون محول ميگرديد نامبرده در همکاری با ارباب عمائم ترديدی بخودراه نميداد و امروز بجای اپوزيسيون در کنار علی اکبر ولايتی ها و حسن حبيبی ها جای داشت. خداوند خود آقای همايون را از بيماری شهرت طلبی وعطش جاه ومقام ثروت رهايی بخشد. که نامبرده در اينراه از هيچ عملی ابا ندارند. حتا فروش ايران. اينکه ازسالها قبل حتا آنزمان که حزب مشروطه بيش از پنجاه عضو نداشت آقای همايون اين حزب را تنها نماينده کل مشروطه خواهان معرفی ميکردند قصد خاصی داشتند و دارند. آنهم در حاليکه همزمان جمهوريخواه هم بودند و هستند. به ايشان ديکته شده که شما بايد بعنوان مردی برای همه فصول در اپوزيسيون حاضر باشيد.چه در صحنه جمهوريخواهی و چه در ميان مشروطه خواهان.که هر آيينه لازم بود بتوانيد وارد ميدان شويد
گفتيم که طرح اتحاديه اروپا بدون راضي کردن حداقل بخشی از اپوزيسيون برونمرزی شانس توفيق ندارد. به همين علت اين اتحاديه قصد دارد با حقنه کردن حزب مشروطه که بيش از چهار صد عضو ندارد " که نيمی از آنها هم توده ای هستند " بعنوان کنارآمدن با مشروطه خواهان و ايجاد پلی بين اپوزيسيون درون حاکميت و باصطلاح مشروطه خواهان بيرونی زمينه يک دگرگونی صوری را در ايران فراهم آورده و برای آن کسب مشروعيت کند. زمينه اينگونه طرحهای ضد ملی از مدتها قبل فراهم آمده و وجود اعضای توده اکثريت در درون حزب مشروطه و ترغيب جناب همايون به رای دادن به خاتمی و دفاع از تبرزدی و هم مشروط خواه بودن و هم جمهوريخواه بودن اين حزب شترگاوپلنگ تماماّ گواه اين مدعاست. چنانچه به متن اطلاعيه مورخ نهم ارديبهشت حزب مشروط که به قلم خود آفای همايون با آن نثر ملا هادی سبزواری و مشهورشان نگاشته شده اندکی دقت شود بسياری از مسايل روشن خواهد شد. بويژه آنجاکه جنابشان مينويسند ( اکنون روشن ترين افراد و گروههای جمعيت ايران در درون وبيرون،آماده می شوند که نيروهای خود را برای آنچه ارزش جنگيدن دارد، يعنی دفاع از ارزشها و نهاد های دموکراتيک، رويهم بريزند ) که صد البته منظورشان همان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی ، جبهه دموکراتيک آقای تبرزدی وحزب مشارکت اسلامی در شکل استحال شده آنهاست که با همکاری کمپانی حزب مشروطه ، حزب توده و سازمان اکثريت و انجمن پژوهشگران که دور از انتظار نيست که همگی با وجود جمهوری اسلامی هم بداخل ايران انتقال يابند ، سعی نمايند که ( که برسر دموکراسی وحقوق بشر در ايران با هم توافق و همکاری کنند ) زيرا آقای همايون که احزاب و تشکلات ديگر را ابداُ قبول ندارند بويژه تشکلات مشروطه خواه را. ايشان بطور کلی منکر وجود تشکلات ديگر مشروطه خواه هستند. اين انسان آزادی خواه معتقد به کثرت گرايی که از ايران آزاد فردا داد سخن ميدهند ، حتا در خارج و درغربت و آوارگی هم برای ديگر گروهها حق حيات و فعاليت آزاد سياسی قايل نيستند چه رسد به ايران فردا
جنابشان در هر فرصتی عملاٌ سيستم تک حزبی را ترويج نموده و ضمن انکار وجود ديگر احزاب ، بويژه تشکلات مشروطه خواه ، کمپانی چهارصد نفره مشروطه را تنها نماينده دائم وغير قابل تعويض ميليونها مشروطه خواه ميدانند! شرايطی همکاری با ديگر گروههای مشروطه خواه راهم انحلال آن تشکلات تعيين فرموده ومعتقد هستند با وجود تجارتخانه ايشان وجود ديگر احزاب مشروطه خواه اصلاُ معنا ندارد! آقای همايون در اطلاعيه نهم ارديبهشت خودشان نه تنها کلامی از سرنگونی نظام ايرانکش آخوندی بميان نميآورند بلکه ايشان حتا نگران فروپاشی نظام نيز هستند و بروشنی مينويسند ( ميهن ما با بحران بزرگی روبروست ... جمهوری اسلامی در کار آن است که کشور را به انفجار و ويرانی بيندازد! ) واعتقاد دارند که گويا مردم اين انفجار را نمی خواهند ؟! چون بلافاصله ادامه ميدهند که ( و مردم در کار آنند که طرح تازه ای برای يک دوران بی سابقه ! آزادی و رفاه در ايران دراندازند ) يعنی بدون انفجار و ويرانی نظام اسلامی
واضح است مردم که خانه و دکان و اتومبيل خود را منفجر و ويران نخواهند ساخت. انفجار مردم برای نابودی نظام خواهد بود نه کشورشان. اين نظام سراپا ننگ و نفرت است که ميهن ما را بويرانی کشيده ومردم ما خواهان برکندن ريشه عامل تمام بدبختيهای خود هستند وچه آقای همايون و اتحاديه اروپا خوششان بيايد و چه نه اين وظيفه ميهنی را به انجام خواهند رساند. آنچه در اينروزهای سرنوشت ساز بايد مورد توجه قرارگيرد اينست که هيچ ايرانی آزاديخواه وباشرافتی بويژه نيروهای ملی و مشروطه خواه در حزب مشروطه نبايد به چيزی کمتر از سرنگونی اين نظام سراپا ظلم وجنايت رضايت دهد. هرگونه سازش با عناصراين رژيم خيانت محض به مردم ستمديده ايران بوده و مبارزات ما را به انحراف خواهد کشيد و باعث خواهد شد که ميهن وملت ما باز هم برای چند دهسال ديگر در اسارت جنايتکاران و غارتگران انگليس واتحاديه اروپا باشد. ما به نيکی ميدانيم که حزب مشروط جمعيتی يکدست نيست و در آن عناصری هم عضويت دارند که در صداقت و ميهن دوستی آنان نميتوان ترديد داشت ، ليکن حتا آنان نيز ميدانند که همايون شخصی نيستند که بتوانند به ايده های سايرين نيزاحترام گذارده و کار را جمعی پيش برند. بدينسان علی رغم اينکه خود اعضای حزب مرتباُ ادعا ميکنند که ايشان فقط يکنفر هستند و آنهم با سمت رايزن ، ليکن شخصاُ نيز ميدانند که علاوه بر ديگران خود را نيز می فريبند. زيرا اين دم و دستگاه دارالحکومه داريوش همايون است نه يک حزب سياسی. و وا اسفا که نام گرانقدر مشروطه بيجا بر روی آن تشکيلات تجاری و غلط انداز گذارده شده است. زيرا آقای همايون هرچه که باشند اما مشروطه خواه نيستند. نه از نوع جمهوری آن و نه از نوع پادشاهی آن. که يک بار بدست مبارک ايشان و يارانشان با نفوذ دردستگاه رهبری سياسی ايران به فرمان دشمنان ايران سر بريده شده است

|

Friday, May 21, 2004

 

اينترنت دنيای روانپريشان


امير سپهر
www.hezbemihan.com

اينترنت( پال تاک)، دنيای روان پريش ها و تروريست ها

عقده های حقارت ناشی از تحقيری كه در بيست و پنج سال گذشته به هم ميهنان ما روا گشته، باعث گرديده كه آنها دچار ناهنجاريهای مختلف رفتاری و شخصيتی گردند. اين روان پريشی با توجه به محيط اجتماعی و تربيتی هر يک از ما ايرانيان خود را به صور مختلف نمايان ميسازد. که در اينجا به چند نمونه آن که مربوط به دنيای بی در و پيکر و خالی از پليس اينترنت ميباشد اشاره مينمايم.
پيش ازهر مطلبی اما، لازم است به تبار شناسی شخصيتی افرادی كه در اين رسانه پرسه ميزنند بپردازم، که با نگاهی جامعه شناسانه ميتوان اين افراد را به ترتيب زير طبقه بندی كرد:
الف: آنان كه با يك نظرگاه و هدف سياسی منسجم از اين رسانه استفاده ميكنند، كه متأسفانه تعداد آنها آنقدرناچيز است که حتا به پنج در صد نيز نميرسد.
ب : افرادی كه برای دوستيابی و يا صرفآ وقت گذرانی و يا آزار و تمسخر ديگران به اين رسانه سرميزنند، كه شوربختانه اكثريت قريب به اتفاق را تشكيل ميدهند.
اگر خواسته باشيم به بررسی روانشناسانه ای از اين دو گروه دست يازيم ، هر كدام از اين دو گروه نيزخود به د سته های گوناگونی تقسيم ميشوند كه در اين مختصر حوصله پرداختن به تمامی آنها نيست. بنابراين به شاخص ترين اين تيپ ها اشاره خواهم نمود.
عده ای که در دنيای حقيقی زير بار توهين و تحقير کمر خم کرده اند، با شخصيت و شغلی رويايی که در اينترنت برای خود ساخته و با آن خود را معرفی ميکنند، با پنهان کردن خود در پشت يک نام پال تاکی ( اينترنتی ) با ابرازعقايدی تصنعی و تند درهر جا و در هر زمينه بدنبال تأييد شدن و پذيرفته شدن هستند.
اين سرکوفت وتحقير بيست و پنجساله باعث گرديده که در زمينه اجتماعی پاره ای بطور کلی به نفی خود و فرهنگ ملی خود بپردازند، و پاره ديگر از سنگ و کلوخ برای خود افتخار آفريده و به دنبال بزرگ كردن خود و فرهنگ خودی باشند. آنچه هم که به نقد فرديت افراد اينترنی مربوط ميگرد، هر گونه شک و اعتراض به شخصيت و شعور و شغل افراد دراين ناکجا آباد بدون پليس و قانون و کيفر، با واکنشی پرخاشگرانه و انتقام جويانه روبرو ميگردد.
به همين دليل هتك حرمت و فحاشی رايج ترين پديده ای ميباشد كه اين بيماری قرن بيست و يکمی به ارمغان آورده است. هستند بسياری که علت پرسه زدن و ويلا نی مداوم خود در چت روم ها را تنهايی ذکر ميکنند. درحاليکه يک مطالعه سطحی در زندگی اين افراد ما را به اين واقعييت تلخ ميرساند که اصلی ترين دليل تنهايی و انزوای آنان حضور دايمشان در اينترنت است. آنها بدون آنکه خود متوجه باشند،آنچنان از دنيای بيرون بريده شده اند که ديگر هيچ مجالی برای بهره وری ازجاذبه های طبيعی زندگی و معاشرتهای حقيقی برايشان باقی نمانده. دنيای اينها دراينترنت خلاصه شده، بدانگونه که به تمامی جلوه های هستی از پنجره مونيتورکامپيوترخود نگاه ميکنند.
معاشرت همانی است که در اينترنت است. دوستان همانهايی هستند که به چت روم می آيند، اداب معاشرت و بيان اميال هم به همانگونه است که در اينترنت رايج است. قهر و آشتی ها، پخش موزيکها و اشعار اشاره دار و پيام رسان، و رد و بدل کردن فايل و ايميل هم جای روابط سالم و حقيقی را پرکرده. اينگونه افراد بحدی دردام اين اعتياد گرفتارآمده اند که حتا غذای بخور و نمير خود را نيز در مقابل صفحه کامپيوتر خود صرف ميکنند، و فقط هنگامی برای خريد چند دقيقه ای از آن جدا ميشوند که ديگرهيچ نان و غذا و سيگاری در منزلشان باقی نمانده باشد.از اينروی هيچکدامی از کسانيکه بطور مداوم از نت استفاده ميکنند، زندگی سالم و پرتحرک وبا نشاطی ندارند. بايد توجه داشت که زندگی اينترنتی و عوارض ناشی از آن خاص مردم ما نيست. ليکن از آنجاييکه يکی از ويژگيهای ما ايرانيان اينست که بدبختانه ازهيچ چيزی در طريق مثبت استفاده نميکنيم و بدون رعايت اعتدال در تمام زمينه ها دچار افراط و تفريط ميگرديم،اين بيماری مدرن وعوارض آن متأسفانه نسلها دامان ملت ما را خواهد گرفت.
اجتماع و سياست در( اينترنت) پال تاک

ماكياولی گفته است: هد ف وسيله را توجيه ميكند! گر چه اين گفته بظاهرمنفور همگان است، ليکن آنجايی که پای عمل به ميدان ميايد، تمامی گروههاي سياسی اين رهنمود را بر گزيده و بی مهابا آن را بكار ميگيرند. درعرصه سياست حاكم بر جهان امروزمتاسفانه هيچ گروهی نتوانسته خود را از اين اصل نا نوشته درمرامنامه مستـثـنی سازد. به ذكر دو نمونه از عملكرد احزاب و گروههای سياسی وطنی در اين زمينه بسنده ميكنم.
قطعآ اين پديده را شاهد بوده ايد که سازمان مجاهدين افراد هـوادار خود را واداربه تكدی در خيابانها و معابر عمومي ميكند، ، اين كار در بين دراويش نيز به عنوان تزكيه نفس و خود شکنی صورت ميگيرد. در اين عمل به ظاهر خالصانه عملآ هويت و شخصيت اين افراد را مسخ و منهد م ميكنند، تا اين افراد بدون هويت و عاری از استقلال شخصيت و غرور، به راحتي قابل كنترل و راه بری گردند. چرا كه اين افراد هويت ازدست رفته خود را در سازمان و يا خانقاه باز يافته و همه عمر خود را فدای خدمت به آن ميكنند.
علت اينكه اين افراد بدين سان و با اين تعصب از سازمان خود دفاع ميكنند، اين است كه در واقع شخصيت وهويت خود را در وجود سازمان و يا مقتدا و مرشد بزرگ عقيدتی خويش متبلورومتجلی می بينند. نام اين دگرگونی روحی و شخصيتی در آئين طريقت و بخشی ازعرفان ايران، بويژه در شيوه های نحل و قلندری و ملامتی، رسيدن سالک راه حق به مرتبه ( فنا) در آخرين مرحله سلوک خويش است. صوفيّه نوعی ازاين دگرگونی روحی را محو در جمال حق، و يا مرحله حلول نيز ناميده اند.
اين روش در بين احزاب چپ از جمله کمونيست کارگری، توده- كومله- فدائيان و غيره نيز بنوعی مشهوداست، جلسات انتقاد از خود، و گذاشتن نام مستعار براي تمامي اعضاء وهواداران فعال، تشويق به اعتقاد خدشه ناپذير به ايدئولوگ،از روشهای اصلی اين گروهها براي بی هويت ساختن افراد بشمارميرود. پال تاك( چت ) نيز قاعده ای مستثني نيست . نا گفته پيداست كه افراد عقده ای و ضعيف النفس حاضر در پال تاك ( نت ) نيز با غرق کردن شخصيت و جوهراصلی خويش در اينترنت، با اميال سر كوفت شده خود ميدان مناسبی برای عقده گشايی و زورگويی پيدا كرده و بصورت موجوداتی بی هويت و روان پريش ظاهر ميشوند. که تمام توانمندی و شخصيت و قدرت نبرد خويش را فقط از پشت کامپيوترخود ميتوانند اعمال کنند، و بطورکلی هويت خود را از اينترنت ميگيرند.
اين افراد بشدت بيمار، چون به دنيای بدون پليس و کلانتری اينترنت ميرسند، در اوج خودآزاری يا دگر آزاری ظاهر ميشوند. اينها برای ضربه زدن به رقبای سياسی و عشقی خود حتا تا اتاق خواب و زير لحاف حريف نيز پيش ميروند، و در زمينه روابط خصوصی، عکس خانمی را که با آنها بهم زده باشد را بی و يا با رتوش مستهجن و پورنوگرافی،ازطريق نت در سراسر جهان پخش ميکنند. اين قبيل افراد در دنيای اينترنت برای ديگران هيچ هويٌت و شخصيتی ندارند. در پالتاک (اينترنت) هر کسی هر تهمت و دروغی را ميتواند بدون ترس از تعقيب و مجازات برزبان جاری ساخته و يا بنويسد. هيچ نيرويی هم نميتواند جلودار اين تروريستهای اينترنتی باشد.
در واقع ما در پال تاك با گروهي افراد غير واقعی ودروغين مواجه ميشويم كه قاعده های متعارف در مورد آنان مصداق پيدا نميكند. در اين دنيای دروغين گروهبان خود را سرلشگر، لبنيات فروش خود را پزشک، بقال خود را مهندس، سبزی فروش خود را شاعر و محقق، نانوا خود را خلبان، و رمال و فالگيرخود را کارشناس اتمی معرفی ميکنند. از در و ديوار اينترنت هم شاعر و خواننده و موزيسين و روشنفکر و نظريه پرداز می ريزد.ايکاش که حتا بيست در صد اينها شغلی ميداشتند! اکثر اين افراد قابل ترحمی که مرتب به اينترنت می آيند نه تنها کار، که حتا سرپناه مناسبی نيزندارند.
از تمامی اينها مخرب تر آنست که اينترنت به بهترين وسيله برای استتارعوامل رژيم مبدل گرديده که بتوانند با پنهان کردن نشانی و نيّات پليد خود در پشت يک هويت و نام قلابی، مبارزين حقيقی و دشمنان واقعی رژيم را با بهتان و دروغ بی اعتبارسازند. دراينترنت رفيق قنبراوف توده ای با نيک نيم آرش کمانگير خود را ميهن پرست و مشروطه خواه جا ميزند. تجزيه طلب با نام خشايارشاه از بازپسگيری بحرين سخن ميگويد، شکنجه گر ساواما از حقوق بشر و آزادی زنان داد سخن ميدهد. سانسورچی از فوايد آزادی قلم و بيان حرف ميزند، مرد چاقوکش وزورگودر دفاع از فمينيسم حنجره پاره ميکند و شيخ سيد ابوالفضل قمی، پيش نماز مسجد باب الحوائج هم با نام کاترين و بنفشه و رامونا با مردان عقده ای و هوسباز تکست سکسی رد و بدل کرده و مرتبآ به نشانه دلدادگی و بوسه عاشقانه برايشان عکس قلب و لب ميفرستد.
تجربه بما نشانداده که پالتاک (چت) بجای ايجاد وفاق و بالا بردن سطح دانش سياسی، با فضايی انباشته از نفاق پراکنی و تهمت که از رايج ترين شيوه های افراد نابخرد سياسی و عوامل رژيم است، هم ميهنان ما را بيش از پيش افسرده و نا اميد ساخته و در نتيجه انگيزه مبارزه و اميد به رهايی را از آنان سلب کرده است.
روشی که ما در حال حاظر برای کاستن از حجم اين بی فرهنگيها ميتوانيم دنبال کنيم، نبايد دفاعی باشد. زيرا هرگونه حالت تدافعی در مقابل تهمت وفحشای کلام، تروريستهای اينترنتی را جری ترخواهد کرد. مناسب ترين شيوه، گرفتن سلاح ترورازدست اين بيماران وبی فرهنگان است. از آنجائيکه بيشترين تهمت ها با نشأت از فرهنگ حوزوی و پسمانده آخوندی، به پايين تـنه و روابط جنسی افراد مربوط ميگردد، بهترين شيوه آنست که تهمت آنان را قبول کنيم وبجای نا سزا و ملامت با خونسردی مورد تمسخرشان قرار دهيم.
به بيانی روشن تر، چنانچه بشما تهمت زدند که با دو يا سه نفر رابطه جنسی داريد، نه تنها برآشفته نشويد، بلکه خود با تمسخراظهار کنيد که با بيش از تعدادی که آنان ادعا ميکنند رابطه و نزديکی داريد. اين يگانه راه و بهترين شيوه خلع سلاح اين بيماران گرفتارآمده در فرهنگ ميان تنه رسالات شرعيّه حوزه های علميه است !
اينها گوشه های كوچکی از معضلات سياسی و روانی موجود در بين افراد ايرانی و در كل جامعه ايران است. ما بنوبه خود تلاش ميکنيم كه در حكومت آينده ايران، برنامه ای دقيق وهمه جانبه برای حل اين مشکلات تهيه نماييم. در غير اينصورت ما تا ابد دچار انواع اين بد فرهنگی ها خواهيم بود، واين تنها به نفع استعمار گران و قدرتهای بزرگ و دشمنان داخلی ما خواهد بود، كه بتوانند با زندانی کردن قشر جوان و خلاق ما در دام اينگونه اعتيادهای روانی فرهنگی ما را از کاروان پيشرفت و تمدن عقب نگهدارند. ما فرهنگ را ديناميزم تحولات سياسی ميدانيم، و به همين علت تمام مساعی حزب ميهن در اين راستا است که پرچم دار اين مبارزه فرهنگی اجتماعی گردد. فقط يک ملت با فرهنگ است که ميتواند به دموکراسی و مدنيت دست يافته، و از آن مهم تر، از دموکراسی خود پاسداری نمايد. تعيين گروهی از روانشناسان برای بررسی مشكلات روانی موجود در جامعه ايران، وتحقيق وتفحص در چگونگي درمان اين بيماريهای عصر نوين ، از برنامه های حياتی حزب ما در آتيه ميباشد.
استفاده از تمامی و يا بخشی از اين مقاله بشرط درج نام نگارنده و حزب ميهن بلامانع است

نگارند اين مقاله را تحت تأثير مطالعه تحقيقات چند سطری يکی ازهموندان فرهيخته حزبمان، وبه درخواست وی نگاشته ام که و ظيفه اخلاقی خود ميدانم بدان اشاره نمايم

|

Saturday, May 15, 2004

 

خانـه تکانی فرهنگی

امير سپهر
www.hezbemihan.com
خانـه تکانی فرهنگی
از آنجا كه ما از ديد جامعه شناختي در مرحله ی رمانتيسم يا خرد ستيزی قرار داريم واز يك تربيت كاملاً مذهبي و متافيزيكي رنج ميبريم گرايش از يك تفكر سورئاليستي به سورئاليسم ديگر در نزد مردم و حتا كتابخوان های ما امری بسيار منطقی به نظر ميرسد
ما به اين زوديها از دست مذهب خلاصي نخواهيم يافت. چون كار ما بجايي رسيده كه بدون آن زندگي ما خالي از محتوا و نهيليستي رخ مينمايد. از اين جهت بدون اينكه خود متوجه باشيم وقتي از يك دين فاصله و زدگي پيدا ميكنيم در صدد آويختن خود بدامان دين جديدي برمي آييم كه با تقويت آن دين نو به جنگ دين كهنه برويم
اين احتجاج و احتياج ملت ما به اوهام و دين و مذهب ، خود را به صورمختلف نشان ميدهد. چه در قالب گرايش به آيين هاي زرتشتي و مزدكي و مسيحي ، و چه حتا درنوع گرايش ما به فلسفه هاي مادي و عقلي. مردم ما نه تنها برداشتي متافيزيكي از فيزيك دارند بلكه بي ديني را هم به صورت و كيفيت يك دين برداشت ميكنند. در جوامع مذهب زده اي مانند كشور ما دوري و يا حتا انزجار ازدين نشانه رهايي از فرهنگ ديني نيست
بعضي از مردم ما اصولاً صورت مسئله را به درستي طرح نميكنند ، سئوال اصلي اين بايد باشد كه آيا مشكل اساسي ما صرفاً فرهنگ اسلامي است يا اينكه ما بطور كلي در پي خلاصي از فرهنگ ديني هستيم ؟ آيين زرتشتي گرچه بر مبناي تعقل و خرد بوجود آمده، ليكن اگر همين آيين متكي بر خرد و انديشه را نيز به سياست بيالاييم چيزي بجز كشتار و نفرت ببار نخواهد آورد
هر گونه دين و آييني بصورت يك مسلك سياسي يعني رويكرد به يك ارتجاع ديگر. دين و آزادي ، دشمنان آشتي ناپذير يكديگر هستند. چرا كه نظام هاي ديني كاري به نياز جامعه ندارند و اساساً مشروعيت خود را از مردم كسب نميكنند و قوانيني ساخته و پرداخته انسان نيستند كه بوسيله همان انسان هم قابل فسخ يا تغيير و تعديل باشند
هدف ما رسيدن به سكولاريسم است. در يك جامعه سكولار كسي را با دين و يا بيديني كسي كاري نيست ليكن دين امري كاملاً شخصي و بركنار از مقوله سياست است. فرهنگ ديني فقط در فرهنگ اسلامي خلاصه نميشود. دسته اي از مردم ما به غلط دست كشيدن از اسلام و گرويدن به دين ديگري را به منزله مترقي بودن و يا استخلاص از چنگ فرهنگ ديني تلقي ميكنند. مغ و خاخام و كشيش و برهمن و كاردينال هم اگر بقدرت دست يابند درست به اندازه همين دستاربندان خون مردم را در شيشه خواهند كرد. بسياري از اين ملاهاي جنايتكار با خواندن اورادي كه نه خود ميفهمند و نه هيچ كس ديگري از آن سر درمياورد زن و مردي را به اصطلاح خود بعقد همديگر در مي آورند و مردم ما هم دلشان خوش است كه با وردي كه يك جاني ميخواند بهمديگر حلال شده اند و فرزندان مشروع بدنيا مي آورند ! يا كشيش تجاوزگري كه خود هزاران آلودگي اخلاقي دارد، با شنيدن اعترافات ديگران بدانها وعده بخشش و تقرب به خداوند ميدهد، و مردم ساده دل هم اينچنين شيادی را نماينده خدای بر روی زمين تصور ميكنند
فرهنگ ديني حتا صرفًا در پايبندي به دين خلاصه نميشود. فرهنگ ديني ، همانطوري كه از نامش پيداست ، نوعي ساختار فكري است كه همه افكار و افعال يك انسان مذهب زده را شامل ميشود. دراينگونه جوامع خود فكر كردن هم فكر كردن ديني است ، حتا اگر اين فكر ضد ديني باشد. از اينروست كه اگر به عمق رفتار و ژرفاي گفتار افراد از دين زده شده دقت كافي بعمل آوريد ، درخواهيد يافت كه آنها حتا نفرت خود را هم از اسلام به طريق اسلامي بروز ميدهند. بسيار مشاهده ميشود كه مردم ما براي ابراز انزجار از دين ، از خود دين استمداد ميطلبند. ملت ما نذر اسلامي ميكنند كه ايران از دست اسلام رهايي يابد ! يا اينكه در رم و نيوجرسي و سانفرانسيسكو و پاريس و لندن مراسم تاسوعا و غديرخم برگذار كرده و در پايان از امام زمان ميخواهند كه نايب خود را در ايران سر عقل آورد ! و يا سخنراني ضد اسلامي خود را با كلماتي از دين ديگري آغاز ميكنند. اين يعني فرهنگ ديني
مجموعه افكار، باورها ، هنجار ها و نابهنجاريها، طريقه نشاندادن احساسات و عواطف ، خشم و نفرت ، رفتار فردي و اجتماعي، روابط شخصي وخانوادگي ، سليقه ، عرف و عادت و خلاصه تمامي منش و كنش و واكنش وفعل و انفعالات انساني يك ملت هستند كه عناصر تشكيل دهنده يك فرهنگ ملي يا مذهبي آن ملت بشمار ميروند. درست است كه فرهنگ ديني و آخونديسم كشور ما را به ويرانه اي مبدل نموده و همه چيز ما را نابود ساخته است. ليكن اين يك روي سكه است ، اپوزيسيون ما هم چون از فرهنگ ديني رنج ميبرد نادانسته در تداوم اين آسيبها بدون تقصير نبوده و ناخودآگاه در خدمت ملايان بوده است
فردي كه خود به نيكي ميداند كه حزب و آلترناتيو مورد نظرش هرگز بختي براي بزير كشيدن ملايان ندارد، جدا شدن از گروه خود و پيوستن به گروهي دموكرات تر و نيرومند تر را خيانت دانسته و بدون اينكه خود متوجه شود عمل خود را از گناهان كبيره ميپندارد. صرف نظر از اين اگر هم شخصي شهامت چنين عملي را داشته باشد، ديگران وي را به چشم مجرم و خائن و كافر خواهند نگريست، اين نام ديگري ندارد جز فرهنگ مخرب ديني. بيجا نيست كه ميگوييم حتا بيد يني ما هم بي ديني اسلامي است ، چون ساختار تفكرات ما يك ساختار مذهبي است. اين فرهنگ ميهمان يك شبه نبوده تا بتوان پسين روزبا تطهير و شستشوي فرش و رختخواب اثرات آنرا بكلي از بين برد
اين كار ، كاريست بسيار دقيق و پروسه اي است بسيار طولاني مدت ، كه برنامه و خون جگر خوردن طلب ميكند. اين ، وظيفه ي فرهنگوران و فرهيختگان جامعه ما است كه از گذشته پند بياموزند و بجاي پريدن به پشت قاطر چموش سياست و قدرت و پوشيدن جامه صدارت و وزارت و توجيه دولتها ، بار اين مسئوليت بزرگ و ملي را بر دوش بگيرند. كار روشنگري و روشنفكري يعني همين ، نه بند كردن به امريكا يا پريدن به شاه و وزير و يا چريك بازي در آوردن. ما بايد به محض بزير كشيدن اين نظام ضد ايراني كه همه چيز ما را به باد داده و هيچ مجالي به رشد انديشه نميدهد و نخبه كشي را پيشه خود ساخته ، هر چه زودتر و با جديت تمام به اين امر مهم بپردازيم
اين فرهنگ مذهبي وعربي در ژرفاي وجود ما ريشه دوانده و در ته ذهن ملت ما جا خوش كرده است. كار ما صرفاً با تعويض رخت و لباس و مصرف ريمل و كرم پودر ساخت پاريس و تيغ ژيلت ساخت بروكسل به سامان نخواهد رسيد. چنانكه در گذشته نيز نرسيد. ما نيازمند خانه تكاني فرهنگي هستيم. البته اين از بديهيات است كه ما در ايران آتي ، بايد خوب و شيك بپوشيم ، بايد بخنديم و شاد باشيم ، از تمام مواهب زندگي لذت ببريم ، بايد در سر كار و مدرسه و خيابان و شهر و ده ، شادي را ترويج كنيم ، بويژه كودكان و نوباوگانمان را با روحيه و بشاش بار آوريم.قرنها گريه و ندبه ما را آنچنان در خمودي و نكبت غرقه كرده كه بدون اشك و فغان و آه و زاري روزگارمان بسر نميشود
يا بايد به فلان شيخ شپشو پول بدهيم كه ما را به صحراي كربلا برده و بگرياند و يا از نان شب خود زده ، و به فلان باجي و يا بچه مرشدي كه نام خواننده و هنرمند بر روي خود گذارده بدهيم ، تا اينكه لطف كند و تصنيف روضه خواني خود را با سوز و گداز، بهمراه دايره و تنبك و تار و گيتار بخواند و از ما اشك بستاند. نام آنرا هم گذاشته ايم موسيقي سنتي يا حتا اصيل !. ملتي كه گريه را سنت خود كرده و اصالت فرهنگي خود را در خلسه فرو رفتن و گريستن ميداند حال و روزش بهتر از اين نميشود. بايد انگيزه و حيات و تحرك در جامعه بوجود آوريم. ليكن اين كارها بايد عمقي و برنامه ريزي شده باشد. كار ساختار فرهنگي را بايد از همان اوان كودكي و از مرحله كودكستان شروع كرد. بايد ذائقه ها را بهبود بخشيد نه مزه ها را
اگر تصور كنيم كه با رفتن ملايان و باز شدن چند شعبه مك دونالد در شهر ها به سعادت خواهيم رسيد سخت در اشتباه هستيم. ما خواهان نابودي اين نظام هستيم چون ملت ما را به گروگان گرفته و اجازه كار و كوشش و خلاقيت به ما نميدهد. يعني ما بايد اين نظام را در كليت آن از ايران برداريم تا بتوانيم كار كنيم. با بودن اين نظام حتا در حالت استحاله ي كامل ، باز هم قادر نخواهيم بود كاري از پيش ببريم. روي خطاب ما بويژه با كساني است كه چيزي براي عرضه در چنته دارند و خواهان بهبود شرايط فرهنگي در ايران هستند، با كساني كه احساس مسئوليت ميكنند. اين كار اصلي ما از همان فرداي آزاد شدن ميهن شروع خواهد شد. كاري كه زماني بيشتر و انرژي فراوانتر از بزير كشيدن دستار بندان نياز خواهد داشت. بريدن از اسلام و گرويدن به ديني ديگر عدم درك مشكل را ميرساند و دردي را از ما دوا نخواهد كرد. همچنانكه مشكل ما برگرداندن نام خود از رجب و رقيه و رحمان به كاوه و كتايون و كيوان هم نيست. حليم را با هه ي دو چشم نوشتن هم به معناي پالايش زبان فارسي از لغات عربي نيست. زبان وسيله انتقال افكار و اميال است. اگر همه ي ما معناي عقيم را بهتر از سترون درك ميكنيم ، مانعي ندارد كه از همان واژه ي همه فهم عقيم يا نازا در نوشتار و گفتارهامان استفاده كنيم
چه اصراري وجود دارد كه از لغات مهجوري استفاده كنيم كه نيازمند دو سطر توضيح است تا مفهوم همگان گردد. ما خود از طرفداران تعويض الفبا و خط فارسي هستم ، اما اين به دليل نفرت ما از زبان يا نژاد سامي نيست. بلكه به اين علت است كه خط موجود، بيشتر به جادو و جمبل اجنه شباهت دارد تا خط آدميزاد. بقول زنده ياد علامه محمد قزويني ، با اين خط يك لغت را سي و شش جور ميتوان تلفظ كرد. اگر براي اولين بار واژه جديدي را از زبان بيگانه براي كسي به فارسي بنويسيم ، امكان ندارد كه او بتواند آن واژه را درست تلفظ كند. حدود نيم قرن پيش از اين كه تني چند از فرهيختگان ما، مانند استاد سعيد نفيسي ، صادق هدايت ، حسن تقي زاده ، احمد كسروي و چند تن ديگر كه طرفدار تعويض خط فارسي بودند، آموزش خط فارسي را به كودكان با خطوط ديگر بويژه لاتين به مقايسه گذارده و نتيجه گرفتند كه فراگيري خط فارسي براي كودكان چند ده برابر مشكل تر از ساير خط ها است، كه طبعاً زمان فراگيري آنرا هم به همان نسبت طولاني تر ميكند. صرفنظر از اين ، همين مشكل بودن نگارش فارسي است كه شناساندن فرهنگ و ادبيات ما را به ديگران بسيار دشوار ساخته
بيجا نيست كه خوشنويسي در نزد ماعملي حسي و از هنر هاي بسيار ظريفه بشمار ميرود ، بطوريكه ظرافت و زيبايي خط بالا تر از پيام آن مينشيند. يعني رسالت و محتواي كلام قرباني خطاط ميشود، ولو اينكه آن خطاط يك انسان كم سواد و يا حتا مانند اغلب كاشيكاران هنرمند ما بيسواد مطلق باشد. اما عكس اين مسئله نيز خود مشكل ديگري است ، هستند بسياري از فرهيختگان در كشور ما كه خط خوشي ندارند و همين بد خطي ، هم موجب آزار خود آنها ميشود ، و هم كج فهمي ديگران در محك زدن دانش و آگاهيهاي آنها. در هر حال ، اين بحثي است بسيار طولاني كه در جاي ديگري بدان خواهيم پرداخت. همينقدر بايد گفت كه جاي اين خط در موزه ها است نه در مدرسه و مراكز علمي و صنعتي. ما بايد مكانيسم فكر كردن را دگرگون و نوسازي كنيم. اگر در اينكار موفقيت حاصل كنيم ، انديشه ها خود بخود شكوفا و بارور خواهند شد. ما با اعراب و هيچ ملت ديگري دشمني و عناد نداريم. چيزي كه ما خواهان آن هستيم استقلال فرهنگي است. اين طبيعي ترين حق هر ملت است كه مروج و پاسدار ارزشهاي ملي و فرهنگي خود باشد. حرف حساب ما اينست كه ما عرب نيستيم و فرهنگ موجود را يك فرهنگ تحميلي ميدانيم. بزرگترين جفاي اين فرهنگ بدوي و زوري بما، بيگانه ساختن ما با فرهنگ خودي است
خود را نشناختن مادر تمام نا آگاهيهاست. درد اصلي ما عدم وقوف به جهلمان است. ما مشكل فرهنگي داريم ، آنهم مشكلي بسيار جدي. به همين دلايل است كه بسياري از هم ميهنان ما بويژه در برونمرز با وجود آنكه از سپيده صبح تا به شام به حزب الهيان و دستار بندان فحش و نفرين نثار ميكنند ، اما خودشان هم هيچ چيز كم از ملايان و انصار حزب الله و ثار الله ندارند. آنها خود متوجه نيستند كه تا چه حد شبيه همان كساني هستند كه از آنان ابراز انزجار ميكنند. آنها در واقع به برادران فرهنگي خود فحش ميدهند. ما نيازمند نوسازي و نوانديشي هستيم. ملت ما نبايد از هزاروچهارصد سال پيش به دوهزارو پانصد سال قبل مسافرت كند. باز گشت به گذشته نه ميسر است نه چاره ساز. راه برونرفت از يك واپسگرايي پناه بردن به يك واپسگرايي كهنه تر نيست. ما خواهان يك انقلاب و دگرگوني فرهنگي در ايران آتي هستيم، آنهم در تمامي زمينه ها
ما خواهان دگرگون سازي پايه اي در دروس هستيم از مرحله كودكستان تا دانشگاه. ايجاد مدارس مختلط را ميبايستي از همان كودكستان آغاز نموده و آنرا اجباري كرد. برابري زن و مرد فقط با يكسان سازي فضاي آموزشي و اجتماعي نهادينه خواهد شد نه با صدور بخشنامه و دستورالعمل از بالا. دختر و پسر بايد از همان سالهاي كودكي در كنار هم تحصيل و رشد نمايند تا اين تعصب جاهلانه و ناموس پرستي كه در واقع خود بزرگترين بي ناموسي بشمار ميرود از بين برود. جامعه ما امروز بيش از هر زمان ديگري مستعد و پذيراي گسست از سنت است. اين موقعيت به رايگان بدست نيامده. ما بهايي بسيار سنگيني براي رسيدن به اين مرحله پرداختيم و بايد از اين فرصت تاريخي بخوبي در جهت رشد جامعه استفاده كنيم و از پاترناليسم ( پدرسالاري ) عبور نماييم
اين ناموس پرستي يعني پذيرش زن بعنوان مايملك مرد و تبديل وي از انسان به يك برده كه شايستگي بدست گرفتن مهار زندگي اجتماعي خود را ندارد. چنانچه شخصي همخوابگي دختر و خواهر خود را با فرد دلخواهش بي ناموسي تلقي مينمايد ، بودن با خواهر و دختر ديگران را بايد بي ناموسي بزرگتري بحساب آورد. بيشترين مردان ما دوستي با زنان متعدد را افتخاري براي خود ميدانند. اين حضرات بايد بدانند كه اين زنان نيز برادري دارند. بايد بدانها آموزش داده شود كه اگر كار آنها بي ناموسي نيست ، معاشرت خواهرانشان با مردان مورد دلخواهشان نيز عملي زشت و بي ناموسي بحساب نمي آيد. اگر تعداد زنان را با مردان مساوي بدانيم و هر مردي را داراي يك معاشر خانم در نظر بگيريم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه خواهران ما نيز طرف معاشرت ديگران هستند. بنابر اين ناموس داري و بي ناموسي معنا ندارد
اگر هم چنين واژه اي معنا داشته باشد ، هيچ بي ناموسي بالا تر از اين وجود ندارد كه بيست و سه سال مشتي اوباش كشور ما را اشغال كرده باشند و ما بجاي بيرون راندن آنها مشغول تخريب يكديگر باشيم و هيچ درك درستي هم از منافع ملي نداشته باشيم. زنان ما بايد بطور كامل وارد عرصه اجتماع شده و دوش بدوش مردان در تمامي فعاليت ها شركت نمايند
اگر مردان از زمان كودكي با خواهران خود و ديگران بر روي نيمكت مدرسه نشانده شوند و شاهد معاشرت و بازي خواهران خود با همسالان پسر خود باشند و خود نيز باجنس مخالف رشد و معاشرت نمايند،اين بي فرهنگيها از جامعه رخت بر خواهد بست. فرهنگ را بايد از پايه دگرگون نمود. اما بايد حافظه تاريخي جامعه نيز تقويت گردد. از اينجهت درس تاريخ ميبايستي به يكي از مواد اصلي مبدل شود ملت ما نبايد گذشته را بزودي بدست فراموشي سپارد ورنه باز هم دچار اشتباهات فاجعه آميز خواهد شد. آموزش هنر بويژه ادوات موسيقي بايد وارد دروس مدارس شود
جامعه بايد يك فضای شاد و سالم برای كار و لذت از زندگی و تفريح باشد. همچنين حکومت آتی بايد ضمن پاسداری از ارزشهای فرهنگ كهن و ملی ، فضای رشد و بالندگی برای نو آوری در تمام زمينه ها بوجودآورده و به بالندگی اين انديشه های نو كمك نمايد. ما محتاج نوآوری هستيم نه بازگشت به سنت و رجعت به عهد بوق

|

Wednesday, May 12, 2004

 

! حق گرفتنی است، بی تفاوت نباشيم



رويا اسکنـدری





! حق گرفتنی است، بی تفاوت نباشيم



( محو دستاورد های سلسه پهلوی )


قوانین ودستورالعمل های امروزی کشورمان در ارتباط با مسایل زندگی خانوادگی واجتماعی زنان بخوبی نشان دهنده عمق وماهیت فوق ارتجاعی این رژیم ضد بشری و زن ستیز میباشد. 1
تحمیل مقررات واپس گرای مذهبی به زنان از جمله حجاب اجباری، بیکاری، سلب حق انتخاب همسر، قضاوت، شغل، سفر، تحصیل در خارج ازکشور و منوط کردن آن به اجازه پدر، طرح جداسازی زنان در محیط های اجتماعی، ممنوعیتهای ورزشی وفرهنگی ، از بین بردن و زیر پا نهادن حقوق زنان در زمینه های ازدواج و طلاق، ارث ، سرپرستی کودک و دخالت روزمره در زندگی آنان ، انتخاب پوشش و و و همه و همه نمونه هایی است که با قبضه قدرت و حکومت بوسيله ملايان متحجر در کشورمان حاکم شد.1
اعمال چنین سیاستهایی درمسايل زنان با در نظر گرفتن منشور جهانی حقوق بشر، کشور ما را در ابتدایی ترین و عقب مانده ترین جایگاه نگاه داشته ومقایسه قوانين شرعی با قوانین کشورهای پیشرفته امروزی بیانگر تبعیض ونابرابری کامل حقوق زنان با مردان در اين حاکميت جهل میباشد.1
تاریخ کشورمان نشان ميدهد که در بین سالهای 1304 تا 1357 يعنی دوران سلسله پهلوی، ایران تنها کشور خاورمیانه بود که بطور کامل قدم به دنیای نوین و مدرن گذارد.خدمات پادشاهان پهلوی ایران را به شاهراه توسعه و ترقی هدایت کرد. کشف حجاب بوسيله رضا شاه کبیر در سال314 1 بزرگترین خدمت در جامعه زنان آن دوره محسوب میشود. برداشتن حجاب از سر زنانی که تا قبل از آن با نقاب بر چهره و مانند لولو در اجتماع ظاهر میشدند، نشان از تجدد خواهی و شهامت پهلوی اول بود.1
اگر امروزه زنان ما میتوانند به راحتی در اجتماع حضور داشته باشند وهمانند زنان مدرن و امروزی باشند، مرهون آن دوره هستند. چرا که اگر پهلوی ها در ايران بر سرکار نيامده بودند بدون ترديد زنان ما نیز همانند زنان منطقه خاورمیانه ی عربی هنوز هم نقاب بر چهره داشتند.1
زنان از حق رای و انتخاب برخوردار شدند و توانستند در سطوح بالايی به مقامهای وزارت ، سفارت، استادی دانشگاهها و همه مدارج علمی و مناصب و مشاغل مهم مملکتی دست یابند و به شایستگی از عهده انجام وظایف و مسؤلیتهای خود برآیند.1
متاسفانه حمله دوباره اعراب با آن طرز تفکر کهنه و ارتجاعی در میان روحانيت شیعه که تا قبل از آن تنها در گورستانها و مساجد به عنوان روضه خوان و معلم شريعت مردم را راهنمایی میکردند موجب غرقه شدن کشور ما در خرافات و فساد و فقر گرديد. قرار گرفتن ملايان در جایگاه عدالت و قضاوت و تدوین فتواهای دینی و قوانین کهنه اعراب جاهلیت، و از بین بردن دستاورد دوران پهلوی و لغو حقوق زنان و اجرای قوانین زن ستیز عقب ماندگی کشور را کامل نمود.1
زنان آزادی خواه کشورمان اما با زیر پا گذاردن خواست رژیم وعمل نکردن به دستورات آنها در همه اين سالهل بيشترين بار مبارزه با اين دايناسور ها را بدوش کشيده اند. ما امروز مصمم تر از هميشه برای برابری و آزادی و به امید دستيابی به یک زندگی انسانی و با هدف دست یابی به همه آن حقوق جهان شمول و از دست رفته خود که شایسته انسانهاست پا به میدان مبارزه علیه رژیم زن ستیز و مرد سالار گذارده ايم وخواهان برکندن ريشه اين تحجر از ايران هستيم.1
حق مسلم ما ایرانیان اعم از زن و مرد این است که بعد از تحمل اينهمه صدمه ،همانند مردمان دیگر کشور ها به پیشرفت و توسعه برسیم و یا به شاهراه آن باز گردیم. خرابیهایی که اما گروهی متعصب و از همه جا بی خبر در کشور ما بوجود آورده اند رسیدن به هدف را دشوار ساخته است . خانه نشينی، ترانه گوش دادن و شعر سهراب سپهری خواندن و شرکت در کنسرت ما را به سر منزل مقصود نخواهد رساند.1
دل خوش کردن به لباسهای رنگين و آزادیهای ظاهری آنهم درکشورهای محل تبعيدمان ما را به پیشرفت و توسعه نخواهد رساند. بدون پا در ميدان مبارزه گذاردن و پيکار با خرافات دینی و روشن نمودن افکار عمومی نسبت به وضعيت شرم آور کشورمان به جایی نخواهيم رسيد. کنار گذاردن نیمه دیگر انسانی و به رسمیت نشناختن حق آنها به عنوان یک موجود کامل هيچ ملتی را به آزادی و مساوات نرسانده است.1
ما نيازمند سازماندهی خود در یک جنبش سراسری مدرن و سکولار و برابری طلب هستيم که معتقد به سپردن نه تنها جمهوری اسلامی به گورستان تاریخ باشد، بلکه تفکر اسلامی را حتا در شکل فکل کراواتی آن نيز با يک انقلاب فرهنگی ريشه کن سازد.1
زيرا بسياری که ادعای مبارزه با اين رژيم را دارند، خودشان ملا هايی هستند که فقط نعلين و عبا را با کفش و کراوات عوض کرده اند ! پايه و اساس مبارزه ما با فرهنگ واپسگرا است نه فقط آخوند و ملا . ما خواستار واژگون کردن فرهنگ آخوندی هستيم، آنهم در هر شکل و ترکيبی
اين مهم فقط با پیوستن به گروهها و احزابی که صادقانه در این راه پویا هستند عملی خواهد شد . حزب ما ، حزب بزرگ میهن با افکار کاملآ دمکراتیک و با برنامه ای وسیع و مترقی که در بخشهای مختلف آن به تضمین دموکراسی پرداخته و بويژه مسايل فرهنگی و زنان را از جهات مختلف مورد بررسی قرار داده عملآ در ايران پيش آهنگ مبارزه برای اين دگرگونی های بنيادين است.1
شاهد صادق اين ادعا اين است که بيشترين مسئوليتهای حزب ما بر روی دوش زنان است. چرا که معتقديم بدون حضور جدی زنان در صحنه مبارزه، رسيدن به تحولات بزرگ اجتماعی و يک جامعه انسانی و حق برابری امری محال خواهد بود.1
اطمينان داشته باشيم که بالا رفتن سطح دانش و فرهنگ ما زنان و مبارزه همه جانبه ما برای خواسته های بر حقمان موجبات رسیدن به يک جامعه انسانی و دلخواه را برايمان فراهم خواهد آورد، فقط بايد حرکت کرد ! 1
www.hezbemihan.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker