آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Thursday, October 25, 2007

 

ÚColÛqD× êDëok ok ÚCpëC ÁßÃd



ÚColÛqD× êDëok ok ÚCpëC ÁßÃd
Äd qC ´D¾k Þ ÚCpëC oß×C æoCkC êCpF íOÂDìÎ éÛßÊ bìç éÆ kpÆ PFDR í×ÔvC êoßèØV Ùëso pËëk oDGÇë
êDëok éÛCpÆ êDçoß¡Æ pìhC Pw¡Û ok .koClÛ D× Ýì×qpv ¸¾DÜ× Þ í¨oC Pì×DØN Þ íÏ× PìØÆDd
ÝìÎßòw× êkDØO× MßÇv D×C ,l¡Û cp®× íØvo oß®F ÚCpëC ÁßÃd æoDFok PGe¤ lÜZ pç ,ÚColÛqD×
,ÚDOwÜØÆpN ,éìvÞo HÛDV qC ¢ìJ ÍDv lÜZ qC éÆ êlìÏJ êDçé¡ÃÛ ÐFDÃ× ok ÚCpëCpF ÙÆDd Ùëso
.PvC ækCk oCp p®h §p·× ok Co ÚCpëC qpe× Þ éÃd ÁßÃd DÜϵ ,ælz qDºA ÚDOwÂCrÂ Þ ÚDWëDFomA

Þ kpÆ ¦i¡× íÜzÞo éF Co ÚColÛqD× êDëok pF ÙÆDd íÂßÃd ÖD²Û ,êkÔì× 1940 íÏìØÇN kCkoCpÂ
pF éÃd ÁßÃd ÝëC .kßØÛ oCpÂpF Co (50 / 50)"ÚDwÇë oß®F ¸FDÜ× qC êoCkpF æpèF",ÚCpëC ÙÏw× Äd
,pè×DëoA æDz D¨olØe× Mp©eìϵC ÖokCpF ÚD×q ok ,êpìËìçD× Þ íÛCoíO¡Æ êCpF ,íÜì×q pëq ¸FDÜ×
.l¡ì× PëDµo üÔ×DÆ éOGÎC Þ krzßÊ êÞoßz pìçDØV kDeNC Þ ÚCpëC ÚDì× kCkoCp pç ok DçoDF Þ DçoDF
ÄG¬) Co êÞoßz Þ ÚCpëC ÝìF ælz D©×C êDçkCkoCp ÚCßܵ bìèF ,êÞoßz pìçDØV kDeNC ízDJÞp¾
éO¾Dë ÍÔÃOvC êDèëoßèØV ,êkÔì× 1991ÍDv ok DîÜ× éaÛDÜZ .kpGÛ ÍCßv përF (íÏÏØÎC ÝìF ÍCÞo
CklW× ,Co kßF ækßØÛ D©×C êÞoßz pìçDØV kDeNC éÆ íëDçkCkoCp DØvo ,ÚColÛqD× êDëok éÛCpÆ ok
ÚDÜaØç ÚCpëC Äd ,ælzéOhDÜz PìØvo éF êDçkCkoCp ÝìØç ÄG¬ Þ lÜOhDÜz PìØvo éF
.lÛDØF lëDF Þ ælÛD× íÂDF ÚColÛqD× êDëok ¸FDÜ× ÖDØN pF "l¤ok æDWÜJ"

êCpF ,lÜÇì× uDwdC p®h ok Co kßh MDìd Þ ælz êÞrÜ× ívDìv °DeÎ qC éÆ í×ÔvC êoßèØV Ùëso
qC ´D¾k êDWF ,lìÏJ êDç é¡ÃÛ ÐFDÃ× ok ,kßh éÛDëßVCpVD× êDèOvDìv PèV ok éìvÞo PëDØd HÏV
Þ í¨oC Pì×DØN ,PvDìv ÝëC DF Þ ækpÆ oDìOhC MßÇv ,ÚColÛqD× êDëok ok ÚCpëC éÃd ÁßÃd Þ ¸¾DÜ×
Þ éÃd ÁßÃd qC ,Ýì×rÛCpëC oClìF Þ oDì¡ç PÏ× .PvC ækCk oCp êlV êp®h §p·× ok Co ÚCpëC ¸¾DÜ×
ÚCpëC íÏ׸¾DÜ× ,í×ÔvC êoßèØV Ùëso éÆ PzCnÊ lçCßiÛ Þ kßØÛ lçCßh íÛDGìO¡J ÚCpëC í¨oC Pì×DØN
p¨Dd ¯ëCpz ok .koCnËF DJ përF Þ kpìËF ælëkDÛ ÚCpëC ulÃ× ÅDh é®ÃÛ bìç ok Þ ÚColÛqD× êDëok ok Co
ÍßG koß× kpënJ ÖDWÛC ÚCpëC íÏ× ¸¾DÜ× ÝO¾pÊ p²Û ok ÚÞlF éÆ ÙÆDd Ùëso ľCßN Dë Þ kCkoCp ´ßÛ bìç
.kßF lçCßh íÂßÃd yqoC éÛßÊ pç lÂD¾ CnÎ Þ PwìÛ ÚCpëC PÏ×

ÚCpëC ælÜëDJ

êßÏèJ D¨p×Ôº
1386 æD×pè× 27 xëoDJ


www.zadgah.com

|

Tuesday, October 23, 2007

 

ديکتاتور آينده

زاد گـــاه
امير سپهر

! تا دير نشده ديکتاتور آينده را خود انتخاب کنيد



چنانچه کسی با جامعه شناسی و تاريخ مختصر آشنايی هم که داشته باشد، حتی با نيم نگاهی به اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم هم متوجه خواهد شد که اينک تمامی زمينه های ظهور يک ديکتاتوری در جامعه ی ما فراهم است نه اسباب دموکراسی. پس بايد خود بهترين ديکتاتور را انتخاب کرد. در غير اينصورت ای بسا که ايران به چنگ خونخواری بد تر از خمينی افتد

حکومتی سراسر ننگ و اپوزيسيونی سر تا پا جفنگ
اگر كار بر مرادِِ من بودى و قلم بر مراد خود بر كاغذ نهادمى، جز تعزيت - نامه‌ها ننوشتمى ... تو صاحب مصيبت نئيی، مصيبت زده ‌اى بايستى تا اندوه خود با او بگفتمی ـ عين القضات همدانی

اصلآ روی فرم نوشتن نيستم. پس اينکه می نويسم نه تحليل است، نه مطلبی تاريخی اجتماعی، نه متنی فرهنگی ... و نه اصلآ مقاله. مطلبی است دردل گونه، بدون آمادگی ذهنی و بر آمده از يک دل سوخته و ذهنی خسته و جسمی رنجور. نمی دانم، شايد هم اين آخرين نوشته ی من باشد، و يا يکی از واپسين نوشته هايم

چون بی رو دربايستی من يکی ديگر جدآ جانم بر لبم رسيده. مبادا تصور کنيد که از دست رژيم، خير، جان من از دست مخالفان اين رژيم بر لب رسيده. رژيم که کار خود می کند و در همين سبک و سياق مسخره ای هم که پيشه خود ساخته مهارت کامل دارد. اين رژيم با همين مسخره گی حال سی سال است که دنيا را سر انگشت می چرخاند

پايوران اين مسخره ترين نظام عالم علی رغم اختلافات فراوانی که در اين بيست و نه ساله با هم داشته اند و دارند، انصافآ آن اندازه عقل و شعور دارند که بدانند سرنوشتشان به هم گره خورده. از اينروی هم هر آيينه که رژيم خود، يعنی اين نقطه ی تلاقی منافع خويش را در خطر ديده اند، اختلافات را به کناری نهاده بسيار هماهنگ و مدبرانه عمل کرده اند

بی عقل و بی برنامه و مسخره اپوزيسيون اين رژيم است نه خود رژيم. بدين گنده گويی های بعضی از مثلآ جامعه شناسان و مورخين و ادبای اين اپوزيسيون توجه نکنيد که اينان در مجموع و در جهان بيرون از ذهن هرگز عاقل تر و با کفايت تر و ايران دوست تر از همين دزدان و جانيان بی شعور و مسخره رژيم نيستند

اين آدم های اپوزيسيون نشان، هرگز حتی معنای منافع مشترک خود را هم درک نکرده اند چه رسد به مفهوم منافع ملی. اگر هم درک کرده باشند بسی بی وجدان تر و بی وطن تر از آن هستند که بهتر از رژيمی ها عمل کنند. يعنی حاظر باشند که به خاطر نجات مردم فقير و گرسنه، اين دختران معصوم درغلطيده در دامان فحشا و پسران کليه فروش و قربانيان چرس و بنگ و افيون و شيشه و هزاران درد بی درمان ديگر، کمی از ايده آلهای ذهنی خود دست بردارند. حاظر باشد برای نجات مردم و ميهن خويش فقط قدری از خود گذشتگی به خرج دهند تا اس و اساس کشور از هم پاشيده نشود

بعضی از آنچه می نويسم بر آشفته خواهند شد. خوب بشوند، چه باک! حقيقت بی پير البته که تلخ تر از زهر است، ليکن من يکی اهل ماست مالی و تعارف و بيهوده گويی نيستم. هميشه از ديد خود حقيقت را می نويسم. حال، چه کسی را خوش آيد و چه نه. به باور من اگر اپوزيسيون اين رژيم پست تر از خود رژيم نبود، شک نکنيد که اين رژيم تا بحال ده باره شرش از سر مردم ما کنده شده بود

اينان شب و روز از آزادی و دموکراسی و مردم سالاری سخن می گويند. ليکن اين سخنان ديناری ارزش و اعتبار ندارد. چون سخنانی ناسنجيده و کاملآ بی پشتوانه است. دموکراسی و مردم سالاری؟ آخر با کدام اپوزيسيون متشکل که دستکم ده درصد مردم آنرا قبول داشته باشند و کدامين برنامه ی مدون مورد قبول حتی پنج درصد ازمردم؟ يعنی اين اپوزيسيونی که هزار پارچه است، هر پارچه هم حتی در ميان طيف خود در حال يقه گيری و فحاشی و پرونده سازی است می خواهد برای هفتاد و اندی ميليون ايرانی مدارا، آرامش و دموکراسی به ارمغان آرد!؟

همين امروز به مصاحبه ای از دکتر مهرداد مشايخی، جامعه شناس و عضو برجسته ی جمهوری خواهان گوش می کردم. نويسنده نمی دانم که اين عاليجناب چگونه جامعه شناسی هستند. همين اندازه می دانم که چنانچه کسی با جامعه شناسی و تاريخ مختصر آشنايی هم که داشته باشد، با نيم نگاهی به اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم هم متوجه خواهد شد که اينک تمامی زمينه های ظهور يک ديکتاتوری در جامعه ی ما فراهم است نه اسباب دموکراسی. حال ايشان با رصد کردن کدامين ستارگان عجيب و غريب به اين جمع بندی رسيده اند که ما به دموکراسی خواهيم رسيد، عقل من بيسواد بدان قد نمی دهد

تا آنجا که بنده می دانم تجربه ی انسانی، دانش جامعه شناسی و علم تاريخ همگی بر اين اصل دلالت دارند که تا کنون هيچ نظام دموکراتيکی از خود نجوشيده و بوجود نيامده. همانگونه که هيچ نظام استبدادی و فاشيستی و تئوکراتيک و کمونيستی ... بخودی خود و به يکباره بوجود نيامده است

هر کدام از اين نظام ها در واقع فرزند زمان و مولود شرايط موجود در هر کشوری هستند. اگر دموکراسی را فرزند خرد جمعی، آگاهی، مدارا، مسئوليت پذيری، قانون مداری، کار مشترک و از همه مهم تر واقع بينی دستکم سياسيون و فرهيختگان يک ملتی بحساب آوريم که اينگونه نيز هست، ظهور يک ديکتاتور و نظامی ديکتاتوری را هم بدون ترديد بايد طبيعی ترين محصول هرج و مرج يا آنارشيسم، مسئوليت ناشناسی، قانون گريزی، روحيه ی عدم مدارا و غير واقع بين بودن عقلای يک ملت دانست

جای دور نرويم که مثالی بسيار ملموس برای ادعا های خود خواهم آورد. چه که برخلاف تصور و گفته ی قلمبه پردازان بيسواد ما که همه چيز را می پيچانند که خود را خيلی باسواد نشان دهند، پيچيده ترين مسائل هر جامعه ای اتفاقآ در ساده ترين حرکات و کنش و واکنش های روزانه ی آن ملت متجلی و متبلور است. نگارنده امروز آمدم که فقط نگاهی گذرا به رئوس اخبار داشته باشم. ببينم در ايران و جهان پرآشوب چه اتفاق ناگوار تازه ای رخ داده است، و همينطور ميل باکسم هايم را چک کنم

نگاهی به دو سايت راديو فردا انداختم و بی بی سی و سپس رفتم سراغ ميل ها. طبق معمول بازهم با ميل های کيلويی ايميل باران شده ام. طبق سنت متداول هم بيست ـ سی درصد ميل ها اخبار دزدی ها و زورگويی ها و بگير و ببند های رژيم است، پنجاه ـ شصت درصد مربوط به خيانت ها و خودفروشی ها و تجزيه طلبی ها ... بقيه هم مربوط به فحاشی ها و پرونده سازی های هم ميهنان سياسی و با فرهنگ و متمدن به همديگر و برای هم ديگر، البته بصورت لينک دادن به سايت های مختلف

آنچه می توان نوشت فقط اين است که ای داد از دست ما، ای بيداد از دست ما. ای فرياد از دست ما. ای فغان از دست ما. ای امان از دست ما و ای خاک عالم ... ما. آخر ما ديگر چگونه موجوداتی هستيم !؟ ملتی که سياسی های آن اينگونه بی مسئوليت و کينه توز و از مرحله پرت باشند آخر کجا به دموکراسی خواهد رسيد

آخر ما چقدر خائن داريم. چقدر خودفروش داريم. چقدر بی شعور داريم. چقدر شهرت طلب داريم. چقدر تهی مغز پر ادعا داريم. چقدر بی شخصيت حقير داريم. چقدر از مرحله پرت داريم. چه قدر حسود داريم. چقدر خود ويرانگر داريم. ما چند صد هزار و چند ميليون ناجوانمرد و بد دهان و تهمت زن داريم. آخر ما چرا اينهمه هم ميهن پست و عاری از شرف و مسئوليت داريم و خلاصه بی رودربايستی آخر چرا اکثريت سياسی ها و باسواد های ما تا اين اندازه گنجشک مغز و و رويا پرداز و مسخره هستند

نگارنده گر چه ابدآ فردی مذهبی نيستم اما شرافتآ می نويسم که به قول معروف گاهی به اين می انديشم که اصلآ خود پروردگار هم از دست ما به تنگ آمده باشد. چون حتی خود خداوند هم نمی داند که با اين موجود ايرانی هفت خط حقه باز و پررو و وقيح و شهرت طلب و خود بزرگ بين و حسود و بی چشم و روی ... چه بايد بکند

وطن فروشان پست بی سواد ملت ساز
همه چيز برباد است و مردم در حال نابودی و اساس کشور در حال اضمحلال. از اينروی حال دستکم ما به اصطلاح سياسی های ناسلامتی چشم و چراغ اين ملت، بيش از هر زمانی نيازمند از خودگذشتگی و همکاری هستيم. آنوقت در چنين موقعيت خطيری که ما بر روی موی حرکت می کنيم عده ای خودفروش دلقک مسخره و بيسواد راه افتاده اند و از ستم فارس ها سخن می گويند و از آن مسخره تر از ( حقوق ملت های ايران)!؟

کسی نيست به اين بی شعور ها حالی کند که ای انسانهای بی مسئوليت و پست! اينگونه سخنان بوی باروت و خون و برادر کشی می دهد. اولآ اين قوم ستمگر فارس کدام بی پدر و مادر هايی هستند که کسی آنانرا نمی شناسد، دومآ اين فارس های فلان فلان شده چطور به اين ملت ظلم کرده اند در حالی که در هزار سال گذشته بيش از نهصد سال حکومت اين سرزمين در دست طوايف ترک بوده

و سوم اينکه مگر می شود که هر قوم و قبيله ای را سر خود و با مشتی جعليات تاريخی و دروغ و دغا و با پول اجانب يک ملت بحساب آورد. مگر هر عشيره ای می تواند به اين دليل که چون به آب "آو" يا "سو" می گويد خود را يک ملت به حساب آورد. آخر مگر امکان دارد که بتوان يک ملت هفت هزار ساله را ناگهان و يکشبه به ملتها تبديل کرد. گذشته از اينها، اصلآ مردم کدام کشوری خود را ملت های آن کشور می خوانند که شما بی سواد های خائن اين جفنگيات را شعار خود ساخته ايد

مگر می شود اين انسانهای وطن فروش بی سواد و پست را متقاعد کرد که آقای نامحترم ! خانم نامحترم تر! ملت يک واژه ی حقوقی است که به ساکنان يک کشور گفته می شود نه يک امر حقيفی و نژادی. اين ديدی که شما وطن فروش های تجزيه طلب نسبت به مفهوم ملت و مليت داريد دقيقآ همان ديد هيتلر و کوکلس کلاون ها است. پس شما بی سواد های پست و قبيله گرا شوونيست و فاشيست هستيد نه آن ايرانی بدبخت دلسوخته که خواهان يک پارچگی سرزمين آباء و اجدادی خود است

مگر می شود به اين خود فروختگان فهماند که آقا جان، خانم جان! ملت يعنی تمامی شهروندان يک کشور. ولو اينکه آن کشور از هزار نژاد و زبان و فرهنگ و تيره و مذهبی هم که تشکيل شده باشد. آخر مگر آمريکايی ها و استراليايی ها و نيوزلاندی ها و کانادايی ها و سويسی ها و حتی همين سوئدی ها و آلمان ها و فرانسوی ها و بلژيکی ها و هلنديان که در اثر مهاجر و پناهند پذيری حال هرکدام از دهها و صد ها نژاد و تيره و مذهب مختلف تشکيل شده اند خود را ملتهای آمريکا و ملتهای کانادا و ملت های سويس و ملتهای فرانسه و ... می خوانند که ما بتوانيم يک ملت کهنسال با چند هزار سال تاريخ مشترک را به خواست اربابان شما يکروزه به ملتهای ايران مبدل کنيم

آنچه نوشتم فقط يک از هزار بی فرهنگی و نادانی های عده ای از مردم ما است که بدبختانه واژگان روشنفکر و سياسی و اديب و مورخ و جامعه شناس و کارشناس مسائل سياسی و افتصادی ... را هم با خود به يدک می کشند. درد ما که فقط از همين تجزيه طلب های نوکر بيگانه نيست

خود بزرگ انگاران و دشمنان شرف خويش
فرد ديگری لينک نوشته ای را برايم فرستاده از شخصی از همين استکهلم. از بچه دهاتی عقده ای که تا ديروز "اصغر خره" بود و امروز به دکتر مهرداد مبدل شده. اين شخص که هنوز هم بينی اش را با سر آستين کاپشن و کتش پاک می کند، با کوبيدن زمين و زمان همه را به پيروی از (صدای سوم) فرا می خواند. زير جلدی هم خود را رهبر اين صدای سوم می خواند. پنداری که اين بچه دهاتی نيم وجبی بد ترکيب ولتر زمان است و زمين و زمان در جهل و نا آگاهی. همه هم منتظر افاضات اين فيلسوف بی نظير يالغوز آباد هستند تا به آگاهی رسند و حرکت کنند

آن دومی مقاله ی بلند بالايی نوشته که آقا! اين شمشير در دست شير در پرچم ايران نشان زورگويی است. تو گويی که کشور آزاد شده است و همه چيزمان راست و ريس است و مشکل ما فقط همين شمشير بر کف شير بی جان نقش پرچم است. آن سوم اصلآ شير و خورشيد را قبول ندارد و آن چهارم هم که اصلآ خود پرچم را. يکی گرد و خاک براه انداخته که بياييد طومار (پتيشن) امضاء کنيم و نگذاريم رژيم دريای مازندران را به روسها تقديم کند. گويی که رژيمی که حتی روی سبيل ابر قدرتها هم نقاره می زند و قطعنامه های شورای امنيت را کاغذ پاره می خواند با طومار نويسی ما فورآ از اين کار منصرف خواهد شد

يکی رضا شاه بزرگ را نوکر انگليس ها خوانده و کشنده ی مشروطه. او رضا شاه را آنچنان قانون شکن و زشتکردار معرفی می کند که اگر خود داستان های قتل و راهزنی و نا امنی کامل دوران قبل از ظهور آن شاه را از پدر بزرگ ها و مادر بزرگهای خود نشنيده باشی تصور خواهی کرد که قبل از آمدن وی ايران مانند سويس امروز بوده و او آمده است و همه چيز را خراب کرده

در حاليکه به حقيقت سوگند که آتاترک در ميهن دوستی، ملت خواهی و حتی لياقت فردی به گرد پای رضا شاه بزرگ هم نمی رسيد. آتاترک اگر بالا تر نشست اين را مديون ملت با شعور و قدر شناس ترکيه است. ترکهای با وجدان و با شرف هستند که آن مرد را با دست و قلم و زبان خويش از هر شخصيتی بالا تر نشاندند، و از اين راه هم خود را ملتی با پيشنه ای درخشان و متهور و ميهن دوست به جهانيان قالب کردند که البته مفت چنگشان باشد، چون نشان دادند که لياقت و شرافتش را دارند

در ميان ترک ها انگلهايی چون بعضی از مثلآ روشنفکران و چپ های ما وجود ندارند که. کسانی که خود را مترقی بخوانند و تنها نشانه ی مترقی بودن را هم در اين بدانند که به دست خود همه ی نشانه های غرور و عظمت تاريخی و فرهنگی و ملی خود را به توالت ريزند و بر آن سيفون کشند. منگلی چپکی (مثلآ روشنفکر چپ) اصلآ کوروش و کل تاريخ اين ملت را ارتجاعی و امپرياليستی خوانده

فردی دوران محمد رضا شاه را آنگونه سياه و پر نکبت خوانده که اگر خود با چشمان خود نديده باشی که ايرانی دوران آن پادشاه سرور عالم بود، باور خواهی کرد که يارب، آمدن جمهوری اسلامی اصلآ چه نعمت بزرگی بوده است و ما بی شعور ها قدر ناشناسی می کنيم. فرد چپ انذر قيچی ديگری که بزرگترين افتخار شخصيش نوکری چند صباحی برای خمينی است، اصلآ خود محمد رضا شاه فقيد را رهبر اين انقلاب اسلامی خوانده

پنداری محمد رضا شاه دقمرگ شده در غربت بوده که با مرام مارکسيست لنينيسم در سال پنجاه و هفت حزب الهی شده بود و غلام حلقه بگوش ملا ها. و خلاصه شخص جفنگی هم در نوشته ای نگارنده (امير سپهر) را شوونيست فارس خوانده. مرا که تمام رگ و ريشه هايم آذری است و از موجودی زاده شده ام که آن زن آذری بيچاره اصلآ تا پايان عمر هم فارسی را خوب ياد نگرفت

نتيجه
اگر ايران تحت سلطه ی رژيم روضه خوان ها و بچه شمع فروش ها و لات های چاله ميدانی بتواند از اين ماجرا جويی اتمی و دخالتهای خارجی و غير مسئولانه جان بدر برد و تکه تکه نشود، همانطور که قبلآ نيز آوردم فقط مستعد و در انتظار ظهور يک ديکتاتور و در بهترين حالت يک چهره ی مقتدر ملی است. کسی که بی توجه به نام و ننگ، بتواند با تهور و اقتدار جامعه ی از هم گسيخته و در به داغان ايران را از نو يکپارچه سازد و کشور و مردم را از اين ننگ و بدنامی تاريخی نجات دهد

فردی ايران خواه و بی باک که سر اين گردنکشان وطن فروش نوکر اين رژيم را به سنگ کوبد، تجزيه طلبان وطن فروش نوکر اجنبی را گوشمالی دهد، اين بساط ندبه و گريه و ماتم را از ايران برچيند و ملا ها و دنباليچه های آنانرا به شدت کيفر دهد. تا مردم آزادی های کامل فردی خود را از نو بدست آرند

تا کشور نظم و نسخ گيرد و در سايه ی ثبات و آرامش و حکومت قانون جو عمومی جامعه برای سرمايه گذاران هم ميهن و خارجی مناسب گردد. به تبع آن هم روند ايجاد اشتغال شتاب گيرد و اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مردم بهبود يابد. که بدون فراهم بودن اين پيش زمينه ها حتی صحبت از دموکراسی هم از سر جهل کامل است

در انتها بار ديگر روی اين نظر خود مصرانه پای می فشارم که اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم از هر نظر آماده ی ظهور يک ديکتاتور است نه رسيدن به دموکراسی. پس بايد خود بهترين فرد را از ميان کسانی که تا حدی ايشان را می شناسيم برای ايفای اين نقش تاريخی انتخاب کنيم. در غير اينصورت ای بسا که ايران به چنگ خونخواری بد تر از خمينی افتد

کسی که چون خمينی که سوار بر موج مذهبی آن روزگار شد، سوار بر موج ملی گرايی اين روزگار گردد و ابتدا از وطن پرستی و احيای عظمت و شکوه ايران سخن گويد و پس از کسب قدرت بسان آن شيخ پليد و مکار چهره ی حقيقی و پليد و ضد ايرانی خود را آشکار سازد

در اين مورد کمی به دو تجربه ی هخا و فولادوند بيانديشيد. همه ی اپوزيسيون اين دو آدم را مسخره می کنند. اما چو نيک بنگريد خواهيد ديد که در تمامی اين سالها اتفاقآ فقط همان دو کمدين بودند که توانستند نيمچه حرکتی را در داخل بوجود آورند. کاری که اين اپوزيسيون با اينهمه ادعای خرد و آگاهی تا بحال از انجام آن عاجز بوده

هخا و آن يکی هر دو افراد کاملآ غير سياسی و رويا پرداز بودند که صرفآ در سايه مهارت در موج سواری توانستند سوار بر موج ملی گرايی شده و جامعه ی خفته ی ايران را به نيم تکانی وادارند. از کنار اين دو تجربه بی تفاوت نگذريد که سخت عبرت انگيز است. همين

و توضيحی بر اين نوشته
نگارنده خود نيک آگاه هستم که اين نوشته کمی تند است. ليکن اين تندی مولود به تنگ آمدن است نه برای اهانت و از سر بی ادبی. من اين نوشته را در حالتی بسيار بسيار غمگنانه و از ته دل نوشتم. خواستم آنراهمانطور هم بی کم و کاست و بدون دستکاری منتشر کنم. با اين اميد که شما نيز از بعضی تند روی های آن در گذشته از ته دل آنرا بخوانيد. اين نکته را اما بيفزايم که نگارنده سخت به جوهر اين نوشته باور دارم. يعنی به اينکه اگر ايران از ماجراجويی های اين رژيم جان بدر برد فقط آماده ی پذيرش يک ديکتاتوری است نه دموکراسی

بهر روی از همه چيز گذشته، من در اين رنجنامه گونه ابدآ قصد بی ادبی به کسی را نداشتم. گرچه به باور من برای همه ی ما ايرانيان اصلآ بی ادبی بالاتر از اين وجود ندارد که با داشتن سلطانی بنام خامنه ای و دلقکی چون احمدی نژاد در مقام رياست جمهوری کشورمان خود را انسان بناميم

www.zadgah.com

|

Friday, October 19, 2007

 

دموکراسی




زاد گـــاه
امير سپهر


دموکراسی را حتی با بمب و موشک هم می شود صادر کرد

چگونه است که تحجر و خرافات و ولايت فقيه و تروريسم و هزار انديشه ی پليد و خرد ستيز ديگری را می توان از ايران به سراسر جهان صادر کرد ليکن دموکراسی انسانی و عادلانه را نمی شود از ديگر جا ها به ايران صادر کرد! 1

مقدمه
آيا آمريکا به ايران حمله خواهد کرد، اگر آری، وظيفه و واکنش ما بايد چگونه باشد؟ اگر نه، پس آمريکا با رژيم سازش خواهد کرد؟ چنانچه پاسخ اين پرسش آری است، در اين حالت تکليف ما چه خواهد بود، يعنی باز سر ملت ايران بی کلاه خواهد ماند و ما همچنان در بند و اسارت اين رژيم خواهيم ماند و آيا ...؟ اين ها بخشی از سئوالاتی است که اينروز ها که صدای شيپور جنگ بگوش می رسد در ذهن هر هم ميهنی مطرح می شود

برای پاسخ بدين پرسشها چاره ای نيست جز اينکه ما سناريو های احتمالی را يک يک باز کرده، تبعات هر يک از آنها را برشمرده و در نهايت شايد به يک نتيجه گيری مطلوب دست پيدا کنيم. البته اميد که تا نتيجه گيری از شکافتن اين سناريو ها و پيدا کردن بد از ميان اين بد ترين سناريو ها کار از کار نگذشته باشد. ما در اين مورد هم ناچار از انتخاب بد از بدترين هستيم! چه می توان کرد با عقل مشتی هپروتی روشنفکر نام که ما را سی سال آزگار است سوار بر اله کلنگی کرده اند که يک طرف آن بد است و طرف ديگر بد ترين

اول سناريوی احتمال اشغال ايران بوسيله ارتش آمريکا را بررسی خواهيم کرد. اين بحث چون طولانی است آنرا در دو بخش خواهم آورد. پيش از آغازبه بحث ابتدا اما مايلم اين توضيح را بياورم که مراد نگارنده صرفآ تحليل اين احتمال است، نه اينکه من با حمله ی نظامی آمريکا به کشورم موافق يا مخالف باشم

گر چه می دانم که هزار از اين توضيحات هم بی فايده است، زيرا به محض اينکه فردی راجع به اينگونه احتمالات مطلبی می نويسد فورآ عده ای از عوامل پنهان رژيم دايره و تنبک بر می دارند که فلانی طرفدار حمله ی نظامی آمريکا به ايران است. پنداری که بنده و يا کسان ديگری چون من استراتژيست ها و فرماندهان پنج ستاره ی پنتاگون هستيم و ارتش آمريکا فقط منتظر رخصت ما است که به ايران حمله کند! اصلآ ای کاش کسی در دولت آمريکا کمی از ما حرف شنوی داشت


سناريوی اول = احتمال اشغال ايران و تأثير آن بر فرايند دموکراسی ـ بخش نخست
اينکه گفته می شود "دموکراسی چيزی صادراتی نيست" سخنی کاملآ بی پايه و نادرست است. اين درست است که دموکراسی نوعی سيستم سياسی حکومتی است که طی يک پروسه ی طولانی شکل گرفته، ليکن اين پديده در نهايت يک علم است. علمی که محصول انديشه، مبارزه، آزمون و تجربه است. هر نوع علمی هم که خود اساسآ چيزی فرا گرفتنی از اساتيد و عالمان آن است. چگونه است که تحجر و خرافات و ولايت فقيه و تروريسم و هزار انديشه ی پليد و خرد ستيز ديگری را می توان از ايران به سراسر جهان صادر کرد ليکن دموکراسی انسانی و عادلانه را نمی شود از ديگر جا ها به ايران صادر نمود

پس آنانکه می گويند دموکراسی را نمی شود صادر کرد، يا هدفشان دفاع زير زيرکی از اين نظام است و يا از هوشمندی بی بهره هستند. اگر گفته می شد که دموکراسی برای بقا و رشد نياز به زمينه ها و الزاماتی دارد که بی وجود آنها ماندگاری و قد کشيدن نهال دموکراسی نا ممکن است، اين سخن را می شد پذيرفت. اما اينکه ما بدون تآثير پذيری فکری و حتی در مواردی کمک از بيرون هم روز و روزگاری به دموکراسی خواهيم رسيد، حرفی بيجا و غير منطقی است

آنانکه دموکراسی از بيرون را بی فايده می دانند، معمولآ کسانی هستند که زحمت مطالعه بخود نمی دهند و از اين جهت نگاهشان تنها به تجربه ی ناموفق عراق است. گر چه حتی چشم کم سوی آنان عراق بدين نزديکی را هم درست نمی بيند. يعنی آنها قادر بديدن آن بخش وسيع و موفق عراق نيستند. کردستان عراق را نمی بينند که چطور از برکت همين دموکراسی بمب و موشکی آمريکا در حال حاظر وضع مردم آن از هر نظر هزاران برابر بهتر از زمان صدام حسين است

اگر قرار بود که ملتها برای رسيدن به آزادی از دموکراسی صادراتی آمريکا و اينسوی آتلانتيک و کمک مستقيم آنان استفاده نکنند و دموکراسی صادراتی کارکردی نداشته باشد، بی شک دستکم سی ـ چهل کشور آزاد امروز جهان حال نمی بايد دموکراسی داشته باشند. کشور هايی چون مجارستان، چک، اسلوانی، لهستان، اوکرايين، ارمنستان، مغولستان، رومانی، بلغارستان، استونی، لتونی، ليتوانی، مولداوی، گرجستان، آلبانی ... و چند کشور ديگری که دموکراسی بدانجا ها اساسآ با بمب ها و موشک های آمريکا و متحدانش برده شد، و اگر اين بمب ها و موشکهای پر برکت در کار نبود آن ملتها هنوز هم در حال دريدن يکدگر بودند و تجاوز به زنان و دختران همديگر. کشور هايی چون کروواسی و مونته نگرو و بوسنی و صربستان و کوسوو و مقدونيه

بنا بر اين چيزی که در فسمتی از عراق شکست خورده نفس دموکراسی صادراتی نيست، بلکه عامل نادانی است که بزرگ ترين بخت تاريخی ملت عراق را به خونين ترين باخت آنان بدل ساخته. بويژه بی کفايتی و نادانی سران قبيله گرا و مذهب زده ی آنان. افراد نالايقی که همه چيز کشور و سرنوشت ملت خود را فدای منافع قبيله و گروه خود کرده اند. غافل از اينکه اگر سازش و آرامشی بوجود نيايد اصلآ چيزی بجای نخواهد ماند که خود و قبيله شان از آن منفعت برند. از سويی ديگر هم اشتباهات آمريکا و همينطور دخالت دولتهای همسايه آن کشور. دولتهای ضد مردمی و فاشيستی که استقرار آرامش در عراق را با پايان کار خود برابر می دانند

در مورد عراق حتی اين سخن هم که گويا آمريکا در آنجا شکست خورده باشد حرفی بی اساس است. درست که آمريکا در عراق به همه ی اهداف خود دست نيافته، ليکن اين بدين معنا نيست که ارتش آمريکا در آنجا شکست خورده باشد. اگر مقصود شکست نظامی است، پس بايد بدين پرسش پاسخ داد که ارتش آمريکا از چه ارتش قوی تر از خود در عراق شکست خورده؟

آمريکايی که توانسته فقط با استفاده از چهار درصد از توان رزمی خود در دوازده روز فقط با دادن سی و اندی نفر تلفات رژيم صدام حسين را بزير کشد که در عراق شکست نظامی نخورده. آنهم رژيمی را که بعد از اسرائيل قوی ترين ارتش منطقه خاورميانه را داشت. شکست آمريکا در ايجاد آرامش در آن کشور است که دلايل آنرا نيز تا حدی آوردم. اصولآ ايجاد آرامش در کشوری با مردمی عقبمانده، بی فرهنگ و غرقه در افکار قرون وسطايی کاری نظامی نيست که عدم توفيق در اينکار شکست نظامی به حساب آيد. عدم توفيق آمريکا در آرام ساختن مردمی قبيله و فرقه گرا است که همديگر را زنده زنده می خورند. و دسته ای دگر از ايشان که به کمک هم مذهبی های خارجی خود شاگرد قصاب و نانوا و بقال و عمله و زن و کودک را می دزدند و سر می برند. يا مردمی که خود را منفجر می کنند که هم کيشان و هم ميهنان غير نظامی خود را نيز بکشند

فراموش نکنيم که پس از سقوط رژيم صدام حسين اين مردم حتی رخت و لباس هم ميهنان بيمار و ناتوان خود را هم در مفابل دوربين خبرگزاری ها از تن آنان بدر کرده و به غنيمت بردند. اين مردم بی اينکه خجالت بکشند حتی بيماران زير سرم را هم از تخت بيمارستان به زير انداختند و تخت و ملحفه و سرم آنان را دزديدند. تمام اشيای تاريخی خود را هم شکستند و از بين بردند

بنا بر اين طبيعی است که آمريکا نتواند يکشبه به چنين مردمی مدنيت بخشد و درس منافع ملی بياموزد و ايشان را دموکرات کند. وضعيت فرهنگی اجتماعی مردم عراق آنچنان فاجعه بار است که در حال حاظر آمريکا که سهل است، چنانچه حتی ارتش های تمامی کشور های جهان هم که با هم در اين کار همکاری کنند نمی توانند آن مردم وحشی و بی تمدن را آرام سازند. اما تمامی اينها می توانست پيش نيايد اگر آن ملت رجال سياسی مسئولی می داشتند

بايد توجه داشت که تمامی احاد هيچ ملتی ابتدا همگی تک تک آگاه و دموکرات نشده اند و پس از آن به دموکراسی رسيده اند. آنچه باعث رسيدن ملت ها به دموکراسی شده در ابتدا احساس مسئوليت، سلوک و همکاری و پايبندی سياسی های آنان به امر دموکراسی بوده است

حتی پنج درصد از کل جمعيت دموکرات ترين کشور های کنونی جهان هم سياسی نيستند. در فرايند دموکراسی و بويژه در حفظ آن سياسی ها هستند که نقش اصلی را دارند. درست است که مردم با رای خود دولتها را بر سر کار می آورند. نقش مردم اما در حفظ دموکراسی نقشی درجه دو است. نقش اول و تعيين کننده در حفظ و تداوم جريان دموکراسی در هر کشوری در دست احزاب و گروههای سياسی آن کشور است

شايد باور نکردنی باشد اما اين يک حقيقت محض است که سرنوشت دموکراسی ملتی سيصد ميليونی چون آمريکا در حال حاظر در دست بيش از ده ـ پانزده هزار تن نيست. يعنی در دست سياسی های رده بالای آمريکا که شمار آنان حتی به يک درصد از کل جمعيت آن کشور هم نمی رسد. چنانچه همين عده ی معدود منافع ملی را زير پا نهند و به قواعد بازی دموکراسی گردن ننهند، ترديد نداشته باشيد که دموکراسی آمريکا فورآ فرو خواهد پاشيد

شايد به آوردنش بيارزد که در همين تبعيدگاه يا وطن دوم من سوئد گفته می شود که اين دموکرات ترين کشور جهان را فقط ششصد نفر اداره می کنند. اين گفته پر بيراه هم نيست. چون سيستم انتخابات پارلمان در اينجا رای به احزاب است نه به اشخاص. تصور هم نمی رود که سران کله گنده ی احزاب سوئد بيش از همان رقم ششصد نفر باشد. ما اينجا نمايندگانی داريم که فقط با سيصد و اندی رای به پارلمان راه يافته اند، زيرا از طرف يک حزب کانديد شده بودند

در سوئد اگر حزبی شما را کانديد کند با همان تعدا رای هم می توانيد به پارلمان راه يابيد. و صد البته احزاب هم با درک مسئوليت هر بی سر و پای دشمن دموکراسی را تأييد و کانديد نمی کند که بتواند با ورود به سيستم به دموکراسی اين کشور آسيب زند. بنابر اين می بينيم که نقش نخبگان سياسی هر کشوری در امر دموکراسی تا چه اندازه سرنوشت ساز است
ادامه دارد


دموکراسی را حتی با بمب و موشک هم می شود صادر کرد ـ بخش دوم

هر جنبش ضد جنگی بی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی يک حقه بازی و در راستای خدمت به رژيم جمهوری اسلامی است. هر کس اعمال خلاف عرف و تحريکات رژيم ايران را ناديده انگاشته و فقط بر سر آمريکا فرياد زند، بی هيچ ترديدی يک خائن به ملت ايران است

بمب های شوم، بمب های پر برکت
در نوشته ی پيشين آوردم که در کنار سی ـ چهل کشور آزاد جهان امروز که دموکراسی آنان وارداتی است و مستقيمآ هم با کمک گرفتن از جهان بيرونی پا گرفته، اينرا نيز آوردم که کشور هايی هم وجود دارند که اساسآ صلح و ثبات و آزادی امروز خود را مديون بمب ها و موشک های آمريکا و متحدانش هستند. کشور هايی چون کروواسی و مونته نگرو و بوسنی و صربستان و کوسوو و مقدونيه

پنج کشور امروز آرام و آزاد منطقه ی بالکان که اگر يازده هفته بمبارانهای مداوم آمريکا و پيمان ناتو نبود، بدون شک امروز هم همگی مشغول غارت و نسل کشی و تجاوز به زنان يکديگربودند و منطقه همچنان چون دريای خون بود. داستان اشغال کويت بوسيله ارتش صدام و کمک آمريکا به آزاد سازی آن کشور را هم همگی می دانيم و همينطور عمليات آزاد سازی افغانستان از چنگ طالبان را

آنچه آوردم اما به معنای اين نيست که آمريکا يک فرشته ی معصوم و دور از هر خطا است. آن کشور صد البته به جناياتی هم در مناطق گوناگون جهان دست آلوده. ليکن کدام کشور قدرتمندی را در جهان می توان نشانی داد که کمتر از آمريکا به ديگر کشور ها دست درازی کرده باشد. روزگاری بود که اسپانيا و پرتقال در سايه ی صنعت بی رقيب کشتی سازی و مهارت در دريانوری خود بيش از نيمی از جهان را به زير استعمار کشيده بودند، سپس انگليس و فرانسه و ايتاليا و آلمان و حتی هلند فسقلی جهان را ميان خود تقسيم کردند، بعد از آنها هم که اتحاد جماهير شوروی وارد اين ميدان شد

اتحاديه ای زورکی، خشن و جنايتکار که با ايدئولژی وهم آلود خود در طول بيش از هفتاد سال سلطه بر بيش از نيمی از اروپا و بخشهای ديگری از جهان ضمن کشتن دستکم سی و پنج ميليون انسان از گرسنگی و يا در سيبری و ديگر اردوگاههای خود ملتهای بيشماری را به خاک سياه نشاند. آنچنان که آن ملتهای قربانی کمونيسم دستکم نيازمند صد سال کار و کوشش شبانه روزی هستند تا بتوانند با فافله ی کشور های آزاد و آباد جهان همراه گردند. پيش از آنهم که در دوران تزار خاک سرزمين های ديگر را می بلعيد. بزرگترين قربانی اين خرس زمينخوار هم ما ايرانيان بوديم که بيش از نيمی از خاک کشورمان را با قلدری ضميمه خاک خود کرد

بنا بر اين دست اندازی و مداخله در بيرون از مرز ها گر چه از نظر اخلاقی غير عادلانه، ليکن طبيعت سياسی اقتصادی هر کشور قدرتمندی است. توجه داشته باشيم که جمهوری اسلامی فکسنی که يکهزارم آمريکا هم قدرت ندارد و مردم ايران را گرسنه کش کرده، حال دامنه ی مداخلاتش در جهان چندين برابر آمريکا است

اين حکومت مسخره ی بيست و اندی ساله که نه صنعتی دارد و نه يال و کوپالی فقط در سايه همين نفت فروشی امروزه از دماغه ی اميد نيک گرفته تا قطب شمال، از جنوبی ترين نقطه ی آسيا گرفته تا شمال آفريفا همه جا مشغول مداخله و دست اندازی است. همين حکومت وامانده در کار خويش، حتی در آمريکای مرکزی و شمالی و در کشور هايی چون گواتمالا و اکوادور و شيلی و آرژانتين و پرو و السالوادور و ونزوئلا ... که اصلآ هيچ قرابت قومی و مذهبی و حتی جغرافيايی هم با ما ندارند مشغول توطئه و مداخله است

حاصل اينکه بمب های آمريکا البته هميشه در خدمت دموکراسی نبوده. جنگ چهارساله ی شبه جزيره کره راهم بايد در نظر داشت که نيروی هوايی ايالات متحده ی آمريکا در آنجا با بمب های ناپالم خود هولناک ترين جنايات را مرتکب شد. همينطور در ويتنام که داغ ننگ آن تا ابد بر پيشانی تاريخ اين کشور باقی خواهد ماند. اما عيب می جمله بگفتی هنرش نيز بگو، يعنی اين حقايق تاريخی را هم بايد در نظر گرفت که اگر آمريکای ثروتمند و آسوده در آنسوی جهان به داد اروپائيان و آسيائيان و آفريقايی های گرفتار و واماند در جنگ اول و دوم نمی رسيد معلوم نبود که وضعيت اين سه قاره امروز چگونه بود. بويژه در جنگ عالمگير دوم

اگر همين آمريکا در جنگ دوم خود را به آتش نينداخته و از اقتصاد و تکنولژی پيشرفته و خون جوانان خود مايه نمی گذارد، بی شک هيتلر سه چهارم جهان را می بلعيد. تبعآ هم نمی شود گفت که آن استاد ديوانه ی خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی و مصباح ... در صورت پيروزی چند ده و يا حتی چند صد ميليون انسان بيگناه ديگر را می کشت

همين اندازه به جرأت می شود گفت که در صورت پيروزی آلمان در جنگ دوم، امروز ديگر در سرتاسر اين سه قاره نشانی از يهودی، کولی، هم جنس گرا، سياه پوست، زرد پوست، افراد از کار افتاده و عليل وجود نداشت. بويژه نمی شد حتی ديگر يک انسان سياه را هم در قاره ی سياه پيدا کرد. چه که در ايدئولژی ناسيونال سوسياليست ها و بويژه در قاموس شخص هيتلر سياه آفريقايی موجودی به مراتب کثيف تر از موش صحرايی (راته) را معنا می داد

بنا بر اين آمريکا نه آنگونه که شيفتگانش می گويند يک فرشته ی نجات است و نه آن ديو پليدی است که بيماران تاريخی کر و کورش دائم تبليغ می کنند. آمريکا اگر جنايتی را مرتکب شده بيشتر در برخورد با کمونيست ها بوده. درست است که آن کشور در طول جنگ کره به اتفاق متحدانش مرتکب بد ترين آدمکشی ها شد. ليکن بعد ها ديديم که آن بخش پيروز در جنگ کره، يعنی سران کمونيست کره ی شمالی در درازای پنجاه سال هزاران برابر آمريکا مرتکب جنايت شدند، آنهم در برابر مردم خود. حال هم می بينيم که کره شمالی پيروز کجا ايستاده است و کره جنوبی طرف آمريکا کجا

بخش مثلآ پيروز آن جنگ امروز فقير ترين و فاشيستی ترين و بی آبرو ترين کشور در جهان است و بخشی که آمريکا بدست آورد امروز ششمين قدرت اقتصادی جهان و يکی از محترم ترين و آزاد ترين کشور های دنيا. وزير خارجه ی اسبق آنهم که امروز بر کرسی رياست سازمان ملل متحد تکيه زده. بايد در نظر داشت که آمريکا بزرگترين و قدرتمند ترين کشور سرمايه داری جهان است. از اينروی هم برای محافظت از اقتصاد آزاد و ليبراليسم به نوعی خود را هم مسئول می داند و هم قيم ديگر کشور های آزاد جهان. همانطور که اين حکومت عقبمانده و متحجر جمهوری اسلامی خود را مادر مهربان تمامی کشور های تروريست پرور و متجر جهان می داند. همه جا هم هزينه می کند بی اينکه حتی سودی هم از اين هزينه های ميلياردی بدست آورد

پس بر خلاف تبليغ بعضی ها، لشگر کشی ها و بمب های آمريکا همه گاه برای سلطه ی مستقيم بر سرزمينی نبوده و نيست. آن کشور گاهی حتی بزرگترين هزينه ها را هم در مناطقی از جهان متحمل می شود که در آنجا کاپيتاليسم از ميان نرود. فراموش نکنيم که دولت شاهنشاهی ايران نيز ميليارد ها دلار در ظفار هزينه کرد. قصد دولت کاپيتاليستی آنزمان ايران نه سلطه بر سرزمين عمان بلکه دفاع از کيان کايتاليسم و سد کردن راه رشد کمونيسم در منطقه ی خاورميانه و خليج فارس بود. عين همين اعمال و هزينه ها را هم اتحاد شوروی برای حفظ و يا گسترش برادر خونی همين اسلام، يعنی کمونيسم در مناطق مختلف دنيا متحمل می شد و انجام می داد

اما از همه ی اينها که بگذريم شاهکار امريکا در کمک به استقرار دموکراسی و رفاه را بايد در دو کشور آلمان و ژاپن مشاهده کرد. دو کشوری که امروز نه تنها جزو آزاد ترين ممالک جهان هستند، بلکه پس از خود آمريکا به ترتيب دومين و سومين قطب های اقتصاد و صنعت دنيا محسوب می شوند. طبيعی است که آمريکا عاشق چشم و ابروی اين دو کشور نبود. آمريکا در ژاپن اتم انداخت و آلمان را هم با بمباردمانهای مداوم خود شخم زد. ليکن هدف اصلی آن کشور از پای افکندن دولت هيتلر بود نه اشغال ژاپن و آلمان. بدين نکته توجه داشته باشيم که اگر آمريکا نبود، به جرأت می توان گفت که بدنبال پيروزی نازی ها وضع و جايگاه آن دو کشور هرگز نمی توانست بهتر از امروز باشد

در اينکه جنگ از اساس يک پديده ی مخرب و خونبار است جای بحث نيست، ليکن مقاطعی هم وجود دارد که فقط با يک جنگ کوچکتر و با تلفاتی کمتر می توان از يک جنگ هزار بار مخرب تر و خونين تر جلوگيری کرد. در تاريخ جنگهايی را می شود نشانی داد که اصولآ در خدمت استقرار صلح و برای جلوگيری از نسل کشی و اشغال ديگر کشور ها بوده. مانند همان جنگ عالمگير دوم که در بالا به تبعات عدم ورود آمريکا بدان اشاره کردم. پس ژاپن و آلمان هر آنچه را که امروز دارند اصلآ مديون بمب های آمريکا هستند

بيجا نيست که یاسوئو فوکودا، نخست وزير جديد ژاپن در اولين کنفرانس مطبوعاتی خود ضمن سپاسگزاری از آمريکا، اظهار داشت که : مبارزه با تروريسم در کنار آمريکا برای دفاع از نظم نوين جهانی در رأس برنامه های دولت من خواهد بود. و ادامه داد که : نظم نوين جهانی بود که به ما ژاپنی ها اين فرصت را ارزانی کرد که در کنار تحکيم پايه های دموکراسی خود از نظر اقتصادی نيز به جايگاه کنونی دست پيدا کنيم. توجه کنيم که فوکودا نخست وزير همان کشوری است که آمريکا در آنجا بمب اتم انداخته

عين همين احساس را هم آلمان ها به آمريکا دارند، و باز هم به آن کشوری که سرزمين آنان را با بمب های خود زير و زبر کرد و ده ها هزار تن از هم ميهن آنان را کشت. باشناخت خوبی که نگارنده از کشور و مردم آلمان دارم، اينرا قاطعانه می نويسم که اکثر قريب به اتفاق مردم آن کشور خود و دموکراسی و پيشرفت کشور خويش را مديون بمب های آمريکايی می دانند. حتی اولترا چپ های آلمانی و اعضای ديروز گروه بادر ماينهوف

که اتو شيلی و پوشکا فيشر، دو چهره ی مشهور و ليبرال امروز که هر دو هم امروز از بهترين دوستان آمريکا هستند، روزگاری از اعضای همان بادر ماينهوف سوپرچپ و دشمن خونين آمريکا بودند. زمان و تجربه حتی بدان تروريست های ديروز هم آموخت که گاهی هم آمريکا می تواند به صلح و دموکراسی کمک کند، حتی با بمب ها و موشک های خود

فيشر ها و اتو شيلی های ديروز مارکسيست تروريست در اثر تجربه سر عقل آمدند، ليکن اين جنون آمريکا ستيزی حال در نقاط ديگر از جهان عود کرده. يعنی اينکه حال تروريست های چپ جای خود را به تروريست های اسلامی بخشيده اند. متحجران و متعصبان کور نا آشنا به اصول سياست که هر حرکت آمريکا را به سلطه طلبی تعبير می کنند

بد ترين صحنه ی اين دشمنی کور و جهالت را هم در عراق می توان ديد. در کشوری نفرين شده که مشتی اوباش جنايتکار هر روزه زن و مرد و کودک و خرد و کلان غير نظامی و بيگناه هم ميهن خويش را سر می برند و يا منفجر می کنند و نام اين جنايات سبعانه را هم گذارده اند مبارزه با سلطه طلبی آمريکا. در حالی که نمی دانند همين آمريکای جهانخوار با برداشتن صدام حسين که افرادش روز روشن به زنان و دخترانشان تجاوز می کردند، چه فرصت بی نظير تاريخی را برايشان فراهم آورده

بد ترين اينکه، حال عقبمانده ترين چپ های ضد الله هم به حاميان اين جانيان الله پرست مبدل گشته اند. تنها نقطه اتصلالشان هم ضديت بيمارگونه با آمريکا است. شبانه روز هم در بوق و کرنا می دمند که گويا آمريکا ملت عراق را به خاک سياه نشانده باشد. آنچه در اين مورد می توان نوشت اين است که آنان که بار گناه تمامی نابسامانی های امروز عراق را بر گرده ی آمريکا سوار می کنند، مستقيم و غير مستقيم از فاشيسم صدام دفاع می کنند

يعنی آنان دانسته و نادانسته می گويند که همان صدام جنايتکار بايد در قدرت می ماند. يعنی همان جنايتکار ديوانه بی وجدان و بی احساس برای اين ملت خوب بود نه آمريکا. همان که ملت را زبان می بريد و پای می شکست، گوش و بينی مخالفان خود را با چاقو می بريد و کف دستشان می گذارد و اقوام عراق را هم به جرم مخالفت با بمب های شيميايی نسل کشی می کرد

البته ترديدی نيست که آمريکا در عراق اشتباهات زيادی داشته، اما از ديد نگارنده بزرگترين اشتباه آمريکا يک اشتباه محاسبه بوده نه نفس بزير کشيدن نظام پست و جنايتکاری چون نظام صدام حسين. اشتباه آمريکا در اين بوده که رجال سياسی عراق را با رجال ژاپن و آلمان اشتباه گرفته. آمريکا تصور کرده که اين رجاله های سياسی متحجر عراق با آن مغز های متعفن هم شخصيت های متفکر و ميهن دوستی چون کنراد آدناوئر ها و ويلی برانت ها و همين فوکودا ها هستند

از زاويه ی ديد نگارنده حتی آن کسان هم که فقط از سر دلسوزی اشغال نظامی عراق وسيله آمريکا را مايه ی بدبختی ملت عراق می دانند، متاسفانه معلول را با علت اشتباه می گيرند. يعنی اينکه اين عزيزان آمريکا را با جهالت ملت عراق، بويژه مسئوليت ناشناسی رجال سياسی آن کشور عوضی می گيرند. اين عده در ارزيابی های خود بايد اين حقيقت را فراچشم داشته باشند که آمريکا پس از جنگ دوم جهانی آلمان و ژاپن را هم اشغال کرده بود. آنهم به مدت پنجاه سال

اما آن ملتها بجای اينکه بخود بمب ببندند و زنان و کودکان هم وطن خود را در ميدان های تره بار منفجر کنند و يا سر همديگر را ببرند با عبرت گرفتن از خطای گذشته شروع به سازندگی کشور خود کردند و پايه گذاری دموکراسی های مدرن. بطوری که در آن پنجاه سالی که تحت اشغال آمريکا بودند هر دو به ابر قدرت صنعتی و افتصادی جهان مبدل گشتند

نتيجه اينکه، جنگ برای هر ملتی بدون شک يک نکبت است، نکبت همراه با سر افکندگی هم اشغال نظامی است. نويسنده هم مانند هر ايرانی ميهن دوست و مردم خواهی از صميم قلب آرزو می کنم که اصلآ هيچ حمله ای به کشورم صورت نگيرد. ليکن مگر با آرزو کار به سامان می رسد. حتی اين مباحث کيلويی و خسته کننده اينترنتی و اعتراضات پراکنده هم نخواهد توانست جلوی جنگ را بگيرد. آمريکا که به حرف من و شما گوش نمی کند. اگر آن کشور بخواهد به ايران حمله کند حتمآ اينکار را خواهد کرد

پس عاقلانه ترين کار اين است که بجای شعار های احساساتی و دروغين و بی ثمر سر دادن به اين احتمالات بيانديشيم که اگر کشورمان اشغال شد بايد چه کرد؟ اگر ايران از راه هوا شخم زده شد وظيفه ی ما چيست ؟ چنانچه تحريم های اقتصادی شديد تر و شديد تر و طولانی تر شد بايد چکار کرد و ... ؟

فرجام سخن اينکه جنش ضد جنگ براه انداختن و بر پا ساختن کارزار تبليغاتی در اين راه البته کاری پسنديده است، ليکن در اين ميان به يک نکته ی بسيار بسيار ظريف و حساس بايد توجه داشت، اينکه هر جنبشی در اين راستا بی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی يک حقه بازی و با هدف خدمت به حاکمان تهران است نه از سر ميهن دوستی و صلح طلبی

اساسآ هر کس که اعمال رژيم ايران را ناديده گرفت و فقط بر سر آمريکا فرياد زد بی هيچ ترديدی يک خائن به ملت ايران است. چه که مسئول درجه اول تمامی اين بدبختی ها و نگرانی ها و دلهره ها و آبرو ريزی ها فقط همين رژيم است که با دنيا سر عناد و لجبازی دارد نه آمريکا و اسرائيل و انگليس و فرانسه و آلمان و چين و ماچين

ادامه دارد


www.zadgah.com


|

Tuesday, October 16, 2007

 

جنگ ـ حملات تخريبی ـ معامله ـ تجزيه ايران




زاد گـــاه
امير سپهر



جنگ ـ حملات تخريبی ـ معامله ـ تجزيه ايران


اينروز ها بحث همه ی محافل سياسی خودی و بيگانه بر سر حمله ی نظامی ايالات متحده به ايران است. خطر وقوع چنين حمله ای به اندازه ای جدی و نزديک به نظر می رسد که اينک حتی بزرگترين رسانه های بزرگ بين المللی نيز اصلی ترين تحليل های خود را به همين موضوع اختصاص داده اند

علی رغم همه ی اينها اما هنوز هم هيچ کسی قادر نيست بدرستی پيش بينی کند که آيا سرانجام آمريکا به ايران حمله خواهد کرد يا خير. اين موضوعی است که حتی خود رئيس جمهور ايالات متحده ی آمريکا نيز نمی داند، حتی اگر وی چنين قصد و برنامه ای هم که داشته باشد

زيرا تجربه نشان داده که اولآ آنگاه که ديگر وقوع جنگ حتمی به نظر می رسد در همان دقيقه نود يکی از طرفين از مواضع خود از ترس و يا تدبير عقب نشينی می کند، که جمهوری اسلامی در اينگونه تو زدن ها و خفت پذيری سابقه ای طولايی دارد

دومآ آنگاه که دشمنی ميان دو دولت آن اندازه ژرف می شود که هر دو طرف حالت جنگی به خود می گيرند، گاهی حتی يک تير اندازی بی جا و يا اشتباهی سربازی هم در اين ميان منجر به افروخته شدن آتش يک جنگ تمام عيار خانمانسوز می گردد. ولو که اين امر مطابق برنامه هر دو طرف بسيار زود باشد، هيچ طرفی در آمادگی کامل نباشد و يا اينکه علی رغم صف آرايی اصولآ طرفين مايل به آغاز يک جنگ جدی نبوده باشند

در نتيجه اکنون نه می توان گفت که ممکن است جنگی در گيرد و نه می توان گفت نه. حتی اگر جنگی هم آغاز گردد، باز هم نمی شود گفت که آن جنگ ممکن است چه مدتی ادامه يابد و تبعات آن برای ما چه خواهد بود. حتی اينرا هم نمی توان حدس زد که اساسآ اين حالت بسيار بد (نه جنگ و نه صلح) که سالها است ميان آمريکا و جمهوری اسلامی بوجود آمده، که حتی بد تر از جنگ هم هست، تا چه زمانی ممکن است که ادامه داشته باشد. حاصل اينکه، يا آمريکا به ايران حمله خواهد کرد و يا اينکه با پس نشستن جمهوری اسلامی در واپسين دقايق حمله ای صورت نخواهد گرفت

پيش از ادامه بحث نکته ی بسيار مهمی که بايد در اين ميان در نظر داشت، اين است که ضربات تخريبی را نبايد با جنگ کلاسيک و زمينی برابر دانست. چه که متاسفانه بسياری ضربات ويرانگر و مهلک هوايی را با جنگ يکسان می دانند و تحليل می کنند. در حالی که اين دو امر کاملآ از هم مجزا هستند. و به تبع آن شروع، مکانيزم، هدف و نتايج آنها هم با هم تفاوتهای اساسی دارند

آنچه از مجموعه ی شايعات راست و دروغ، خبر های موثق و غير موثق و همينطور تجربه ی بد آمريکا از دو جنگ متعارف افغانستان و عراق بر می آيد، اينگونه به نظر می رسد که هدف آمريکا از حمله به ايران صرفآ فلج کردن همه جانبه ی جمهوری اسلامی خواهد بود. يعنی آنچه به احتمال قوی صورت خواهد گرفت حملاتی برق آسا و ويرانگر خواهد بود. امری که با يک جنگ متعارف خيلی تفاوت خواهد داشت. از اينروی خوب است که ما ابتدا نگاهی گذرا به دو پديده هر دو نا مبارک و ويرانگر جنگ و ضربات تخريبی، و همچنين تفاوتها و هدف های آن دو با هم داشته باشيم و آنگاه بحث را ادامه داده و نتيجه گيری کنيم

جنگ کلاسيک
مطلب را با اين جمله آغاز می کنم که اصولآ وارد شدن به جنگ به مثابه شروع يک بازی بی قاعده است. بازی خونباری که در آن بازيگر از همان دقيقه اول نه ديگر کنترل و نقشی در روند بازی دارد و نه می تواند هر زمان که خواست به بازی خاتمه دهد. چه که جنگ به دليل کنش های نا هم آهنگ و غير قابل پيش بينی طرفين، نفسآ امری بيرون از کنترل هر دو طرف مخاصمه است

با نگاهی به چگونگی تمامی جنگهای گذشته، تجربه نشان می دهد که تا کنون هيچ جنگی دقيقآ مطابق يک برنامه از پيش مدون شده پيش نرفته است. بديگر سخن هيچ جنگی تا به حال اينگونه نبوده که دولتی توانسته باشد با يک برنامه ی منظم آنرا آغاز کرده، درست مطابق برنامه پيش برده و با رسيدن به اهداف از پيش تعيين شده آنرا در زمان دلخواه به پايان رساند. حتی قوی ترين دولتها در برابر ضعيف ترين دولتها نيز تا کنون قادر به چنين کاری نبوده اند

اگر می شد که جنگ را با برنامه پيش برد بی شک نه هيتلر با آنهمه متخصص بی نظير و برنامه نويس در انتها مجبور به انتهار می گرديد، نه دو ابر قدرت ايالات متحده و اتحاد شوروی در مقابل دو ملت پاپتی ويتنام و افغان به ژانو در می آمدند، نه ميلوسويچ در زندان هلند دقمرگ می شد، نه صدام از کرده ی خود اظهار ندامت می کرد، نه خمينی جام زهر سر می کشيد، نه آرژانتين بر سر جزاير فالکلند با انگلستان سرشاخ می شد که در انتها با آن خفت تسليم شود و نه اساسآ امروز نيروی های ناتو در افغانستان بودند و نه ارتش آمريکا در عراق

پس جنگ بطور ذاتی يک بازی بيرون از هر نرم و قاعده و قانونمندی است. به تبع آنهم هرگز نمی شود که نتيجه ی آنرا از قبل پيش بينی کرد. ولو اينکه حتی يک طرف مجهز ترين ارتش جهان را داشته باشد و طرف ديگر فاقد هر گونه امکانات نظامی باشد

آنچه آوردم اما همگی شامل جنگهای کلاسيک و زمينی است. يعنی جنگهايی که هدف آنها در نهايت کشور گشايی و اشغال خاک است. حال چه بطور مستقيم و چه غير مستقيم و با بر سر کار آوردن دولتهای دست نشانده و حمايت از آنها، البته باز هم بر روی زمين. جمله ی بر روی زمين را مخصوصآ آوردم که مهم ترين بخش کار در جنگهای کلاسيک است. زيرا که در اينگونه جنگها هر اندازه هم که نيرويی های هوايی و دريايی نقش مهمی ايفا کنند، ليکن آن نيرو که در نهايت بايد نقش تعين کننده را داشته باشد نيروی زرهی و يا ارتش زمينی است.همينطور نقش پاسداری از دستاورد ها و پيروزی های کل جنگ را

حملات تخريبی
در حالی که در هر جنگی همواره دو طرف وجود دارد که به هم ضربه می زنند و از هم ضربه می خورند، حملات تخريبی اما می تواند کاملآ يک سويه باشد. بی اينکه طرف مقابل قادر به مقابله و يا زدن ضربه ای متقابل و يا حتی تک ضربه ای هم به حريف باشد. يعنی يک نيرويی بيايد و هدف هايی را کاملآ نابود ساخته و برود بدون اينکه طرف ديگر اصلآ کاری از دستش بر آيد. مانند کوبيدن ليبی وسيله نيروی هوايی ايالات متحده. که اين کوبيدن آن اندازه ميلی متری و دقيق بود که حتی شامل اطاق خواب معمر القذافی نيز گرديد که به مرگ فرزند وی منجر شد. بی اينکه ليبی بتواند کاری انجام دهد

يا لت و پار کردن ارتش صرب فقط از راه هوا وسيله ی جنگنده های پيمان ناتو، بدون اينکه ارتش ميلوسويچ بتواند حتی يک تک سيلی به گوش يکی از سربازان ناتو بزند. و يا چند بار کوبيدن عراق وسيله ی بمب افکن های آمريکا در اوائل دهه ی نود. يا اينکه کوبيدن نيرو گاههای اتمی ارتش عراق وسيله ی نيروی هوايی اسرائيل در ميانه جنگ ايران و عراق و همينطور تخريب تأسيسات اتمی سوريه در همين چند هفته ی پيش از اين وسيله همان کشور. که اين حمله ی موفقيت آميز اسرائيل، آخرين از اين دسته حملات تخريبی بود. باز هم البته بی اينکه اساسآ سوريه ی بشار اسد بتواند در مقابل کوچکترين ضربتی به اسرائيل بزند

بنا بر اين ضربات تخريبی را نبايد با جنگ يکسان دانست. در اينجا چون جنگ کلاسيک زمينی، ديگر اين پاپتی های ايثار گر نقشی ندارند که قادر باشند با از جان گذشتگی و ايثار، ضعف تکنيکی را با خون خود جبران کرده و سرنوشت جنگ را تغيير دهند. صربات تخريبی نه يک جنگ که يک بازی کاملآ تکنيکی است. که تنها نقش نيروی انسانی هم در آن فقط فشار تکمه ها است. آنچه در اين نوع نبرد تعيين کننده است ميزان پيشرفت علم در دو سوی است. پيروز چنين نبردی آن طرفی است که دستگاههايی مدرن تر و کامپيوتر هايی دقيق تر و ادوات ليزری پيشرفته تری دارد. از اينروی سرنوشت يک نبرد تکنيکی (ضربتی) را برخلاف يک جنگ کلاسيک از همان قبل از آغاز نيز می شود بطور يقين پيش بينی کرد. يعنی ضريب اطمينان به پيروزی در چنين نبردی برای آن طرف که از نظر علمی پيشرفته تر است برخلاف جنگ متعارف، تقريبآ صد در صد است
ادامه دارد

www.zadgah.com


|

Sunday, October 14, 2007

 
پرستو ها همچنان آواره ـ لاشخور ها به لانه باز می گردند

سامانه خبری عصر ايران، يکی از سايت های جمهوری اسلامی:1
گروهک چريك های فدايی خلق: در انتخابات مجلس هشتم شرکت می کنیم

عصرایران- انتخابات هشتمين دوره مجلس شوراي اسلامي و ويژگي ها و اهميت آن مخالفان خارج نشين نظام را نيز به تكاپو وادار كرده، به طوري كه برخي از آنان به طور رسمي اعلام مي كنند كه بايد اقداماتي را براي تاثيرگذاشتن در روند برگزاري انتخابات داشته باشند

به گزارش عصر ایران فرخ نگهدار يكي از اعضاي گروهك موسوم به چريك هاي فدايي خلق كه در فرانسه به سر مي برد اين روزها نامه اي به مسوولان عالي قضايي داده و از آنان خواسته است تا اجازه دهند به كشور بازگردد تا بتواند در انتخابات شرکت کند. پايان خبر
---------------------------------------------------------------------------------
الهه بقراط : این تفکر زمانی که باید عقب نشینی می کرد، با سر دادن شعار «سرنگونی» از «تاشکند» و «مینسک» صدها فدایی را روانه زندان و خاوران کرد، و امروز که پایه های جمهوری اسلامی متزلزل تر از هر زمانیست و حتی خود رژیم از «سرنگونی» خویش سخن می گوید، با شعار «اصلاح» و به بهانه «صلح» به حمایت از آن برخاسته
-------------------------------------

لاشخور ها به لانه باز می گردند
اين خبر بازگشت اصلآ هيچ جای شگفتی ندارد، زيرا که در اين بيست و نه ساله گذشته وفادار ترين و صديق ترين ياران اين رژيم همين چپ ها بودند. نويسنده هفت ـ هشت سال پيش اصلآ خود در مصاحبه ای با راديو صدای ايران پيشنهاد کردم که همان بهتر که اينان به داخل بروند. چون مواضعشان به مراتب نرم تر از جبهه مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی است. پس از اين بازگشت نبايد تعجب کرد. اتفاقآ خيلی هم خوب است که ديگر همه چيز را علنی کرده اند

پس آنچه مايه شگفتی است نه بازگشت، که اين وقاحت و بی شرمی باور نکردنی است که اينان دارند. اين بی شرمی که اينها هنوز هم خود را اپوزيسيون اين رژيم می نامند. مرتبآ هم جلسه پشت جلسه. همه هم مثلآ برای استقرار آزادی و دموکراسی و سکولاريسم ... و شگفتا که بنام اپوزيسيون اين رژيم. نشست اتحاد جمهوری خواهان در برلين و ايستادن جمهوری خواهان در پاريس. نيم خيز شدن اتحاد جمهوری خواهان در هونولولو و دمر شدن اتحاد جمهوری خواهان در سانفرانسيسکو ووو

آنهم در حاليکه نود و نه درصدشان به ايران رفت و آمد می کنند، بطور علنی خواهان حفظ اين رژيم هستند و همه ی ايرانيان از بزرگ و کوچک هم می دانند که اينان رژيمی هستند. براستی که ايرانی در هيچ چيزی مرز نمی شناسد. بويژه در وقاحت و بی شرافتی. که اين يکی انسان را نه تنها از ايرانی بودن خود که حتی از انسان بودن نيز خجالت زده می کند

اين طفيلی ها البته به پدرانشان رفته اند. همان پدران که مستقيمآ برای اتحاد شوروی نوکری می کردند و در همان حال خود را توده ای می ناميد و متفکران حزب طراز اول طرفدار طبقه کارگر در ايران. بعد هم که همگی اسلام آوردند و مريد خمينی شدند. حزب توده هم که شد مجمع عاشقان مسلم ابن عقيل

به هر روی ماندن و يا بازگشت اين طفيلی ها البته هيچ تأثير مثبت و منفی برای اپوزيسيون حقيقی اين نظام ندارد. چه که حزب توده همان سال پنجاه و هفت که اسلام آورد و حزب الهی شد برای هميشه مرد. اما چه مرگی!؟ آنچه مايه ی عبرت است اتفاقآ همين موضوع مرگ اين جريان است نه شصت سال خيانتش

اينکه مرگ هر کس و جريانی درست به زشتی و زيبايی مرام و زندگی اوست. يکی وطن پرست می شود و در دفاع از ميهن و شرف هم ميهنانش به شهادت می رسد، يکی فرهيخته ترين فرزندان ميهنش را سر می برد و با واجبی شهيد می شود و جريانی هم وطن فروشی را مرام خود می سازد، عمری خود را مارکسيست لنينيست می خواند و در انتها حزب اللهی شده و از نظر ايدئولژيکی بقول حضرت مولانا شهيد ... ... می شود. البته اين کمی بی ادبی را بر جلال الدين مولوی ببخشيد

حرف درویشان بدزدد مــرد دون ....... تا بخوانـد بـر سلیمی زان فســون
کار مردان روشنـــی و گرمیست ....... کار دونــان حیله و بی ‌شرمـيست
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر ....... تـــو شهيـــدی دیده ‌ای از ... خر

http://www.zadgah.com/

|

Friday, October 12, 2007

 

غزل رهي معيری

دوست من آقای امير سپهر سلام

آيا قصد شما از مقاله ی (فرهنگ و تمدنی کهن، تابلويی شکوهمند در شيره کش خانه هايی نو) همان غزل رهي معيری است؟

: بهر حال غزل رهــــی چنين است
من كيستم؟ ز مــــــــــــــــــردم دنيا رميده ای ........... چون كوهســـــــــــــار، پای بدامن كشيده ای
از ســـوزِ دل، چـــو خـــرمنِ آتش گرفته ای ........... وز اشكِ غم ، چو کشـــتیِ طوفان رسيده ای
چــــــون شام ، بي رخ تــــو بماتم نشسته ای ........... چـــــون صبـح، از غـــم تو گريبان دريده ای
سركن نواي عشق ، كه از های و هوی عقل ........... آزرده ام ، چــــــو گــوشِِ نصيحت شنيده ای
رفت از قــفـــــــای او دل از خود رميـــده ام ........... یـــــی تــــــاب تر ز اشكِِ بــدامن دويـــده ای
مارا چو گــردبـــاد ، ز راحت نصيب نيست ........... راحـت کــجــــا و خــــاطـــر نــا آرميـــده ای
بيچـــاره ای كه چــاره طـلب ميکـند ز خــلق ........... دارد اميـــد ميــــوه ، ز شـــاخ بـــريـــــده ای
از بســکه خــون فــرو چـکـد از تيـــغ آسمان ........... مـانـــد شفـــق ، بـــدامنِ در خـــون كشيده ای
بــا جــانِ تــابنـاک، زمحــنت ســـرای خاک ........... رفتيم هـمچـــو قطــره ی اشـکـی ز ديــده ای
دردی کــــه بـهر جانِ ررهــــی آفـريـده انـده ........... يـــارب مبـــاد قســـمت هيــــچ آفـــريـــده ای

خرداد 1328
***
برگرفته از كتاب سايه عمر
ارادتمند : مهندس منوچهر كارگر

http://www.zadgah.com/

|

Thursday, October 11, 2007

 

تمدنی کهن



زاد گـــاه
امير سپهر

تمدنی کهن، تابلويی شکوهمند در شيره کش خانه هايی نو


من چيستم حکايت از ياد رفته ای ----- تصويری از جوانی بر باد رفته ای

ما ايرانيان پيوسته در گذشته و حال از امر فرهنگ يک اشتباه برداشت بزرگ داشتيم و داريم، اين اشتباه برداشت تاريخی هم اين است که ما هماره مقوله فرهنگ را با پيشينه فرهنگی اشتباه گرفته ايم. حتی برخورد بسياری از انديشمندان ما هم با فرهنگ اينگونه بوده. بدين گونه که گويا فرهنگ امری قديم و ايستا باشد و فرهنگ ما همانی است که مثلآ تا پيش از آمدن اسلام به ايران بود و يا حتی همان فرهنگ که در دوران کوروش و داريوش بود

در حاليکه اينگونه تعريف به دست دادن از مقوله ی فرهنگ کاملآ نادرست است. زيرا که فرهنگ امری است سيال، دايمآ در تغيير و تحول و غير قابل مهار. بدين ترتيب فرهنگ ما نه آن فرهنگ بالنده ی پيشين، بلکه متاسفانه همين فرهنگ اسفبار و مفلوکی است که ما در حال حاظر داريم. حال چه خوشمان بيايد و چه نه

به ديگر سخن، فرهنگ هر مردمی همانی است که آنها حال بدان عمل می کنند، نه آنچه در کهنه کتابهاشان آمده و يا ارزشهای گذشته و اسلوب زندگی و نحوی نگرش نياکان آنان به خود هستی و پديده های آن

زمان در حرکت است و به موازات آن بشر نيز پيوسته در حال دگرگونی. از اينروی فرهنگ هم که مولود انديشه و کردار بشری است هرگز نمی تواند که در جا زند و دچار جمود و ايستايی گردد. پس پديده ی فرهنگ نيز مرتبآ در معرض تحول است. تحولی اما نه هميشه در مسير بالندگی

حوادث تاريخی می تواند گردش پرگار را به عکس چرخانده و فرهنگ ملتی را کاملآ رو به قهقرا برد. چنانکه اين مسئله در مورد ما صادق بوده و بی تعارف حال ما ديگر اصلآ فرهنگی نداريم که به آن مباهات کنيم. فرهنگ اکنونی ما همانی نيست که فرهنگ نياکانمان بوده. صرفنظر از برگزاری چند شادخواری در زمانهای معينی از سال به رسم نياکان، اين فرهنگ لجن آلود که ما داريم ديگر شباهت چندانی به فرهنگ پاک اجدادی مان ندارد

البته ما ميراث های فراوانی را از فرهنگ نياکانی به ارث برده ايم. ليکن حتی آن ميرات ها نيز در گذر ايام و در اثر بروز حوادث گوناگون تاريخی از نظر محتوا و فرم ثغيير پيدا کرده و ديگر به همان شکل و کيفيتی نيستند که در پيش و در عهد باستان بودند. حتی همان شادخواری هايی نيکانی، که بقول حکيم توس = هـــم آتــش بــمردی بــــه آتــشکــده /// شدی تـــيره نوروز و جــشــن سده

توجه داشته باشيم که در جهان مدرن امروز همانگونه که شخص در جامعه احترام وموقعيت ممتاز خود را از ايل و عشيره و نژاد خود کسب نميکند، احترام به هيچ ملتی هم ناشی ازگذشته تاريخی و فرهنگ درخشان نياکان آن ملت نيست. آمريکا بيش از پانصد سال تاريخ ندارد اما امروز تنها ابر قدرت جهان است. استراليا از بزهکاران و افراد جانی که از انگلستان و اسکاتلند و ولز و ايرلند بدان جزيره تبعيد ميشدند تشکيل گشته ليکن امروزه يکی از پيشرفته ترين کشور ها است. مجارها اصلآ هيچ اطلاعی از پيشينه خود ندارند اما مردمانی بسيار متمدن و قابل احترامی هستند و کانادا هم که تا همين چند صد سال پيش سرزمين آدمخواران بود امروز يکی از معتبر ترين و محترم ترين کشور های جهان است

همين کشور سوئد، تبعيدگاه نگارنده را دزدان دريايی بوجود آوردند ، اما هم ميهن من و شما که ادعای سروری بر جهان را هم دارد ، برای گرفتن پناهندگی از نواده ی همان وايکينگ ها نه تنها هر توهين و تحقيری را پذيرا ميگردد، بلکه حتی در مواردی در اين راه تا حد دوختن لبها و خودکشی نيز پيش ميرود

و حال در جهت عکس، اين عراقی که امروز مردم آن گوشت همديگر را زنده زنده می خورند، همان بين النهرين تاريخی است. سرزمينی بسيار کهن و تاريخی که دستکم گهواره ی سه تمدن بزرگ و درخشان بشری بوده. يا اين مصر که حال هفتاد درصد مردم آن شيفته ی افکار دوران غارنشينی اخوان المسلين هستند و در آن دختران بطرز فجيعی ختنه می شوند، سرزمينی است که روزگاری يکی از درخشان ترين فرهنگ ها را داشته. چنين هستند سوريه و لبنان و حتی ليبی در حال حاظر ملک شخصی معمر القذافی

بنا بر اين نوشتن و گفتن از فرهنگ ايران با فعل ماضی هيچ افتخاری ندارد وقتی که حال در آنجا يک ملای بی سر و پا گله دار ملتی است، انسانها رجم و يا گردن زده می شوند و امروز هم که بی آبرو ترين کشور در ميان بيش از دو صد کشور دنيا است. حاصل اينکه ايرانی نبايد به همين دلخوش باشد که روز و روزگاری فرهنگ و تمدن داشته

حراست از ميراث نيکان البته کاری نکو و پسنديده است. خوشبختانه ما در اين بخش هم ميهنان بسيار پاک و فداکاری داريم که از چشم و جوانی و جان مايه می گذارند. مشکل ما کسانی هستند که اصلآ خود خبر ندارند که کجای کارند. يعنی افراد غرق در گذشته که هيچ از وضع کنونی خود خبر ندارند. بی آبرو هستند و خود از اين بدنامی و ننگی که در آن عوطه ورند خبر ندارند

اينان فرهنگ داشتن را به دراز کشيدن در قهوه خانه ی تاريخ و ترياک کشيدن و به تابلويی از گذشته تماشا کردن تعبير و تفسير می کنند. کسانی که نمی دانند وقتی به احمدی نژاد می خندند در واقع به خوابزدگی و خمودی و بی غرور بودن خود می خندند. ما اين هستيم که هستيم و احمدی نژاد و خامنه ای و ملاحسنی و جنتی و الله کرم ... آيينه های تمام قد ما هستند

گذشته يعنی رفته و سپری شده. گذشته ی فرهنگی داشتن که به معنی فرهنگ داشتن نيست، همانطور که پيشينه ی فرهنگی نداشتن به معنای بی فرهنگی نيست. بيشترين ملت های با آبرو و سعادتمند امروز جهان اتفاقآ از ميان ملت های بی پيشينه و غير تاريخی هستند. مانند ايالات متحده و نيو زلاند و کانادا و سوئد و استراليا و دانمارک و جمهوری چک تاج سر اروپا و حتی عربستان سعودی و دبی و قطر و عمان و شارجه . سماور شاه عباسی در گوشه ی اطاق پذيرايی داشتن و آويختن قاب مينياتور و چوپ و تخته به در و ديوار و شعر فردوسی و حافظ خواندن آبروی رفته را باز نخواهد گرداند

اينکه ما از تبار و خاندان خوشنام و با آبرويی هستيم حقيقتی انکار ناپذير است. ليکن اين نيز حقيقتی عريان است که ما خود به فرزندان ناخلف، شيره ای، بيکاره و لاابالی ای شبيه هستيم که مايه ننگ خاندان و ايل و تبار خود هستيم. ايرانی اگر آبرو می خواهد بايد حاظر به پرداخت هزينه باشد. مهم ترين هزينه هم بيرون زدن از اين شيره کش خانه و فراموشکده و خود را باز يافتن در مکانی است که ايستاده ايم. که آگه بودن از اينکه در کجای اين بيابان بی آب و علف ايستاده ايم اولين و مهم ترين گام در جاده ی رو به شهر و آبادی است



www.zadgah.com

|

Tuesday, October 09, 2007

 

پوزش

پوزشی برای يک اشتباه


از اينکه من از کم دانشی (نه بر سبيل تعارف، که براستی از کم آگاهيم) در رفرنس دادن به کتاب يهود و نصارا (در متن مربوط به آقای دکتر نوری زاده)، يوحنا را متی آورده بودم، صميمانه پوزش می خواهم. اين را نيز بر خود فرض می دانم که همينجا از توجه و محبت همشهری (آذری) دانشمند و گرانقدرم جناب دکتر ضیا صدر الاشرافی قلبآ سپاسگزاری نمايم. زيرا که ايشان بودند که در ايميلی بسيار مشفقانه و محبت آميز مرا از اين اشتباه در آوردند

www.zadgah.com

|  

شوخ چشمی دکتر نوری زاده



زاد گـــاه
امير سپهر


شرح شوخ چشمی دکتر نوری زاده و بی شرمی آن دگران

ابتدا توضيحی بر نوشته ی = شريف ترين انسان آن فاحشه ای است که يک فاحشه است ا
(Ethic)
و زن زناکار را (به محل سنگسار) آوردند. مسيح را گفتند ای مسيح این زن در حین عمل زنا گرفتار شد و موسی در شریعت به ما حکم کرده که چنین زنان سنگسار شوند، حال تو چه می گویی ... مسيح سربلند کرد و بدیشان گفت : از میان شما هر آن کس که بی گناه است نخستین سنگ را به او بزند. با شنیدن این سخن آنها یکان يکان آنجا را ترک گفتند، و مسيح تنها به جا ماند با آن زن که در میان ایستاده بود
انجیل يوحنا ۸ : ۴تا ۱۱

انگيزه ی دو نوشته ای که در پی خواهد آمد ايميل های زيادی است که در اين چند روزه در ارتباط با فيلم آقای نوری زاده، روزنامه نگار و مفسر سياسی بنام دريافت کرده ام. فردی که پس از اجرای برنامه ای صوتی تصويری فراموش کرده ميکروفون و دوربين را ببندد و قسمتی از مکالمه ی وی با خانمی ضبط شده. اين فيلم هم به دست عده ای هوچی افتاده. موضوع البته کهنه است. چون اين فيلم مربوط به چهار ـ پنج سال پيش است. در همان زمان هم مدتی بر روی سايت آقای فولاد وند مفقود الاثر قرار گرفت و بعد هم برداشته شد. ديگر هم نشانی از آن نبود. تا اينکه با قرار گرفتن اين فيلم بتازگی بر روی اينترنت باز هم اين قصه ی کهنه همه جا نقل محفل شده

ايميل پشت ايميل می آيد با لينکی از اين فيلم که بنگريد اين آقا با چه وقاحتی به دوست دخترش آخ جون... می گويد، تماشا کنيد که اين آدم چگونه به خانمش خيانت می کند ... و از اين دست نوشته ها. نوشته هايی که گويی از سوی دارندگان مدال های طلای المپيک اخلاق و جام جهانی وجدان نگاشته شده. پاره ای هم آنگونه نوشته اند که پنداری از جانب همسر آفای نوری زاده وکالت تام و تمام دارند که ايشان را به جرم خيانت به همسر کيفر دهند

اگر اين ايميل ها فقط برای من و چند تنی می آمد، نگارنده هرگز به خود اجازه نمی دادم که نه چيزی راجع به اين مسئله بنويسم و نه اصلآ نامی از ايشان به ميان آورم. چنانچه همان چند سال پيش هم چون از اين عمل ابراز انزجار کردم، با چند نفری ماجراجو بر سر زشت بودن چنين عملی حتی به سختی هم درگير شدم

اما متاسفانه اين روز ها با هرکسی که تماس داشتم از وی شنيده ام که او نيز چون من در اين باره ايميل باران شده است . و باز هم متاسفانه با اين روحيه ی خاله زنکی هم که در ما ايرانيان وجود دارد و تقريبآ همه هم به دنبال اينگونه ماجرا های هجو و غيبت کردن هستيم، حال پنهان کردن اين موضوع کاری ناممکن و امری عبث است

به هر روی، آنچه خواهم نوشت برای دفاع از آقای نوری زاده نيست. زيرا که نگارنده نه کوچکترين آشنايی شخصی با آن فرد محترم دارم و نه اصولآ از عقايد سياسی و اين بازی خسته کننده ی ملای ناز و ملای خشن ايشان خوشم می آيد. چه که از نظر من پس از اينهمه ظلم و ستم و تجاوز و چپاول در اين سی سال سياه حال ملای خوب و با شرف ايرانی آن ملا است که دستکم ديگر اصلآ ملا نيست

پس آنچه اينجانب از ريشه با آن سخت مخالفم نه انتشار فيلمی برای ترور شخصيت دکتر نوری زاده، بلکه اساسآ با نفس انتشار اينگونه فيلم ها است. اين فيلم اگر حتی مربوط به علی فلاحيان و حسين شريعتمداری هم که بود باز هم بنده با انتشار آن مخالفت می کردم. انتشار فيلم هايی که ولو قسمت کوچکی از آنهم که به زندگی و روابط شخصی افراد مربوط می شود يک جنايت مسلم اخلاقی است. اين عمل کپی شده از روی يکی از همان اعمال ننگين جمهوری اسلامی برای ساقط کردن مخالفان خود از آبرو و نيکنامی است. اصلآ به جز يک واژه "آقا" که معلوم هم نيست منظور از اين آقا کيست و فرستادن فرضی يکی از سر بران جمهوری اسلامی به کار جاده سازی وسيله ی آقای نوری زاده در فردای سقوط اين نظام، در آن گفتگوی کذايی موضوع سياسی ديگری وجود ندارد. باقی هر چه هست مکالمه ای کاملآ خصوصی است

با وجود اينکه خوشبختانه در فيلم مشخص نيست که آقای نوری زاده اصلآ با کدام خانم صحبت می کنند، با اين حال ايشان حتی اگر با دوست دختر خود نيز صحبت می کرده و يا حتی اگر به همسرش هم خيانت می کرده، که خوشبختانه ما اصلآ هيچ در اين مورد نمی دانيم و نبايد هم بدانيم، اين امری است که به وی و همسرشان مربوط می شود. آنان که اينطور معلم اخلاق گشته و وکالت همسر ايشان را هم بی اجازه بعهده گرفته اند از کجا و چگونه می دانند که رابط ی وی با همسرش و آن ديگر خانم چگونه است

وقتی شما حتی نمی دانيد که خانم طرف صحبت اصلآ کيست، چگونه فردی را با اين قاطعيت به خيانت به همسرش متهم می کنيد. اصلآ شما اين حق را از کجا آورده ايد که در اين ميان قاضی خانواده دکتر نوری زاده شده ايد.گذشته از همه ی اينها اصلآ ما با کدام وجدان و معيار اخلاقی به خود اجازه می دهيم که اينگونه ناجوانمردانه با آبرو و حيثيت ديگران بازی کنيم. يا حتی با آبرو و غرور همسر محترم و سه فرزند بزرگ ايشان. و ای بسا حتی با سرنوشت زناشويی اين مرد و زن و کل اين خانواده

نويسنده فقط اين را حدس می زنم که هيچ يک از ما که اينهمه از اخلاق و خانواده و وجدان دم می زنيم، به لحاظ شخصی پاک تر از آقای نوری زاده نباشيم. به و يژه کسانی که اينطور به جان آبرو و شرف اين مرد افتاده اند. که اگر پاکتر بودند هرگز وجدانشان اجازه ی چنين عمل زشت و غير انسانی را بدانان نمی داد. البته ممکن است که آنان که آقای نوری زاده را اينطور ترور شخصيت می کنند از هر عيب و ايرادی پاک باشند و من اشتباه حدس زده باشم. اما چون دستکم خود را خوب می شناسم، صادقانه و صميمانه می پذيرم که شخصآ هرگر خودم را بهتر از آقای نوری زاده نمی دانم. اينهم نه تعارف و خود را لوس کردن، بلکه بيان يک حقيقت است.

پس، منی که بد تر از اويم اصلآ به خود اجازه ی خرده گيری از آن شخص را هم نمی دهم، چه رسد به کوبيدن ايشان. گذشته از همه اينها من متاسفانه اثر دست رژيم را در اينکار ها می بينم. و همينطور متاسفانه اثر انگشت شصت چپ سازمان مجاهدين را. ممکن است که عده ای از ما ابدآ از موضع گيری های قبلی و حتی فعلی ايشان خوشمان نيايد، چنانکه خود نگارنده سالها از آن خاتمی بازی ايشان خون جگر خوردم و هنوز هم از بعضی دفاعيات زير جلدی ايشان از آن شيخ کثيف و مکار عصبی می شوم، اما اينها باعث نمی شود که ما نوری زاده را نوکر خامنه ای و احمدی نژاد و يا حتی خاتمی بدانيم

دکتر نوری زاده و آقای ميبدی و دکتر فرنودی و دکتر شاهين فاطمی و چند تنی ديگر را جان بجانشان کنيد آدمهای مذهب زده هستند و کهنه انديش و هنوز ملا باز، و شديد تر از اينها آقای گنجی. حال بگذريم از اينکه آقای سازگارا که اصلآ در پشت دوربين تلويزيون هم نماز طاعت بجای می آورد. آن گروه اول گر چه خود نمی پذيرند، ليکن اين امر در واژه واژه ی گفتار آنان قابل لمس است. اما اين مذهبی بودن ميبدی و نوری زاده و شاهين فاطمی کجا به معنای نوکری برای اين رژيم است

براستی آدمی بايد ديگر با عقل و شعور کاملآ خدا حافظی کرده باشد اگر ادعا کند که دکتر علی رضا نوری زاده از عوامل رژيم است. چه که در اين ايميل ها مرتب تأکيد می شود که گويا ايشان از عوامل رژيم باشند. يعنی اينکه چون ايشان با يک خانم مجهول چند دقيقه ای گفتگوی خصوصی داشته اند پس رژيمی بودنشان حتمی است!؟ استدلال مضحک و مسخره ای که حتی مرغ پخته را هم به خنده وا می دارد

دکتر نوری زاده که يک نام قلابی پالتاکی نيست که رژيمی باشد و کسی هم او را نشناسد. وی خبرنگاری است بنام که همه ی ايرانيان از بزرگ و کوچک او را می شناسند، و طبعآ هم همه ی رفت و آمد ها و تماس هايش زير ذره بين هزاران ايرانی است. اصلآ اين کار که ما به محض اينکه از مرام و روش سياسی کسی خوشمان نمی آيد فورآ او را به رژيم بچسبانيم خود بزرگترين خدمت به رژيم است

در حقيقت رژيمی های اصلی کسانی هستند که بی دليل و مدرک به ديگران تهمت می زنند. حال چه آگاهانه و با مزد و چه از سر جهل و نادانی و بدون مزد. بد تر از اين دو گروه هم کسانی هستند که مسائل شخصی افراد را به مواضع سياسی آنها پيوند زده و آدميان را از اين راه کثيف و ناجوانمردانه ترور شخصيت می کنند. که اين آخرين عمل درست همانند کشتن انسانها است. دقيقآ هم شبيه شيوه ی کثيف و ضد انسانی اين نظام ننگين برای از ميان برداشتن مخالفان خود

! شريف ترين انسان آن فاحشه ای است که يک فاحشه است



آن سيــــم گفت آن دوم را ای عمــو ..... چـــه زنی طــعنه برو خود را بـگو
ای خنک جانی که عیب خویش دید ..... هـر که عيبی گفت آن بر خود خريد
تـا نـــرويد ريش تو ای خوب مــن ..... بــر دگــر ساده زنـــخ طــعنه مزن


ما ايرانی هستيم، و آنگونه که خود ادعا داريم ملتی بزرگ و متمدن و با فرهنگ. و حال اما کمی به کردارمان بنگريم : در ميان ما ايرانيان شريف و با فرهنگ و متمدن کسی به کسی اعتراض می کند که چرا دزدی می کند، طرف مقابل می گويد بگذار که اين دهان من بسته بماند، ورنه بر همه آشکار خواهم ساخت که دخترت رفيقه ی پسر فلان کس است

فردی به ديگری ايراد می گيرد که زياد غيبت ميکند، طرف در مقابل می گويد تو يکی ديگر خفه خون گير که خواهر تو بی ناموس مترس فلان گردن کلفت است و خواهر زنت نيز با بهمان ژيگولو سر و سر دارد

يکی از ديگری پولی طلبکار است. اين فرد وقتی به دنبال طلب خود می رود بدهکار که قصد بالا کشيدن پول او را دارد همسر وی را به فاحشگی متهم می سازد که دهانش را ببندد ... و بدبختانه هزار از اين بی فرهنگی ها که از دير باز در ميان بخش بزرگی از مردم ما ملت همه چيز به يغما رفته رواج يافته

از آنجا که چگونگی رفتار هر ملتی در زمينه ی خاصی متناسب با رفتار آن ملت در ساير شئونات اجتماعی نيز هست، طبيعی است که اين بد اخلاقی ها که آوردم در عرصه ی سياست ايران نيز وجود دارد. حتی بصورتی عريان تر و زشت تر. و باز هم بطور طبيعی حتی در پهنه ی ادب و حتی بدبختانه در ميان فرهيختگان ما

کافی است که اديبی شعر و رساله ی ديگر اديبی را به زير سئوال برد، غير ممکن است که اديب محترم نقد شده بحث را فقط در چهار چوبه ی همان نقد ادبی نگاه دارد. يعنی محال است که به جاده ی خاکی نزند و شرف و آبروی خود و خانواده ی نقاد را بر روی دايره نريزد. که پدر او چه فرد زنباره و مزخرفی بوده. مادرش از کدام خانواده نا نجيب است. خودش در کودکی چه عشوه گری ها می کرده

خواهرش در هژده سالگی به چه کسی چشمک زده. خودش وقتی دانشجو بوده کدام اطوار های جلف را داشته. چگونه ليسانسش را با پارتی بازی گرفته و از اين قبيل اتهامات. اگر هم کاری به خانواده نقاد نداشته باشد، حتی در اين مؤدبانه ترين حالت هم يا او را به شيره ای بودن متهم خواهد ساخت و يا اينکه به وی اتهام خواهد زد که مدتی برای ساواک خبر چينی می کرده

همانطور که اشاره کردم اما زشت ترين و کثيف ترين رخسار اين بی فرهنگی را در عرصه ی سياست ايران می توان ديد. چه که بی اخلاقان در اين عرصه ديگر هيچ مرز و پرنسيپی را به رسميت نمی شناسند. بويژه در پهنه ی اينترنت. در جايی که هر تروريست بی نام و نشانی می تواند هر مبارزه شناخته شده ای را از آبرو و حيثيت ساقط کند. در دنيايی مجازی که اين امکان را به هر تروريست رژيم و بی سر و پايی داده است که قادر باشد با پنهان شدن در پشت يک نام قلابی و يا با گشودن يک وبلاگ مجانی بدترين تهمت ها و افترا ها را به ديگران نسبت دهد و نه تنها از کيفر، سهل است که حتی از فاش شدن نام حقيقی اش نيز در امان ماند

باری، مرادم از اينهمه مقدمه رسيدن بر سر اين اصل بود که بزرگترين نشانه ی بی اخلاقی و بی فرهنگی اتفاقآ آويختن خود به دامان اخلاق و فرهنگ است. اگر کسی خوب به اين فحاشی ها، تهمت ها، ترور های شخصيتی، بهتان ها، ايراد گيری ها، حمله ها و برچسب زدن ها که دقت کند، خواهد ديد که هماره در تمامی آنها يک نقطه ی اتصال وجود دارد. اين نقطه ی مشترک که تمامی آنها از موضع معلمان اخلاق و پاسداران فرهنگ بدين بی فرهنگی ها و بی اخلاقی ها و ترور ها دست زده اند

در عرصه ی سياست هم چنين بودند و هستند جنايتکار ترين و فاشيستی ترين نظامهای سياسی تاريخ. هيتلر و استالين و موسولينی و مائوتستونگ و خمينی و تمامی ديگر خونخوار های تاريخ و رژيم هاشان همگی از موضع ايدئولژی اخلاق گرا و عدالت گستر بدان جنايات هولناک دست زده اند. پرونده ی هر رژيم ايدئولژيکی فاشيستی را که باز کنيد در آن اين دو اصل را خواهيد ديد

برای اثبات اين ادعا هم هيچ سندی زنده تر از وجود همين نظام جمهوری اسلامی حاکم بر ايران وجود ندارد. نظامی که جوهر ايدئولژی آن مثلآ مبارزه با طاغوت و گسترش برادری و قسط است. همين رژيمی که به دختران مردم در زنداتها تجاوز می کند اما خود را پاسدار عفت و شرف زنان می داند. رژيمی که هفتاد ميليون انسان را به گاو و گوساله بدل ساخته و شب و روز از کرامت انسانی سخن می گويد. رژيمی که از صدر تا ذيل آن همگی دزد هستند و خود را مدافع امانت داری و پاکدامنی معرفی می کند. رژيمی که دهان حتی نرم خو ترين مخالفان خود را هم می دوزد و خود را آزاد ترين نظام عالم معرفی می کنند و خلاصه رژيمی که جانی ترين و دزد ترين و فاسد ترين و دروغزن ترين نظام تاريخ بشری است اما شب و روز از عدالت و اخلاق و دين و مذهب و شرافت و خدا پرستی و آزادی و کرامت انسانی و نجابت و مهر ورزی دم می زند

نتيجه اينکه برای شناخت بی فرهنگان و فحاشان و بی اخلاقان و مزدوران و نازنان و نامردان و روسپيان روحی و شخصيتی يک نشانه وجود دارد. نشانه ای که بسيار هم روشن و ساده است. بدين صورت که هر آن کس که مرتب از جوانمردی دم می زند، خود ناجوانمرد ترين آدم است. هر کس که خود را مدافع بقول خودش ناموس ديگران معرفی کرد باز هم بقول خودش شخصآ بی ناموس ترين آدم است

هر فردی که مرتب از فرهنگ دم زد بدانيد که خود از فرهنگ هيچ بهره ای ندارد. آن کو که کاسه داغتر از آش شد و مدافع خانواده ی دگران، بی هيچ ترديدی خود بی خانواده ترين است و خلاصه آنکس که از موضع معلم اخلاق مدافع اخلاق و شرف و ناموس و پاکدامنی ديگران شد بی هيچ شکی خود از اين فروزه های اخلاقی کاملآ بی بهره است. انسان حقيقی آن است که خود باشد، و فقط خود و مرافب و مسئول اخلاق خويشتن. و شريف ترين انسان آنی است که ادعا می کند که هست ولو که يک فاحشه باشد، همين

www.zadgah.com

|

Sunday, October 07, 2007

 

رضا شاهی ديگر

زاد گـــاه
امير سپهر



وطن و تاريخ ايران امروز رضا شاهی ديگر می طلبد
اينان حتی حال بی اينکه اصلآ کشوری و دموکراسی ای هم در اختيار داشته باشند مشغول ملت سازی و تقسيم ايران هستند. وای به حال ايران و ايرانی اگر اين عناصر بی مسئوليت و بعضآ مزدور بيگانگان روزی در ايران باشند و دموکراسی هم داشته باشند

دموکراسی؟ فعلآ موقوف
چنانچه شش سال پيش از اين از مردم عراق و افغانستان پرسيده می شد که بزرگترين آرزوی شما چيست؟ بدون شک بيش از نود درصد مردم آن دو کشورجواب می دادند که برکناری صدام حسين و ملا عمر، امير المؤمنين طالبان. البته صد در صد ابر روشنفکران ما بويژه چپها هم که هميشه کاسه ی داغ تر آش هستند، اصلی ترين دليل نبود رفاه و آزادی در اين دو کشور را وجود رژيم های ديکتاتوری می پنداشتند

به هر روی، حال پيش از پنج سال است که از سقوط آن دو دولت در همسايگی ما می گذرد. مردم اين دو کشور گرچه ديری است که به آرزوی خود رسيده و از شر اين دو نظام خلاص شده اند، اما آن ملتهای ساده انديش روزی نيست که هزار بار از آن آرزوی خود ابراز ندامت نکرده و خود را از بابت آن خام انديشی سرزنش نکنند. به طور طبيعی هم بيشتر شان آرزوی بازگشت به همان دوران ديکتاتوری ملا عمر و صدام حسين را در سر نداشته باشند. بويژه مردم عراق و در ميان آنان باز هم به ويژه مردم غير مسلمان و بی آزار و سکولار آن کشور

چه که افاغنه انتظار معجزه ی بزرگی نداشتند. زيرا که سر آن ملت قبلآ هم چند بار به سنگ خورده بوده. آنان به همين وضع نيمه صلح و نيمه جنگ فعلی هم قانع هستند. اما شک نمی توان داشت که اکثريت ايشان هم از طلا گشتن سخت پشيمان گشته اند (از طلا گشتن پشيمان گشته ايم /// مرحمت فرموده ما را مس کنيد). يعنی آرزو دارند که ايکاش اصلآ داود خان هوس دموکراتيک کردن افغانستان و هدايت آن ملت به بهشت بسرش نزده بود و حکومت همان محمد ظاهر شاه ادادمه می يافت. تا مجبور نباشند که سی سال برای هيچ و پوچ اينهمه درد و رنج و آوارگی و بدنامی کشند و چند ميليون جوانشان به خاک و خون افتد

البته ملت ما نيز از کرده ی خود بسيار پشيمان است، اما بايد توجه داشت که جنس پشيمانی ملت ما تفاوت های بنيادينی دارد. به ويژه با پشيمانی عراقی ها. اگر ملت ما بدين علت پشيمان است که چرا با دست خود يک رژيم ملی و عرفی و تجدد گرا را سرنگون و بجای آن يک حکومت کاملآ سرکوبگر و ضد ملی و قرون وسطايی را بر سر کار آورده و آنهمه آزادی فردی و اجتماعی را از خود سلب کرده، آنهم به اميد دستيابی به يک دموکراسی مجهول و ذهنی، پشيمانی عراقی ها اتفاقآ از اين بابت است که اصلآ چرا به حکومتی ملی و دموکراسی و آزادی دست يافته اند. آنهم تقريبآ بطور مفت و مجانی و بی اينکه حتی خود نيمچه انقلابی هم کرده باشند

به ديگر سخن، عراقی ها از دست رژيمی به تنگ آمده اند و آنرا بد تر از نظام صدام حسين می دانند که از قضا از بالا ترين تا پائين ترين مقامات آنرا هم خود در چند انتخاب آزاد برگزيده اند و اين دموکراسی را هم تقريبآ مانند کادو دريافت کرده اند. حق هم دارند. زيرا که اين دموکراسی نه تنها برای آنان آزادی و رفاه به ارمغان نياورده، سهل است که باعث شده کشورشان به چنان سرزمين نا امن و جهنم بی قانون و سوزانی بدل گردد که در آن حتی ديگر آزادی بيرون آمدن از خانه نيز از ميان برود. چه رسد به آزادی فعاليت سياسی و رفاه و آسايش بيشتر از دوران صدام حسين

در اينجا اين سئوال پيش می آيد که چه کسانی عراق را به چنين سرزمين پر فتنه و خونبار و سوزانی بدل ساخته اند. آمريکا، جمهوری اسلامی، سوريه و عربستان، القاعده و يا تروريست های خارجی؟ پاسخ همه ی اين پرسش ها منفی است. زيرا که عراق را هيچ فرد و گروه و کشور بيگانه ای بدين سيه روزی گرفتار نساخته مگر خود ملت بی فرهنگ و عقبمانده ی عراق

مثلآ گفته می شود مقتدا صدر عراق را نا امن می کند. اما بايد پرسيد که اين مقتدا صدر کيست؟ آيا جز اين است که اين ملای متحجر و جانی يکی از برکشيدگان و بزرگان خود ملت عراق است؟ مقتدا صدر امروز سی و دو نماينده منتخب مردم عراق در پارلمان آن کشور دارد. قبلآ هم که شش وزير در کابينه داشت. افزون بر اينها اين آخوند مسخره و ماجراجو چند ميليون مقلد و يک نيمه ارتش مجهز متشکل از هزاران نفر سرسپرده هم دارد. تروريستهايی که حاظر هستند با يک اشاره ی وی حتی جان خود را نيز فدای اين بچه ملا سازند

چنين است وضع ملای تروريست و متحجر ديگر. فردی که مسلط تر بر انديشه ی آن ملت است و تبعآ هم جايش محکم تر از مقتدا صدر بر روی گرده مردم نا آگاه و بی فرهنگ آن کشور. آخوندی بنام عبد العزيز حکيم که اکثريت پارلمان عراق را در اختيار دارد و چند ميليون هم بيش از مقتدا صدر مقلد، طبعآ هم يک ارتش کامل تر از مقتدا صدر و فدائيانی چند ده هزار تن بيش از وی. پس اگر حکيم و صدر تروريست و پست و متحجر هستند بدين علت است که اکثريت مردم عراق بد تر از آنان هستند

و اما کسانی که در عراق عمليات انتحاری انجام می دهند و مردم کوچه و بازار را نيز با خود می کشند. اينان هم کسانی نيستند جز خود عراقی ها و يا عناصری خارجی درست در حد فرهنگ و شعور خود آن ملت. اينکه گفته می شود کسانی که دست بدين اعمال می زنند عده ای تروريست خارجی و از عناصر طالبان هستند، گرچه درست، اما حقيقت نيست. درست بودن چيزی با حقيقت آن تفاوت های اساسی دارد

بايد توجه داشت که تروريست ها نه سازمان مشخصی دارند، نه منبع مالی مشخصی، نه قادر به استفاده از سيستم بانکی هستند، نه به راحتی و به آزادی می توانند عضو گيری کنند و نه حتی قادر به آفتابی شدن در جايی هستند. مرز های عراق هم که به شدت تحت کنترل است. روزی هم نيست که ارتش عراق و آمريکا دستکم چهل ـ پنجاه تن از آنان را نکشند و يا دستگير نکنند. با وجود اينهمه تنگنا و مشکلات و محروميت ها و عدم امکانات و کشتن ها و دستگيری ها اما می بينيم که آنان همچنان هستند و همچنان هم جان می ستانند. آنهم در حضور يکصد و شصت هزار سرباز آمريکايی و تعداد دو برابر آن اعضای ارتش و پليس تازه تآسيس عراق که همه جای آن کشور را هم تحت کنترل دارند

پس اگر اين آدمکشان فقط عده ای تروريست غير بومی بودند، اگر افرادی تازه جای کشتگان آنان را فورآ پر نمی کردند، اگر نمی توانستند در ميان عراقی ها پنهان گردند و خلاصه اينکه چنانچه اين جانيان از کمک و اعتماد و حمايت مالی و فنی و لجستيکی مردم عراق برخوردار نبودند تا به حال صد باره کلکشان کنده شده بود. بنا بر اين مانند روز روشن است که اين جانيان کسانی نيستند جز خود عراقی ها و عده ای از رفقا و همفکران نزديک خارجی آنان که پايگاه محکم مردمی در ميان بخشی از مردم آن کشور دارند

درست همانگونه که استخوان بندی اصلی طالبان از خود ملت افغانستان است و ياران خارجی ايشان هم به دليل اشتراک نزديک مذهبی و فرهنگی از حمايت های بی دريغ بخش های وسيعی از مردم آن کشور برخوردار. البته وضع طالبان خيلی از تروريستهای عراقی بهتر است. دليل آنهم پسمانده تر بودن فرهنگی مردم افغانستان در مقايسه با عراقی های ثروتمند تر است که حکومت کاملآ سکولار صدام حسين خونخوار بخشی از آنان را کمی متجدد تر ساخت. وقتی گور های طالبان کشته شده برای عده ای از مردم پشتون افغانستان به زيارتگاه مبدل گشته، معلوم است که حامد کرزای چاره ای ندارد جز آنکه از آنها برای شرکت در دولت دعوت بعمل آورد. که البته طالبان اين دعوت را رد کردند. زيرا طالبان بسيار اميدوارند که افغانستان را دوباره به چنگ آرند. که البته با توجه به اوضاع اسفبار فرهنگی آن ملت انتظار بيجايی هم نيست

حاصل اينکه دموکراسی اگر برای ملت های با فرهنگ و دموکرات بهترين روش حکومتی است برای ملت های عقبمانده و بی فرهنگ از سم کشنده نيز خطرناک تر است. دموکراسی در دست ملتهای بی فرهنگ در حکم چاقو در کف کودکان است که فقط با آن خود را زخمی و يا هلاک می سازند. برای مثال دموکراسی چه چيزی جز نکبت و بدبختی بيشتر برای ملتی چون پاکستان به همراه خواهد آورد وقتی آمار های معتبر نشان می دهند که پانزده ميليون تن از ايشان حاظر به عمليات انتحاری هستد

بايد توجه داشت که انسانها در عرصه زندگی اجتماعی درست شبيه کودکان هستند. کودکانی که بايد رفته رفته تربيت شوند و شيوه ی راه رفتن آموزند. آنهم بصورت عملی نه تئوريک. به صورت عملی را از اين روی آوردم که بسياری از ايرانيان تصور می کنند که دموکراسی امری صرفآ معرفتی است و فقط از راه مطالعه به دست می آيد. در حاليکه چنين برداشتی از مقوله ی دموکراسی از پايه غلط است

زيرا دموکراسی بيش از آنکه يک علم باشد نوعی تربيت است. همانطور که سکولاريسم نيز يک تربيت است. بسياری از غربی ها اصلآ معنای سکولاريسم را هم نمی دانند، ليکن سکولار هستند. شايد خيلی از مردم سوئد و دانمارک و هلند و آلمان ... هرگز کتابی در ارتباط با دموکراسی نخوانده باشند. اما همين دموکراسی نشناسان خود دموکرات ترين آدمها هستند. زيرا آنان از همان بدو تولد دموکراسی را در قالب تربيت خانوادگی و اجتماعی آموخته اند

اساسآ اين امور حال برای ملتهای متمدن ديگر به صورت يک عادت شخصی و اجتماعی در آمده که آنرا ناخود آگاه با رفتار خويش به کودکان خود نيز منتقل می سازند. همانگونه که ما جهل و تعصب و دروغ و مجيزه سرايی و دوررويی و نارو زدن ... را نادانسته از راه رفتارمان به کودکانمان منتقل می کنيم. هستند چه بسيارانی در ميان ما که صد ها مقاله و ده ها جلد کتاب راجع به دموکراسی خوانده اند. اما همين متخصصان دموکراسی ابدآ دموکرات نشده اند. نبايد هم می شدند. اينکه ما پيوسته تصور کرده ايم هرکسی دموکراسی را از راه مطالعه خوب شناخت پس دموکرات شد هميشه ما را به اشتباه انداخته

فرجام سخن اينکه حال زمين و زمان ما پر شده است از دموکراسی. اينک همه از دموکراسی سخن می گويند. اما وقتی به رفتارمان بنگريم خواهيم ديد که هيچ يک پشيزی برای دموکراسی ارزش قائل نيستيم. اگر اين چنين نبود ما بی شک امروز اسير جمهوری اسلامی نبوديم. فراموش نکنيم که جمهوری اسلامی محصول دموکراسی است. اين رژيم با رای نود و نه مميز نود و دو در صد مردم ما پا گرفت

اگر مردم ما می دانستند که به چگونه رژيمی رای می دهند و رای مثبت دادند، پس قربانی دموکراسی هستند. دموکراسی برای چنين مردم متحجری که اينگونه خود را نفله می کنند همان حالت سم را داشت. اگر نمی دانستد که به چگونه رژيمی رای می دهند و با اين وجود رای مثبت دادند، باز هم قربانی دموکراسی هستند، زيرا برای چنين مردمی هم که ناآگاهانه به چيزی رای می دهند دموکراسی همان حالت سم کشنده را داشت

و حال اما آيا ما به دموکراسی يايبند گشته ايم ؟ پر واضح است که خير. اگر ما در اين سی ساله الفبای تربيت دموکراسی را هم که آموخته بوديم بايد امروز دستکم يک اپوزيسيون قوی و يکپارچه داشتيم. اپوزيسيون يکپارچه نداريم که هيچ، عده ای شب و روز هم چون عراقی ها و طالبان مشغول دريدن همديگر هستند. با اين تفاوت که در اين کشور های غربی قانون حکمفرما است. بعضی از اين گروههای ما به بمب و سلاح دسترسی ندارند، ورنه بدون شک اينان نيز همان کار های مقتدا صدر و طالبان را انجام می دادند. اينان حتی حال بی اينکه اصلآ کشوری و دموکراسی ای هم در اختيار داشته باشند مشغول ملت سازی و تقسيم ايران هستند. وای به حال ايران و ايرانی اگر اين عناصر بی مسئوليت و بعضآ مزدور بيگانگان روزی در ايران باشند و دموکراسی هم داشته باشند

اگر از بنده سئوال شود که چنين مردمی شايسته ی برخورداری از دموکراسی هستد ؟ بی لحظه ای درنگ و تأمل خواهم گفت که خير. دموکراسی برای ملت ما کماکان همان حالت سم کشنده را دارد. به ويژه برای اين بيرونی ها که مثلآ مترقی ترين و فرهيخته ترين قشر ايرانی هم محسوب می شوند که مجبور به جلای وطن شده اند. اگر اين قشر ممتاز لايق دموکراسی نباشند که نشان می دهند نيستند، حال تصور کنيد که دموکراسی برای آن انسان های قمه زن و تيغ کش و زائر جمکران داخل تا چه حد می تواند کشنده باشد

اما اين موضع نگارنده هرگز به معنای اعتقاد به حفظ جمهوری اسلامی نيست. چه که پاک کردن لکه ننگ اين نظام ضد ملی و جنايت پيشه از دامان تاريخ ايران اتفاقآ اولين وظيفه ی يک نظام ملی، مدرن، صلح جو، با اقتصادی کاملآ آزاد، قانونمند اما محکم و چکشی است که بنده در اين مقطع آنرا مناسب ترين نظام برای ماندگاری اس و اساس ايران می دانم

www.zadgah.com

|

Saturday, October 06, 2007

 

الاغِ فرسودهء اپوزيسيون


الاغِ فرسودهء اپوزيسيون

عبدالرضا حيدری

فحاشيهای گروهکهای ذره بينیِ اپوزيسيون، دليلش اينست که بدليلِ اندک بودنِ تعدادشان ميخواهند با توهين و فرياد و فحاشی خود را مطرح کنند، ميخواهند چماقِ خود را بر سرِ کسانيکه بعد از سرنگونی و استقرارِ آزادی در ايران از حمايتِ مردمیِ اکثريت برخوردارند و احتمالِ بدست گرفتنِ حکومت را دارند بزنند و حتی در بسياری موارد اعلام ميکنند که اگر قرار است که حکومتِ ايران در آينده دوباره پادشاهی شود، پس بهتر است که همين جمهوریِ اسلامی بماند و حتی در جايی شنيدم که يکی از اينها ميگفت که اگر اکثريتِ مردم پادشاهی ميخواهند دليلش نادانیِ مردم است و بايد اينقدر زيرِ فشارِ جمهوریِ اسلامی بمانند تا بفهمند که کمونيست يا جمهوری برای ايران بهتر است و در آنزمان بايد اين حکومت سرنگون شود

|

Friday, October 05, 2007

 

جنگ و وظایف ِ ما

جنگ و وظایف ِ ما

احمد پناهنده


ای کاش جهان آزاد بویژه آمریکا اگر می خواهند با جنگ، جمهوری اسلامی را نابود کنند تا زیر ساخت ِ فن آوری ِ بمب اتمی در دست جمهوری اسلامی، نابود شود، بتوانند هدفمند سران ِ جنایتکار جمهوری اسلامی را مجازات کنند نه ایران را

|

Thursday, October 04, 2007

 

خیمه شب بازی

...خیمه شب بازی دیگری شروع میشود


محمود احمدی نژاد قرار است یکشنبه ۲۳ سپتامبر وارد آمریکا شود و سه شنبه ۲۵ سپتامبر در شصت و دومین اجلاس سازمان ملل، حضور یابد۔

احمدی نژاد و دیگر سران جمهوری اسلامی ایران قاتل ده ها هزار نفر از مردم ایران اند۔ مسئول کشتارها و نسل کشی گسترده در سال های ۶۰ و ۶۱، قتل عام چند هزار نفر از زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و برپائی گورهای دسته جمعی اند۔ اعمال آپارتاید جنسی علیه زنان، سرکوب گسترده مخالفین سیاسی و اقلیت های مذهبی و مردم منتسب به اقلیت های قومی، آدم ربایی، اعمال گسترده شکنجه و سنگسار و ده ها ترور در خارج از مرزهای ایران در پرونده شان ثبت است
کشور ایران تحت سلطه آنها به تمام معنی به یک زندان بزرگ تبدیل شده است۔ در ماه های گذشته جمهوری اسلامی ایران برای مقابله با اعتراضات مردم و ایجاد رعب و وحشت در جامعه، سرکوب زنان و مخالفین خود را گسترش داده، بسیاری را بزندان انداخته و مورد شکنجه قرار داده است۔ ده ها نفر را در ملا عام بدار آویخته و یا اجرای احکام اعدام را بطور گسترده از تلویزیون بنمایش گذاشته است۔
این سفر در حالی انجام میگیرد که در ماه های اخیراعتراضات وسیعی در جهان علیه موج سرکوب و خشونت گسترده جمهوری اسلامی علیه زنان، کارگران، دانشجویان، جوانان، روزنامه نگاران، و زندانیان در جریان بوده است۔

جمهوری اسلامی ایران باید از همه سازمان ها و مراجع بین المللی اخراج گردد۔ کلیه روابط سیاسی، دیپلماتیک و فرهنگی با رژیم جمهوری اسلامی باید قطع گردد۔ احمدی نژاد و سایر سران جمهوری اسلامی ایران بخاطر جنایاتی که مرتکب شده اند باید دستگیر و برای محاکمه به دادگاه بین المللی سپرده شوند

جالب توجه اینکه
با وجود مخالفت مقامات آمریکایی، رئیس جمهور ایران قصد دارد از محل حادثه یازدهم سپتامبر در نیویورک دیدن کند

در اين مورد بهترين سخن را آقاي خليل زاد گفته اند كه ويرانه هاي سازمان تجارت جهاني جاي گرفتن عكسهاي تبليغاتي نيست و آقاي احمدي نژاد اگر واقعاً ميخواهد با قربانيان اين فاجعه همدردي كند مي تواند به حمايت از تروریستها پایان دهد

حمايت از حزب الله، حماس، جيش المهدي و ساير گروههاي تروريستي و به كشتن دادن مردم بيگناه كشور هاي ديگر هيچ سنخيتي با ژستهاي انساندوستانه آقاي احمدي نژاد ندارد

بنظر من، جناب احمدی نژاد که حسابی عاطفه اش گل کرده شاید بهتر بود از زندان اوین خودمان دیدن میکرد (کسی هم جلوی او را نمیگرفت)، جایی که هموطنانی به مراتب بیشتر از قربانیان يازدهم سپتامبر به دست خود حکومت تا به حال قصابی شده اند

ایا سکوت در مقابل این جنایتکاران خیانت به بشریت نیست ؟
امیر.ر.ا. خرم سپتامبر
2007

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, October 03, 2007

 

جویباری از دردهای شعله ور

« جویباری از دردهای شعله ور »


من، آن آواره ی شوقم که بر جمعیّت حالم ...... به قدر حلقه ی آن زلف، می خندد پریشانی ( بیدل دهلوی ) 1

آریابرزن زاگرسی

|

Tuesday, October 02, 2007

 


|

Monday, October 01, 2007

 

پنجاه سال ترقی



! پنجاه سال ترقی از عقب در پر روشنفکر ترين کشور گيتی



|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker