آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Tuesday, June 29, 2010

 

دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنامی





زاد گـــاه
امير سپهر


دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنامی



همانگونه که همه ی جهانيان شاهد بودند، سرانجام پرنسس ويکتوريا، وليعهد سوئد با برپايی يکی از باشکوه ترين و گرانبها ترين جشن های تاريخ، شوهر خود آقای دانيل وستلينگ را به خانه بخت و قصر زيبا و افسانه ای خود برد. مردم و حکومت و دولت سوئد از چند ماه پيش آنچنان برای اين جشن تبليغ و هزينه کرده بودند که در چند ماه گذشته، چشمان تمام مردم گيتی به کشور سوئد و بدين جشن شاهانه و بسيار پرهزينه دوخته شده بود

جدای از شرکت سران و يا مقامات عالی رتبه سياسی همه ی کشور های جهان در اين پيوند، بيش از دو هزار خبرنگار، عکاس و رپرتر از سوی بزرگترين بنگاههای خبررسانی جهان هم به شهر استکهلم گسيل شده بودند تا چگونه گی برگزاری اين مراسم پر زرق و برق و جواهرآسا را به همه ی جای اين گيتی گزارش کنند. تلويزيون های رسمی چند کشور مهم جهان هم که اين مراسم را به شکل زنده پخش کردند. همان شب ازدواج هم اعليحضرت کارل گوستاو، پادشاه سوئد با سنجاق نمودن نشان سلطنتی سوئد بر روی يقه ی کت داماد خود، لقب «پرنس» بوی اعطاء کرد

تمام هزينه ی اين پيوند زناشويی سوپرلوکس و بی همانند هم از صندوق ماليات و کيسه ی اين ملت پرداخت شد. به جز گروه های کوچکی از کمونيست های اکثرآ مهاجر از جهان سوم، بويژه کمونيست های وطنی، همچنين بيکار ها و طفيلی ها که اتفاقآ هم خود ابدآ نقشی در کار و توليد ندارند، تقريبآ همه ملت سوئد هم با جان و دل پرداخت اين هزينه گزاف را پذيرا گشتند

زيرا جدای از روحيه «زيباپرست» و «فَرستايی» که يکی از انگيزه های مهم اين ملت متمدن برای پذيرش پرداخت هزينه ی اين پيوند بود، سياسی ها و روشنفکران و اقتصاددانان خردمند اين کشور هم از اينروی مخالفتی با برگزاری اين مراسم پرهزينه و باشکوه از سوی حکومت خود نداشتند که هم آنرا برای تقويت روحيه ملی مردم خود مهم می دانستند، هم برای کسب اعتبار جهانی سوئد و هم اينکه در راستای کمکی بزرگ به اقتصاد کشورشان در درازمدت





همچنان که از برکت همين جشن ها، تا همين امروز هم اين کشور به آنچنان زيبايی و درخشنده گی و جذابيتی در جهان دست يافته که در تاريخ آن بی سابقه است. در زمينه اقتصادی هم اجرای اپرت ها و کنسرت ها و برنامه های تفريحی و برگزاری نمايشگاه های گوناگون به مناسبت همين جشن ها، تا کنون چند ميليون توريست را جذب سوئد کرده که بدون شک آنها در همين زمان کوتاه هم، به ميزان چند برابر هزينه ی اين پيوند زناشويی، ارز وارد اين کشور کرده اند. ترديد هم نبايد داشت که اين شوکت و اعتبار در دراز مدت، صد ها برابر برای اين ملت سودآور خواهد بود. چه در زمينه ی معنوی و حيثيتی و چه از نظر اقتصادی

اين همه تدارک، هزينه، بسيج چند ده هزار پليس و بخشی از ارتش برای حفظ جان شرکت کنندگان و پاس داری از نظم، نمايش، تشريفات نظامی، رژه، کارناوال و هزار دَنگ و فَنگ ديگر در حالی است که نه پادشاه اين کشور انسانی حتا زياد باهوش و فراست است، نه شهبانوی آلمانی الاصل اين کشور سيلويا که سه سال هم از پادشاه مسن تر است زنی فوق العاده است، نه خود پرنسس ويکتوريا مثلآ از دختر بزرگ شاهزاده رضا پهلوی، پرنسس نور زيبا تر و داناتر است و نه اصولآ کشور سرد سوئد که در سال هم شش ـ هفت ماه تاريک است، آنچنان آش دهانسوزی است

در برابر اين کاستی ها اما، هم انديشمندان و روشنفکران اين کشور صد ها بار هشيار تر و خردمند تر از مدعيان روشنفکری ما هستند، هم سياسی های اين مردم به همان نسبت آگاه تر و مسئوليت پذير تر و هم مردم اين کشور هزار بار بافرهنگ تر از مردم ما. فراموش هم نبايد کرد که کشور سوئد در جهان به «کشور باسواد ها» شهره است و نرخ بی سوادی هم در اينجا صفر است

و شگفتا ـ البته از ديد ما ملت خودشيفته ـ که با اين فرهنگ بالنده و دانايی و اينهمه شوکت و جلال و آبرو و نيکنامی درجهان، نه انديشمندان راستينی که اين کشور دارد يک صدم شبه روشنفکران پپه و ملاباز ما فيس و افاده ادعا دارند، نه سياسيون بسيار خردمند اينجا و نه اصلآ مردم هزار بار بافرهنگ تر و متمدن تر سوئد

هيچ سوئدی هم به پادشاه دست و پا چلفتی و فراموشکار خود و دختر بسيار معمولی او حسادت نمی ورزد که مثلآ چرا بايد اينهمه هزينه صرف آنها شود و يا اصلآ ويکتوريا کيست و از ديگر دختران سوئدی چه چيزی بيشتر دارد که بايد در آينده پادشاه سوئد شود و اين سلطنت موروثی اصلآ يعنی چه و، و، و. يعنی همان اراجيفی که در ميان مدعيان روشنفکری و ملابازهای ما مرسوم است و مشتی مردم ناآگاه هم اين شعار های بظاهر قشنگ اما لغو بيهوده را به حساب خرد بالا و خيلی آزادی خواه بودن آنان می گذارند. آنهم شعار هايی که امروزه هم بيشتر از سوی کسانی سر داده می شود که تا همين چندی پيش از تيغ کشان بنام دستگاه ولايت بودند. يعنی عناصری چون اکبر گنجی و سازگارا و آخوند کديور و سيد عطاالله مهاجرانی

پس آنچه اين کشور منجمد و دورافتاده و عبوث بدون ذخائر زيرزمينی گرانبهايی چون نفت و گاز و مس و طلا و فيروزه ... را اينگونه بَر کشيده و ما را بر زمين ذلت و خواری زده، همين خرد بسيار بيشتر از ما و ادعای بسيار کمتر از ما و از آنها هم مهم تر، اين «واقع بينی» است. و دردا و دريغا که باصطلاح روشنفکران و سياسيون ما بجای الگو قرار دادن نخبگان اين کشور، حتا با داشتن رژيم سنگسار و دست و پای اره کن و تازيانه زن و متجاز در کشور خود و با فقدان حتا يک گرم آبرو در جهان هم، با بی آزرمی تمام، اين کشور متمدن و خوشنام و سرزنده را به سبب داشتن «نظام پادشاهی» يک کشور مرتجع و عقب مانده می خوانند! يعنی همين کسان که اصلآ خود اين نظام پيشاقرون وسطايی و وحشی را در ايران برسر کار آورده و تا همين امروز هم با بخشی از ملا ها نرد عشق می بازند و حتا در سی و يک سال هم لياقت تشکيل حتا يک نيمچه اپوزيسيون را هم نداشته اند! 1

چرا که اين طفيلی ها آنچنان گنجشک مغز و سطحی و از مرحله پرت هستند که اصلآ خيال می کنند که روشنفکران و سياسی های سوئدی آن انداز بی شعور و پسمانده هستند که هنوز هم به اين «کشف بزرگ» ايشان دست نيافته اند که «نظام جمهوری بهتر از نظام پادشاهی موروثی است!». با همين پندار نازل و مبتذل و البته بسيار ويرانگر هم، خود را آگاه تر و پيشرو تر از روشنفکران اينجا و همچنين انگليس و دانمارک و نروژ و بلژيک و هلند و ژاپن و سويس... و حتا سراسر جهان می پندارند

بی خبر از اين راستی های فلسفی ـ تاريخی که جدای از نظام فرهنگی و مبارزاتی تداوم و قوام يافته در زندگی اجتماعی هر ملت امروز آزاد که رفته رفته نظام سياسی متناسب با آن نظم ها را برساخته و از کاستی های آنها کاسته اند تا به دموکراسی کامل دست يافته اند، خود پديده دموکراسی اصولآ يک مظروف پختنی است نه ظرف و غالب

پذيرش اين نظام موروثی هم از سوی اين مردمان نه از سر جهل و عقبمانده گی، بلکه از روی خرد و بخاطر همان عادت فرهنگی ـ تاريخی و روحيه «زيباپرست» و «شوکت طلب» اين ملت است که ريشه در سنت های تاريخی و وجدان جمعی آنان دارد. رمز ثروتمند و الگانت جلوه گر شدن سوئد در جهان و اعتبار ويژه ی آن هم اصلآ مرهون همين زرق و برق و تشريفات است

پس متهم کردن اين ملت آزاد و خوشنام و سرزنده و شاد و انديشمندان و سياسی های خردمند اين مردم خوب به مرتجع بودن بخاطر داشتن بقول خودشان، «نظام موروثی» در کشورشان، آنهم از سوی کسانی که خود بی فرهنگ ترين و آبروباخته ترين رژيم را در جهان دارند، درست از روی همان جهالت های خانمانسوز تاريخی است که در نزد ما «خرد» و «روشنفکری» نام گرفته

يعنی همان نادانی هايی که با جدا ساختن ما از «حقيقت خودمان» ما را بدين خاک سياه نشانده و بدبختانه هم ريشه در فرهنگ و نوع تربيت ما دارد. بويژه در «بدآموزی» های تاريخی طايفه معروف به روشنفکران ايرانی که نگارنده در نوشته ی دگری بدانها خواهم پرداخت، فعلآ همين. امير سپهر

نخستين روز تير ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با بيست و دومين روز از ژوئن دو هزار و ده ميلادی


www.zadgah.com


|

Tuesday, June 15, 2010

 

از هخامنشيان تا پهلويان



زاد گـــاه
امير سپهر






از هخامنشيان تا پهلويان

«ای صور...، مکان تو در ميان دریاست و بناهای باشکوه ات، زیبائی سحرانگيز تو را به کمال رسانده اند. همهء تخت هایت را هم از صنوبر ساخته و دکل هايت را از سروهای آزاد لبنان استوار کرده اند... اما تو ای پسر انسان، برای صور مرثیه بخوان» 1
تورات عهد عتیق، کتاب حزقیال، بخش بيست و هفتم (*)
.................................................................................................

در روز های گذشته فيلمی از تجاوز يک دستاربند پست تر از خوک و لاشه خوار تر از هر کفتاری در پهنه ی اينترنت پخش شده که هر ايرانی که هنوز هم اندک شرف و غيرتی برايش باقی مانده باشد، بايد از ديدن آن سر بر ديوار کوفته و خون گريه کند. پير مرد رذل و بی شرف، با سنی که حتمآ بالای هفتاد است، دستار از سر برگرفته و بر زير زانو هشته و در حال تجاوز به يک پسربچه معصوم ده ـ دوازده ساله است، آنهم در مکانی که خود اين خوک های سيه جبين آنجا را مسجد و عبادتگاه الله شان می خوانند

اين جنايت هم نه يک استثناء، بلکه تنها يک از هزاران تجاوز و پستی و دنائت روزانه اين لنگ برسران بی حيثيت و شرف است که به مدد تکنيک معجزه گر بی دينان و با کمک دوربين تلفن موبايلی ساخت آنان از پرده برون افتاده. ور نه اين بی ناموسی ها و کثافتکاری ها در زير سيطر حکومت اين اوباشان و دلالان محبت، ديگر در ميهن ما به اموری روزمره بدل گشته

همين هفته ی گذشته هم در گفتگوی تلفنی با يکی از جوانان از تبار خودم در ايران، از او شنيدم که کار پاره ای از جوانان فناگشته ی ما ديگر حتا به تزريق ادرار به رگ هايشان کشيده. او می گفت: «عمو جان، در اينجا مواد روانگردانی را براحتی در کوی و بزرن می فروشند که اثر مصرف تنها نيم گرم از آنها، بسی ويرانگر تر از مصرف حتا بيش از يکصد گرم کوکائين است».1

آن تن پاره برايم قصه کرد که: «گروهی از جوانان معتاد و خانه خراب که زياد از پای نيفتاده و هنوز هم با اندک جان خود می توانند با دزدی و ديگر بزهکاری ها، پول خريد چند گرمی از اين مواد خانمان برباده را تهيه کنند که آنرا خريده و به خود تزريق می کنند، ليکن پاره ای از حاکسترنشينان که ديگر از رمق افتاده و پولی برای خريد مواد نمی توانند فراهم کنند، ديگر اورين ـ ادار کوچک ـ مصرف کنندگان اينگونه مواد روانگردان را از آنان گرفته و بخود تزريق می کنند که کمی نشئه شوند» 1

از تن فروشی و فقر و فاقه و ستم و بيداد و چپاول و زندان و شکنجه و اعدام و صدور دختران و کودکان خيابانی و کارتن خواب ها ... چه بنويسم که ديگر سر تا سر پهنه ی اينترنت پر شده است از خبر هايی در پيوند با اين بلا های جگرسوز و جانکاه اجتماعی. و اينها يعنی روشن ترين نشانه های نابودی فرهنگ و کيستی يک ملت و بربادرفتن خانمان ايرانی. و باز هم يعنی اينکه امروزه ملت ما در مسيری افتاده است که بدون ترديد بزودی ديگر به بی فرهنگ ترين و نکبت زده ترين ملت گيتی بدل خواهد شد

بويژه پس از تمام شدن نفت که يگانه منبع درآمد ملی ما هم هست و با پول فروش آن می توان کمی ظاهرسازی کرد. بر اساس برآورد کارشناسان نفتی هم، ايران اسلام زده، در خوشبينانه ترين حالت هم حداکثر، ده ـ پانزده سال ديگر قادر به صدور نفت خواهد بود و پس از آن، خود نيازمند وارد کردن اين متاع گرانبها از خارج. روشن هم نيست که با فروريختن يکی پس از ديگر بنيان های اقتصادی کشور و تعطيل شدن آنهم يکی پس از ديگری واحد های توليدی و صنعتی، اصلآ حتا بهای آن نفت وارداتی از کدام منبع تأمين خواهد شد. لابد از راه صدور فاحشه که اين بلای جگرسوز هم هر روزه در حال فزونی است

و اينک پس از اين اندک «مرثيه خوانی» که بجای «چاره انديشی»، در اين سالهای تباهی و بيهوده گی، ديگر «کار سياسی» نام گرفته و به يگانه پيشه ی سياسيون و مثلآ روشنفکران ما هم بدل گشته، پرسش اساسی اين است که: «در چنين مقطع هراسناکی از تاريخ ايران که اصلآ کيان مُلک و ملت در خطر نابودی است، ما برای نجات خود و ميهنمان چه می کنيم؟» ما هم که می نويسم، مرادم نه «مردم عادی» که بار ها نوشته ام آنها گرفتار کار زندگی خود هستند، بلکه «سياسی ها» و مثلآ «نخبگان» ما هستند

پاسخ هم که روشن است، «يکی از عقل می لافد»، آن دگری «طامات می بافد»، چند «ملافکلی»، حتا پس از سی سال بی ناموسی کشيدن از دست اين اوباش لنگ برسر هم همچنان از «کرامات ملا های بامعنويت» برای ما سخن می گويند، گروهی می خواهند يک جمهوری اسلامی دگری با پسوند «دموکراتيک» بر سر کار آورند و دسته کوچکی هم طفلکی ها آنچنان از جاده خرد و منطق دور گشته اند که اصلآ حتا اميدی به نجات خود ايشان هم از دست اين اوهام نيست، چه رسد به اينکه بتوان چشم ياری هم از آنان داشت که مثلآ کمکی هم به آزادی مردم و ميهن خود برسانند

چرا که اين گروه که حتا از آزاد کردن چند مرغدانی در ياسوج هم عاجز هستند، در عالم هپروت، اصلآ به نجات ايران هم بسنده نکرده، می خواهند با متحد ساختن تمام کارگران جهان، آنان را از دست «امپرياليسم جهانی» برهانند و در همه جای گيتی هم حکومت کمونيستی برقرار سازند! و خلاصه با اينهمه ادعای روشنفکری و آزادی خواهی و مردم دوستی و سکولار بازی و انشاء نويسی و گنده گويی، دريغ حتا از ده ـ پانزده عاقل و فرزانه در ميان اينهمه مدعی روشنفکری که اين خطر نابودی ايران را حس کرده و در انديشه ی کاری منطقی و شدنی باشند

فراموش هم مکنيد که تمامی فرهنگ ها و تمدن های بزرگ و درخشان هم درست به همين شکل و با همين روند، رو به انحطاط رفته و نابود گشته اند که درد اصلی هم همين است. يعنی با بی عرضه گی و رذالت حکومتگران و بويژه با لااباليگری يا خيانت برجسته گان ـ که اصولآ بار گناه خيانت و رذالت حکومتگران را هم بايد برگرده همين برجسته گان افکند ـ و سرانجام هم با نهادينه شدن تدريجی بی فرهنگی و وحشيگری و فقر و نکبت و تباهی در ميان ايشان

در مورد ما و اکنون هم، اصلآ چه نشانه هايی روشن تر از اين بی فرهنگی ها و کثافتکاری های حکومتگران از درون و اباحه گری برجسته گان از برون، برای رو به انحطاط و ويرانی رفتن فرهنگ و مدنيت و نيکنامی روزگار پهلوی که ايرانی يکی از بافرهنگ ترين و محترم ترين ملت های جهان بشمار می آمد. بويژه اين عادی گشتن «بچه بازی» و «پامنقل نشينی» جوانان و صادر کردن فاحشه از ايران، يعنی پلشتی های چندش آور و بی ناموسی های جگرسوز و کشنده ای که اصلآ در سرتاسر تاريخ ما سابقه نداشته، حتا بروزگار حمله اسکندر و يورش تاتار و مغول

توجه هم داشته باشيد که فرهنگ، نه يک مقوله ی ذهنی، بلکه يک پديده ی عينی و پيش چشم است. به ديگر سخن، فرهنگ راستين هر ملتی، درست همانی است که در جامعه آن ملت در جريان است و در رفتار های روزمره آنان متجلی می شود، بويژه در رفتار حکومتگران ايشان که خواهی نخواهی هم، نماينده گان آن ملت در نزد افکار عمومی جهان بشمار می آيند، نه در کتابهای تاريخی و در کتيبه ها و سنگ نوشته ها

اين فرهنگ هم مجموعه‌اي است از انديشه‌ها, باورها, آداب، آيين‌ها و هنجار های حاكم بر يك جامعه انسانی در يک پاره جغرافيايی که ساکنان آن واحد در درازنای تاريخ زندگی اجتماعی خود، يا خود آن ها را بعنوان مناسب ترين شيوه ها برای زندگی خود برگزيده و بدانها خوی می گيرند، يا اينکه با جبر و فشار به تدريج آن نرم ها در جامعه ايشان نهادينه می گردد

به ديگر سخن، فرهنگ تمامی همان کنش های پيش چشم است که ملتها در رفتار بين خود و جامعه خودی بدانها عمل می کنند که تجلی فرهنگ هر قوم و ملتی هم در «خرد جمعی» و «وجدان عمومی» آنان است. اصلی ترين نماينده گان اين خرد جمعی و وجدان هر ملتی هم، حکومتگران و همين نخبگان و سياسيون آن ملت هستند

پس اين سخنان که اين رژيم نماينده ما نيست، ما ملت خيلی بافرهنگی هستيم، ما را اسير کرده اند، آنها کودتا کردند، اينها بردند و آنها آوردند و آن دگری ها خوردند و چين و ماچين و جن و پری پروانه ندادند که ما به آزادی و دموکراسی دست يابيم ... همه و همه سخنان پوچ و ياوه و خودفريبی و از خويشتن کام گرفتن و فرار از مسئوليت است. ملت بافرهنگ و شريف آخر چنين بی غيرتی هايی را تاب نمی آورد که، آنهم زمانی به درازای پيش از سه دهه و هنوز هم فاقد حتا يک شبه بديل برای اين نظام بی ناموسان

البته نانوشته نگذارم و نگذرم که آنچه در باره فرهنگ آوردم، تنها يک وجه از آن بود که می شود آنرا «فرهنگ نرم افزاری» هم نام داد. چرا که فرهنگ شامل معماری و مجسمه سازی و پيکر تراشی و نقاشی و تئاتر و از يک سده پيش بدين سوی، صنعت و فيلم... هم می گردد که آنها را هم می توان «فرهنگ سخت افزاری» ناميد. همچنان که اين وجه از فرهنگ را «شهريگری» و يا «مدنيت» هم می توان ناميد. کسانی البته اين دو وجه را يک کاسه کرده و فرهنگ را مجموعه ‌اي از معارف، دانستني‌ها، هنر ها، آداب و رسوم و اعتقادات و بناهای به يادگار مانده از يك تمدن کهن می دانند. ليکن با فراچشم داشت اين راستی که فرهنگ مقوله ايستايی نبوده و دچار جمود نمی گردد، چنين تعريفی از اين مقوله بدست دادن نمی تواند زياد درست باشد

چه که بسياری از فرهنگ ها و تمدنها آنچنان دچار زوال می شوند که پس از چند سده، ديگر به جز چند کتيبه و سنگ نوشته و اشيای تاريخی، هيچ اثر ديگری از آنها بجای نمی ماند و مردمان آن هم همانگونه که آوردم، حال يا به زور يا رغبت، باور ها و شيوه هايی را پذيرای می گردند که ديگر هيچ شباهتی به فرهنگ کهن آنان ندارد. مانند خود ما پس از يورش تازيان، مصر و چين و روم و بويژه بين النهرين ـ عراق کنونی ـ که گهواره چند تمدن و فرهنگ بزرگ و درخشان هم بوده

يا فونيکس ـ فنيقی ها ـ که اصلآ تمدن و فرهنگ آنان کهن تر از «آشوری ها»، «بابلی ها»، «مصری ها» و «هخامنشيان» ما بشمار می رود. همان تمدن و فرهنگی که به «کنعانيان» هم شهره است و روزگاری بر بخش بزرگی از آسيا تا مرز های چين و تقريبآ تمامی آفريقا و جنوب اروپا تسلط داشته و امروزه به جز نام گذاری چند شهر بسان «صیدا» و «صور» و «جبل» و «ارواد» در لبنان که بدانها نسبت می دهند، همچنين کشف رنگ ارغوانی و شیشه گری و اختراع الفباء، ديگر هيچ نشانی از آن ها بر جای نيست.

پس با آنچه آوردم، بزرگترين خطری که امروزه هستی ما را تهديد می کند، خطر «نابودی فرهنگی» است، نه حتا ويران شدن تمامی سازندگی های مدنی عصر پهلوی که البته آنهم بسان خنجری بر قلب هر ايرانی باشرفی است. زيرا تمامی اين بلايای دلخراش و حتا فقر و فاقه، معلول همان بی فرهنگی هستند

بنابر اين، شکوفايی اقتصادی و در سايه آنهم، «سازندگی» که همان «شهريگری» يا «مدنيت» باشد، تنها زمانی شکل می گيرد که فرهنگی در کار باشد. به بيانی روشن تر، رابطه ی فرهنگ با مدنيت، نه بسان مسئله «مرغ يا تخم مرغ؟» که نمی توان گفت کدام يک از آنها اول پديدار گشته، رابطه ای بسيار بسيار روشن است، بدين سان که «فرهنگ» است که رفاه اقتصادی و مدنيت و آبرو و اعتبار را می زايد، نه وارون آن

اگر آلمانی ها و ژاپنی ها توانستند که کشور های نابود شده خود در جنگ علمگير دوم را از نو ساخته و دوباره به ابرقدرت های اقتصادی و صنعتی جهان مبدل گردانند، اين رستاخيز و نوسازی، تنها در سايه ی آن «فرهنگ پويا و بالنده» بود که ريشه در ژرفای روان و وجدان آن دو ملت داشت. همچنان که هندی ها و حکومتگران چينی تنها با تکيه بر همان عنصر «خودآگاهی تاريخی و ملی» ـ اسطوره اژدهای سرخ ـ ، توانستند کشور های فقير و گرسنه و ويران خود را به وزنه های صنعتی و اقتصادی بسيار مهم جهان بدل سازند

از اينروی، هر روز ادامه اين رژيم در ايران، درست بسان فروريختن يکی ديگر از ستونهای کاخ فرهنگ ما است که دو پادشاه بزرگ پهلوی آنرا پس از چهارده سده بی فرهنگی و نکبت و بی آبرويی و خفت، با خون دل از نو بنا کردند. طبيعی ترين برايند فروريختن يکی پس از ديگری ستونهای اين کاخ فرهنگی هم، هر چه بيشتر نهادينه شدن همين بی فرهنگی ها و کثافتکاری ها و وحشيگری ها و فقر و فاقه و ننگ و بدنامی است

ترديد هم نداشته باشيد که پس از مردن نسل من و يکی ـ دو نسل ديگر که آن شکوه و شوکت و غرور عصر پهلوی را با چشم خود ديده و زندگی کرده و بسان تاريخ های زنده و گويا هستند، آن فرهنگ و تمدن نيز ديگر کاملآ به تاريخ خواهد پيوست. از آن پس هم ايرانيان ميهن پرست بايد در اندوه از دست شدن يک دوران شکوهمند ديگر از تاريخ خود باشند.

يعنی جگرخون و اشکريزان برای جلال و عظمت و اعتبار ميهن شان در روزگار «پهلويان». دورانی که پس از مرگ ما، بدون شک تاريخ گواهی خواهد داد که براستی هيچ کم از دوران «هخامنشيان» نداشت و ايرانيان برای بازگرداندن آن شرف و آبرو و اعتبار جهانی روزگار «هخامنشيان»، بيست و پنج سده خون دل خورده و زحمت کشيده و خون داده بودند

حال اگر کسانی از اين مدعيان روشنفکری اين ادعای مرا نپذيرفته و همچنان تخت بند همان نرم جاهلانه روشنفکری کهنه ايران بوده و با ناسزاگويی به پادشاهان بزرگ پهلوی، هنوز هم خيال می کنند که ايران را بهتر از آن دو پادشاه می شد رهبری کرد، و امروز و هنوز هم در اين توهم ويرانگر هستند که آلترناتيوی بهتر از بازگشت به همان آيين کهن و ديرآشنای «شاهنشاهی» ايران خواهند يافت، باشند که پس از نابودی کردن ايران و مرگ خفت بار خودشان، به نادان ترين و منفور ترين چهره های سياسی و روشنفکری ايران بدل گردند. همين
..............................................................

و(*) ـ حزقيال نام يکی از پيامبران بنی اسرائيل است که حدود شش سده پيش از زاده شدن مسيح در بابِل يا بين النهرين ـ عراق کنونی ـ می زيسته. از آنجا هم که او قوم خود را بسيار دوست می داشته و فرد بسيار مهربان و نيک نَفسی بوده، يهودی آيينان او را «اَب يهود» هم می نامند که به معنای «پدر قوم يهود» است

کتابی را هم که بدو نسبت می دهند در حقيقت يک «اندرزنامه» پدرانه است که زبانی بسيار نرم و شعرگونه و آهنگين دارد. این کتاب چهار رويای افسانه گون را شامل می گردد که حزقيال با آوردن آنها، پيام نبوت خود را می رساند. آنهم به شکل ضرب المثل هايی بسيار عاطفی و شيرين، نه بسان محمد با ترساندن مردم از آتش دوزخ و مار غاشيه و نيم سوز و گُرز های آتشين... امير سپهر

بيست و يکمين روز از خرداد ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با يازدهمين روز از ژوئن دو هزار و ده ميلادی

www.zadgah.com


|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker