آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, February 28, 2009

 

رخسار زشت حقيقت ما



زاد گـــاه
امير سپهر


رخسار زشت حقيقت ما

متجاوزان و ظالمانی که رژيم آنانرا نمی شناسد



آخوند عربعلی «سيد علی» خامنه ای که بالاترين مقام حکومت روضه خوان ها است، از باندی بازی و نابرابری انتقاد می کند. رئيس جمهور اين نظام "شترگاوپلنگ" که دومين مقام حکومتی محسوب می شود و کسی که خود اصلآ رياست بر قوه ی اجرايی کشور را دارد، بر سر باند های مافيايی فرياد می کشد و بر اوضاع کشور انتقاد دارد. رفسنجانی که رياست مجلس خبرگان و مجمع تشخيص مصلحت را توامآ داراست، شديدآ منتقد نابرابری و ستمی است که بر مردم می رود

آخوند،عربمحمود «سيد محمود» هاشمی عراقی رئيس قوه ی قضائيه، يعنی مسئول اول بزرگترين نهاد تظلم خواهی مردم، شخصآ از ظلم بر مردم و باند بازی شکايت دارد. آخوند زاده لاريجانی ـ او هم عراقی ـ که رئيس قوه ی قانونگذاری اين رژيم انيرانی است، خود شاکی قوانين ظالمانه است. پاسدار حسن فيروزی آبادی "اين خوک اهرمن نهاد" که عالی ترين مقام نظامی حکومت سفلگان و گدايان است، منتقد اوضاع است

نمايندگان مجلس روضه خوان ها بر سر ستمگران فرياد می کشند. وزرا از ظلم ظالمان به مردم مستضعف فغان شان به هوا است، پاسدار ها شاکی هستند، بسيجی ها از دست ظالمان نالانند، مديران ارشد، برنامه ريزان، استراتژيست هايی چون حسن عباسی، سفرا، کارداران، اصلاح طلبان، تندروان، کندروان، ميانه روان، اصولگرايان، مخالف اصولگرايان، رؤسای نهاد های پولی و اقتصادی، نمايندگان رهبری، اساتيد همگی قلابی دانشگاههای آنها هم همگی قلابی، امامان جماعت گوسپندان و پيشنماز ها و پس نماز ها... خلاصه همه و همه از اين نابرابری و فقر و فاقه نالان هستند و همگی هم بر سر ظالمان بی رحم و مروت فرياد می کشند

هيچ کدام از آن گوسپندان هم که برای اعتراض و فرياد مقامات رژيم، صلوات فرستاده و عربده ی مرگ بر آمريکا و اسرائيل سر می دهند، به مغز کوچک شان خطور نمی کند که از اين شاکيان بپرسند که ای نابکاران! آن دزدان و ستم کنندگان به مردم که شما هم بر سر آنها فرياد می کشيد، چه کسانی هستند آخر. بپرسند وقتی از بالا تا پائين شمايان هم از دست ظالمان و باندبازان اين سيستم شاکی هستيد، ممکن است به ما بفرماييد که پس اين حکومت اصلآ در دست چه کسانی است

از آنهم مهم تر، از اين بی پدر و مادر های شاکی بپرسند که دستکم آيا می شود که به ما بگوييد آن ظالمان و دزدان که روزگار مردم را سياه کرده اند، اهل کجايند، چه شکل و شمايلی دارند و نشانی آنان چيست تا ما بتوانيم داد خود از آن بی حيثيت ها بستانيم؟! 1

مردمانی پست و بی غرور که ما آنها را نمی شناسيم
و حال اگر شما گمان بريد که اوضاع در اينسوی بهتر از آن سوی است، پاک در اشتباهيد. چون در اين طرف هم، من انشاء می نويسم و به مردم رهنمود می دهم، تو انشاء می نويسی و به مردم رهنمود می دهی، او هم انشاء نوشته و همين رهنمود های من و تو را به خودمان باز می گرداند. هر يک از هم ميهنان ما هم، به محض فراگيری کار با کامپيوتر و دسترسی به اينترنت، به همين انشاء نويسی پرداخته، به من، تو، او، ما، شما و ايشان که تمامی ديگر ايرانيان باشيم، رهنمود می دهند. حال چه آگاهی داشته باشند و چه اصلآ حتا خود نيز ندانند که چه پرت و پلايی می نويسند

در جبهه ی مثلآ مردمی هم، من از اين مردم شکايت دارم که چرا نسبت به سرنوشت خود و ميهن شان بی تفاوت هستند. تو فرياد بر می آوری که آخر چگونه می شود که شما مردم اسير تا اين اندازه خنثی باشيد و صد البته آن سومی هم از بی غيرتی همين مردم شکايت دارد. بطور طبيعی، هر يک از آن مخاطبان ما هم از بی بخار بودن همين مردم شکايت دارند. هر ايرانی هم که هر زمان تريبونی به دست می آورد، فورآ بر سر همين مردم فرياد می کشد که ای مردم! آخر شما را چه می شود که اينهمه ننگ و تحقير و توهين را می بينيد و دم بر نمی آوريد

من و ما و شما و ايشان، اصغر و اکبر و شهرام و بهرام، مهين و شهين و سيمين و خلاصه خُرد و کلان و زن و مرد ايرانی، همه و همه هم از دست همين مردم دلگير هستيم و آنانرا مردمی بی تفاوت در برابر سرنوشت خود و ميهن و تاريخ و نسل های آينده کشور خود می دانيم

در نتيجه، حال ما با يک حکومت طرف هستيم که ادعا دارد که نمی داند آن بی حيثيت ها و دزدان که اينهمه به مردم ظلم می کنند، کيانند. پاره ای از مردم نادان ما هم که سخن آنانرا پذيرفته و اصلآ به فکر پيدا کردن آن دزدان و جنايتکاران نمی افتند. در اين سوی هم با مردمی طرف هستيم که از دست ملتی پست و بی غرور شاکی هستند که اينها هم نمی دانند که آن مردم سفله چه کسانی هستند. زيرا هيچ کدام از ما ايرانيان آگاه و شيردل و اندرز گو که نمی توانيم جزو آن مردم بی غرور و لاابالی و ظلم پذير باشيم

قربانيان خويشتن خويش
هم ميهن، دروغ بس است. هم ميهن خود بزرگ انگاری کافی است. به ديگران نهيب زدن بس است. بس است اين عقده گشايی و از حقيقت خويش گريختن هم ميهن. بس است ديگر اين لاطائلات هم ميهن، بس است. هم ميهن، آن مردم لاابالی و ظلم پذير و بی بخار و بی آبرو و پوفيوز ما هستيم، من و تو! يعنی همين منی که حال دارم اين متن را می نويسم و تويی که اينک داری اين متن را می خوانی

همين من و ما ـ ی ـ مسکين که آن اندازه از خودبيگانه و خودشيفته هستيم که اصلآ حس نمی کنيم تا گلو در گنداب دروغ و خودفريبی فرو رفته ايم و در حال خفه شدن در کثافات خود هستيم. پس، پند اگر داريم، تنها خودمان را سزاست هم ميهن. شکايتی گر داريم از خويشتن است. تنها هم گريبان خود گيريم که ما قربانيان خويشيم نه ديگران

ای خانه اش خراب باد آنکه به ما قبولاند که هيچ ايرادی در کار ما نيست. ای خاکستر نشين شوند آنان که به ما گفتند از ما متمدن تر و آگاه تر و با هوش تر و با معنويت تر در جهان نيست. اين دروغ است که زمين و زمان با ما طفلکی ها دشمن است هم ميهن. اين فريب است که ما مردم نازنين و مهربان، هميشه قربانی هستيم هم ميهن. ما قربانی خويش هستيم هم ميهن، قربانی خويشتن خويش

براستی سوگند که حتا پاره ای از آن بی حيثيت های رژيم که از دست دزدان و باند های مافيايی می نالند هم، براستی خود نمی دانند که آن ظالمان و دزدان خودشان هستند. چرا که آبشخور انديشه ای آنان هم همين فرهنگ خودشيفته گی و بی خبری از حقيقت خويش و سر در برف فرو بردن و از ماتحت خود غافل ماندن است

تلخ است اين، اما من فاش می نويسم که ما با اين پندار و رفتار و کردار، با اين از خودبيگانه گی، با اين سودجويی و دروغزنی و حقه بازی و هفتاد و هفت رنگ بودن، لايق همين حکومت گدايان و سفلگان و دريوزگان مسخره و آدمکش هستيم هم ميهن. به وجدان سوگند که دلقکی چون احمدی نژاد تنها در ايران ما می تواند به رياست جمهوری برسد. در ميان مردمی که تنها همين لباس زيبا و گنده گويی ها را نشان آدميّت می دانند. اين احمدی نژاد آيينه ی ما است هم ميهن. آيينه ی من نويسنده و تو ـ ی ـ خواننده، همين. امير سپهر
فوريه دو هزار و نه ميلادی


www.zadgah.com

|

Thursday, February 26, 2009

 

نوروز ايرانی در آيينی ايرانی / بخش نخست





زاد گـــاه
امير سپهر



نوروز ايرانی در آيينی ايرانی
بخش نخست



پلاس درد و غم در آتش انداز


بهـــــــــارا شــــور شيـــــرینم برانگیز--------- شـــــــــرار عشـــــق ديــــرینم برانگیز
هـنـــــــــــوز اینجا جوانی دلنشین است ---------- هـنـــــــــــوز اینجا نفس ها آتشین است
مـــرا چون رعد و توفان خشمگین کن ---------- جـهـــــان از بانگ خشمم پر طنین کن
مبین کاین شاخه بشکسته خشک است ----------- چــو فردا بنگری ، پر بید مشک است

بار ديگر نوروز در آستانه ی در ايستاده، سنتی ژرف و زيبا و چند هزار ساله و يادگار نياکان پاکمان. چرايی و چگونه باشی نوروز را نخست از کتاب «التفهيم» بيرونی خوارزمی، يا ابو ريحان بيرونی می آورم که قلمی ساده و شيوا و نثری سحر انگيز دارد، با يک فارسی خيلی نمکين و قشنگ: (نوروز) نخستين روز است از فروردين ماه و زينجهت روز نو نام كردند، زيراك پيشانی سال نو است، و آنچه از پس اوست ازين پنج روز، همه جشن هاست. و ششم فروردين ماه، نوروز بزرگ دارند، زيراك خسروان بدان پنج روز حقهاي حشم و گروهان بگزاردندی و حاجتهای روا كردندی، آنگاه بدين روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين آنست كه اول روزی است از زمانه، و بدو فلك آغازيد گشتن

آری، نوروز گر چه نوروز است، اما نه آنگونه که بود و بايد باشد. ما بيرونيان که از آغوش مام ميهن دوريم و جگر هامان از درد غريبی و بی کسی خون. آنان که در درون هستند هم دردا که در خانه ی خويش در غربتند

آنگاه که اندوه از آسمان بارد و دلخوشی نباشد، آنگاه که به جای آوای چنگ و چغانه و فرياد های مستانه از همه جا آوای شکوه و گلايه بگوش رسد و خود نيز انباشته از درد باشی، آنگاه که بيکاری و گرفتاری و غم نان بينی و ای شايد، خود هم پول خريد حتا يک تک پيراهنی هم برای کودک جگر گوشه ی خود نداشته باشی، آنگاه که راهبران سياسی سرزمينت به جای برگزاری اين شاد خواری ميهنی، رکيک ترين ناسزا ها را به نياکانت حوالت دهند، پر پيداست که تو در خانه ی خويش هم غريبی. پيدا است که نوروز تو نيز نتواند که راستين و پر از شادی و شادخواری باشد

با اينهمه نکبت اما نبايد غمگين بود.غم اگر هزار بار از اين هم که بيش باشد، هرگز نبايد رخصت دهيم که اين آتشی که در سينه و دل ما است بسردی گرايد که ضحاکيان همين را می خواهند. بايد ايستادگی کرد. دل قوی داريم که ايستادگی در درون جانانه است و در برون نيز. مردم ما هنوز هم در تدارکند، با دلهای خون و با همين اندک امکاناتی که برايشان بجا است. می خواهند نوروز را جشن گيرند، و خواهند گرفت

چند سالی است اما وقتی که نوروز از راه می رسد، حس می شود که پاره ای از فرهنگوران ما همچنان نگرانند. دلواپسی ايشان از اين است مبادا که اين يادگار از ميان رود، که امروز ماندگاری کيستی ما در گرو نگاهبانی از همين سنت های نياکانی است. از اينروی هم در چنين روز هايی به تکاپو می افتند و خيلی از نوروز می نويسند و از اين آيين سخن می گويند

آنان برای فروزان تر کردن آتش مقاومتی که در سينه و دل مردم ما است، از زيبايی های اين سنت باستانی می نويسند، و از معنويّتی که در هر يک از سمبل های نوروزی وجود دارد. اين خيلی خوب است، خيلی

اصلآ نفس روی آوردن اين به اصطلاح فرهنگوران ما به آموزه های ملی جای بسی خوشحالی دارد، حال اين کيستی تاريخی و آموزه ها را هر کدام از ظن خود به هر شکلی که می خواهند تعبير کنند. من اگر خوشحالم، برای اين است که بسياری از اينان تا همين چندی پيش حتی سخن گفتن از ملی بودن و هويّت ملی داشتن را هم ننگ و عقبماندگی بحساب می آوردند

پس، حال پدافند آنها از هويّت ملی، نه تنها جای خوشحالی که جای سپاسگزاری هم دارد. من که از اين بابت بسيار بسيار خرسندم. از همگی اين گراميان هم به سهم خود سپاسگزاری می کنم

با اينهمه اين ميان باز يک رند بازی وجود دارد. البته من با نيت کوبيدن کسی به اين رند بازی خنک اشاره نمی کنم، بلکه در اين مبحث خجسته و فرخنده، با بهترين آرزوی های درونی برای همه ی هم ميهنانم، می خواهم حتی به شکلی با اين سروران بزعم خود رند، احساس همدردی هم بکنم

اين بی مزه بازی اين است که بيشتر اين بزرگواران، برای نشان دادن زيبائيهای نوروز چون دانش آموزان تنبل رج می زنند. آنهم رج تاريخی و خيلی خنک. يعنی اينان بی اشاره ای حتی کوتاه به نوروز های زيبايی که خود ديده اند، شال و کلاه کرده، يک سره به عهد باستان سفر می کنند. بيجا هم با مصرف پيه مغز خود از عهد دقيانوس سند و مدرک می آورند که ببينيد نوروز در عهد باستان چه زيبا بوده. در حاليکه اصلآ نيازی به اين سفر های بيهوده و دور و دراز تاريخی نيست. چرا نبايد از ديدنی ها و تجربيات شخصی خود بگوئيم!؟

مگر نوروز هايی که خود ديده ايم نوروز نبودند! برای بيان چگونه بودن نوروز و شرح زيبايی های آن، ما پير ها که ديگر نيازی به دور تر رفتن از عمر خود نداريم. هم اينکه ما چگونه بودن يکی از نوروز هايی را که خود با ديدگان خويش ديده ايم را شرح دهيم، چگونه بودن يک نوروز راستين و پر شکوه را نيک بيان کرده ايم. نوروزی هايی که حتا از آنچه که در کتابها است هم بسيار زيبا تر و پر شکوه تر بوده. اين شهادت ما می تواند برای نسل جوان از هر سند و کتاب و کتيبه ای معتبر تر باشد

از اينها گذشته، ما ديگر در گذر زمان پس از هزاره ها، به لحاظ شيوه ی زندگی اجتماعی آنچنان دگرگون گشته ايم که نه توانا به برگزاری مراسم خود به همان شکل نياکانمان هستيم، و نه اصلآ نيازمند بدينکار. حال ما با امکانات پيشرفته ای که در اختيار داريم، دستمان خيلی باز تر از ايرانيان عهد باستان است. خيلی هم بهتر و با شکوهتر از آنان می توانيم اين جشن های سنتی را برگزار کنيم

من که خود نوروز هايی را ديده ام براستی هزار بار زيبا تر از آنچه در کتابها خوانده ام. ما تا پيش از استقرار اين حکومت انيرانی با شکوه ترين نوروز ها را بر گزار می کرديم. شرح روشن حتا يکی از آن ها هم که خود با چشم ديده ايم و در آن شرکت داشتيم به هر آنچه که فقط در کتابها نوشته شده خواهد ارزيد. پاره ای اما نمی خواهند حتا اندک سخنی از آن نوروز های زيبا به ميان آورند، مبادا که تبليغی برای نظام گذشته باشد و تأييدی بر اشتباه بودن پيرويشان از ملا ها و شرکتشان در انقلاب

حيف و صد حيف که همان پاره مزبور، تنها بخاطر عدم پذيرش يک اشتباه، خود را ناچار می سازند که تمام عمر حتی به خودشان هم دروغ بگويند، و همه ی زيبايی های زندگی خود را هم به زشتی ها بيالايند، حتی زيبا ترين خاطرات شخصی خويشتن را. پيروی از ملا های لعنتی بعضی از اين طفلکی ها را به قدری خجل و محدود ساخته که جدآ گاهی دل آدمی به حالشان می سوزد

اينان تمام زيبايی های زندگی خود را هم سانسور می کنند که مبادا سخنی بگويند و بنويسند که کمی شرکتشان در آن ايرانسوزی را زير سئوال برد. توجه هم ندارند که با ارائه چنين تصويری سراسر سياه و زشت از گذشته، بيش از آنکه به آن نظام صدمه خورده و سقوط کرده صدمه زنند، به خودشان آسيب می رساند. بگونه ای که نادانسته حتی به نوعی انسانيّت خويش را هم به زير سئوال می برند

می گويند تا پيش از انقلاب که زمين و زمان پر از زشتی و پليدی بوده، هميشه هم گرسنه و گرفتار و گريان بوده اند. در انقلاب هم که در ميانه بلوا و خونريزی، و در کار به آتش کشيدن کشور و خانه و کاشانه خود بوده اند. پس از پيروزی انقلاب شکوهمند شان هم که جنگ بوده است و آژير خطر وضعيت قرمز و حملات هوايی و بمباران. رژيم جديد خود آورده هم که به قدری فاشيستی بوده که با بند و تازيانه و زندان ايران را برايشان غير قابل زندگی کرده. در نهايت هم مجبور به فرار گشته و به آوارگی گرفتار شده اند

پس اينجا اين سئوال طبيعی پيش نمی آيد: کسانی که تمام عمرشان آنچنان نکبت بار گذشته که شخصآ حتی يک آن هم خوشی و زيبايی را تجربه نکرده اند، پس آخر اين انسانهای فلکزده اصلآ چگونه می توانند زيبايی ها و جاذبه های زندگی را بشناسند!؟ ای داد بيداد ... ! بگذريم

باری، درست است که بيست و نه سالی بيشتر از سقوط ايران سپری نشده، که اين مدت هم در تاريخ حتا از زمان يک چشم بر هم زدن هم کوتاه تر است، اما رژيم اسلامی در همين کوته زمان، ميهن ما را آنچنان به عقب برگردانده و پسماندگی را نهادينه کرده، که بلحاظ ظواهر مدنيّت ما دوباره به دوران قبل از کشف حجاب و حتی پيش از مشروطه باز گشته ايم

بر خلاف تمام جوامع بشری که بطور طبيعی در حال پيشرفت هستند، رژيم عهد غارنشينی حاکم بر ايران جامعه ما را روز به روز به عقب باز گردانده. اين نظام کاری کرده که بجای اينکه پدران و مادران به دوران آزاد تر فرزندانشان غبطه خورند، اين جوانان اسير هستند که به دوران والدين خود رشک می برند. آنچه ما از آزادی های فردی و اجتماعی داشتيم برای جوانان امروزی شايد مانند خواب و رويا باشد و غير قابل باور

من بار ها اشاره کرده ام که نسل ما از آن نسلهای استثنايی در تاريخ است. نسلی که به تنهايی به اندازه شايد بيش از پنجاه نسل دگرگونی خوب و بد و نشيب و فراز تاريخی ديده. دوران ما يکی از تلخ ترين و در عين حال سرنوشت ساز ترين دوران سراسر تاريخ اين ملت کهن بود و همچنان هم هست. بنا بر اين هر يک از ما به تاريخی مستند و گويا می مانيم

ما رفتنی هستيم و دير و زود هم دار فانی را وداع خواهيم گفت، اما تاريخ اين کشور و ملت ايران مردنی نيست. ايران بدون ما هم بايد بماند و خواهد ماند. ليکن انقلاب اسلامی تاريخ ما را از مسير اصلی خود منحرف ساخته. يعنی نسل لعنتی ما امروز را تباه و آينده را هم ناروشن و نگران کننده ساخته. پس از ما معلوم نيست که اين کشور و ملت کارشان به چه دشواری ها خواهد کشيد

آنچه می تواند در سختی های آينده بکار فرزندانمان آيد، همين آگاهی های ما و نوشتن شجاعانه مشاهداتمان است، ولو به سود ما نباشد. آنان اگر گذشته کشور خود را خوب بشناسند، ريشه مشکلات خود را شناخته و با اين شناخت، طبعآ مشکلات ميهن خود را آسان تر حل خواهند کرد. وظيفه انسانی و ملی به ما حکم می کند که مشاهدات و تجربيات تاريخی خود را بی کم و کاست برای تاريخ ميهنمان و نسلهای آتی آن بجای گذاريم

اين نوشته های ناب و دست اول، کار پژوهشگران نسلهای آتی را هم برای شناخت گذشته تاريخی ملت خود بسيار آسان تر خواهد کرد. آنها ديگر چون ما مجبور نخواهند بود که برای رسيدن به حقيقت هر رخداد کوچک تاريخی چشم خود را از تحقيق و بررسی کور کنند. تاريخ علمی است که در آن هر چيز کوچکی ارزش اساسی دارد. حتی ساده ترين مشاهدات نسل ما هم برای آيندگان مهم خواهد بود، و يک گواه تاريخی

آنچه به اين نوشته باز می گردد، من سر آن دارم که بجای کند و کاوی تاريخی، نوروز های خود ديده را شرح دهم. تا جوانان گمان مبرند که نوروز يک سنت زيبايی بوده ويژه ی ايرانيان عهد باستان. خوب است که آنها بدانند پدران و مادرانشان اين سنت را در پاره ای زمينه ها حتا از کهن ايرانيان نيز پر معنويّت تر و با شکوه تر برگزار می کرده اند. نوروز هايی که من ديده ام اينچنين بوده. يعنی به جهات زيادی بسيار از آنچه در کتابها خوانده ام پر جاذبه تر و زيبا تر

نوروزانی که برای نسل جوان امروزی شايد باورناکردنی باشد. اما براستی چنين بوده. باز هم می تواند باشد، بايد هم باشد. فقط کمی همدلی و دلاوری لازم است. مراد راستين و آماج اين قلم هم از شرح چگونگی برگزاری اين آيين بزرگ ملی در گذشته، در حقيقت همين برانگيختن انگيزه و کنش در جوانان است. در اين راستا اگر با اين نوشته توانسته باشم که حتا به يک جوان هم ميهنم هم فقط کمی انگيزه و اميد داده باشم، به آنچه می خواهم رسيده ام و بدان افتخار خواهم کرد

من هيچ دلم نمی خواهد وقتی مردم، ميهنم نيز بميرد. ايران بايد باشد. ما اگر هم اشتباه کرده ايم، بايد شرف نقد از خود را داشته باشيم. اگر در جوانی خوب نزيستيم و نتوانستيم به سرفرازی ميهن خود کمک کنيم، دستکم در اين سالهای پيری ديگر با شرافت و راستکردار و درست گفتار باشيم. به خود روا مداريم که با نيرنگ و زشتی از اين دنيا رويم. و اين فقط در گرو شهامت اخلاقی ما است

من بی شعار و از ژرفای دل می نويسم که اينک پس از آزادی ميهنم، بزرگترين آرزويم اين است که پس از َمرگم، نامم به زشتی برده نشود. از اين رو است که اخلاقآ در گفتار و نوشتار هايم پيوسته شرف گوهر حقيقت را فراچشم دارم، ولو که در آن صد ضرر برايم باشد. من خود را يک ايرانی پاک باخته می دانم. جز ميهنم ديگر چيزی برايم باقی نمانده تا نگران باخت آن باشم. حال ديگر عشق و عمر و آرزو و شهوت و نام و فکر و احساسم ... همه ايران است و ديگر هيچ

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هـــوس قمــــــــــــار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

پس، آنچه خواهم نوشت يادگار کوچکی خواهد بود برای فرزندان آينده ی ايران که گذشته ی خود را نيک و روشن بشناسند. من اين نوشته را در نيمه شب های غربت و تنهايی، بياد آن روز های سالم و پرنشاط با چشمانی گريان می نويسم.

با اين اميد که پس از مرگم، روزی کسی به پاس اين مسئوليت شناسی و اين خدمت بسيار کوچک، و به خاطر اينکه من در فکر نسلهای آتی هم بوده ام و آنانرا نيز از جان شيرين بيشتر دوست می داشته ام، شاخه گلی بر گورم بگذارد. انتظار ديگرم اين است که اين نوشته را با دل بخوانيد که دل درون آن نهفته است. ادامه دارد




www.zadgah.com


|

Wednesday, February 25, 2009

 

جنبش عاری از «غيرت»، هيچ ربطی به جنبش عاری از «خشونت» ندارد




زاد گـــاه
امير سپهر


جنبش عاری از «غيرت»، هيچ ربطی به جنبش عاری از «خشونت» ندارد

ما، يا خود را دشمن اين رژيم می خوانيم يا مخالف آن. آنان که چون نگارنده خود را دشمن می نامند، خواهان سرنگونی تماميت جمهوری اسلامی هستند، آن دسته هم که مثلآ خود را با اتيکت تر از ما خشن ها می پندارند، دستکم به شکل زبانی خواهان دگرگونی های بنيادين در قانون اساسی اين رژيم هستند

و «حال بگذريم از اينکه اين لطيف طبعان و نازک انديشان امروزی، تقريبآ همگی از کسانی هستند که ديروز در برابر آن رژيم بسيار نرمخو و متمدن، وحشيانه ترين مواضع و لمپن مآبانه ترين ادبيات سياسی را داشتند. بگونه ای که صادق خلخالی، آن جلاد خمينی را به دليل کشتار بی محاکمه ی سران آن رژيم ملی، چون بت می پرستيدند. به خود خمينی هم فشار می آوردند که کمی انقلابی تر عمل کند و صغير و کبير آن نظام را به جوخه ی اعدام بسپارد. و حال که با يک نظام وحشی عصر غارنشينی طرف هستند، به يکباره همگی متمدن گشته و حاضر نيستند که حتا از گل هم بالا تر به اين لمپن های متجاوز رژيم روضه خوان ها گفته شود، و لابد هم می خواهند که با نقل و نبات و شيرينی و گلهای ارکيده و شمع و شراب به جنگ اين چاقوکش ها و سربرها بروند و يک انقلاب بنفش بسيار خوش رنگ و شفافی را به پيروزی رسانند!» 1


به هر روی، مهم اين است که، اينک ما هر دو گروه، دستکم در حوزه کلام و ادعا هم که شده، بر سر يک امر توافق نظر کامل داريم. يعنی بر روی اين اصل که می بايد در ايران دگرگونی بوجود آوريم. حال اين دگرگونی از ديد ما بی تربيت ها و خشن ها، بايد ريشه ای باشد و از ديد آن ژيگول ها و تيتيش مامانی های متمدن، به شکل يک رفرم يا اصلاحات


جراحی سياسی و ايجاد دگرگونی هم که در جهان سياست، به هر ژرفا و با هر خواستی که باشد، تنها و تنها در گرو عمل سياسی است نه وراجی. يعنی در گرو به صحنه آمدن، تظاهرات کردن، اعتراض کردن، تحصن کردن، فرياد زدن، حريف را در تگنا قرار دادن، امتياز گرفتن و سرانجام پشت حريف را به خاک ماليدن و او را به تسليم واداشتن. زيرا ما در سراسر تاريخ هم، حتا يک نمونه را هم سراغ نداريم که مردمی توانسته باشند بدون حضور فيزيکی خود در ميدان، سيستمی را به چالش گرفته و به زانو در آورده و کار خود به سامان رسانده باشند


نهضت استقلال طلبانه ی هند به رهبری مهاتما گاندی که شصت سال است به سمبل مبارزات حق طلبانه ی غيرخشونت آميز در جهان بدل گشته، اتفاقآ خود بهترين و مستند ترين شاهد اين ادعا است که حتا آن متمدنانه ترين و صلح طلبانه ترين کارزار سياسی تاريخ هم، تنها با حضور مستمر ميليونها مردم در صحنه هندوستان به سامان رسيد. نه با وراجی و شکوه و گلايه ی گاندی و نهرو و واچپايی و محمد علی جناح ... از انگليسی ها و نفرين فرستادن مردم اسير هند به آن استعمارگران غارتگر ميهن شان


البته اين نيز امکان پذير است که فردی از درون خود يک سيستم سر بر آورد و اصلاحاتی را از بالا و از درون دايره ی قدرت شکل دهد. ليکن اميد بستن به پديدار گشتن اينگونه دگرگونی، بايد از روی شناختی دقيق از ماهيت يک سيستم باشد، ورنه بر ضد خود بدل خواهد شد. به زبانی روشن تر، اميد به دگرگونی از درون رژيمی، اگر از روی شناخت نباشد، نه تنها اميدی واهی خواهد بود، بلکه خود مبارزه را هم دچار انحراف کرده، به سرخورده گی مردم از مبارزه منتهی گشته و در نتيجه حتا به اقتدار و استمرار آن رژيم هم خواهد انجاميد

شعار و موضع تحول از درون، بايد از روی شناخت ذات و گوهر يک نظام باشد. از شناخت اينکه آيا قسمتی از يک نظام فاسد و ضد مردمی است يا اينکه آن نظام اصلآ بگونه ی گوهری و ساختاری فاسد و غير قابل اصلاح است که در حالت دوم، يعنی اميد دادن به مردم برای دگرگونی يک نطام غير قابل اصلاح، اگر ناشی از نادانی محض نباشد، بی شک از سر شيادی و مردم را به اشتباه انداختن و يک خيانت است

از اين ها هم مهم تر، بايد ديد که ساختار قدرت در يک نظام اصلآ بگونه ای هست که يک عنصر منتقد «غيرخودی» در آن بتواند که خود را به دايره ی قدرت داخل سازد يا خير. اگر هم کسی توانست که وارد شود، آيا خود آن سيستم اصلآ اين گنجايش را دارا است که بتواند وجود آن عنصر غيرخودی را در درون اين دايره تحمل کند يا نه، ولو در دور ترين نقطه ی به مرکز دايره

نگارنده که گمان دارم حال حتا کودن ترين آدمها هم فهميده باشند که بحث اصلاحات و دگرگونی از درون، در مورد حکومتی يک پارچه چون جمهوری اسلامی ـ که هر دانشجويی را هم صد جور تفتيش عقيده کرده و سپس به دانشگاه راه می دهد ـ، اساسآ بحثی بی مورد و خارج از موضوع است. از اينروی، می ماند ايجاد دگرگونی از بيرون. راه ايجاد چنين دگرگونی و حتا بهترين و متمدنانه ترين نمونه ی و تجربه ی آنرا هم که به روشنی نوشتم

يعنی با اشاره ای کوتاه به جنبش استقلال طلبانه ی عاری از خشونت مهاتما گاندی. رهبری خردمند و فرزانه که خود ابتدا آستين همت بالا زده و وارد ميدان شد، با پايمردی و تلاش شبانه روزی، با روضه های اعتراضی، با رخت دستباف زمخت بومی بر تن کردن، با پشت دوک نخ ريسی نشستن و با جمع آوری نمک و راهپيمايی و سخنرانی های پر جاذبه و گيرا ... آنچنان شوری در ميان هم ميهنان خود افکند که هنديان در شمار چند ده ميليونی بگونه ای فيزيکی به ميدان آمده و در يک پيکار پر نشاط و زيبا، ميهن خود را به استقلال رساندند. جنبشی که گر چه عاری از خشونت، اما پر تحرک ترين جنبش مردمی طول تاريخ بود

پس با آنچه آوردم، ادعای هر گونه کارزار سياسی بدون تکيه بر مردم، بدون نمايندگی کردن مطالبات مردم و از اين دو مهم تر هم، بدون داشتن طرح و برنامه ای برای کشاندن فيزيکی مردم به ميدان مبارزه، نه کارزار سياسی، بلکه يک مسخره بازی و مردم را سرکار گذاردن است. حال اين چنين ادعايی از سوی هر شخصيّت و هر گروه و نهادی که می خواهد باشد. براستی که خوب گفته اند ايرانيان در کپی برداری از هر پديده و طرح و انديشه ای، آنرا به لجن می کشند. امير سپهر





|

Saturday, February 21, 2009

 

تازيان و تتر ها و مغول های ايرانی / بخش دوم


زاد گـــاه
امير سپهر



تازيان و تتر ها و مغول های ايرانی
بخش دوم



نخستين پاره: امروز کجا ايستاده ايم ؟
دومين پاره: جداسازی «مسئول جنايت» از «فرد جانی»
آخرين پاره و برآيند سخن: تازيان و مغول های امروزی ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه يک آخوند پيشين «احمد قابل» به درستی و دقيقآ«نقش» قانون شکنان و ظالمان را از«مسئولان» قانون شکنی ها و ظلم ها تميز می دهد و روشنفکر فکلی در آن وا می ماند ... 1
حال وحشی ترين سرکردگان مغولان، بی فرهنگ ترين خـِزر ها و غُـز ها و گورکانيان... بخشی از خود ايرانيان هستند... امروز رضا براهنی و خانبابا تهرانی چنگيزخان و تيمور و علی اصغر حاج سيد جوادی و خامنه ای و خاتمی... سعد ابن ابی وقاص و یزید ابن مهلب و عمر ابن خطاب و علی ابن ابيطالب هستند ... 1
آيا شما تا کنون در جايی شنيده و يا خوانده ايد که يک کمونيست ايرانی وصيّت کرده باشد که پس از مرگ اش، جسد وی در ايران به خاک سپرده شود؟ ... واپسين آرزوی سادات و مواليان آنها هم دفن شدن در زير پای اعراب مدفون در نجف و سامرا و کاظمين يا دستکم در امام زاده ای در ايران و زير پای يک تازی يا تازی تبار بظاهر ايرانی گشته است... 1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امروز کجا ايستاده ايم؟
چنانچه ما براستی خواهان برونرفت از اين گنداب جمهوری پر از کثافات و ميکرب های کشنده هستيم، آنچه بيش از هر چيزی که بايد انجام دهيم اين است که نخست اصلآ از اين خواب گران برخيزيم و بخود آييم. اين رويا را رها کنيم که آزادی و دموکراسی در همين يک قدمی است. آنگاه با واقع بينی بدانيم که کيستيم و کجا ايستاده ايم، راه برونرفت کدام است، درازی اين راه چيست، امکانات و توان ما چه ميزان است، موانع راه چيست و اصلآ چه کسانی در اين راه با ما همدل و همگام هستند و کدامين نيرو ها مانع ما. 1

اين حرف ها را هم رها کنيم که مثلآ آلمان و انگليس و فرانسه و چين و روس مانع دستيابی ما به آزادی هستند، يا جمهوری خواهان برای ما بهتر از دموکرات های آمريکا هستند، يا آن کشور ما را بيچاره کرد و آن ديگری با ما بد نيست، يا اينکه، فلان رهبر بهمان کشور بيگانه در مذاکره با جمهوری اسلامی، بايد در انديشه ی حقوق ما مردم ايران هم باشد و، و، و. 1

چه که اينگونه سخنان سطحی، برآمده از انديشه هايی بسيار کودکانه است که نه به درد کار آزاد سازی ايران می خورد و نه اصولآ سياسی است. در سياست، آنها بودند که با ما اينچنين کردند، اينها نمی گذارند که ما کاری انجام دهيم، ما که تقصيری نداريم... وجود ندارد. سياست عرصه ی اراده و عمل است، نه گورستانی برای ناليدن از جفای فلک و گلايه از تقدير نابکار. 1

آن کس که اين کشور و آن کشور را مسبب پريشانحالی های ما در عرصه سياست می پندارد ، نشان می دهد که اصلآ نفس سياست را نشناخته. يعنی درک نکرده که سياست اصلآ يعنی همين رقابت های بی رحم. يعنی همين کشتی گرفتن ها و پشت ديگران را بر خاک ماليدن ها. نام اين رقابت ها و کشتی گرفتن ها هم «هنر سياست ورزی» است نه خيانت به ديگر کشور ها. اينگونه سخنان تنها واماندگی ما در اين جهان بسيار پيچيده ی سياست را به رخ ما می کشد . 1

هر کشور و ملتی، هر کاری که کرده است و می کنند و خواهد کرد، طبيعی است که برای تامين منافع خود آن کشور و ملت آن بوده و هست و خواهد بود، نه برای ما. اصولآ حق همين است و بايد هم همينگونه باشد. دولتها که بنگاههای خيره و يتيم خانه نيستند. همچنانکه رهبران سياسی، پيامبران داد و مساوات و يا کارکنان بنگاههای نيکوکاری نيستند. هر ملتی بايد در فکر خود باشد. 1

اصلآ اگر دولتمداران کشوری منافع کشور و ملت خود را فدای منافع ما يا کشور های ديگر کردند، يک جای کار آن دولت و ملت عيب و ايراد دارد. کما اينکه ما خود جمهوری اسلامی را از اينروی يک حکومت ضد ملی می خوانيم که، هست و نيست مردم گرسنه ی ما را در جيب تروريست های اسلامی می ريزد و در فکر مردم ايران نيست. 1

اين هم که ملتی پار و پيرار چه بوده و چه داشته و چگونه مورد احترام بوده نيز، تنها برای خود آن ملت ارزشمند است. افتخارات ما و هر ملت تاريخی ديگری، برای ساير ملت ها فقط ارزش موزه ای دارد. پس پيشينه ی ما فقط به کار خود ما می آيد. به کار انگيزه دادن به ما. برای اينکه بدانيم که کِه بوديم و چه داشتيم و برخيزيم و از شرف و آبروی خود پدافند کنيم. 1

نه اينکه در سايه آن خاطرات خوش تاريخی غنوده و با شوکت ها و بزرگی های روزگاران گذشته عيش و عشرت کنيم. زيرا تمامی آن فر و شکوه و شوکت ديروز ما در جهان پيشرو امروز و در اين ميدان رقابت های بی رحم فرهنگی، اقتصادی و حتا نظامی، در نزد ديگران ديناری هم برای ما مشروعيّت و قدرت و اعتبار بهمراه نخواهد آورد. نيرو، نفوذ و جايگاه هر کشوری، همان است که امروز دارد، نه آنکه روزگاری آن را داشته. 1

برای مثال، بزرگی و نيرو و نفوذ مصر در معادلات جهان امروز، همين است که مصر امروزين دارد، نه آن که مصر باستانی فراعنه در پنج هزار سال پيش از اين داشت. يا مدنيت و سياست و صنعت و اقتصاد و ارزش و جايگاه کشوری بنام عراق، همين است که عراق امروزی دارا است. همين عراق مقتدا صدر، حکيم و ديگر وحوش مذهبی. از ديد جهانيان آن بين النهرين تاريخی که گهواره ی بزرگترين تمدن های بشری محسوب می شد، ديگر وجود ندارد. 1

بنابر اين ما بايد ببينيم که جايگاه امروزين ما در معادلات جهانی کجاست. اگر نسبت به گذشته تنزل کرده ايم که مانند روز روشن است که کرده ايم، برای چه بوده ؟ چنانچه خانه خراب گشته ايم که اين نيز روشن است، چرا و به چه دليلی بوده و مسئول اين خانه خرابی ها چه نيرو ها و عواملی بوده اند؟ سر انجام هم ببينيم که چگونه و از چه راهی بايد به اين خانه خرابی ها خاتمه دهيم و خود را از اين منجلاب متعفن ننگ و رسوايی بيرون کشيم. 1

اينکه چه کسانی به اين پست ترين قشر اجتماع ياری دادند تا آن حکومت ملی را سرنگون سازد را ديگر می دانيم، اين که چه ناايرانيانی آن اوايل به اين حکومت ياری دادند تا کار ايران فروشی و وحشيگری را بدينجا برساند را هم کم و بيش همه می دانيم. پس آنچه می ماند اين است که بدانيم حال ديگر چرا اين حکومت همچنان در ايران بر سر کار است؟

يعنی چرا و چگونه چنين حکومتی توانسته سی سال هر کاری را که دلش خواست انجام دهد و آب دهان بر رخسار ما بياندازد و همچنان هم سرحال و محکم بتواند بر جای خود بماند؟ از آنهم مهم تر، ببينيم که مسئول اين خونها که هنوز و همچنان و هر روز خاک ايران را گلگون می سازد، چه کسانی هستند آخر؟ آنهم پس از سی سال! 1

جداسازی «مسئول جنايت» از «فرد جانی» 1
گر چه تمامی اين تجاوز ها و جنايات و دزدی ها به دست ملايان و عوامل آنان صورت گرفته و می گيرد، ليکن هر کسی که مسئوليت تمامی اين خانه خرابی ها را هم به گردن اين سفلگان افکند، بی ترديد يک انسان ناآگاه است. زيرا مجرم فقط مسئول جرمی است که انجام می دهد. او ديگر مسئول زمينه ها و اسباب آن جرم هم نيست. 1

برای اينکه آنچه را که مراد دارم بهتر بيان کنم، ابتدا اصلآ از يک آخوند عبا و عمامه به باد داده چند جمله می آورم. از اينروی که نشان دهم حتا شعور سياسی يک ملا ی پيشين هم از اين دکتر ها و مهندسين و جامعه شناسان ما در اپوزيسيون به مراتب بيشتر است. کسانی که با افکندن بار مسئوليت تمامی نگونبختی ها بر دوش حکومت ها و دولتها، هم خود به همان لااباليگری های هميشگی ادامه می دهند و هم دستکم پنجاه ـ شصت سال است که مردم ما را در ناآگاهی و اشتباه نگه داشته اند. 1

يعنی در اين پندار غلط که گويا، مسئوليت هر آنچه که در ايران رخ داده و می دهد، فقط با حکومت ها و دولت ها بوده و هست. و يعنی نه ما بعنوان يک ملت مسئوليتی در اين خانه خرابی ها داشتيم و داريم و نه بخش اليت جامعه ی ما. يعنی مايی که خود را دانا ترين و باهوش ترين و حتا با غيرت ترين ملت جهان می پنداريم و نخبگان ما که لابد هزار بار از ما باهوش تر و غيرتمندتر هستند. 1

هم اينانی که چون هيچ هنری جز «نق زدن» و هيچ برنامه ای جز «طلبکار بودن» نداشتند و هنوز هم ندارند، روشنفکری و نخبه بودن را هم تنها در گنده گويی می پندارشتند و می پندارند. در حالی که وظيفه ی يک روشنفکر و نخبه ی سياسی اگر براستی خردمند و نخبه باشد، اساسآ آموزش اين اصل پايه ای«حاکم بودن انسان بر سرنوشت خويش» به مردم جامعه ی خود است. 1

مسئوليتی حياتی که اگر از آن غفلت شود، بطور طبيعی، سرنوشت جامعه و هر ملتی به دست نيرو های ديگری خواهد افتاد. نيرو هايی که در فکر خود و منافع خود خواهند بود، نه در خدمت آن مردم و در پی تأمين منافع آن کشور. از آنهم مهم تر، يکی از حياتی ترين رسالت های روشنفکران، ياد دادن مسئول پذيری به توده ها است. 1

باری، آقای احمد قابل که يک ملای تمام عيار اما ديگر فاقد نعلين و عبا است، در نامه ی سرگشاده ای که برای علی خامنه ای نوشته، می آورد که :«... باند حاکم بر کشور، همچنان نسبت به «سکوت اکثریت ملت در برابر قانون‌شکنی ها و ستمگری‌های حاکمیت» امیدوار است و دیر زمانی است که برای آن حساب ویژه‌ای بازکرده است. آنان از «عدم مطالبه‌ی حقوق» از سوی آحاد ملت، بهره‌های هنگفتی برده‌اند و قدرت مافیایی خود را در سراسر کشور گسترش داده‌اند... » پايان تکه ای از نوشته ی احمد قابل. 1

مشاهده می کنيد که آن آخوند پيشين چگونه به درستی و دقيقآ«نقش» قانون شکنان و ظالمان «خامنه ای و عوامل او» را از«مسئولان» قانون شکنی ها و ظلم ها «مردم و نخبگان آنها» را به نيکی تميز داده و جدا ساخته (در اين مورد نگاه کنيد به رساله ی «حقوق کیفری و جرم شناسی» دکتر محمود حسابی). 1

اين در حالی است که روشنفکران فکلی و دکلته پوش ما، تنها با ذکر مصيبت هايی که جمهوری روضه خوان ها بر سر ايران و ايرانی آورده و می آورند، نه مسئوليت مردم را به آنان يادآور می شوند و نه اصلآ خود کوچکترين احساس مسئوليتی از اين بابت می کنند. 1

برای دلجويی از مردم بينوا و ناآگاه هم، همچنان آنان را فريب داده و در اين ناآگاهی تاريخی نگه می دارند که گويا اين ملت طفلکی، هميشه قربانی جن و پری و عجوز مجوز شده اند. تنها هم بايد برای مصيبت هايشان گريست و به ظالمان ايشان فحش داد و آنانرا نفرين کرد، همين. تا مگر دادگر و درستکرداری از جايی رسد و داد اين مردم توسری خور را از ظالمان بستاند. ور نه خود اين ملت که نه عقل و شعوری دارند، نه اراده و توانی، نه رسالتی و نه اصلآ مسئوليتی در برابر خود و کشور و تاريخ و نسل های آتی ميهن خود . 1

برای اينکه اين دو مقوله ی «نقش» بيداد و «مسئوليت» بيدادگری را به روشنی از هم تفکيک کنم، به نزاعی بر سريک «علت» می پردازم که اکنون ميان ما و اين رژيم در جريان است. 1

آيا هيچ از خود پرسيده ايد که چرا وقتی رژيم عده ای مجرم خطرناک را بنام «اراذل و اوباش» به دار می کشد، ما بجای حمايت از رژيم که کشنده ی جانيان است، از جانيان دفاع می کنيم؟ آيا جز اين است که به پايوران جمهوری اسلامی اعتراض می کنم که شما باعث شديد که اين ايرانيان به جرم و جنايت و تجاوز روی آورند؟

اگر اينگونه است که هست، پس چگونه است که ما در آنجا به «علت» جرم و جنايت«رژيم» برخورد می کنيم، اما در مورد خودمان، علت«خودمان» را رها کرده، گريبان «معلول» که رژيم باشد را می گيريم؟! به ديگر سخن، همانگونه که رژيم سبب ساز آن جرم ها و جنايات است نه آن مجرمان، در مورد ما و رژيم هم، ما سبب ساز تمام جرم و جنايات اين رژيم هستيم نه خود رژيم. يعنی مسئوليت ناشناسی ما باعث شده که کشور سی سال تمام در دست اينان بماند و هر بلايی را هم که خواستند بر سر ما و کشورمان بياورند. 1

اينان که سی است ايران را در اشغال خود دارند که پايگاه اجتماعی و کيستی و نقش ويرانگر تاريخی شان برای همه ی ما روشن است. ما که نمی توانيم از مشتی بی سر و پای روضه خوان و مشتی چاقوکش، انتظاری بيش از اين داشته باشيم. اين جهان پر از بزهکار است. دزد و خلافکار و جانی و طفيلی هم در تمامی جوامع بشری پيدا می شوند.
1

پس هر کسی بايد از مايملک خود بگونه ای نگهداری کند که به بوسيله اين دزدان به سرقت نرود. هر انسانی بايد شرف و آبرو و ناموس خود را از تعرض و دست اندازی جانيان و متجاوزان دور نگهدارد که همه جا هستند. مگر می شود که همه چيز خود را بی صاحب رها کرد و اگر دست درازی به آن شد، تنها طفيلی ها و بی وجدان ها را مسئول به يغما رفتن جان و مال و ناموس خود به حساب آورد؟! 1

پس با آنچه آوردم، من اينجا فاش و بی هيچ لکنتی می نويسم که خود ملت ما مسئول تمامی اين مصيبت ها و ننگ ها و سيه روزی ها بوده و هستند نه جمهوری اسلامی. از همه هم خيلی بيشتر، اين بيچاره های خود بی عقل و هوش تر از مردم عادی که مردم بدبخت ما، ايشان را از خود خردمند تر و با هوش تر می پنداشتند. همين به اصطلاح روشنفکران و نخبگانی که اصلآ آورندگان اين حکومت جنايتکار بودند. 1

و حال برای اينکه بدين نوشته نظمی تاريخی

(Chornological)
دهم، آنهم برای اينکه سخن را با تاريخ خودی پيوند زده و از آن يک نتيجه گيری بومی و آشنا به دست دهم، به سراغ خود تاريخ ايران می روم. به سراغ آن ويرانگر ترين فتنه های ايرانسوز که در تاريخ ما آمده. 1

از اينروی که فتنه ای ايرانکش بنام «انقلاب اسلامی» هم، بدون شک نه تنها در رديف آن فتنه های بزرگ بود، بلکه هزينه ی اين فتنه و تبعات ويرانگر آن در پاره ای از زمينه ها، اصلآ حتا تا کنون هم چند برابر فتنه های پيشين بوده است. «تا کنون» را بدين خاطر آوردم که هنوز هم آتش اين فتنه در حال سوزاندن ايران است. و چنانچه ما هر چه زود تر بخود نيامده و بپا نخيزيم، ای بسا که اين آتش اهريمنی تمامی خرمن هستی ايران را بسوزاند و از آن پس، ما ديکر بر سر گور ايران خاکستر شده بنشينيم و اشک ريزيم. 1

برآيند سخن: تازيان و مغول های امروزی ما
حمله ی اسکندر، يورش تازيان در قادسيه ی اول، هجوم تاتار و مغول، حمله ی تيمور لنگ و هلاکو خان و محمود افغان، از بزرگترين فتنه هايی بوده که بر ما نازل گشته. پس از آنهم که فتنه ی انقلاب «کمونيستی اسلامی روشنفکری» بهمن که بدان اشاره کردم. البته در آن ميان، ضربات کشنده ی ديگری هم بر سر ايران خورده است. بيشتر هم از نواحی شمال شرقی ايران و از مرز های خراسان يا مرو که شمار آنها حتا از رقم دويست و پنجاه هم فرا تر می رود. 1

همچنين فتنه های پياپی انگليس از مرز های جنوبی و فتنه های بسيار بسيار پر هزينه ی روس ها از مرز های شمالی کشور ما در عهد فتحعلی شاه قاجار و ولايتعهدی عباس ميرزا. هزينه آن آخرين فتنه ها هم که از دست رفتن هفده شهر ما بود. پيش از آنهم، از دست رفتن سيادت ما بر سرزمين ارمنستان و مالکيت ما بر بخش بزرگی از ترکيه ی امروزين. 1

با اينهمه در ميان تمامی اين بلا های تاريخی، تنها دو تای آنها هستند که در حافظه ی تاريخی ملت ما حک شده اند. يعنی فتنه ی تازيان در قادسيه ی اول و فتنه ی تاتار و مغول. دليل آنهم، بزرگی آن فتنه ها بوده. همچنين گرانی هزينه های انسانی و مالی و تبعات ويرانگری که داشته اند. بويژه تبعات کمرشکن فرهنگی قادسيه ی اول که ما هنوز و هم چنان هم نتوانستيم که کمر راست کنيم. 1

به همين دلايل هم هست که ما هنوز هم در برخورد با بی فرهنگی ها، پلشتی های رفتاری و کرداری، دروغ ها، بی وفايی ها و ميهن فروش های پاره ای از ايرانيان، همچنان به تازی و ترک و مغول و ختن و غُـز می تازيم و همچنان هم آنانرا مسئول تمامی اين سيه روزی های امروزين خود می دانيم. بی توجه به اينکه، ديگر آن دشمنی ها، اينک معنا و بعد فيزيکی ندارند. چرا که ديگر اصلآ دوره ی کشورگشايی ها گذشته است. 1

پس آنچه ما امروز با آن دست به گريبان هستيم، تبعات فرهنگی و انديشه ای آن فتنه ها است. به ديگر سخن، بخشی از آن دشمنان و يورش آورندگان به ايران که در ايران ماندند، در دارازای سده ها اقامت در ايران و بقول اعراب، متوطن گشتن در سرزمين ما، اينک بظاهر ايرانی هستند و شناسنامه ی ايرانی هم دارند. ليکن در بعد انديشه ای و فرهنگی، همچنان دشمن ايران هستند. 1

از اين رو است که دستکم من امير سپهر، بار ها نوشته ام که شخصآ دوستی يک ابو حامد يمنی و ابن عباس عدنی را، هزار بار به دوستی يک سيد ابراهيم اهل رضائيه و يک آخوند به دنيا آمده در اصفهان ترجيح می دهم. هميطور که يک رضا براهنی، زاده ی تبريز را هزاران بار بيش از يک ايغور نامی از کشور مغولستان، دشمن ايران و ايرانی می دانم. زيرا آن اويغور و هيچ مغول ديگری، ديگر ادعای ارضی و دشمنی با من ايرانی ندارند. 1

همچنانکه اگر ما جايگاه راستين خود را در منطقه و جهان دو باره به دست آوريم، اعراب حال نه تنها هيچ کاری با ما نخواهند داشت«يعنی زَهره ی اين کار را نخواهند داشت»، بلکه بزرگی ما را هم بر خود خواهند پذيرفت. همانگونه که در گذشته اين چنين بود. بگونه ای که پادشاه ما حتا در تعيين پادشاه عربستان سعودی هم نقش بسيار تعيين کننده و مستقيمی ايفا می کرد. بيشترين کشور های عرب هم در اختلافات خود، او را داور قرار می دادند. 1

مغول های بيچاره امروزی هم که خود آن اندازه مشکلات دارند که اصلآ حتا ديگر نمی دانند که ايران در کجای اين جهان وانفسا واقع شده است. ديگر اقوام پورشگر آسيای ميانه هم در انديشه ی جبران عقبماندگيهای ميراث مانده از دوران شوم استيلای کمونيسم بر سرزمين خود هستند. 1

پس، حال آنکه مرا دشمن خونين خود می خواند، اين تبريزی است نه آن مغول. اين است که با پيوند زدن نسب و تبار خود به مغولان و ترکان آسيای مرکزی، خواهان تکه پاره کردن ميهن من است نه آن مغول. البته پاره ای از اين اجنبی پرست ها، رسمآ از ايرانيان نام نمی برند و از اين دشمنان خونين خود، با واژه ی «فارس ها» ياد می کنند. 1

به اين نکته ی بسيار مهم توجه داشته باشيد که اينجا، من ايرانی «حتا شخصآ آذری» نيستم که دعوای نژادی دارم. او است که من آذری را هم به جرم ميهن دوستی«ايران دوستی» و خواستار يکپارچگی ميهنم بودن، از نژاد دشمن خونين خود و حتا شوونيست فارس؟! به حساب می آورد. 1

بنابر اين می بينيد که حال وحشی ترين سرکردگان مغولان، بی فرهنگ ترين خـِزر ها و غُـز ها و گورکانيان... بخشی از خود ايرانيان هستند. کسانی که بخشی از آنها اصلآ خود را جزو اپوزيسيون اين نظام هم می خوانند. آنهم در حاليکه در برخورد به مقوله ی ميهن و ميهن پرستی، هيچ تفاوتی با ملا ها ندارند. چون آنان هم تاريخ و آموزه های ملی ما را به مسخره می گيرند. 1

به جرم ميهن پرستی و دلبستگی به پادشاهان خدمتگذارمان هم، ما را شوونيست و لمپن و شاه الهی می خوانند. همين ها که بدبختانه شناسنامه ايرانی دارند. کسانی چون خانبابا تهرانی که براستی يک چنگيز خان است، ناصر زرافشان، فريبرز رئيس دانا، محمد علی عمويی، ناصر پور پيرار، عبدالله شهبازی، فرخ نگهدار و علی کشتگر وعلی جوادی ... از ديد من که هيچ تفاوت ماهوی ميان علی اصغر حاج سيد جوادی تازی زاده با اسدالله لاجوردی و سعيد امامی و سعيد مرتضوی و سردار رادان موالی گشته وجود ندارد

من پيش از اين هم در جايی نوشتم که کمونيست ايرانی، مارکسيسم و سوسياليسم را نه بعنوان يک راهکار سياسی بلکه به شکل يک دين پذيرا می شود. يعنی او به مارکسيسم و لنين ايسم و تروتسکيسم يا مائو ايسم ايمان می آورد. درست هم همان تعصبات جاهلانه و دگم های يک حزب الهی را هم نسبت به ايمان تازه اش دارد. 1

او فقط مرجع تقليد و رساله ی دينی خود را عوض می کند نه اينکه از فرهنگ اسلامی جدا شود. اگر مرجع تقليد يک حزب اللهی آخوند مکارم شيرازی يا مصباح است و رساله ی مرجعش هم راهکار زندگی او، کمونيست ايرانی هم مارکس و لنين را مراجع تقليد خود می سازد و کتاب سرمايه مارکس را رساله ی دينی خويش قرار می دهد. و حاج سيد جوادی ها، هم سادات هستند و هم از اين جنس چپ ها. همچنانکه سيد جعفر پيشه وری کمونيست هم از سادات علوی بود. 1

اينکه بار ها نوشتم يک کمونيست ايرانی نمی تواند ميهن پرست باشد، هرگز شعار يا تهمت نبوده. آيا شما خود تا کنون در جايی شنيده و يا خوانده ايد که يک کمونيست ايرانی وصيّت کرده باشد که پس از مرگ اش، جسد وی در ايران به خاک سپرده شود؟ من که هرگز نشنيده ام. همچنان که واپسين آرزوی سادات و مواليان آنها هم دفن شدن در زير پای اعراب مدفون در نجف و سامرا و کاظمين است. اگر هم امکان آن نباشد در قم و مشهد و ری و يا دستکم در امام زاده ای در ايران و يعنی باز هم در زير پای يک تازی يا تازی تبار بظاهر ايرانی گشته. 1

در مورد آسيب تازی ها، اينک اين اوباش لنگ بر سر و سادات کثيف و ضد ايرانی و مواليان آنان هستند که روزگار من ايرانی را در کشور خودم سياه کردند و مرا به فرار واداشتند. نه اعراب مکه. سعد ابن ابی وقاص و یزید ابن مهلب و عمر ابن خطاب و علی ابن ابيطالب... امروز من، در درون ايران هستند و پارسی سخن می گويند. همين بظاهر ايرانی شدگان هستند که بر تاريخ پيش از اسلام من آب دهان می اندازند. اين مسلمانان راستين و بظاهر ايرانی هستند که اجداد مرا خر و گاو و استر و بی شعور می خوانند. 1

اين اراذل هستند که به زبان خودم و بنام ايرانی، نوروز جمشيدی و سده و مهرگان و اسپندگان و چهارشنبه سوری مرا مسخره می کنند، نه اعراب کوفه و مدينه. تازی راستين من امروز خاتمی و خامنه ای و جنتی و رفسنجانی و مصباح و مکارم شيرازی و سروش و کديور و احمدی نژاد و سحرخيز و سحابی و ابراهيم يزدی ... است. 1

اين تازه بخشی از تبعات فرهنگی آن فتنه ی شوم است. چه که نگارنده ميان سيد علی رضا نوری زاده فکلی، سيد ابراهيم نبوی عرقخور، شيرين عبادی نوبلی، پاسدار گنجی روشنفکر شده، پاسدار دکتر محسن سازگارای آمريکا نشين، سيد حسين و سيد ولی الله نصر فکلی و مسعود رجوی و ماه تابان او که خود را دشمن اين آخوند ها هم می خواند، با سيد علی خامنه ای و سيد محمد خاتمی و سيد محمد علی ابطحی و حسين الله کرم و مسعود ده نمکی هم تفاوتی نمی بينم. اختلافی اگر ميان آنان هست، بر سر چگونگی اجرای آن ايدئولژی ايرانسوز است نه بر سر اصل آن. 1

آيا شما تفاوتی ماهوی می بينيد ميان ام المؤمنين ها، شيرين عبادی، نرگس محمدی، اعظم طالقانی، نيره توحيدی و مريم رجوی ماه تابان با عشرت شايق و معصومه ابتکار و مريم بهروزی و فائقه رفسنجانی و عاتقه رجايی و فاطمه رجبی و جميله کديور و الهه کولايی؟

بسياری از مردان تازی يا موالی شدگان هم، فقط عبا و عمامه را با کت و شلوار و کراوات و پوشِـت جايگزين ساخته اند و به رخت متمدن ها در آمده و مردم را به اشتباه انداخته اند. در حالی که در درون، دلشان با اعراب است. اسلامشان هم اصلی ترين هويّت آنان است. بزرگانشان هم حسن و حسين و زين العابدين و جعفر صادق عرب هستند نه مانی و مزدک و مازيار و بابک ايرانی. 1

شرافتآ من هنوز هم نمی توانم درک کنم که مثلآ آقای نوری زاده چگونه می توانند بگويد که هم سيد اولاد تازی است و هم يک ايرانی اصيل و دوستدار اهورا مزدا و کوروش و داريوش و عاشق تيسفون و پاسارگاد و کاخ کسرا. آخر بايد يکی از اين دو ادعا دروغ و حقه بازی باشد. 1

من البته هيچ دشمنی شخصی با آقای نوری زاده ندارم. دشمنی من با حقه بازی، دودوزه بازی و با يکجا«رفيق دزد و دوست مالباخته» بودن است. اگر او را به ويژه مثال زدم از اينروی بود که اين آدم، ناسلامتی خود را نويسنده و روشنفکر هم می خواند، ور نه توقعی از يک چغندر کار بيسواد پشت کوه سبلان که خود را سيد می پندارد نيست. آن بيچاره نمی داند که اصلآ سيد بودن يعنی چه و چگونه پای اولاد محمد تازی به آن روستای بريده از اين جهان رسيده.
1

پس با آنچه آوردم، تازيان و مغولان و تتر ها و گورکانيان راستين و امروزين خود را خوب بشناسيم. با اين شناخت هم، هيچ حسابی روی ياری آنان باز مکنيم که اينها نه دوست، که از ريشه ای ترين دشمنان ما و ميهن و فرهنگ و تاريخ و کيستی ما هستند. 1

اين نيز بدانيد که پس از آن تجربه ی خونبار و خانمان برباده انقلاب اسلامی، هر گونه اميد بستن به روشنفکران نسل پيشين هم، يک نادانی محض است. کار آزادی ايران به دست کسانی شدنی است که يا اصلآ در آن خودسوزی ملی شرکت نداشتند يا کسانی که اگر داشتند، توانسته باشند که ابتدا خود خويشتن را از زندان ذهنيت های گذشته ی خود آزاد کرده باشند. يعنی با پذيرش مسئوليت و با بيان بسيار روشن آن خطای خانمانسوز با جملاتی عاری
از «اما» و «ولی». 1

در جهان سياست مسئولانه امروز، حتا يک تصادف جاده ای منجر به مرگ يک بی گناه در اثر بی مبالاتی يک کارگر وزارت راه هم، برای هر وزير راهی، پوزش خواهی، استعفا و کنار گيری هميشگی از کار سياست را به همراه می آورد. چه رسد به مباشرت در فتنه ای ايرانسوز و جهانگستر که دنيای ما را به دوزخی ناامن و خطرناک بدل کرده و تاکنون هم جان چند ميليون انسان بی گناه ايرانی و غير ايرانی را گرفته است، همين.امير سپهر



|

Monday, February 16, 2009

 

تازيان و تتر ها و مغول های ايرانی


زاد گـــاه
امير سپهر


تازيان و تتر ها و مغول های ايرانی

اگر تازيان پيش بينی می کردند که يورش به ايران چه بيچارگی هايی را برای امت عرب ببار خواهد آورد، هرگز دست به چنان حماقت بزرگی نمی زدند... 1
لنين به ياران نزديک خود گفته بود مبادا کمونيسم را به ايران ببريد که ايرانيان اين انديشه سوسياليسم را به... خواهند کشيد !
1



از ايران و از ترک و از تازيان / نژادی پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود / سخن‌ها به کردار بازی بود
همه گنج‌ها زير دامن نهند / بميرند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور/ که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام / همه چاره‌ و تنبل و ساز دام
پدر با پسر کين سيم آورد / خورش کشک و پوشش گليم آورد
زيان کسان از پی سود خويش / بجويند و دين اندر آرند پيش
شود بنده‌ی بی‌هنر شهريار / نژاد و بزرگی نيايد به کار
به گيتی کسی را نماند وفا / روان و زبان‌ها شود پر جفا

بخش نخست، «حقيقت» دروغين ما

ما ايرانيان پيوسته از يورش تازيان و تتر ها (تاتار ها) و مغول ها به ايران، بعنوان ويرانگر ترين فتنه های سراسر تاريخ خودمان ياد می کنيم. آن دو قوم نخست را هم از تبار ترکان آسيای مرکزی دانسته، ايشان را بی تمدن ترين، وحشی ترين و خونريز ترين اقوام و قبيله ها در جهان به حساب می آوريم. همچنان که ما، قوم عرب را بَدو «دور از تمدن»، سوسمار خوار، وحشی و بی فرهنگ بحساب آورده و خود را ملتی بسيار شريف تر و متمدن تر و هوشمند تر و پيشرو تر از همه ی آنها می دانيم. 1

حال بگذريم از اينکه بخش بزرگی از مردم ما، اصلآ فرانسوی ها، آلمان ها، سويسی ها و انگليسی ها را هم داخل آدم نمی دانند، و همچنين آمريکاييان را. زيرا باور دارند که چون آنان فاقد تاريخ بلند و پيشينه ی مدنيّت هستند، پس مردمی بی فرهنگ و وحشی بحساب می آيند. يعنی همين ملت بزرگی را که اينک کشورشان تنها ابرقدرت صنعتی و نظامی و اقتصادی جهان است، 1

جز اين خودشيفتگی ها که آوردم، اساسآ بيشترين ايرانيان، هيچ قبول ندارند که عيب و ايرادی هم در فرهنگ ما وجود دارد. با همين نگرش هم هست که حتا گناه تمامی بی فرهنگی ها، زشت کرداری ها، زشت گفتاری ها و بدسگالی های خود را هم به گردن فرهنگ مهاجمان و بويژه اعراب نابکار می اندازند. بی اينکه اصلا و ابدا خود را مسئول زشتکرداری های خود بدانند. 1

پاره ای که اصلآ در اين زمينه تا آنجا پيش رفته اند که ديگر حتا سرقت بعضی از پناهندگان بسيار سياسی ما از فروشگاههای کشور هايی که به آنان پناهندگی داده اند را هم، به حساب تخريب فرهنگی اعراب می گذارند! همچنين زن آزاری ها و دروغگويی ها و ميهن فروشی های خود را. 1

بهر روی، حال غربيان پيشرو را به کناری می نهيم که اصولآ مقايسه ی ايرانی آبروباخته ی کنونی با اروپايی و آمريکايی، بيشتر به خويشتن را مسخره کردن شبيه است تا مقايسه، و در اينجا فقط اندک نگاهی می کنيم به اوضاع همان دو قوم. يعنی آن اقوام از ديد ما وحشی که ما تمامی کثافتکاری های کنونی خودمان را به حساب آنان واريز می کنيم. 1

يعنی می خواهيم ببينيم که اينک آن دو قوم بزعم ما، ناکس نابکار که ما را بی فرهنگ و دزد و حيز و بی آبرو و زن آزار و خائن و لاابالی ... ساختند، خود چگونه هستند، و ما ملت نازنين و متمدن ايران در چه جايگاه حيثيتی در اين جهان و کدامين بزنگاه تاريخی ايستاده ايم. 1

باری، شايد کسانی ندانند که چون در کشور مغولستان هم هر چهار سال يک بار، انتخابات پارلمانی انجام می شود، انتخابات آنها دقيقآ با نمايش های انتخاباتی جمهوری روضه خوان ها در ايران همزمان گشته «آيا اين همزمانی (طنز تاريخ است يا يک کشيده ی محکم به گوش ما ايرانيان خودشيفته) را، ديگر خودتان بايد تعبير کنيد!». 1

در مورد مغولستان و مغولان، از آنجا که من هم مانند بسياری از هم ميهنان، رخداد های سياسی در ديگر کشور ها را هم پيگيری می کنم، در رسانه های چندی خواندم که مغولستان، پس از چند کشور در شرق دور، يکی از آزاد ترين سيستم های انتخاباتی را در آسيا دارا است. در مورد دولت و ملت مغول هم شما هرگز در جايی نديده و نخوانده و نشنيده ايد که دولت مغولستان که سهل است، حتا يک شهروند مغول هم در نقطه ای از اين جهان، کاری بسيار زشت، جنايتی تکاندهنده و يا حتا سرقتی چشم گير کرده باشد که قابل درج و نقل در رسانه های بين المللی باشد. 1

با توجه به اينکه ما در اين سوئد هم مغولهای بسياری را داريم که برای کار به اين کشور می آيند، من خود از آنان بار ها شنيده ام که از سيستم سياسی کشور خود راضی هستند. تنها مشکل آنان از ديد خودشان، جمعيّت زياد، نداشتن معادن، عقبماندگی ابزار کشاورزی، فقدان صنعت پايه ای و اقتصاد بی رونق است که مغولان همه آنها را هم از ميراث های شوم سيستم کمونيستی می دانند. با توجه به اينکه اکثر ايشان در همين سوئد هم مردمی بسيار سخت کوش و کم توقع هستند، خود بسيار به آينده کشورشان اميدوار هستند. 1

و اما در مورد اعراب هم همين اندازه بنويسم که در حال حاضر حتا يک کشور عربی هم در جهان وجود ندارد که در آنجا حکم سنگسار وجود داشته باشد. هيچ کشور عربی هم ديگر آنچنان رژيم پست و پسمانده ای ندارد که حتا پوشيدن پيراهن آستين کوتاه و لباس رنگ روشن را هم قدغن کند، آنهم حتا برای مردان. 1

بيشترين اعراب در اين هزار و چهار صد ساله، بويژه در اين دهه های آخری، خود بگونه ای متحول شده اند که اينک حتا سعودی زادگاه خود محمد هم، در حال پوست اندازی کامل است. پادشاه کنونی آن کشور چون ديگر از جنس آن فسيل های تاريخی نيست، آن اندازه از قانون قصاص خجالت می کشد که چندی است دستور داده که نه ديگر کسی را به آسانی به قصاص محکوم کنند، نه ديگر مجرمی بايد بقول خودشان، در ملاء عام قصاص شود و نه اصلآ بايد خبر آن سالی چند قصاص، در جايی درج شود که مايه ی شرمساری عربستان شود. 1

تعداد زندانيان کشور سعودی هم به نسبت جمعيت، حتا يک پنجاهم کشور ما نيست.همچنان که هيچ کشور عربی و حتا غير عرب و مسيحی، بودايی، يهودی و هندو هم باز به نسبت جمعيّت خود، نه يک پنجاهم ما فاحشه دارند، نه به همين نسبت معتاد و نه اصلآ صنعتی بنام کليه فروشی! حال کشور های عربی که اصلآ محل شب زنده داری و عيش و عشرت هستند بجای خود، اکنون حتا در بسياری از هتلهای خود کشور سعودی هم ديگر مشروب الکلی سرو می شود. خانمها هم حق دارند که بی حجاب و حتا با پوششی بسيار باز در بار ها و رستوران ها و ديسکوتک ها ظاهر شوند. 1

آنان که پادشاه سعودی را می شناسند، همگی بر اين باورند که او آن اندازه روشن انديش است که اگر از نفوذ کلام ملا ها در ميان مردم پسمانده ی کشورش هراسی نداشت، چنانچه از پيوستن مردم به تروريست ها و به خطر افتادن پايه های تخت سلطنت اش نمی ترسيد، بی ترديد فورآ تمامی اين قوانين جاهلانه ی اسلامی را از ميان برمی داشت و جامعه ی سعودی را زير و زبر می کرد. 1

سوريه هم که تنها کشور مسلمان عرب حامی تروريست ها است، از نظر مدنيت و آزادی های اجتماعی، اصلآ قابل مقايسه با جمهوری روضه خوان ها نيست. زيرا که دمشق، اصولآ هميشه يکی از شاد ترين و آزاد ترين شهر های خاورميانه بوده و هست. تنها هدف سوريه از پيشتيبانی از تروريست های اسلامی، استفاده از آن جانيان در باج خواهی های سياسی است نه اينکه انگيزه ای مذهبی و يا حتا قومی در اين کار داشته باشد. حکومت لائيک آن کشور، اصلآ از دوران خود حافظ اسد، پدر حاکم کنونی آن کشور از انديشه ی مذهبی و پان عربيسم ناصری جدا شد. 1

پس در ميان تمامی کشور های اسلامی غيرعرب و معرب و حتا عرب و از همه مسلمان تر، تنها و يگانه کشوری که وحشی ترين و بی تمدن ترين حکومت را در جهان داراست، جمهوری روضه خوان های ايرانی است. نه تنها اين، که اين حکومت خود«غيرعرب و رافضی»، اينک با اجير کردن مشتی ياغی و تروريست عرب، اصلآ خود کشور های عرب مسلمان را هم به ستوه آورده. 1

چه در لبنان با اجير کردن تروريست های امل و حزب الله و ميشل عون مسيحی، چه با خريد جنايتکاران مزدور حماس و جهاد اسلامی در سرزمين های فلسطينی و چه در عراق با اجير کردن حکيم و لشگر بدر، مقتدا صدر و سپاه مهدی و انواع و اقسام آخوند، آخوند بچه، دسته و فرقه های کوچک سنی و شيعه و حتا با کمک مستقيم به القاعده ی وهابی. نه تنها اين، حکومت روضه خوان ها حتا افغانستان نيمه ايرانی را هم با کمک به القاعده و با اجير کردن گلبدين حکمتيار و اسماعيل خان (والی هرات)... بيچاره کرده. 1

اينک هم که حکومت امام زمانی روضه خوان های ايرانی، تنها حکومت در جهان است که به تمامی تروريست های عربی که در کشور های خود تحت پيگرد قانونی هستند، پول و اسلحه و همه گونه امکانات می دهد. بگونه ای که اينک، ايران به بهشتی امن و پر از آسايش و برکت برای خطرناک ترين تبهکاران و جانيان جهان بدل گشته. 1

اين سخن را هم در دل خود زندانی نمی کنم که به باور من اگر محمد و ابوبکر و عمر و علی و سرداران اسلام، پيش بينی می کردند که يورش به ايران، با ضرب شمشير ايرانيان را مسلمان ساختن و ايران را فتح کردن، در هزار و چهارصد سال بعد، چه دردسر ها و بيچارگی هايی را برای امت عرب ببار خواهد آورد، شک نکنيد که آنان هرگز دست به چنان حماقت بزرگی نمی زدند. 1

اين نيز بيافزايم که در گفتگوی تلفنی که چند شب پيش با جناب حکيمی ـ واپسين سفير شاهنشاه آريامهر در نروژ ـ داشتم، از آن بزرگوار فرهيخته شنيدم که در جايی خوانده است که لنين به ياران نزديک خود گفته بود، «مبادا کمونيسم را به ايران ببريد که به محض اينکه پای اين انديشه به ايران برسد، ايرانيان، کل انديشه سوسياليسم را به... خواهند کشيد»! 1

باری، آنچه آوردم البته بيشتر برايند عملکرد جمهوری اسلامی بود. يعنی از تبعات طبيعی ماجراجويی ها و بی فرهنگی های رژيمی که در دست طايفه ای طفيلی و بی سر و پا است، و مشتی لمپن دزد و چاقوکش که کارگذاران و لشگريان و سپاهيان آن دريوزگان هستند. يعنی هيئت حاکمه ای در مجموع ضد ايرانی و دزد که با مسئوليت ناشناسی و عدم دلبستگی به ايران، نام کشور و ملت ما را اينگونه در جهان به پلشتی و ننگ آلوده و ما را در جهان سکه ی يک پول کرده است. 1

ليکن همه ی اينها، تنها نيمی از حقيقت ما بود. آنهم نيم کوچک تر و کم ارزش تر آن. چرا که حقيقت يک ملت در فرهنگ و مبانی اخلاقی و مسئوليت پذيری و شرافت ملی آن ملت است. بيشتر هم در کردار و مسئوليت پذيری نخبگان هر ملت. نه در رفتار و کردار فلان روستايی بيسواد در سمنان و يا بهمان سقط فروش بيچاره مکتب نديده در دامغان که نه تريبون و ميکروفون و قلمی دارند و نه اگر اينها را داشته باشند اصلآ می توانند به رشد فرهنگی جامعه ی خود ياری رسانند. 1

مال باختگان پست تر از دزدان

اين پاره را با نوشتن اين راستی آغاز می کنم که وارون درک و گفته ی مثلآ روشنفکران ما، اساسآ حکومت، خود معلول و برايند آن ويژگی ها و فراز و فرود ها است که آوردم نه علت و يا حتا سبب اصلی ويرانی آنها. ولو حکومت های فاشيستی و ضد مردمی. همان ويژگی ها و فراز و نشيب های سياسی اقثصادی و حتا حيثيتی که وارون پندار نخبگان ما، مسئوليت پيشرفت و پسماندگی آنها، تمامآ با صاحبان قلم و انديشه وران يا بقول مردم ما، با روشنفکران جامعه است و در گرو آگاهی يا نادانی اين قشر. 1

برای اينکه درستی اين ادعا را نشان دهم، به يک استدلال مثلآ نخبگان خودمان اشاره می کنم. دليلی که اين بزرگ انديشمندان ما آنرا علت تمامی اين فلاکت های سی ساله به ما قالب می کنند. يعنی اين دليل که گويا آن انقلاب شکوهمند به سرقت رفته باشد، ورنه کشور ما امروز بهشت برين می شد. 1

گرفتم که اصلآ آن انقلاب، برحق، شکوهمند، بسيار بجا و برای دموکراسی بوده. تنها هم در اثر يک حادثه ی ناگوار و يا غفلتی به سرقت رفته. بسيار خوب، حال نبايد از خود بپرسيم که حاصل سی سال کوشش اين بزرگ انديشمندان ما برای جبران آن حادثه و يا غفلت به سرقت رفتن انقلاب چه بوده؟

اصلآ گيريم که همان سارقين انقلاب، هم امروز از کرده ی خود نادم و پشيمان گشته و خواستند که حکومت را به صاحبان اصلی آن انقلاب شکوهمند بسپارند. به دور از گنده گويی و عالم شعار و در دنيای راستين، آيا شما حتا پس از سی سال هم اينک فردی، گروهی، دسته ای، فراکسيونی، محفلی، حزبی، جمعيتی، صنفی، سنديکايی، شرکتی و کمپانی ای را سراغ داريد که بتواند ادعا کند که برنامه ای برای اداره ی کشور دارد و می تواند ايران را حتا پنج درصد بهتر از همين سفلگان و راهزنان و متجاوزان اداره کند؟

اگر سراغ داريد، لطفآ به من نادان هم آگاهی دهيد که نام آن چيست و آن فرد يا افراد بسيار آگاه و محترم، در کدامين نشانی مسکن و مأوا دارند که من نيز از نادانی بدر آيم. اما ترديد ندارم که هيچ کس چنين فرد و گروه و سازمانی را سراغ ندارد. 1

چرا که اگر چنين فرد و دسته و تشکيلاتی در کار بود که ما دستکم ديگر پس از سی سال می دانستيم که چه خاکی بايد بر سر خود ريزيم. پس، می بينيم که گير کار ما در بزير کشيدن اين نظام در جای دگر و درد تاکنون بی درمان ما، از ميکربهای ديگری است. و اين، همان موضوعی است که نويسنده در بخش دوم اين نوشته آن را پی خواهم گرفت. امير سپهر


www.zadgah.com

|

Tuesday, February 10, 2009

 

! خاطره ی بيست و دوم بهمن ماه را می توان تا ابد گرامی داشت اگر




زاد گـــاه
امير سپهر




خاطره ی بيست و دوم بهمن ماه را می توان تا ابد گرامی داشت اگر! 1

سی سال از سقوط ايران سپری شد. اگر تا سال پنجاه و هفت، آخونديسم توانسته بود که يک دهه ی « محرم» پر از نکبت و ندبه و شيون و زاری و قمه زنی را برای بيش از هزار سال در ايران براه اندازد، حال سی است که توانسته يک دهه سوگواری ديگر بنام دهه ی زجر« دهه ی فجر» را هم بر روی دست ما بگذارد. 1

نگارنده اما نه دوست می دارم که برای آن فتنه سينه زنی کنم و نه حتا خوش می دارم که تمامی آن بلوای اهريمنی را يکسره منفی و بدون دستاورد ارزيابی کنم. زيرا که من سخن آن فرزانه همشهری خود، زنده ياد کسروی تبريزی را ژرف باور دارم که می گفت:«ما يک حکومت به ملا ها بدهکار هستيم». 1

او کاملآ راست می گفت، زيرا جدای از اينکه وسوسه ی يک حکومت قسط اسلامی پيوسته حتا در ذهن روشنفکران ما هم وجود داشت، اساسآ گذار از جهان بينی متافيزيکی و ورود به قلمرو فلسفه ی عقلی و استدلالی، بدون تجربه ی يک حکومت دينی، اگر نگوئيم ناشدنی، اما پروسه ای بسيار بسيار طولانی و سخت است. اين راهی بود که غربيان امروز آزاد هم ناگزير از طی آن بودند تا بتوانند خود را به دروازه های دموکراسی برسانند. 1

در مدلل ساختن اين ادعا همين دو فاکت تاريخی را می آورم که پس از ملا هادی نراقی در روزگار صفويه، نخستين فردی که از حکومت اسلامی و قبضه ی قدرت سياسی بوسيله ی ملايان سخن گفت نه يک ملا، بلکه يک روشنفکر نومسلمان فکلی و شرابخواره يعنی ميرزا ملکم خان بود. 1

او بود که پانزده سال پيش از صدور فرمان مشروطيت، اندک زمانی پس از جريان تحريم تنباکو به ميرزای شيرازی نامه نوشت که حال که فتوای آن مرجع عاليقدر مسلمين، شاه نامسلمان را مرعوب يد پرتوان آيين محمدی ساخته، وقت آن است که خود آن عالم ربانی تمامی اختيارات لشگری و کشوری آن شاه ناصبی را در اختيار گيريد و خود سلطان مسلمين شويد. 1

در روزگار نوين هم نخستين کسی که روح الله خمينی را«امام» خواند و از بلوای سال چهل و دوی او هم برای نخستين بار با نام «نهضت اسلامی» نام برد و پدافند کرد، نه يک روضه خوان و حتا نه يک فرد ملی مذهبی، بلکه فردی بود که خود را يک کمونيست دوآتشه می خواند. آنهم چهارده سال پيش از فتنه ی بهمن و چهارده سال جلوتر از بنی صدر و يزدی و قطب زاده «مثلث بيق» و مهدی بازرگان و سنجابی و ديگر مصدقيون و کمونيست ها. 1

نام آن نخستين بخشنده لقب امام به خمينی و اولين واله و شيدای آن ضحاک هم، شاعر همچنان چپ و جمهوری خواه امروز، جناب نعمت ميرزا زاده «ميم آزرم» است. فردی که حال هم عضو و هم حتا دبير «کانون نويسندگان ايران در تبعيد» است. اين آزرم بی آزرم اصلآ در سال چهل و سه «چهارده سال پيش از فتنه»، چند شعر در وصف خمينی سرود و کتاب شعر خود را هم به او تقديم کرد. 1

همچنانکه در طول آن بلوا و حتا دو ـ سه سال پس از آنهم، آزرم همچنان برای خمينی مدح نامه می سرود. به دليل دوستی نزديکی هم که با احمد، فرزند خمينی داشت، هم مرتب به پابوس امامش می رفت و هم اينکه رابط کانون نويسندگان ايران در داخل با بيت آن پليد بود. در اينجا از سياوش کسرايی هم يادی بکنيم که اين توده ای اصلآ حتا برای نوکر و کلفت خمينی هم دم می جنباند. 1

پس می بينيم که فکلی های ما اتفاقآ بيش از عمامه دار هايمان در وسوسه حکومت اسلامی بوده اند. اگر عناصر کمونيستی چون احمد شاملو و رضا براهنی و حاج سيد جوادی و خسرو گلسرخی و همين ميرزا زاده و مجاهدين و چريکهای فدايی و توده ای ها در روزگار مشروطه زندگی می کردند، ترديد نکنيد که از آخوند فضل الله نوری می خواستند که بجای دفاع از محمدعلی ميرزای فجری، خود يک حکومت ضد امپرياليستی اسلامی تشکيل دهد. 1

همچنانکه نخستين کسی که آن آخوند مرتجع و ضد مدرنيته را«شيخ شهيد» خواند، يکی از پروردگان مکتب حزب توده، يعنی جلال آل احمد بود. يک آخوند زاده ی توده ای و سپس سنی شده که به شدت از غرب، دموکراسی، صنعتی شدن ايران و بويژه انقلاب مشروطه نفرت داشت. او شيخ نوری را نماينده اسلام اصيل در برابر هجوم دستاورد های فرهنگی و فلسفی و اجتماعی غرب يا بگفته ی خودش،«غربزدگی» می دانست و وی را می ستود. 1

بهر روی، هر چه بود از ديد من اينک ديگر نه تنها تکليف ما با اين لنگ بر سر های ضد ايرانی و رفقای ضد امپرياليست آنها روشن شده، بلکه راه ما برای ترد يکباره و ريشه ای اين طفيلی ها و آن انديشه های مزخرف اتوپيستی مثلآ ضد امپرياليستی نيز از حيات اجتماعی خودمان هموار گرديده است. 1

البته مقاومت هست، و همچنان هم سخنانی زيرجلکی در پدافند از اين ويروس های مدرنيته، نوآوری، پيشرفت، رشد و بالندگی فرهنگ و هنر و مدنيّت ما. آنهم بيشتر از سوی خاک برسرهای پسمانده ای که مثلآ خود را روشنفکر و نخبه هم می پندارند. از سوی همان آخوند فکلی های هزار بار خطرناک تر از هر شيخ و ملا که با افکاری بسيار پسمانده تر از خود آخوندها، که ريش می تراشند و کراوات می آويزند، در نتيجه مردم ما را هم با همين دگرگونی های ظاهری خود، به اشتباه می اندازند. 1

جگرسوز تر اينکه، فکلی های ما نابود گشتگان به دست اسلام در حالی همچنان مدافع اسلام و آخونديسم هستند که روشنفکران ديگر جوامع اسلامی که خود از اسلام آسيب نديده اند، تنها از نابودی ملت ما تجربه آموخته و به نقد اين انديشه خردکش و انديشه سوز و ويرانگر و ضد فرهنگ پرداخته اند. 1

ليکن فتنه ی پنجاه و هفت، ديگر آن سبوی کهنه را آنگونه بشکسته و آن پيمانه ی زهرآگين و کشنده را بگونه ای در ايران ريخته است که ديگر کسی را قدرت بند زدن و جمع آن دو نيست. آنچه به اسلام مربوط می شود، اين آيين اينک در جامعه ی ما ديگر به شکل يک ايدئولژی انسانکش و ضد تمدن و يک شيوه ی حکومتی ضد بشری در آمده. 1

انديشه های اتوپيستی کمونيستی هم آن اندازه در ايران رسوا و بی آبرو گشته که ديگر کسی اصلآ زَهره ی سخن گفتن از اين اراجيف را هم با مردم ما ندارد. يعنی جرآت دفاع از افکار مشتی روانپريش که می خواستند ايران را هم يکشبه به بهشتی چون آلبانی و چين مائو و شوروی استالين مبدل سازند. 1

از اين روی با رفتن جمهوری ملايان، آن اسلام سنتی و آخونديسم انگل هميشه سربار، اما هميشه هم طلبکار نيز، ديگر برای هميشه به درک اسفل و السافلين خود آنان واصل خواهند شد. همچنانکه باقيمانده اين اوهام پوچ، تشکيل سوسيال اينترناسيوناليسم «حکومت کمونيستی جهانی»، انقلاب دهقانی، انقلاب توده ای و انقلاب کارگری و کارمندی و اين گونه خزعبلات هم با رفتن جمهوری اسلامی، از جامعه ما رخت بر بسته و خواهد رفت. 1

نيازی به تکرار نيست که فتنه ی بهمن، خسارات انسانی، مالی و از همه بد تر هم، ضرر حيثيتی بسيار بزرگی را بر ما تحميل کرد، اما ناديده نگذاريم که با پرداخت اين هزينه، حال ناآگاه ترين مردم ما هم به راستی های گرانبهايی پی برده اند. به اينکه انگل هايی بنام آخوند و ملا و آيت الله تا چه اندازه جانی و پست و دزد و متجاوز هستند. همچنين به اين راستی که دم زدن از جامعه ی بی طبقه يا توحيدی هم سخنانی کاملآ نابخردانه و ياوه است. 1

اينکه امروز در صد بزرگی از ايرانيان، مسلمان خوانده شدن خود را يکی از مستهجن ترين ناسزا ها به حساب می آورند، اينکه ايرانيان بيشماری به اين آيين ضد بشری پشت کرده اند، اينکه بيشترين شمار از نسل های امروز ايران بجای جذب افکار اتوپيستی کمونيستی به آموزه های ملی خود دلبستگی پيدا کرده اند، اينکه ديگر کسی حتا جرآت نمی کند که از ترس مردم فناگشته ما از اسلام پدافند کند، اينکه بسياری از جهانوطن های ديروز هم ـ حال به شکل عوامفريبانه هم که شده ـ اينک از ميهن و مردم ايران و کورش و داريوش سخن می گويند، دستاورد های کوچکی نيستند. 1

آری، فتنه ی شوم بهمن، يکی از بزرگترين هزينه های تاريخی را بر ما تحميل کرد. هزينه ای حتا در پاره ای از زمينه ها گران تر از فتنه ی تاتار و مغول. ليکن همانگونه که آوردم، ما نيز در اين سی سال ظلمت و تباهی ايران، دستاورد های بزرگی داشتيم که به مراتب بزرگتر از دستاورد دفع فتنه ی گربه چشمان وحشی و خونريز بوده. 1

زيرا از آنجا که مغولان و تاتار ها از بيرون و بنام دشمن اجنبی بر ما تاختند، دشمن بودنشان با ايران و ايرانی، پيش و پس از دفعه فتنه آنها برای ما آشکار بود. ليکن فراموش مکنيد که اسلام و آخونديسم، بيش از هزار و چهارصد سال بود که از درون، با شناسنامه ايرانی، بنام پدافند از معنويّت و مظلومان و تهيدستان، روزگار ما را سياه کرده بود. 1

به همين خاطر آن فتنه و اين سی سال ظلم و بيدادگری به مردم ما نشان داد که اسلام و آخونديسم نه ايرانی و نگاهبان ارزش ها و پشتيبان تهيدستان و پاپتی ها، بلکه اصولآ اصلی ترين و ويرانگر ترين دشمن همه ی فرزانگی های ايران و ايرانی بوده. به زبانی روشن تر، از ديد من، بزرگترين دستاورد آن فتنه و اين هزينه ی بزرگ، همين بوده که مردم ما ديگر دشمن هزار و چهار صد سال خانگی خود را کاملآ شناخته اند. 1

اگر آن فتنه نبود و اين تجربه سراسر خون و خيانت وجود نداشت، محال بود که ما بتوانيم حتا با دو هزار سال روشنگری و استدلال آوردن هم به مردم مذهب زده و اسير چنگ ملا ها تفهيم کنيم که آخوند ها که خود را دلسوز و دايه های مهربان تر از مادران شما می خوانند، در حقيقت اصلآ بزرگترين دشمنان شما و شرف و آبرو و ميهن و هست و نيست شما هستند. کسانی که اگر قدرت داشته باشند، حتا به عفت و ناموس دختران شما هم رحم نمی کنند. 1

فرجام سخن اينکه اگر خمينی ضحاک يک جمله ی درست و با معنی گفته باشد، همين است که گفت :«انقلاب ما انفجار نور بود». اين سخن از اينروی بسيار درست است که فتنه ی پنجاه و هفت، براستی انفجار نوری آنچنان بزرگ و خيره کننده بود که توانست حتا تا تاريک ترين زوايای انديشه ای اين قوم پليد و ضد ايرانی را هم برای مرد ما روشن کند. همچنانکه آن نور، ذهن مردم ما را هم در مورد بسياری از مثلآ نخبگان خود روشن ساخت. يعنی در شناخت آن نادان های حقيری که بناحق در ميان مردم ساده دل ما به اسم و رسمی دست يافته بودند. 1

درست است که اينک ايران همچنان در دست اين اراذل ضد ايرانی است. ليکن از آنجا که رژيم جمهوری اسلامی اصلآ همانند يک جنس تاريخ مصرف گذشته و گنديده توليد شد، از اينروی دير يا زود هم رفتنی خواهد بود. آنچه خواهد ماند اما خاطره ی اين فتنه در روز بيست و دوم بهمن است. خاطره ای که اگر ايران بتواند اين فتنه را با يکپارچگی پشت سر نهد که آنهم در گرو همت خود ما است، از آن بايد به نيکی ياد کرد. بجای سوگواری و غصه خوردن هم، هر ساله بايد اين روز را به جشن و سرور نشست. حتا با تمامی اين هزينه ها که پرداخته ايم. 1

زيرا سی سال زجر کشيدن و خون جگر خوردن، سی سال بدنامی ديدن و حتا سی سال روزی چند جوان جگرگوشه قربانی دادن، براستی ارزش آنرا دارد که بشود از يک زندان هزار و چهارصد ساله، از استعمار بيش ازهزار ساله ی مشتی انگل و طفيلی ضد ايرانی و از دست ميکرب هايی کشنده تر از ميکرب جزام و ايدز رهايی يافت، همين. امير سپهر
فوريه دوهزار و نه ميلادی

www.zadgah.com

|

Friday, February 06, 2009

 

! ای فرياد از اين بی وجدانی ها




زاد گـــاه
امير سپهر



ای فرياد از اين بی وجدانی ها ! 1

سرچشمه ی سخن
به تماشای برنامه ی «تفسيرخبر» روز چهارشنبه ی صدای آمريکا نشسته ام. شرکت کنندگان امروز هم بسان همه ی چهارشنبه شب ها، آقای سيد علی رضا نوری زاده «آخوند فکلی» و وزير دفاع حوزه های علميه است و پاسدار پيشين آستان ولايت، آقای محمد محسن سازگارا. مجری برنامه هم بسان هر چهارشنبه، جناب جمشيد چهارلنگی که ای کاش براستی حتا يک لنگ داشت. 1

مجری محترم، آقای نوری زاده را«مدير مرکز مطالعات ايران و اعراب» و آقای سازگارا را هم«مدير مرکز مطالعات ايران معاصر» معرفی می کند، بسيار هم وزين و با تمجيد. دو نهادی که احدی نمی داند که کار آنها چيست، جهان که سرشان را بخورد، ارزش آنها حتا در همان لندن و واشنگتن چيست، اصلآ به چه درد مردم بينوا و فنا گشته ی ما می خورند و مديريّت در نهاد هايی بادکنکی که می شود نظير آنها را در ده دقيقه با ده دلار در غرب به ثبت رساند، اساسآ چه ارزشی دارد که هنگام نام بردن از اين مراکز تکنفره، بايد باد در غبغب مبارک انداخت! 1

وارون فضای تمامی برنامه هايی از اين دست در تلويزنهای ديگر کشور ها که پر از چالش و بحث و هشدار و آگاهی است، معمولآ هم مجری برنامه، بجای پرسش و ميکروفون را يکسره در اختيار کسی قرار دادن، موی از ماست می کشد و کوچکترين سخن بی اساس مصاحبه شونده را هم بر رخش می کشد، در اين قهوه خانه قنبر، طبق معمول سه رفيق نشسته اند و قربان و صدقه ی هم می روند. باز صحبت جی جی باجی واری از کراوات های اهدايی سيد علی رضا به آن دو ديگر است و سپاس آنان، و سپاس متفابل آن سيد از پذيرايی آن دو در واشنگتن. 1

رهبر و عنتر، حيدر و صفدر
«تفسيرخبر» بيشتر در مورد رهبر و عنتر است. پيرامون موضوعاتی از اين دست که بودجه ی امسال دولت عنتران چه ميزان کسری دارد، رهبر چه اندازه عنتر را دوست می دارد، عنتر چگونه مريد رهبر است، خوک بچه ی سپاهی، فيروزآبادی به کروبی چه گفته؟ پاسخ آن روضه خوان به اين بيطار چه بوده؟ بالاخره لوطی در نظر دارد که کدام يک از ميمون های خود را به صحنه آورد، دکتر عنتر چگونه به اوبامای ديکتاتور و خونخوار نهيب زده که آقا، خجالت بکش و کمی به مردم بدبخت آمريکا آزادی ده! آخوند خاتمی خواهد آمد يا شبه آخوند مير حسين موسوی و، و، و

سخنانی صد من يک قاز، بی بخار و پای کرسی که نه ديناری به کار آزادی ايران می آيد، نه اندک نيّتی ميهن پرستانه در پشت آنها است و نه اصلآ نکته ای سازنده در سرتاسر اين نقالی های قهوه خانه ای که گمگشته در بيابانی، اين اميد را داشته باشد که بتواند حتا پس از پنجاه سال کوشش هم، از اين گفته ها مددی گرفته و خود را به شهر و دهی برساند.1

و بدبخت مردم اسير و گرسنه و دربند ما که برای رهايی از دست رهبر و عنتر و اعوان و انصارشان، به اين حيدر و صفدر های فکل باز و شکم سير و بی خيالی اميد بسته اند. بدبخت ترين هم آنانی که اين «زبان به مزد» ها را ايران دوست، آزادی خواه و پشتيبانان خود می پندارند. يعنی کسانی را که اساسآ کارشان«تفسير خبر» است. 1

يعنی تفسير اخبار ظلم و بيدادی که بر ايشان می رود و اصلآ مزدشان را بابت شرح پريشانی ها و نگونبختی ها و بی آبرويی های مادران جگرخون و گريان، پدران تهيدست و شرمنده از همسران، دختران ويلان و پسران جوانی نکرده و از دست بيداد اوباش نالان دريافت می کنند. 1

فرجام سخن
فرجام سخن اينکه شگفتا که اين شکمباره های کراوات باز، از بابت تفسير خبر بيدادی که بر مردم نگونبخت ما می رود، با خيره سری، کلی هم منت بر سر آنان می گذارند. بويژه نوری زاده که اين سيد هفت خط، شغل بسيار پردرآمد خود را«ميهن پرستی» و «مبارزه» هم به مظلومان قالب می کند. 1

و دردا که مشتی ايرانی ناآگاه و فنا گشته و اميد از کف داده ی درون کشور هم، برای چنين ملافکلی شکم گنده «زبان به مزد» و بی مروتی، هورا هم می کشند که وای ! ما چه ميهن پرست و مردم خواه بزرگ و فداکاری در خارج داريم. 1

پنداری فردی که اساسآ همه ی زندگی مرفه و ثروت و پول کراوات های رنگ و وارنگ او از شرح همين نگونبختی های مردم ما است، مانند ميهن پرستان راستين، اصلآ دار و ندار خود را هم فدای آزادی ايران ساخته. 1

دغلبازی که در سی سال گذشته، کارش يا پدافند از آخونديسم ضد ايرانی بوده، يا آب پاکيزگی ريختن بر گور عناصر کثيف و ايران برباد ده ی چون مطهری دشمن قسم خورده ی ايران و قطب زاده لمپن و اول چماقدار خمينی و نخستين رئيس لباس شخصی ها و بازرگان گوربگور شده که ايران را تقديم ملايان کرد، يا حمايت از خاتمی و ابطحی و حجاريان و اينگونه اوباش و به انحراف کشيدن مبارزات مردم. 1

يا اينکه خبر جعلی آوردن از زير متکای اين سربر و از وان حمام آن دگر متجاوز و از اتاق پشتی خامنه ی رذل و حجله ی دختر رفسنجانی... و مردم بيچاره را سر کار گذاردن. ای داد از بيداد اين نادانی ها و هزار فرياد از دست اين بی وجدانی ها ! همين. امير سپهر
ژانويه دوهزار و نه ميلادی

www.zadgah.com

|

Tuesday, February 03, 2009

 

تاريخ، همان اگر و مگر است




زاد گـــاه
امير سپهر



تاريخ، همان اگر و مگر است

مادران و پدران اگر خرد و دانايی داشته باشند، کاملآ حق دارند که برای نسل های آينده سرنوشت تعيين کنند ... 1

اين گفته که:«تاريخ را با اگر و مگر نمی توان نوشت» هم از آن ياوه های روشنفکران وطنی است. سخنی نابخردانه و نسنجيده که پاره ای از هم ميهنان ما هم آنرا طوطی وار تکرار می کنند. از آن دسته پرت و پلا ها که يکی از آنها هم اين است که:«پدران ما چه حقی داشتند که برای ما تعيين تکليف کنند؟!» اين دومی را البته ابرانديشمندان ما از قول مرشد و مقتدای پيشين خود، امام خمينی (ر س)، می آورند که در قاموس آن پليد،«مادران» اصلآ جزو انسانها نبودند که بتوانند در چنين مقولاتی وارد شوند«پنداری خمينی همچنان مرجع بزرگ انديشمندان ايرانی است». 1

باور اين طفيلی های ما«مثلآ روشنفکران» هم اين است که گويا آن ملای روانپريش و سفاک، دستکم ديگر اين يک جمله را درست گفته است که پدران ما جق نداشته اند که برای ما تعيين تکليف کنند«و فقط پدران نه مادران». در حاليکه وارون درک اين معلولان فکری ما، اين گفته به اندازه ای تبيض آميز، خردسوز و ارتجاعی است که باز هم صد رحمت بر آن دگر جمله ی اسلامی و فقهی او که گفت:«اقتصاد مال خر است»! 1

زيرا گذشته از آن آپارتايد جنسی و اهانت مستهجن به شآن انسانی زن در آن جمله که بدان اشاره کردم، در اين گفته دو اصل هم زير پا نهاده شده که بنيادی ترين اصول انسانی محسوب می شوند که نخستين آن«خرد» است و آن

ديگری «منطق». 1

به ديگر سخن، چنانچه پدران ما «که البته من می گويم، مادران شريف و پدران ما» سخنی از روی خرد و مبتنی بر استدلالهای عقلی گفته باشند، بدون شک آن سخن و يا حتا تعيين تکليف بر مبنای آن سخن خردمندانه و منطقی، کاری درست است و آنان خوب کرده اند که برای ما تکليف معيين کرده اند. ليکن اگر سخن و يا تعيين تکليف ايشان از روی نابخردی و جهالت بوده، در اين حالت، آنرا بايد به سختی و از بيخ و بن رد و محکوم کرد. 1

به زبانی روشن تر، اگر مادران و پدران گران ارج ما قانونی را به تصويب رسانده باشند که بر اساس آن«هر ايرانی بايد بر سرنوشت خود حاکم باشد»، اين تعيين تکليف، خود به معنای دادن اختيار زندگی ما به دست خودمان است. چنين تعيين تکليف کردنی، نه حق را ناحق کردن بلکه عين حق است و کاری بسيار نيک و ستودنی. 1

و حال اگر نابخرد مرتجعی بگويد که «پدران ما حق تعيين تکليف برای ما را نداشته اند» و تکليف ما با «اسلام» است، و او خود را هم اسلام مسلم بداند، عده ای مغزباخته هم بدنبال آن سمبل اسلام انديشه سوز بيافتند و بگويند خير، از اين پس ما می خواهيم که تنها «اسلام» آزاد باشد و او برای ما تصميم بگيرد، در اين حالت، بايد حق را به مادران و پدران خردمند مان بدهيم و آب دهان به رخسار اينگونه انسانهای تهی مغز و نابخرد اندازيم. 1

ترکيه را بنگريد که مصطفی کمال پاشا«آتا ترک»، با شناختی که از جامعه ی خود داشت و می دانست که در آينده، اسلام خردسوز خطری برای آزادی و مدنيّت آن کشور خواهد بود، چگونه بجا و درست برای نسل های آينده ی ميهن خود تعيين تکليف کرد. بگونه ای که نه تنها خود ترک های ناسيوناليست و پيشرو، بلکه حتا ما ايرانيان (از هستی ساقط گشته به دست مسلمانان راستين) هم به روان پاک آن انسان خردمند درود می فرستيم. 1

او با همان شناخت، اصلی را خردمندانه در قانون اساسی يا«آناياسا»ی ترکيه گنجاند که بر اساس آن، آرتش«اردو» را موظف به پاسداری از حکومت لائيک آن کشور ساخت. قانونی که از تصويب پارلمان آن زمان ترکيه هم گذشت. بدين شکل که هر آيينه که آرتش ترکيه احساس کند که خطری حکومت لائيک آن کشور را تهديد می کند، وظيفه دارد که با تمام توان وارد ميدان گشته و حتا با توسل به زور و قوه ی سلاح، نگذارد که مدنيّت و آبرو و شرف و حيثيّت آن ملت از ميان برود. 1

حال اگر امروز در ترکيه کسانی بگويند که پدران ما حق نداشته اند که برای ما تعيين تکليف کنند، آيا سخن ايشان درست و بجا است؟! مانند روز روشن است که خير. زيرا آن«تعيين تکليف»، از روی آگاهی و از سر خردمندی و هشياری و برای پاسداری از کيان ملک و ملت ترکيه بوده است. در حال حاضر که تنها اسلام گرايان پست و مرتج ترکيه چنين سخنی را می گويند، آنهم البته زيرجلکی. زيرا که به شدت از ناسيوناليست ها و آرتش آن کشور می ترسند که مبادا اين دولت اسلامگرا را از سرير قدرت به زير کشند. 1

باری، و حال باز گرديم به آن سخن پوچ و سست بنياد که اين نوشته را با آن آغاز کردم. به اين گفته که غذای تاريخ را نمی توان با «اگر» ها و «مگر» ها بار گذاشت. اتفاقآ نه تنها تاريخ گذشته با اگر ها و مگر ها رقم خورده، بلکه تاريخ آينده را هم تنها با فراچشم داشت همين اگر ها و مگر ها می شود رقم زد. 1

تاريخ نگاری نوين چون«وقايع نگاری» گذشته، ديگر کارش تنها آوردن رخداد های گذشته و در گذشتن نيست. اساسی ترين کار تاريخ مدرن، پرداختی فلسفی به تاريخ «فلسفه تاريخ» و يافتن چرايی های رخداد ها است«ديالکتيک تاريخ». از اين رهگذر هم کمکی جامعه شناسانه به بشريّت برای شناخت و انگيز ها و اسباب جنگ ها و ويرانی ها و کشت و کشتار ها، آنهم برای پيشگيری از تکرار رخداد های خونبار تاريخی. 1

بگونه ی مثالی، کار تاريخ ديگر در اين خلاصه نمی شود که به نقل گذشتن نادرشاه بزرگ از تنگه ی خيبر و به ورود آقا محمد خان از دروازه ی شهر کرمان بپردازد. در اينجا ديگر اين مهم است که اصلآ چرا و در چه شرايطی و برای چه پادشاه افشاری عزم هندوستان کرد و باز، چرا و چگونه و برای چه اصلآ بنيانگذار سلسله ی قجری، در کرمان سر و کله اش پيدا شد. 1

با آنچه آوردم، مادام که ما ايرانيان چرايی، چگونگی، انگيزه ها و اسباب و از همه مهم تر هم، مسببان و مسئولان اصلی سقوط ميهنمان را نشناسيم، نه از اين نکبت و سيه روزی رهايی خواهيم يافت، نه در آينده از تکرار اشتباهات خانمانسوز خودمان در امان خواهيم بود و نه اصلآ ديگر ميهنی برای مان بر جای خواهد ماند که خود را وارث تمدن و تاريخ و مالک سرزمينی هم بخوانيم. 1

آنچه آوردم اما مباحثی آنچنان حساس و مهم هستند که نه تنها آنها را در يک متن کوتاه نمی شود به نقد کشيد و روشن ساخت، بلکه برای اينکار، نگارش حتا چند ده جلد کتاب هم کافی نخواهد بود. پس آنچه می شود، تنها پاسخی بسيار بسيار نارسا دادن به اين موضوعات اساسی در اين کوته خامه است. 1

اگر کسی از من بپرسد که اسباب سقوط ايران، اين نگونبختی مردم و مسببان اصلی تمامی اين خانه خرابی ها و بی ناموسی ها چه کسانی بودند و هستند؟ در پاسخ هم فقط از من يک جمله بپذيرند، من آنرا نه در يک جمله، بلکه در يک کلمه بيان خواهم کرد که آنهم، واژه ی«روشنفکران» خواهد بود. يعنی همان نادان ترين قشر اجتماع و لمپن های کينه ای و بی مسئوليتی که همگان ايشان را با همين نام می شناسند. 1

چرا که «اگر» اين نادان ها کمی دادگری و شرافت انسانی داشتند، ترديد نبايد داشت که ايران هرگز به دست چنين اوباش ضد ايرانی و دزد و جانی نمی افتاد. مادام هم که ملت ما ندانند که دوست و دشمن ايشان چه کسانی هستند،«مگر» می شود که از چنگال اين ننگ و نکبت رهايی يافت. امير سپهر
ژانويه دوهزار و نه ميلادی

www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker