آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Sunday, September 30, 2007

 

شيوخ فکلی

زاد گـــاه
امير سپهر



شيوخ فکلی، قشری ديگر از روحانيت شيعه

مسابقه شنای قورباغه با خود قورباغه
بدبختانه ژرفای باور مردم نادان به شيخ و ملا تا به حدی است که هنوز هم اين ملت بدبخت و آفت زده حاظر هستند به فرمان ايشان کودکان خردسال و معصوم خويش را به تجاوز دهند. درست همانند پدران و مادران بی فرهنگشان که قرن ها دختران نه ساله خود را با چند ورد عربی اين طايفه ی از خدا بی خبر به حجله ی تجاوز پير مرد های بوگندو و بچه باز و يا گردن کلفت های بی شعور و متجاوز فرستادند. تا اين کودکان معصوم را در همان شب اول تکه پاره کنند و تمام آرزو های آنان را برباد داده و آينده آنها را تباه سازند

پاره ای تصور می کنند که با به زير سئوال بردن صلاحيت مذهبی سردمداران جمهوری اسلامی در نزد مردم، می توان اين نظام را ساقط کرد. يعنی اين عده تصور می کنند چنانچه بتوانند به مردم بقبولانند که اين عمامه داران نمايندگان حقيقی اسلام نيستند، مردم برای دفاع از دين بپا خاسته و اين رژيم را سرنگون خواهند ساخت. بايد توجه داشت که بزرگوارانی که چنين خيالی را در سر می پرورانند از چند مسئله بسيار مهم غافل هستند

اول اينکه اين عزيزان توجه ندارند که پس از يک تجربه ی کاملآ شکست خورده ی انقلاب مذهبی، ديگر به هيچ روی از مردم نمی توان انتظار داشت که بار ديگر بنام دين و مذهب به ميدان آيند. زيرا با آن تجربه ی تلخ و خونبار امکان پذيرش چنين امری از سوی مردم حتی بيست ـ سی نسل بعد ايران هم تفريبآ امری محال به نظر می رسد

دوم اينکه، وقتی همه مشکلات و مصيبت های يک مردم ناشی از اختلاط دين و سياست باشد، و اصلی ترين خواست آن مردم هم اساسآ جدا ساختن مذهب از امر سياست، آيا بيجا نيست که از چنين مردمی خواسته شود که باز به نام مذهب وارد ميدان مبارزه سياسی شوند. معنای روشن چنين خواستی اين است که چنانچه مردم سياست دينی نمی خواهند بايد سياست را دينی کنند! ظاهرآ مضحک به نظر می رسد که البته مضحک هم هست، ليکن اين همان توقعی است که عده ای نادانسته از مردم دارند

و سر انجام اينکه اين سروران توجه ندارند که از راه دين هرگز نمی توان با دکانداران دين مبارزه کرد. اين در حکم مسابقه شنای قورباغه دادن با خود قورباغه است. اصولآ اين امر که با هيچ گروهی نبايد با اسلحه تخصصی خود آن گروه به جنگ پرداخت يک اصل مهم در هر مبارزه است. چه که هرکسی با اسلحه ای به جنگ کسی برود که حريف خود سازنده و استاد آن اسلحه است، بدون هيچ ترديدی شکست خواهد خورد

نتيجه اين قسمت از بحث اين است که اگر می توان تصور کرد که کشوری بتواند با فانتوم های ساخت آمريکا به جنگ خود آمريکا برود و در آن جنگ به پيروزی دست يابد، آنگاه اينرا نيز می شود تصور کرد که عده ای نيز ممکن است با شيخ و ملا با سلاح دين و مذهب به جنگ بپردازند و در آن جنگ به پيروزی دست يابند

الله و اسلام و قرآن در ايران يعنی همان شيخ و ملا
آنان که در ايران لباس دين بر تن دارند برای مردم ما سمبل دين هستند. حال چه ما خوشمان بيايد و چه نه. همانطور که مشاهده ی تابلوی مک دونالد در غرب هرکسی را بياد همبرگر و چيز برگر می اندازد، ديدن شخصی در عبا و عمامه هم هر فرد ايرانی را بطور طبيعی بياد خدا و مذهب و روز آخرت و انتقام خداوند و مار غاشيه و نيم سوز ... می اندازد. حال اين صاحب عبا و عمامه و نعلين می خواهد خود آدم درستکاری باشد يا راهزن و متجاوز، زاهد باشد يا عياش و يا اصلآ فردی باشد که خود حتی هيچ اعتقادی هم به خداوند ندارد. در ايران ملا و لباس ملايی يعنی خدا و قران و پيامبر و حسن و حسين و اصغر و تقی ... و پاسداری از معنويت

باور مردم ما به زهد و پاکدامنی دروغين اين قوم در طول سده ها آنچنان محکم گشته که حتی پس از بيست و نه سال تجربه ی عينی هنوز هم نمی توانند به چشم و گوش خود اعتماد کرده و بپذيرند که ملا های مدعی معنويت و خدا پرستی همين افراد هستند. همين عناصری که روز روشن بزرگترين دروغها را بر زبان می آورند، در دزدی و چپاول دست همه ی دزدان حرفه ای عالم را از پشت بسته اند و در خونريزی هم که به هيتلر و استالين و پولپوت سه ـ چهار سور زده اند

به خاطر همين مسموميت ذهنی و فريب خوردگی تاريخی هم هست که عده ای حتی به چشم و گوش خود نيز خيانت می کنند. يعنی هنوز هم درصد بزرگی از ايرانيان ديده را ناديده می انگارند و شنيده را ناشنيده و خويشتن را فريب داده و ادعا می کنند که گويا نود و نه درصد از ملا ها با اينان مخالف باشند. در حاليکه ما در درازای اين بيست و نه سال ظلمت و تباهی و چپاول و جنايت حتی يک اعلاميه ی خشک و خالی هم از آن نود و نه درصد خيالی در محکوميت اينهمه ظلم و ستم مشاهده نکرده ايم

پس اين قوم متاسفانه هنوز هم کليد عقل بخش بزرگی از مردم ما را در جيب عبای خود دارند. در زمينه اعتماد و باور عوام به اين طايفه همين کافی است که گفته شود که ژرفای اين باور نا آن اندازه است که اين ملت بدبخت و عقبمانده حاظر هستند به فرمان ايشان حتی کودکان خردسال و معصوم خويش را نيز به تجاوز دهند. چنانکه قرن ها است که اين مردم آفت زده دختران نه ساله خود را با چند ورد عربی شيخ و ملا به تجاوز پير مرد های بچه باز و گردم کلفت های متجاوز داده اند

و بدبختانه در اين زمينه هم روشنفکر و بيسواد، شهری و روستايی و عارف و عامی همه به يک اندازه اسير زندان شيخ و ملا ها هستند. چه که حتی امروز، پس از رو شدن دست اين خداوندان سالوس هم حتی مخالف ترين مخالفان اين رژيم هم بی اينکه خود متوجه باشند هنوز در همان زندان گير کرده اند. يعنی حتی هنوز هم هيچ ايرانی به چنين وارستگی و آزادی از بند ملا نرسيده که قبول کند تا خطبه ی عقد خود و يا دختر و پسرش وسيله ی فردی غير ملا جاری گردد، ولو به ظاهر روشن ترين ايرانيان

و حال آنکه اساسآ خود آن خطبه عقد ساخته و پرداخته ی ملا ها است. چون در هيچ جای قرآن نيامده که خطبه ی عقد بايد وسيله ملا جاری شود. ضمن اينکه در قرآن اصلآ موجودی بنام شيخ و ملا وجود ندارد. اصلآ بر اساس نوشته ی آن کتاب اگر مردی از زنی سئوال کند که آيا حاظر است همسری وی را بپذيرد و آن زن آری گويد عقد رسميت می يابد، به همين سادگی. اين پرسش و پاسخ هم می تواند به هر زبانی رد و بدل گردد. ليکن به جز تعداد انگشت شماری در هر يک ميليون ايرانی، مگر مردم ما می پذيرند که غير ملايی اين ورد دروغين را بخواند و دخترانشان را مثلآ به مردی حلال کند. حتی هم اکنون نيز حتی ايرانی کمونيست و آتائيست هم همچنان چنين عملی را بی غيرتی محض می پندارد. و اين درست همان نکته ای است که نگارنده می خواهم آنرا نتيجه و فرجام اين نوشته سازم

نتيجه
ما ابدآ قادر نيستيم که در ذهن مردم اسلام را از ملا جدا سازيم. شايد اينکار روزی در ايران عملی گردد، ليکن ما تا رسيدن به آن رفرم مذهبی يا پروتستانتيسم هنوز خيلی راه داريم. ضمن اينکه اصولآ معرفت شناسی بيش از اينکه کاری سياسی باشد يک امر فرهنگی است. بنابر اين خردمندانه ترين خواست اکنونی ما بايد دستيابی به جدا سازی کامل امر دين از سياست باشد نه مسابقه ی دينداری و تقدس با شيخ و ملا. زيرا ما به هزار و يک دليل فرهنگی تاريخی در چنين مسابقه ای باختمان حتمی است

پس اين براستی مضحک است که فلان آقای فکل کراواتی مشروب خوار در راديو و تلويزيون با شعر و موسيقی به مردم بگويد که ای مردم آنان که پنجاه سال در حوزه بوده اند و پانزده متر چلوار بر دور سر پيچيده اند مسلمان واقعی نيستند و بنده ی شاعر و رقاص و سرود خوان مسلمان حقيقی. باز صد رحمت به ملی مذهبی ها که گر چه آنها هم هيچ شانس پيروزی در مسابقه ی تقدس با ملا ها را ندارند، اما حداقل نماز و روزه شان ترک نمی شود و از نظر ظاهر هم طرح ژنريک خود ملا ها هستند

ليکن اين آيت الله فکلی ها در عين اينکه صورت خود را سه تيغه می تراشند، خود را سکولار و مدافع ليبرال دموکراسی معرفی می کنند و خيلی هم ادعايی متمدن بودن و تجدد خواهی دارند بيش از هر ملايی از اسلام دفاع می کنند. مشخص هم نيست که هدف اصلی شان چيست. دفاع از فلسفه ی نقلی و اسلام يا فلسفه ی عقلی و آزادی. اين هم معلوم نيست وقتی بيش از نيم ميليون ثقة الاسلام و حجت الاسلام و آيت الله هفتاد ساله مدرس حوزه های اسلامی همين بساط را بساطی اسلامی می دانند و به همين علت هم ساکت هستند، اصلآ اين فکل کراواتی ها ديگر در اين ميان چکاره هستند که کاسه های داغتر از آش شده و پاسدار اين جهل و ظلمت هستند

اگر اين فکل کراواتی ها از اين آيت الله های اسم و رسم دار و مراجع تقليد اسلام شناس تر و آيت الله تر هستند، چه خوب است که اصلآ کراوات را با عمامه تعويض کنند، رساله بنويسند و به حوزه های علميه نقل مکان کنند و رسمآ منبر روند و نماز جمعه براه اندازند تا دستکم اين مردم گيج بدانند که يک قشر روحانيت فکل کراواتی هم در ايران وجود دارد. ای کاش می شد بدانيم که ما بايد چند صد هزار قربانی ديگر بدهيم، چند صد هزار تن ديگر از دخترانمان بايد بفروش رسند و ايران چند انقلاب اسلامی ويرانگر ديگر بدهکار است تا اين آيت الله های فکلی بهوش آيند و اسلام را بشناسيد. نکند که ما يک حکومت اسلامی ديگر هم به اين آيت الله فکلی ها بدهکار هستيم!؟

الـــــهی راه دادی ديگران را ......... کـــــه بگشـــــايند راز آسمان را
ز ره واماندگان را هم تکانی ......... که بگذارند اين خواب گران را
زنده ياد خليلی، شاعر افغان

http://www.zadgah.com/

|

Saturday, September 29, 2007

 

Persian Room


Persian Room

I bought an old issue of New Yorker (December 29, 1934) today and leafing through it I came across this ad and thought the proud children of Persia might want to see it. (To get an idea how much $12.50 was worth back in the day, note that the original cover price of the magazine was a mere 15 cents.)

Taken from Iranian

|

Friday, September 28, 2007

 

گلی به گوشه ی جمال حتی پوفيوز ها و ... های آن رژيم




زاد گـــاه
امير سپهر


گلی به گوشه ی جمال حتی پوفيوز ها و ... های آن رژيم


ابتدا اين نکته را بياورم که قصد داشتم آن ديگر واژه را هم بياورم. ليکن به پاسداشت حرمت قلم به آوردن همين واژه ی پوفيوز بسنده کردم. واژه ی پوفيوز چيزی مصطلح در محاوره ی روزانه ما است. ما در گفتگوی ميان خود از انسانهايی بنام پوفيوز نام می بريم که معرفت و شعور نداشته باشند

حال مبادا که فروش بکارت دختران ايران را وسيله ی پايوران اين رژيم ناديده انگاشته، اينهمه فقر و فحشا را رها کرده و حتی اين تک واژه ی نارسا را هم بی ادبی انگاريد. اگر بی ادبی در اين نوشته وجود داشته باشد همانا بی ادبی به پوفيوز ها و ... های حقيقی است که من اين دزدان با چراغ و بکارت فروشان را با آن انسانهای نابخرد و اکثرآ خود قربانی بی عدالتی مقايسه کرده ام

پس لطفآ زياده بی روغن سرخ نکنيم که در طول تاريخ هماره به همين علت تابه را سوزانده ايم. اين سايت برای کودکان نيست. پس اجازه دهيم که کمی خودمان باشيم. درست همانگونه که هستيم، نه آنگونه که خود می گوئيم هستيم و اما هرگز نبوده و نيستيم

و اما، حسين شريعتمداری، سردبير انتصابی خامنه ای در روزنامه غارت شده ی کيهان در مقاله ای تحت عنوان (شوک در نيويورک منطق ايران درخشيد) ضمن تعريف و تمجيد از محمود احمدی نژاد با وقاحتی خارج از تصور انسان به دروغ می نويسد: سخنراني موفق رئيس جمهور ايران در دانشگاه كلمبيا ضمن تأثيرگذاري بر خيل كثيري از مخاطبان در جهان، تحسين رسانه هاي غربي و در همان حال عصبانيت برخي چهره هاي نزديك به صهيونيسم را برانگيخت

سپس هم با چند نقل قول از چند دانشجو و محقق ساختگی و نيست در جهان نتيجه می گيرد که احمدی نژاد قلب تمام بشريت و بويژه قلب روزنامه نويسان آمريکايی را تسخير کرد. برای اينکه بدانيم روزنامه نويسان چگونه عاشق احمدی نژاد شدند، به بريده ای از مطالب مشهور ترين روزنامه های آمريکا در مورد احمدی نژاد توجه بفرمائيد

والستریت جورنال: سيرک سیار محمود احمدی ‌نژاد
اين روزنامه در سرمقاله‌ی روز چهارشنبه ی خود می نویسد: سیرک سـیار محمود احمدی ‌نژاد این هفته نمایش سیاسی خوبی را برصحنه آورد، اما این نمایش ِ خنده آور نباید ما را از پیام گستاخانه‌ی پشت آن غافل کند، رئیس ‌جمهور ایران باور دارد که دنیا اراده ‌اش را برای متوقف کردن برنامه‌ی هسته ‌ای ِ کشور او از دست داده، و آمریکا نیز قادر نیست به تلافی کشتن سربازانش در عراق قدمی بردارد. اکنون پرسش آن است که جورج بوش می‌ خواهد در شانزده ماه باقی مانده از دوره‌ی خدمتش، چه اقدامی در این باره بکند

لس آنجلس تایمز : خندیدند؛ البته نه با او بلکه به او
شر کت کنندگان در شو رییس جمهور ایران در دانشگاه کلمبیا هم خندیدند و هم دست زدند؛ البته نه با او بلکه به او می خندیدند. این روزنامه سپس به واکنش کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا، از جمله باراک اوباما از حزب دموکرات و میت رومنی از حزب جمهوریخواه، می پردازد و این که از سفر احمدی نژاد به نیویورک و سخنرانی وی در دانشگاه کلمبیا به شدت انتقاد کرده اند. این روزنامه ادامه می دهد: بعید است که سخنان رییس جمهور ایران نظر کسی را در مورد "واقعیات" هولوکاست یا چه کسی مسبب حملات یازده سپتامبر به آمریکا بوده تغییر داده باشد

دفاع احمدی نژاد از حقوق زنان (وقتی حتی زنان اجازه ندارند در مسابقات فوتبال شرکت کنند)، همجنس گرایان (وقتی اشد مجازات مرگ برای آنها در نظر گرفته شده) و یهودیان (وقتی همه مشکلات جهان را ناشی از آنان می داند)، باعث بیشترین خنده در این سخنرانی شد. لس آنجلس تایمز در انتها نتیجه گیری می کند که آنچه منتقدان سفر آقای احمدی نژاد از آن واقف نیستند این است که بهترین راه برای بی اعتبار کردن یک "مستبد" این است که بگذاریم خودش با کلمات مسمومش این کار را بکند

یو اس ای تودی : احمدی نژاد عقب نشينی کرد
"باربارا اسلاوین سرمقاله نويس اين روزنامه به نقل از اسفندیار رحیم مشایی، یک از معاونین احمدی نژاد، آورده که حضور وی در دانشگاه ارزشمند بوده و آقای بالینجر به این دلیل با رییس جمهور ایران به تندی حرف زده که از سوی دولت آمریکا تحت فشار بوده است. نگارنده این گزارش یو اس ای تودی لحن آقای احمدی نژاد را در برخی مواقع، مثلا وقتی از دانشگاه کلمبیا و دانشجویان آن دعوت کرده به ایران سفر کنند و با دانشگاهیان ایران ملاقات کنند را از موضع عقب نشينی ارزیابی کرده است

نیویورک تایمز: نارضايتی شديد از دانشگاه کلمبيا به دليل دعوت از رئيس جمهور ايران
یکی از سرمقاله های نیویورک تایمز از نارضايتی کامل برخی از نمایندگان ایالت نیویورک از دانشگاه کلمبیا خبر می دهد. اين روز نامه می نويسد: "شلدون سیلور"، رییس "شورای نیویورک"، در گفتگویی با "نیویورک سان" هشدار داده قانونگذاران این ایالت احتمالا حمایت خود از دانشگاه کلمبیا را "مورد بازنگری قرار خواهند داد. اين سرمقاله ضمن اشاره به ماهيت فاشيستی رژيم تهران توصيه می کند: بهترین راه برای امید دادن به مخالفان حکومت سلطه گر ایران نمایش دموکراسی در آمریکا و همچنین تعهد این کشور به آزادی بیان است؛ این که بگذاریم آقای احمدی نژاد نظرات خود را در یک مناظره دانشگاهی بیان کند. چرا که اين به نفع آزادی خواهان مخالف اين رژيم سرکوبگر تمام خواهد شد وووو

اين همان دست آورد های درخشان آن بچه نعلبند بی سر و پا و هويت است که موجودی بی سرو پا تر و دنی تر از او بنام حسين شريعتمداری از آنها بنام منطق درخشان ياد می کند. منطقی آنچنان درخشان که ديگر آن نيم گرم شرف و غرور باقی مانده ی ايرانی را هم در جهان بباد داد. منطقی آنچنان محکم که به همه ی جهانيان نشان داد که کشوری با هفت هزار سال تاريخ غرور انگيز و با آن همه خدمات به مدنيت بشری امروزه خود به چه درکاتی از پستی و مسخرگی و بی فرهنگی سقوط کرده. منطق درخشانی که موجب شد تا ايرانی با شرف اين روز ها آرزوی مرگ کند تا شاهد اينهمه بی آبرو شدن خود و ميهن و تاريخش در دنيا نباشد

احمدی نژاد ها و شريعتمداری ها معلول هستند
اين مصيبت ها و آبرو ريزی ها که آوردم اما تقصير احمدی نژاد ها و شريعتمداری ها و خامنه ای ها ... نيست. تقصير از کسانی است که اين بی فرهنگ ترين و دنی ترين و بی هويت ترين عناصر اجتماع ايران را از سر نادانی در اين جايگاه ها نشاندند. وقتی شما پست ترين لايه های اجتماعی را برکشيده و به وزارت و وکالت و ژنرالی برسانيد طبيعی است که بايد شاهد چنين بی شرافتی ها و ننگ ها و خفت ها هم باشيد

انقلابيون چپ و روشنفکر و مترقی که از شدت کين به شاه فقيد کور و کر شده و هر کسی را بهتر از وی می پنداشتند، آيا امروز حتی از خود و فرزندانشان هم که شده هيچ خجالت نمی کشند. وقتی آن مترقی های روشنفکر اين اندازه سواد نداشتند که بدانند فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ در تمام عمر از دست چه قشری ناليده اند، معلوم است که خامنه ای روضه خوان و احمدی نژاد نعلبند و شريعتمداری شاگرد قصاب به سلطانی و وزارت و صدارت در ايران دست پيدا می کنند

اگر آنها بجای خواندن صد باره آثار مارکس و لنين و روزا لوگزامبورگ ... فقط يکبار تاريخ مشروطه ی ايران را خوانده بودند و می دانستند که شيخ نوری برای چه اعدام شد بدون شک وضع ما امروز اين نبود که هست

آن متفکران که از شعبان جعفری بيچاره فقط به جرم شاهدوستی خداوند ارتجاع و پستی و دنائت ساخته بودند خوب است که ببينند خود کشور را به چه کسانی تقديم کرده اند. کسانی که شعبان را هنوز هم سمبل پستی و دنائت می خوانند خوب است توجه کنند که هنوز هم بعد از بيست و نه سال کسی پيدا نشده تا ادعا کند که شعبان يک متر از زمين او را مصادره کرده و يا يک نيم نگاه چپ به زن و دختر و خواهرش انداخته باشد

آن مترفی های روشنفکر اما ببينند که سرنوشت مردم نگونبخت ايران را به دست کدام قشر سپرده اند. اين بزرگواران اگر کشور را حتی به دست پوفيوز ها و دلال های رسمی شهرنو سابق تهران هم که می دادند، بی هيچ ترديدی امروز وضعمان خيلی بهتر از اين بود. زيرا حتی در آن صورت هم کالبد جامعه ما امروز تا اين اندازه عاری از فروزه های اخلاقی، شرف، صداقت، انصاف و لوطی گری و جوانمردی نمی بود. چون حتی دلالهای شهر نو آن رژيم هم به اندازه ی يک صدم وزرا و وکلا و ديپلمات های اين رژيم پست و تهی از شرف و دزد و پشت هم انداز و دروغگو و وقيح و متجاوز نبودند

آن پوفيوز ها در همان عالم پوفيوزی خود هم به يک سری ارزش های اخلاقی ويژه ی خود پايبندی داشتند. نوعی رفتار و کردار که خود بدان "لوطيگری" و يا "مرام داشتن" می گفتند. شايد بدين علت بود که بيشتر آن بيچاره ها نان شاهنشاهی در يتيم خانه ها خورده بودند و اينها نان قسم دروغ حضرت عباس در هنگام معامله و يا نان صدقه و فطريه و خمس و ذکات و روضه خوانی

حاصل اينکه ما بدبخت و بيچاره ی روشنفکر "فاقد فکر روشن" هستيم نه شيخ و ملا و احمدی نژاد بچه نعلبند و آن چند شاگرد مسگر و بچه چوپان و گوسفند پوست کن و پياز فروش ميدان امين السطان و شمع فروش که امروز هر يک يا وزير هستند، يا وکيل و يا اينکه ژنرالی که چهار ستاره بر روی دوش خود دارد


www.zadgah.com

|

Wednesday, September 26, 2007

 

Columbia University


Why Does Columbia host Ahmadinejad?



Iran 's President Mahmood Ahmadinejad is scheduled to speak at Columbia University on Monday September 24th. This arrangement is not accidental. The event would have not been possible without the tireless and focused efforts of the well known Tehran advocate Dr. Gary Sick, an influential figure in Columbia .

As it has already been examined in a recent article "Pro-Ayatollahs Disinformation and Manipulation Campaign by Washington Think Tankers"1, the Iranian lobby in US could not exist without generous assistance of some American interest groups and proxies such as Dr Gary Sick, the American Iranian Council in which Sick is a board member of, and his circle of cohorts.

In the past two decades Dr. Sick has been a tenacious activist in advancing the interests of Iranian Ayatollahs. His dossier of friendship with Tehran includes positions such as the directorship of The Gulf/2000 Project established in 1993 in the School of International and Public Affairs at Columbia University . This project is mainly financed by the oil industry and is focused in engaging Tehran .

When Mohammad Jafar Mahallati, the former Iranian deputy foreign minister and ambassador to the UN, was terminated from his official positions to commence his duties in "unofficial diplomacy", Dr. Sick's active influence secured him a position in Columbia from 1991 to 1997. The list of Gary Sick's collaborations with Mahallati is long. 2

In 1997, Dr. Gary Sick worked intensely with Hossein Alikhani, an Iranian closely related to the Iran 's ruling mullahs, to found the "Center for World Dialogue". Gary Sick is a founding board member in this organization.3 Alikhani is a felon who in 1992, pled guilty to the charges of violating anti-terrorist sanctions 4 and spent some time in US federal prisons. Recently Iran 's Ayatollahs awarded him the deed for the US embassy complex in Tehran5 for his pain and suffering in American prisons. The collaboration between Sick and Alikhani has been long and multifaceted and has been well received by the mullahs in Iran .

Dr. Sick has shown a distinct quality. He, under all circumstances, has been able to discover a reason to support the Iranian theocratic regime. For example, under the "moderate" president Rafsanjani, the wave of Iranian international terrorism reached new summits and the bombing of the Jewish center in Argentina was accompanied by hundreds of assassinations against the Iranian dissidents abroad. Dr. Sick however cleverly discovered a creative explanation6:

"The pattern of actions suggests that these practices originated in the early 1980s, when the Islamic leadership faced a massive domestic terrorist threat. The Iranian response to this threat was apparently to establish one or more covert units, possibly buried deep within the intelligence agencies, to hunt down and destroy perceived threats to the revolution. This kind of shadow warfare is hardly unique to Iran . But the evidence suggests that these units in Iran have acquired a life of their own, launching operations on an opportunistic basis with little interference by the central authorities and no apparent coordination with Iran 's foreign policy agenda."

For Dr. Sick, the sophisticated machine of Iranian terror is the same as the Japanese soldiers lost in Pacific's remote islands during the World War II. Similarly, Dr. Sick's view of the Iranian sponsored terrorism in the Middle East is very imaginative: 7

" Iran 's support for terrorist activities carried out by Hamas is a matter of dispute. Iran claims that its support for Hamas is no different than the Saudi's support. They give money for clinics and medical needs, but that money is used for terrorism. Iran has a different view on this. So it's a matter of dispute. As for the peace process, at this point Iran feels vindicated. They have been saying all along that the Israeli-Palestinian deals are a sham and that Israel will not keep its promises. With what Netanyahou has done so far, Iran 's position is getting more support from the Arab states.”

When human rights were still among the US conditions in dealing with IRI, in an article under the title of: “The Stalemate in US-Iran Relations” [1], and in an attempt to correct the US policy towards Iran , Gary Sick writes in part:

“Present US policy calls for Iran to change its behavior in six different areas (active opposition to the peace process, fishing in troubled water in other countries, terrorism, purchases of conventional arms, acquisition of weapons of mass destruction, and human rights). If the Iranians were miraculously to comply, our policy statements mention no benefits that they could anticipate because of their newfound enlightenment. ..Assuming a dialogue were to begin, the US would have to (1) define more clearly which of these behaviors are more important, (2) offer a more precise definition of what we would expect from Iran, and (3) give some indication of what we might be prepared to offer in return“ … “In reality, we might have to settle for something less.”

In what follows in his article, the condition of human rights in Iran just vanishes! This is the “unimportant” area that he was trying to take out of the conditions set for renegotiation with the regime.

He then elaborates on this and writes: 8

“The revolution is over, and the fiery slogans have a hollow ring. Khomeini said the revolution was not about the price of melons, but it turns out that it is! The demonstrations in Iran are not about clerical rule or a return to the monarchy or even about democracy and human rights. “

Dr. Sick’s support to the Iranian regime does naturally include the ultra-fascist president Ahmadinejad. After his first appearance before the UN assembly in 2005 and his shocking declarations, Sick found new qualities in the president and told the CFR interviewer Gwertzman: 9

"I was taken with the fact that Ahmadinejad is an engineer with no foreign experience at all, who has only been president for about a month. I think he learned his brief pretty well. He handled himself well not only in the speech but also in his discussions with CNN and Time magazine and others who had interviews with him. I think he came through with some constructive ideas. … He's a very prideful man, and I think that sense of Iranian pride is one that may be very difficult for the West—and the United States in particular—to deal with."

On September 24th, that "prideful man", responsible for the daily torture of his people, will talk in Columbia . He needs public relations support for his nuclear and regional domination ambitions. Count on Dr. Sick and his usual circle of friends to be there and extend a supportive hand. All the same, Columbia University 's tacit acceptance of this advocacy can not be justified under the disguise of academic freedom.

Mohammad Parvin is an adjunct professor at the California State University , an Aerospace Specialist, and Founding Director of the Mission for Establishment of Human Rights in Iran (MEHR) - http://mehr.org/

Hassan Daioleslam is an independent Iran Analyst and writer http://iranianlobby.com/

www.zadgah.com

|

Sunday, September 23, 2007

 

خود شيفتگی



زاد گـــاه
امير سپهر

* (Narcissism) خود شيفتگی

زيگموند فرويد: آدمی در برابر حمله بطور غريضی از خود دفاع می کند، اما در مقابل تمجید و تعريف هیج قدرت دفاعی ندارد

يکی از عمده دلايل عقبماندگی ما ناشی از بيماری نارسيسم يا خود شيفتگی است. در صد عظيمی از ما ايرانيان آنچنان گرفتار اين بيماری بد و بدخيم هستيم که اساسآ هم قدرت شنوايی خود را از دست داده ايم و هم قوه ی بينايی خويش را. يعنی اين ناخوشی لعنتی باعث گرديده که ايرانی نه خود فادر به ديدن معايب خود باشد، نه توان شنيدن حقيقت خود را از زبان دگران داشته باشد و نه اصلآ بتواند کوچکترين انتقادی را تاب آورد

اين دروغ و خود فريبی که گويا ما باهوش ترين، ما عاقل ترين، ما متمدن ترين ... و حتی که گويا ما زيبا ترين مردمان اين کره ی خاکی باشيم همه از عوارض بد اما بسيار طبيعی اين بيماری ملی خود شيفتگی است. فريال طهماسبی در اين مورد جملات خوبی دارد

او می نويسد خودشيفتگى يا نارسيسم بيشتر از آنكه بار روانى به دنبال داشته باشد، يك ويژگى شخصيتى است كه ازدوران كودكى به طور طبيعى در ساختار شخصيت فرد شكل مى گيرد. اعم از اينكه نيازهاى كودك درخانواده ارضا شود يا دچار محروميت باشد، حال آن كه آنچه بطور طبيعى بايد اتفاق بيفتد اين است كه طى رشد فرد از اين گذر عبور كرده و به مرحله بلوغ اجتماعى و عاطفى قدم گذارد تا بتواند غير از خود، ديگران را نيز ببيند، تحمل انتقاد نسبت به خويش را پيداكند، تفاوت ديدگاهها را درك كند و با افراد جامعه خواه موافق يا مخالف او، رابطه برقراركند

در جامعه با آدمهايى روبه رو مى شويم كه فى الواقع اينگونه رفتارنمى كنند، نه انتقادى به خود مى پذيرند و نه تحمل آراى مخالف دارند، فقط خود را مى بينند و درك مى كنند. تنها افرادى كه آنها را تأييد مى كنند گويى درهمان مرحله خودشيفتگى كودكى شان باقى مانده اند. دكتر مريم رسوليان، روانپزشك و روان درمانگر مقيم داخل ايران هم معتقد است يك نوع خودشيفتگى جمعى در جامعه ما وجود دارد و هرزمان اين تفكر كه هركس با من نيست، برمن است، درجامعه رواج يابد، ظهور جامعه اى خودشيفته پيش بينى مى شود

افراد خود شيفته، درواقع كسانى هستند كه باورشان نسبت به خودشان تنها درحوزه نقاط قوت است. به اين معنا كه نقاط قوت خود را خيلى بزرگ مى بينند و نقاط ضعف خود را يا اصلاً نمى بينند يا كوچك مى بينند. مكانيسم هاى دفاعى كه خودشيفته ها به كار مى برند، خيلى ابتدايى (اوليه) است، يكى از اينها بزرگ منشى است. يعنى باورى كه از خودشان دارند، خيلى بيشتر از تواناييهايشان است. يكى ديگر از اين مكانيسمها، دليل تراشى است. يعنى همه نقصها، اشكالات و نارساييهايى كه دارند، برايش دليل مى آورند. به عبارتى با دليل تراشى هيچ تقصيرى را به گردن نمى گيرند

مكانيسم دفاعى ديگر خودشيفته ها، خيال پردازى زياد است. يعنى تخليات بزرگ منشانه دارند. به نوعى فرد خودشيفته در واقعيت زندگى نمى كند. تواناييهاى خودش را بيش از حد واقعيت مى بيند. اهداف خود را منحصر به فرد مى داند و درواقع فرد خودشيفته فكرمى كند، آدمى با اين ميزان هوش، استعداد، توانايى و... حق اوست كه همه از او تبعيت كنند و ديگران را به دنبال خواسته هايش بكشاند. به عبارتى فرد خودشيفته سعى مى كند كه تحسين ديگران را برانگيزاند و جلب توجه ديگران را كند. حركتهايى هم دراين جهت انجام مى دهد، ولى به محض اينكه كوچكترين انتقادى به او مى شود، تحمل انتقاد را نداشته و دچار اضطراب مى شود

چون فرد خودشيفته هميشه براين باور است كه يك وجود مطلق و ايده آل دارد و بايد بدون نقص باشد. در واقع او كوچكترين عيب و نقصى را برابر اين مى گيرد كه پس هيچ است. يعنى يك نگاه همه يا هيچ دارد. يامن كاملم يا من هيچم. بنابراين، با كوچكترين انتقاد ، پيامى كه او دريافت مى كند اين است كه هيچ است. در نتيجه ، واكنشى كه نشان مى دهد، خيلى شديد است. بنابراين خودشيفتگى در جامعه و سطوح مديريتى باعث مى شود، افراد صاحب نظر و دلسوز كه اهل انتقاد هستند طرد شوند، چرا كه سيستم خودشيفته پذيراى انتقاد آنها نيست .لذا آنها طرد مى شوند و تنها كسانى مى مانند كه هميشه تأييد مى كنند

www.zadgah.com

|

Thursday, September 20, 2007

 

نارسیس


زاد گـــاه
امير سپهر


نارسیس داستان غم انگيز آفرینش نرگس وحشی در ادبیات کهن رومی *

به نقل از کتاب راز کرشمه ها (ناصر زمانی) چاپ سال پنجاه و چهار خورشيدی

نارسیس نوجوانی آنچنان زیبا بوده که هر کس او را یکبار می دیده برای همیشه مهرش را بجان می خریده است و در آتش عشقشش می گداخته. لیکن نارسیس را، به هیچ یک از دلباختگان بی قرار خویش، روی اعتنائی نبوده است. لعبتان خوشخرام، هر یک به هزاران کرشمه و افسون و ناز، می کوشیده اند، تا مگر "نارسیس" این خداوند حسن و ناز – گوشه ی چشمی بجانب ایشان بیفکند. ولی افسوس که تیر عشق آنان هیچگاه در قلب روئین وی، کمترین اثری از خود برجای نمی نهاده است.1

سر انجام دل داده ای ناکام در حق نارسیس نفرین میکند که: خداوندا ، او را که از مهر دیگران قلبش تهی است، به عشق خویشتن گرفتارش کن، تا از رنج بی انتهای آنان آگاه شود و نیاز دل شکسته پذیرفته میشود

"اکو" یا "طنین" از همه ی دختران ناکام تر است. زیرا وی از طرفی به عشق نارسیس گرفتار است. و از طرفی دیگر مورد خشم انگیخته از رشگ "هرا" همسر "زئوس"، خدای خدایان، واقع شده است. "هرا" در جستجوی شوهر خویش، "طنین" را در جنگلها، در حال شادی و آواز می یابد. به پندار اینکه زئوس دلباخته ی "طنین" است، از فرط رشگ نیروی سخن گفتن را از "طنین" باز میگیرد. "طنین" محبوب جنگلها، دیگر نمی تواند در سخن، پیش گام شود. وی از این پس قادر است، آخرین کلمات گفته هائی را که می شنود، منعکس سازد. زبان طنین فقط انعکاس و "تکرار" واپسین سخن دیگران است

"طنین" از عشق "نارسیس"میسوزد. لیکن یاری آنرا ندارد که وی را از رنج درون خود آگاه گرداند. او در جنگلها، بی تابانه، در انتظار فرصتی است. تا مگر نارسیس روزی برای گردش به جنگل آید و او، وی را، از عشق بی کران خویش بیاگاهاند

روز سرنوشت فرا میرسد. نارسیس خرامان، از کنار جنگل میگذرد. طنین در پشت درختان، مترصد فرصت مطلوب است. وزش باد، درختان را آهسته می لرزاند. لرزش درختان نارسیس را نگران میسازد.1

وی فریاد برمیکشد: چه کس اینجاست؟ طنین میخواهد، از شادی قالب تهی کند و با هیجان، در پاسخ نارسیس آخرین واژه ی او را تکرار میکند
...اینجاست
...اینجاست
لیکن هنوز یارای آن را ندارد که از پشت درختان پای فراتر نهد
نارسیس دوباره فریاد می کشد: "هر که هستی پنهان نشو، بیا!". فرمانی که اشتیاق دیرین قلب حسرت بار طنین است
...بیا
...بیا
طنین در حالیکه آخرین جزء کلام نارسیس را همچنان تکرار میکند، با آغوش گشاده روبسوی نارسیس از پشت درختان پای بیرون می نهد. "نارسیس" چون بر خلاف انتظار، دختری را می بیند، از وی روی باز میگرداند، و شتابان بدرون جنگل میگریزد. نارسیس، در حقیقت از زندگی گریزان است و به "چشمه ی مرگ" نزدیک میشود.1

در میان انبوه درختانی که سر بر آسمان کشیده اند. در نقطه ای دور از کناره ی جنگل، برکه آبی است که از قلب مومن پاک تر، و از اشگ بی دریغ دردانه ی یتیم، زلال تر است. شتابزده در کنار برکه بر روی سبزه ها فرو می افتد تا از آب گوارای آن بنوشد. ناگهان گوئی رشته ی جانش را از هم می گسلند. تپش قلبش رو به شدت می نهد. و آهی فغان آمیز از نهادش بر می خیزد. نفرین عاشق ناکام، در حق نارسیس اجابت می شود. دژ روئین قلب وی از هم فرو می ریزد. نارسیس "تصویر" خود را در آب می بیند، و دیوانه وار، عاشق خویشتن میگردد

آه، بیچاره دختران که از ستم عشق من چه ها کشیده اند
نارسیس دست در آب فرو می برد که تصویر خویش را در آغوش گیرد. لیکن در اثر حرکت امواج آب، تصویر محو میشود. ناچار دست از آب بیرون میکشد، تا آب دوباره آرام شود. و وی از نو باز تصویر خویشتن را به بیند. چه شکنجه و ستمی؟! کوچکترین لمس آب، موجب محو تصویر معشوق میگردد. حتی قطرات سوزان اشگ هجر عاشق، خطر محو تصویر معشوق را در بردارد! 1

نارسیس آنقدر در کنار آب به تصویر خود خیره می نگرد تا در سودای عشق بیکران خود نسبت به خویش، جان می سپارد. دلدادگان وی چون به جستجوی او، به سر برکه می رسند، جسد وی را نمی یابند. بلکه در جای وی گلی روئیده، می بینند که همچنان به تصویر خویش در آب نگرانست. آنان بیاد بود آرامگاه جاوید او، آن گل را نارسیس ، نرگس تنها و وحشیش می نامند

www.zadgah.com

|

Tuesday, September 18, 2007

 

ژاندارک



زاد گـــاه
امير سپهر

ژاندارک؛ قديس يا تروريست


(Saint Joan)
اجرای جديدی از نمايشنامه (سنت جوان) ژان مقدس، نوشته جرج برنارد شاو در لندن به کارگردانی ماريان اليوت، بحث‌ ها و پرسش‌های تازه ‌ای را در باره ژاندارک و حقانيت عمل اين شهيد انقلابی قرون وسطی در ميان منتقدان و اهل نظر برانگيخت

آن ‌ماری‌ داف، بازیگر نقش ژاندارک در تئاتر ژان مقدس

دوشيزه مقدس
دوشيزه اورلئان فکر می ‌کرد با خداوند گفت ‌و گو می ‌کند و صداهايی از ماوراء به او می ‌گويند که بايد عليه تجاوز سربازان بيگانه انگليسی که خاک فرانسه را اشغال کرده ‌اند، بپاخيزد و فرانسه را از دست آنها نجات دهد. او کسی است که با دستگاه کليسا درآويخت و پس از محاکمه‌ ای طولانی در ماه مه ۱۴۳۱ در سن نوزده سالگی به جرم ارتداد با آتش سوزانده شد اما کليسای کاتوليک رم پس از ۵۰۰ سال در ۱۹۲۰ او را قديس ناميد

بی شک برنارد شاو نويسنده ايرلندی تنها نويسنده‌ ای نبود که تحت تاثير اين شخصيت تاريخی قرار گرفت و نمايشنامه ژان مقدس را در ۱۹۲۳ بر اساس زندگی، محاکمه و اعدام او نوشت بلکه سرنوشت تراژيک اين دختر مبارز فرانسوی الهام بخش نويسندگان و فيلمسازان بسياری چون برتولد برشت، کارل دراير، روبر برسون، اتوپر مينجر، گراهام گرين و لوک بسون شد. «مصائب ژاندارک» ساخته کارل دراير بر اساس فيلمنامه جوزف دلتيل که صرفا بر دادگاه و محاکمه ژاندارک متمرکز شده و جز چند صحنه، تمام فيلم در کلوزآپ فيلمبرداری شده، يکی از شاهکارهای مسلم سينماست. فيلمی که آندره بازن منتقد بزرگ فرانسوی آن را با آثار نقاشان بزرگ رنسانس برابر دانست

ژاندارک نه تنها دوشيزه ‌ای مقدس در ميان کاتوليک‌هاست بلکه در نظر فرانسوی‌ ها يک چهره ملی و يک شهيد راه آزادی و استقلال به حساب می‌آيد. او برای راست ‌گرايان سمبل قدرت نظامی و اتحاد ملی و برای چپ‌ ها نماد اعتراض و مقاومت است. برای برنارد شاو نيز ژاندارک روح پروتستانتيسم و وجدان فردی ‌ای است که عليه دستگاه فئوداليسم و کليسا می‌ ستيزد. برنارد شاو در نمايش خود نشان می ‌دهد که چگونه يک زن حاضر می‌ شود برای اعتقاداتش از جان خود بگذرد و شهيد شود. در نمايشنامه شاو، ژاندارک رهبر قدرتمند و کاريزماتيک است که می ‌تواند با سخنانش مردم را به هيجان آورده و به شورش و مقاومت در برابر اشغال ‌گران برانگيزد

آنارشيسم مذهبی ژاندارک
برای ماريان اليوت کارگردان نمايش ژان مقدس، چنين تصويری از ژاندارک تداعی ‌گر تصوير جهادگران و شهادت طلبانی است که در خاورميانه و عراق امروز، جان خود را برای اعتقاداتشان فدا می ‌کنند. درونمايه‌های سياسی و مذهبی نمايشنامه برنارد شاو بيش از ديالوگ‌های بلند و طولانی آن برای خانم اليوت جذاب بود. آميختگی مذهب با سياست، فساد دستگاه مذهبی مسيحيت، سوء‌استفاده از قدرت، شهادت طلبی و داوطلب شدن برای مرگ به‌ خاطر ايمان مذهبی، مهم‌ ترين درونمايه‌ های نمايش ژان مقدس را تشکيل می‌ دهند و به شدت طنينی امروزی دارند

به اعتقاد نيکلاس ‌دی ‌جونگ، منتقد ايونينگ استاندارد، هيچ نمايشی بهتر از ژان مقدس، بنيادگرايی مذهبی و تهديد آن عليه ايده‌ های ليبرالی و آزادی فردی را نشان نداده‌است. ژاندارک به‌ خاطر فردگرايی مذهبی ‌اش می ‌ميرد و تئاتر اليوت به ما يادآوری می ‌کند که تعصب مذهبی هنوز زنده است و با فرديت انسان می ‌ستيزد

از سوی ديگر ماريان اليوت با اقتباس تازه خود از نمايشنامه شاو، اين را هم يادآور می‌شود که افکار اين شخصيت تا چه حد می ‌تواند خطرناک باشد و فردگرايی و آنارشيسم ژاندارک تا چه اندازه تهديدی برای نظم اجتماعی است. در سخن اسقف بيوويس جمله ‌ای است با اين مفهوم که چه خواهد شد اگر هر دختری فکر کند که يک ژاندارک است؟

البته تصوير برنارد شاو از اين قهرمان، تصويری مثبت است. به اعتقاد شاو، جهان هرگز آماده پذيرش قدیسين نبوده و اگر ژان امروز هم ظهور کند، نابود خواهد شد. برخی از منتقدان مثل اريک بنتلی معتقدند که نمايشنامه شاو اگرچه عليه کليسا و فئوداليسم است اما او منصفانه به هر دو جانب نگاه می‌ کند، خصوصا در صحنه دادگاه زمانی که يکی از روحانيون مسيحی می‌ خواهد روح ژاندارک را نجات دهد

مردان کليسا در اين نمايش مثل فيلم دراير يا برسون آنقدر بد و خبيث نيستند بلکه حتی بخشنده و مهربان ‌اند و می‌ خواهند روح ژاندارک را نجات دهند اگرچه ماموريت آنها نابودی و ريشه کنی کفر و ارتداد است. با اين حال دادگاه ژاندارک در نمايشنامه شاو به نظر عادلانه می ‌رسد. به او فرصت کافی برای توبه و تقاضای بخشش داده می ‌شود اما او راديکال‌تر و شورشی ‌تر از آن است که بپذيرد. او شهادت ‌طلبی است که تصميم خود را گرفته و برای مردن آماده است. مجازات مرگ با آتش قطعا ظالمانه است اما شاو می ‌گويد که بر اساس استانداردهای امروزی اين مجازات ظالمانه به نظر می ‌رسد و آنها در قرون وسطی با استانداردهای ما زندگی نمی ‌کردند. او در مقدمه اين نمايشنامه می ‌گويد اگر کاملا متقاعد نشوی که جهان نسبت به زمان ژاندارک، از نظر اخلاقی و مکانيکی وسيعاً متحول شده، آنگاه هرگز درک نمی ‌کنی که چرا ژاندارک سوزانده شد و تا زمانی که اين را درک نکنی هرگز او را نخواهی شناخت

اقتباسی مدرن برای تماشاگرانی مدرن
ماريان اليوت تئاتر خود را اجرايی مدرن از نمايشنامه برنارد شاو برای تماشاگران مدرن می‌داند. اجرای دو نمايشنامه از برنارد شاو به طور همزمان در لندن (اجرای ديگر مربوط به نمايش پيگماليون به کارگردانی پيتر هال است)، نشانگر توجه دوباره تئاتر انگلستان به اين نمايشنامه ‌نويس بزرگ است. بعد از ۱۳ سال اين نخستين بار است که نمايشنامه ‌ای از برنارد شاو در نشنال تيتر لندن به روی صحنه می‌رود

در حالی که بسياری از کارگردانان تئاتر انگليس، آثار شاو را طولانی، پرحرف، کسالت ‌بار و غير دراماتيک خوانده‌اند (او فقط ۶۰ صفحه مقدمه بر اين نمايش نوشته است)، ماريان اليوت با اجرای خلاقانه اش، ظرفيت‌ های نمايشی وسيع کار برنارد شاو را اثبات می ‌کند. اجرای اليوت نه تنها نمايشنامه شاو را دراماتيک ‌تر کرده بلکه از نظر بصری نيز قابل توجه است

برخی از پژوهشگران تئاتر، ژان مقدس را بهترين کار شاو می ‌دانند. با اين حال با اينکه خانم اليوت، برخی از صحنه‌ ها را حذف کرده و بسياری از ديالوگ‌ ها را کوتاه‌تر کرده است اما نمايش هنوز طولانی و پرحرف به نظر می‌رسد (سه ساعت برای يک نمايش زمان نسبتا طولانی ‌ای است). صحنه تقريبا لخت و بدون دکورهای قرون وسطايی است. صندلی‌های چوبی نه تنها برای صحنه دادگاه چيده شده ‌اند بلکه کارکرد افکتيو دارند و قرار است بازيگران آنها را در صحنه‌های جنگ بر زمين بکوبند

وجود شاخه‌های خشک و تنه‌های بريده درختان در پس زمينه نه تنها هيزم آتش ژاندارک ‌اند بلکه استعاره‌ای از وضعيت درهم شکسته فرانسه جنگ‌ زده است. صحنه سوزاندن ژاندارک نيز تکان ‌دهنده و گيراست. دودی که تمام صحنه را پر می ‌کند همراه با صدای سوختن هيزم‌ ها آن را به شدت باورپذير کرده ‌است

استفاده از لباس‌ ها و وسايل صحنه امروزی و مدرن از يونيفورم سربازان انگليسی در زمان جنگ جهانی دوم گرفته تا فنجان‌های نقره ای قهوه تا وجود ميکروفون در صحنه تفتيش عقايد، شکلی کاملا تجربی به نمايش بخشيده است. همينطور اجرای موسيقی زنده و رقص مدرن بر صحنه نيز تاکيد ديگری است بر امروزی بودن نمايش ژاندارک. در عين حال آوازهايی که به سبک گوتيک از دور به گوش می ‌رسند، فضای قرون وسطايی نمايش را يادآور می شوند

بازی «آن ‌ماری‌ داف» بازيگر ايرلندی در نقش ژاندارک همه آن چيزی است که از يک بازيگر می‌ توان انتظار داشت. داف بازيگری پر انرژی، فعال و جذاب است .او نه تنها چهره ‌ای کاريزماتيک است بلکه معصوميت، آسيب پذيری و زنانگی ژاندارک را همراه با روحيه سلحشوری او خوب منتقل می ‌کند

اجرای مدرن ماريان اليوت از نمايشنامه ژان مقدس نشان می ‌دهد برنارد شاو هنوز برای تئاتر مدرن جذاب است. آنچه که بر سر ژان می‌ آيد می ‌تواند در هر دوره ‌ای اتفاق بيفتد. تاريخ نشان داد که ژان به‌خاطر اعتقاداتش مرتد تشخيص داده شد و به سوختن در آتش محکوم شد اما همان دستگاهی که يک روز او را مرتد اعلام کرد، ۵۰۰ سال بعد او را قديس شناخت

www.zadgah.com

|

Sunday, September 16, 2007

 

دفاع از خريت و گوساله پروری




زاد گـــاه
امير سپهر

اين دفاع از خريت و گوساله پروری است نه احترام به مقدسات مردم


چـه در افتاديـــــم در دنــبال خـــــــر ........ از گلستان گـــوی و از گلهای تــــر
از انار و از تــرنـج و شـــاخ سیب ........ وز شــــراب و شاهــدان بی‌ حساب
یا از آن دريا که موجش گوهرست ........ گــوهرش گــويــنده و بينـــاورست
یا از آن مرغان که گلچين می‌ کنند ........ بـــيضه‌ ها زرین و سیمین می ‌کنند
سـالــها خـــر بــنــده بودی بس بود ........ زانک خـربــنــده ز خـر واپس بود

اکنون نزديک که به سه دهه است که مشتی انسان نمای پست و بی هويت و متحجر بر همه ی هستی ملت ايران مسلط گشته و با دزدی و قتل و تجاوز و ظلم و بيداد نه تنها اين کشور را به لحاظ اقتصادی به نابودی کشيده اند، بلکه از نظر اخلاقی نيز کار اين ملت را به چنان دريوزگی و رذالت و پوفيوزی رسانده اند که در تاريخ اين سرزمين بی سابقه است. ابزار دستشان هم چيزی نبوده است جز دشنه ای بنام احکام دين. توجيه ديگری هم برای اين اعمال ننگين و سبعانه ی خود نداشته اند جز دفاع از مقدسات مردم

اين در حالی است که در طول اين سالهای سياه و ظلمانی هر زمان که ما زخم خوردگان از اين دشنه ی زهرآگين اراده کرده ايم که با روشنگری کمی تيغه ی اين آلت قتاله را کند تر سازيم، فورآ صدای وا مصيبتای عده ای بلند شده است. اعتراض و ايراد که چرا به مقدسات مردم توهين می کنيد. طرفه اينکه اين مدافعان مقدسات مردم و ياوران بی اجر و مزد ملا ها هم نه خود ملا و طرفدار رسمی رژيم که ظاهرآ روشنفکر و مخالف اين بساط ننگين خرسازی هم هستند. افرادی فکلی، بزعم خود سکولار و بگفته خودشان حتی طرفدار روشنگری

نگارنده بی اينکه با نام بردن از کس و کسانی اين بحث را شخصی کنم، بطور کلی می نويسم که تمامی آنها که در دفاع از مقدسات مردم سينه چاک می کنند و معتقدند که نبايد به اعتقادات مردم توهين کرد و يا هنوز هم از ملای بد و ملای خوب سخن می رانند، در بهترين داوری هم، يعنی اگر مزدور اين رژيم نباشند، بی هيچ ترديدی يا آدمهای شياد و عوام فريبی هستند، يا بسيار بزدل و يا جزو نادان ترين انسانها

زيرا اولآ که هيچ چيزی در اين جهان وجود ندارد که تقدس مطلق داشته و غير قابل نقد باشد و اين اولين چيزی است که يک فرد آگاه بايد آنرا بداند و بدان باور داشته باشد. دومآ، ما وقتی از اعتقادات سخن می گوئيم، ابتدا بايد بررسی کنيم که آن اعتقادات چيستند و چگونه هستند. ممکن است که اصلآ دسته ای از مردم به مردارخواری و يا نوشيدن ادرار سگ و خوک اعتقاد داشته باشند، آيا بدين دليل ما نيز بايد مردارخواری و ادرار نوشی را اعتقاد بحساب آريم؟

سوم اينکه بايد ديد اين اعتقادات فقط به خود شخص و زندگی خصوصی وی مربوط می شود و يا به ديگران نيز آسيب می رساند. چه که حتی در مترقی ترين و انسانی ترين فرهنگها و سيستم های سياسی هم اعتقاد افراد به امری و انجام عملی تا آن اندازه قابل تحمل و آزاد است که ضرری را متوجه جامعه و افراد ديگر نسازد. به عنوان مثال آنکس که به برهنگی اعتقاد دار فقط در چهار چوبه ی خانه خود می تواند لخت و عريان راه رود و اين طبيعی ترين حق آزادی فردی او است. هيچ کس هم حق ندارد وارد منزل وی شده و برای او محدوديتی به وجود آورد. ليکن آن آدم به صرف اعتقاد به برهنگی ديگر اين حق را ندارد که آلت تناسلی خود را در کوی و برزن به ديگران نيز نشان دهد

حتی عقيده آنکس که در خانه ای کثيف و غير بهداشتی زندگی کردن را دوست می دارد هم قابل احترام نيست. چون بوی تعفن آن به مشام ديگران هم خواهد رسيد و سايرين را هم آزار خواهد داد. حتی اين عمل بظاهر ساده هم امروزه همه جا ممنوع و امری جهانشمول است. چون همه ی افراد بشر صرفنظر از اينکه در کدام قاره و کشور می زيند امروزه يک سری نرم هايی مشترک را پذيرفته اند که آنرا می توان فرهنگ انسانی ناميد

چه رسد به اينکه گروهی بی شعور و عقبمانده قمه برداشته و در کوی و برزن و در مقابل ديدگان کودکان معصوم مردم فرق خود را بشکافند و نام آنرا هم اعتقاد بگذارند. و يا مشتی آدم جاهل تمام فکر و ذکرشان اين باشد که با پای چپ بايد وارد مستراح شد يا با پای راست و از اين گونه اعمال مضحک و شرم آور

اساسآ قسمت اعظم آنچه که عده ای آنرا مقدسات مردم می نامند چيز هايی بيش از همين اعمال مسخره و بی ارزش نيست. کار هايی بيهوده و شرم آور که مقام بلند انسان را از اشرف مخلوقات بودن تا حد يک درازگوش چهار پا به زير می کشد. بنابر اين اساسآ احترام به چنين مقدسات و باور هايی نه تنها خيانت به فرهنگ و جامعه ی انسانی که حتی جفای به همان اشخاص قمه زن و بی شعور هم هست

نکته ی مهم ديگر اين است که ما وقتی از مقدسات مردم سخن می گوئيم اول بهتر است که اصلآ به منشأ اين مقدسات توجه کنيم. يعنی در نظر داشته باشيم که همه ی اين نادانی ها که مقدسات نام گرفته از تراوشات ذهنی قشری پشت کوهی بی سواد و فرهنگ است که آنرا در درازای سده ها بنام دين و مذهب و خداپرستی ملکه ی ذهن اين مردم نگونبخت عقبمانده ساخته اند نه خود مردم

طايفه ای زالو صفت که اساسآ فلسفه ی وجودی و ادامه ی حيات انگلی شان در گرو همين نادان نگاه داشتن مردم و خريت گستری است. اصلآ وای به حال ملتی که مقدساتش محصول فکری مشتی انگل و طفيلی و بی سواد باشد، و بد تر از آن اصلآ خاک بر سر آن ملتی که حتی روشنفکرانش هم مدافع محصولات فکری اين چنين عناصر پست و پسمانده ای باشند که حتی در قرن بيست و يکم هم هنوز به بديهی بودن اصل آزادی انسان نرسيده اند. چنانکه فعلآ خاک بر سرمان هم شده است و بسياری هنوز خود خبر نداريم تا چه اندازه بدبخت و مسخره هستيم و مسخره تر از ما هم به اصطلاح روشنفکرانمان

در زمينه مسخره بودن قسمت بزرگ اعتقادات مردم برای اينکه سخنم را مدلل کرده باشم، اين را بياورم که طبق آماری که سازمان گردشگری خود رژيم بدست می دهد، فقط در طی سالی که گذشت بيش از دوازده ميليون نفر هموطن من و شما به زيارت جمکران رفته و نامه در چاه انداخته اند. نويسنده شک ندارم که دستکم نيمی از اين ايرانيان از ملا جماعت و حکومتشان بيزار هستند. نامه هاشان هم مستقيم و غير مستقيم به شکايت از ملا ها به امام زمان مربوط بوده. اين بدين معنا است که مردم برای دفع شر ملا ها از امام زمان ته چاه ياری طلبيده اند. بی اينکه متوجه باشند که اصلآ اين جناب امام زمان و جمکران بازی از محصولات ناب خود ملا ها است. به بيانی روشن تر، اين دوازده ميليون انسان نگونبخت گرفتار حتی برای رهايی از زندان شيخ و ملا هم بی اينکه خود بدانند، به زندان بزرگتر و مهلک تر آنان پناه برده اند

توجه داشته باشيم که اين جمکران بازی و چاههای مملو از نامه های تظلم خواهی و چلوکباب های سلطانی امروز به مقدسات مردم تبديل گشته است. همچنان که آن چند سانترفيوژ فکسنی و قاچاقی در حال تبديل شدن به مقدسات مردم هستند. خوب، تکليف ما در اين ميان چيست؟ آيا بايد به اين اعتقاد هموطنانمان احترام قايل شويم. به اعتقادات آن نيمه گوسفندانی بی شعوری که دخترانشان از فرط فقر بفروش می روند، اما با شکم گرسنه عربده می کشند که انرژی هسته ای حق مسلم شان است؟ و همينطور به اعتقاد آن دوازده ميليون زائر عقبمانده و فلکزده ی جمکران؟

يعنی اگر ما به اين اعمال پوچ و مسخره و شرم آور آن اتم دوستان بی شعور و آن دوازده مليون بی فرهنگ ملا زده خرده گيريم، به مقدسات آنها توهين کرده ايم؟ به باور نگارنده، ما نه تنها نبايد به اعتقادات اين مردم احترام بگذاريم، سهل است که بايد به شدت هم اين باور های مسخره ی آنان را به نقد کشيم. البته با متانت و با دليل و منطق و در حد فهم خودشان. احترام بدين اعتقادات نه احترام و خدمت بدين مردم جاهل، که بزرگترين بی احترامی به شأن انسانی آنها و از آن بدتر خيانت در حق آنان است

مايی که می دانيم بسياری از اعتقادات مردم از سر نابخردی و خريت است چرا بايد سکوت اختيار کنيم. دانسته برای جهالت ارزش قايل بودن و سکوت و مماشات با نادانی، صحيح ترين نامش جهالت پروری و عوام ستايی است. زمان آن رسيده است که ما ديگر خيلی باز و بی پرده با مردم سخن گوئيم. بويژه مايی که در بيرون از ايران و در دنيای آزاد زندگی می کنيم و محدوديت های داخل را نداريم. بايد به مردم گفته شود که مقدسات شما مشتی چرنديات است. بايد اين موضوع را هم روشن ساخت که ما اصلآ نه مقدساتی داريم و نه نيازی به ملا که حافظ آن مقدسات باشد

جلوگيری از نقد به بهانه ی دفاع از مقدسات مردم، خطرناک ترين نوع سانسور است. صورت قوانين الهی دادن به امر سانسور نه حتی احترام به خداوند که اهانت و دشمنی با او است. چون همه را از خداوند بيزار می کند. اين دقيقآ همان کاری است که رژيم انجام می دهد. يعنی از خداوند برای مردم آنچنان اهريمنی پليد و چاقو کشی می سازد که هم هيچ نقدی را بر نمی تابد و زور گو ترين است. خدايی که هم با هر فکر سازنده دشمنی دارد و هم اين که دشمن پيشرفت و رفاه و شادی و شعف مردمان است

کاری که ملا ها بنام اسلام انجام می دهند حتی با روح خود اسلام هم در تضاد است آخر. صرفنظر از اينکه اسلام بطور گوهری ميانه ی خوشی با منطق و استدلال ندارد و از ابتدا تا انتها هم زورگويی است، با اين حال اما حتی در کتاب آن قرآن هم دانايان بيش از نادانها ستوده شده است. (انما یخشی الله من عباده العلماء)، يعنی همانا خشیت خدا را دانایان در دل دارند. که البته واژه ی علماء بر خلاف آنکه ملا ها آنرا معنی می کنند، در زبان عربی به دارندگان دانش و آگاهی گفته می شود، نه به کسانی که فقط چند متر چلوار بر سر بسته اند و علمشان از چگونگی جماع با اسب و خر و قاطر فراتر نمی رود

بهر حال، چنانچه ما خواهان جامعه ای پويا و پيشرو هستيم، بايد اين اصل را جا اندازيم که هيچ نقدی به معنای اهانت نيست، ولو نقاد تا آنجا پيش رود که امری را کاملآ باطل و هجو دانسته و بدان بخندد. چون حتی تمسخر يک فکر هم جرم نيست. همانگونه که هجو هيچ شخصيت اجتماعی و حتی دينی هم جرم نيست. اگر اينگونه بود که پاپ بنديکت و جرج بوش و ملکه ی اليزابت ... تا به حال بايد ميليونها مخالف خود را به جرم شکلک ساختن و حتی فحاشی به دادگاه کشيده باشند. اصلآ اين استدلال هم که چون اکثريت مردم به يک فکر باور دارند، پس نبايد آن را نقد کرد، از بيخ باطل است. فرض گيريم که ما در ميان قبيله ی آدمخواران باشيم، چون اکثريت در آنجا به آدمخواری اعتقاد دارند، ما حق نداريم عمل آدمخواری را به نقد کشيم، آخر اين ديگر چه منطقی است !؟

ممکن است گفته شود اين مثالی نابجا و خشن است. اما اگر بدين بيانديشيم که مناديان اين به اصطلاح اعتقادات تا به حال خون چند صد هزار انسان را ريخته اند، آنگاه متوجه خواهيم شد که حتی مقايسه ی آدمخواران هم با اين باورمندان جانی، نه اهانت به آنان، که جفای به آدمخواران است. زيرا آدمخواره فقط از سر نا آگاهی و آنهم فقط برای سير کردن شکم خود آدم می خورد، اين باورمندان اما از سر اعتفاد. يعنی از روی باور به ايمانی دروغين و اهريمنی که در آن بی رحمی، شقاوت و جنايت سبعانه عين خدا پرستی و عبادت محسوب می شود

www.zadgah.com

|

Friday, September 14, 2007

 

آينده گمشده است




زاد گـــاه
امير سپهر

آينده گمشده است

ملتی که نگاهش همواره به گذشته باشد، آينده اش از گذشته اش نيز تيره تر خواهد شد

اين گفته که (هر ملتی تاريخ خود را نشناسد، آنرا تکرار خواهد کرد) سخنی ژرف و تأمل بر انگيز است. نگارنده اما با توجه به اوضاع پريشان کنونی خودمان می خواهم جمله ی ديگری بياورم که شايد ما را به تآمل بيشتری وا دارد. اين که خواهم آورد تئوری پردازی و يا اظهار نظر نيست. بلکه بيان يک حقيقت است

حقيقتی که بر آيند يک دوره از کجروی خانمان برباد ده ما در ارتباط با سرنوشت خود و ميهنمان است. چکيده ی تجربه ای عينی در يک جمله ی کوتاه. تجربه ای تلخ و مخرب که نسل ما (دستکم آن بخش از اين نسل که کينه آنها را کور نکرده) در اين روزگار تيره و تار دارند آنرا با چشم خود می بيند

بيان اين حقيقت که اگر (هر ملتی تاريخ خود را نشناسد، اشتباهات خود را تکرار خواهد کرد)، از آن مصيبت بار تر اين است که (هر ملتی که نگاهش همواره به گذشته باشد، آينده اش از گذشته اش نيز تيره تر خواهد شد). البته شکی در اين نيست که شناخت گذشته در ساختن آينده ی بهتر تأثير بسزايی دارد، اما نتيجه ی اينکه ملتی تمامی مساعی خود را صرف کنکاش در گذشته کند، که ما سی سال است مشغول آن هستيم، از نشناختن تاريخ هم هزاران بار فاجعه بار تر است. اين سرگردانی در گذشته و افراط در پرداختن به تاريخ دارد ايران را بر باد می دهد

اين موشکافی که ما در تاريخ به خرج می دهيم، اين نزاع های سفيهانه که ما بر سر مردگان داريم، اين بحث های مداوم و فرسايشی که ما همه ی توان خود را صرف آن می کنيم، مصداق عينی همان جمله ای است که در بالا آوردم. هوش و حواس ما آن اندازه مشغول گذشته است که آينده ديگر پاک از يادمان رفته است. اين سفر های مداوم و دور و دراز به قعر تاريخ نه تنها ما را نيم گامی هم به جلو نبرده، بلکه ما را اصلآ از هدفی که داريم هم هزاران فرسنگ دور تر ساخته. اين افراط کاری ما در واپسگرايی ديگر حتی ملا ها را هم روسفيد کرده

آن که می گويد ما فردا به آزادی و و دموکراسی و آبرو خواهيم رسيد متاسفانه خود نيز نمی داند که چه می گويد. اينگونه سخنان شعار هايی پوچ و بی محتوا بيش نيستند. ما چگونه به آزادی خواهيم رسيد وقتی بلحاظ سياسی هنوز هم در پنجاه و شصت سال پيش فکر و زندگی می کنيم. ما اصلآ در اين زمان زندگی نمی کنيم که تا بتوانيم با توجه به وضع کنونی خود طرحی برای دو و سه و دهسال آينده بريزيم. حقيقت اين است که ما همه مرتجع هستيم و با اين مرتجع بازی ها هم نه تنها به آينده ی بهتر نخواهيم رسيد، سهل است که آينده مان صد بار هم تيره تر از گذشته مان خواهد شد

ما ايرانيان در همه ی اين سالها بجای کار سياسی جدل تاريخی کرده ايم. آنهم بر سر مردگان. فقط هم يکديگر را کتک زده و از زور و اعتبار انداخته ايم. اين دامی بوده که رژيم با زيرکی گسترده و همگی ما را هم در آن گرفتار ساخته. تا با يک سری مباحث پايان ناپذير و بی سر و ته تاريخی قوای همديگر را به تحليل بريم و کاری با دشمن مشترک نداشته باشيم. همديگر را بدريم و روز بروز از هم منزجر تر گرديم و به تبع آن هم روز بروز هم پراکنده تر. رژيم برعکس بعضی از ما اين اندازه شعور داشته که بداند هيچ بحث تاريخی انتها ندارد، ولو حتی مربوط به فردی باشد که فقط سيزده روز در دهی کد خدايی کرده

تاريخ جسم جامدی نيست که بتوان با استفاده از علم رياضی يک بار ابعاد آنرا اندازه گرفت و اعلام نمود و همه هم آن ابعاد را بپذيرند. اين مقوله با ميزان شعور، پايگاه اجتماعی، سلائق و برداشت افراد ارتباط دارد و بد تر از همه با احساس افراد. برداشت و سليقه و علاقه و ساختمان احساسی حتی دو نفر هم درست يکسان نيست که ما با اين بحث ها بتوانيم به يک نتيجه گيری واحد برسيم. چه رسد به توافق رسيدن يک ملت هفتاد ميليونی بر سر يک بحث تاريخی. آنهم بر سر تاريخی که هزار راوی دارد. هر راوی هم نظر و حکمش نود و نه درصد با آن نهصد و نود و نه نفر ديگر مغايرت کامل دارد

آنکه الف وی را خدمتگذار می داند از نظر ب فردی خائن است. آنرا که ت وطن پرست می شناسد، به جرم وطنفروشی مورد نفرت پ است و ج نظر هيچکدام از اينها را فبول ندارد ... و تو برو تا جهان جهان است. همين است که مباحث تاريخی آنهم بويژه در ميان ما، که هيچ يک هم برای ديگری اندک حقانيتی قائل نيستيم هرگز و هرگز نه پايانی خواهد داشت و نه ما را بجائی خواهد رساند. اينکه می گويند "احترام به عقايد ديگران با حفظ مواضع خويش از نشانه های پايبندی به دموکراسی است" بخشی هم به همين برداشت افراد و جريانهای فکری از شخصيت های تاريخی مربوط می شود

ممکن است من شما مارکس و لنين را ديناری قبول نداشته باشيم و انديشه ی وهم آلود آنانرا باعث کشته شدن، تباهی، فقر و مسکنت ميليونها انسان بدانيم، ليکن کسانی آندو را با همه ی وجود می ستايند. در بازی دموکراسی هم آنان حق دارند مارکس و لنين را بستايند و هم ما حق داريم که انديشه اين دور را نقد و رد کنيم. قضاوت اينکه کدام يک از ما می تواند جامعه را بهتر اداره کنند با مردم است. اين نظر مردم هم برای يک بار نبوده و آنان در آزمون و خطا حق دارند که نظر خويش را با مسالمت و بدون زد و خورد تغيير داده و صاحبان انديشه ی دگر را برای اداره ی امور خويش بر گزينند

اصولآ اين که بعضی طوطی وار می گويند ما اول بايد تاريخ خود را بشناسيم و مثلآ قبول کنيم که فلان فرد بهمان اشتباه يا خيانت را داشته آنگاه با هم همکاری کنيم سخنی کاملآ باطل است. اين سخن در حکم مشروط کردن همکاری به تحقق امری محال است. اگر بنده ی نويسنده ی اين سطور بدانم و بپذيرم که فرد مورد علاقه ام خائن و خطا کار بوده، ديگر اصلآ بايد يک ديوانه باشم که از چهره ای خائن و ندانم بکار جانبداری کنم. با اين شرط ما هرگز به فاز همکاری نخواهيم رسيد. زيرا هرگز به شناخت و قضاوت تاريخی واحدی نخواهيم رسيد

فرض گيريم که همه ابتدا بايد تاريخ خود را بشناسيم. بسيار خوب، نفس شناخت کاری ستودنی است. اما آيا کسی هست که بما نشانی دهد که ما برای شناخت تاريخ خودی بايد به سراغ کدامين کتابها و کدام مورخين رويم ؟ به سراغ ناصر پور پيرار ديروز توده ای و امروز مورخ الدوله ی ولی فقيه که اساسآ تاريخ پيش از سال چهل و دو ما را قبول ندارد و کوروش را هم غير ايرانی و نوکر صهيونيزم معرفی می کند، يا آن ديگر تاريخ نويسان که يکی کوروش را رسولی از جانب خداوند می داند و آن ديگر مصدق را بزرگترين شخصيت تاريخی و آن سومی نادر شاه افشار را و آن چهارمی رضا شاه را و آن پنجمی حنيف نژاد را و بعضی حتی پدر کيانوری را با پانزده کيلو پرونده ی وطنفروشی و ... ؟

اصلآ زياد دور نرويم و از رضا شاه پهلوی گوئيم که مادر بزرگان و پدر بزرگانمان در عهد او زيسته اند. ما برای شناخت پهلوی اول بايد به گفته ی آن هزاران هزار شاهد اسناد کنيم که خدمات آن مرد را با چشم خود مشاهده کرده و او را وطن پرست ترين چهره ی تاريخ ايران می دانستند يا بايد آن نوشته های سر تا پا متناقض را ملاک قضاوت خويش قرار دهيم، اگر آری بايد کدام کتابها را درست و کدام ها را نادرست بدانيم؟

مطالب افراد اکثر توده ای را که برای خوش آمد ارباب شهادت پدران و مادران خويش که سهل است حتی مشاهدات شخصی خويش را هم تحريف کرده و مردی با آن غيرت ملی و شرافت و ميهن دوستی را نوکر انگليس و قلدر معرفی می کنند يا آن هزار ها نوشته ی ديگر را که به وی لقب کبير داده و همه چيز ايران را از وی می دانند. از همه ی اينها مهم تر اصلآ ما بايد چگونه تشخيص دهيم آنکس که بما مأخذ و کتاب نشان می دهد خود بی طرف بوده و از صلاحيت و انصاف و سلامت وجدان برخوردار است؟

برای درک بهتر اين ادعا کافی است که چند جلسه ی پای منبر آقای بهرام مشيری بنشينيد. بنشينيد و ببينيد و بشنويد که اين مرد با چه نفرت و کينه ی عميقی به پادشاه فقيد ايران می تازد. و سپس به نتيجه کار وی توجه داشته باشيد که نود درجه زير صفر است. اين فرد محترم ده ـ پانزده سالی می شود که خود را پاره پاره می کند تا به مردم بقبولاند که خائن تر از زنده ياد محمد رضا شاه پهلوی از مادر گيتی زاده نشده. اما نتيجه چه شده؟

جز اين است که پس از اين همه سال فحش، ترور شخصيت، دروغ، پرونده سازی، تحريف، جعل، بدهانی و حمله و شاهد دروغين تراشيدن در عمل نه تنها از طرفداران آن شاه دقمرگ شده در غربت کم نشده، بلکه روزبروز هم به تعداد شيفتگان وی اضافه گرديده. تا آنجا که اينک تور های زيارتی برای رفتن به آرامگاهش براه افتاده. امری که بموازات خود روز به روز هم اين مرد محترم کتابخوان اما مغرض را عصبی تر و بی چاک دهان تر کرده است

بطوری که اين اواخر در هر برنامه ايشان زمان تاختن به شاه طولانی تر و طولانی تر شده. ايشان حال بر سر هر موضوع نامربوطی هم ناخود آگاه چند ناسزا نثار پادشاه فقيد می کند. حتی اگر سخن بر سر ماهی دودی و سير و سماق و سرکه و سکه ی شب عيد هم که باشد

البته اين را نيز بياورم که در واقع طرف اصلی ايشان و هدفشان از منبر رفتن در تلويزيون هم فقط کوبيدن خاندان پهلوی است. باقی، کاری است که برای ايشان در حد تفريح. حتی دفاع متعصبانه و بسيار زشت شان از زنده ياد دکتر مصدق هم صرفآ ابزاری است برای همان منظور. نامبرده آنچنان صد در صدی و حزب الهی وار از مرحوم مصدق دفاع می کنند که شنونده را به جای مجذوب ساختن از هر چه مصدق و مصدقی است منزجر می سازد

اين آدم که خود را پژوهشگر تاريخ هم می نامد هنوز اين اصل بديهی و اوليه را درک نکرده که کار مورخ اصولآ فقط روشن نمودن زوايای پنهان تاريخی با پژوهش در اسناد و شواهد تاريخی بجای مانده است و روشنگری، نه فحش و پرونده سازی و صدور حکم خدمت و يا خيانت. در تاريخ هيچ حکم قطعی وجود ندارد. زيرا که تاريخ علمی است که کار اصلی اش گشتن و پيوسته گشتن است. در تاريخ نمی توان حکم قطعی صادر کرد چون حکم امروزين با پيدا شدن يک يا چند سند معتبر فردا بکلی زير و رو شدنی است

آن کس که از ابتدا قضاوتی دارد که اصلآ مورخ نيست. طبيعی است که اينچنين آدمی اگر به دنبال مدرک و سندی هم می گردد نه برای روشنگری که فقط به خاطر اين است که درستی قضاوت خويش را به اثبات رساند، و اين همان کاری است که اين مردم محترم سالها است که دارد انجام می دهد

نتيچه اينکه اول شرط کمک کردن به آزادی ايران آزاد ساختن خويشتن از اين مباحث پوچ، بی انتها و کودکانه است. نه فقط اين، که اساسآ آزاد ساختن خويشتن از تمامی اين نرمهای پوسيده موجود. از اين زندان لعنتی تاريخ. تاريخی که سر تا پای آن يا تعريف است يا تخريب و پرونده سازی. آزاد ساختن خود از زندان شاه و مصدق و از بند اين مثلآ مورخين که تشکيل دادگاه نظامی را با پژوهش تاريخی اشتباه گرفته اند. رها ساختن خود از دام اين آدمهای مريض و عقده ای که نام روشنفکر و مورخ و مفسر و اديب و دانشمند ... را با خود به يدک می کشند

راستی اين است که با تمامی چه چه و به به های عده ای برای فرهنگ ايران، فرهنگ کنونی ما لجنجزاری متعفن بيش نيست که فقط بوی گند از آن به مشام آدمی می رسد. اين فرهنگ فقط خائن می پرورد. جز نفرت هم چيزی نمی پراکند. اين فرهنگ افراد را هزار شخصيتی، دروغزن، پست، حسود و بی انصاف و تروريست کلامی تربيت می کند

نه تنها هيچ چيز نوی ندارد، که اصلآ با نوآوری دشمنی دارد. نگاه اين فرهنگ فقط به گذشته است و هدفش هم بجای پيشرفت بازگشت. آنهم بازگشت به چيز ها و ارزشهای موهومی که هيچ تعريف روشنی هم از آنها به دست نمی دهد. حاصل اينکه ما بايد از ارتجاع در تمامی اشکال آن دوری کنيم و فقط در فکر آينده باشيم. بيش از هر تحولی هم ابتدا خويشتن را متحول سازيم که اين اول قدم در راه رسيدن به آينده ای بهتر و انسانی تر است. خود متحول ساختن آنهم تا به حدی که اصلآ بيرون شدن از چارچوب های اين فرهنگ فاسد و متعفن باشد

http://www.zadgah.com/

|

Thursday, September 06, 2007

 

میان خون باید رفت

زاد گـــاه
امير سپهر



گر مرد رهی میان خون باید رفت

پـس از مـــرگ بــر مــــن کـنـد آفــرين ---------- هـر آن کس که دارد هش و رای و دين

دوستان و هم ميهنانی که نوشته ها و عقايد مرا می خوانند، و شايد هم عده ای از ايشان اين نوشته ها را می پسندند، ايرادی به کار من گرفته اند. اين عزيزان معتقد هستند که من افکار و روش سياسی اين شخص و يا آن گروه را نقد و رد کرده اما خود هيچ راه حل بهتری را ارايه نمی دهم. نگارنده تا حدی اين نقد را بجا می دانم و می پذيرم. تا حدی را از اين جهت می نويسم زيرا که من آنچه را که درست می پندارم در لابلای جملات می آورم. اما اين ايراد بر من وارد است که در نوشته هايم بطور مستقيم به معرفی ديدگاههايم نمی پردازم

حال اما صرفنظر از اين نقد چون بار ديگر، و اين بار برای آخرين مرتبه قصد دارم از اين انشاء نگاری ها کم کرده و به کار عملی و تشکيلاتی بپردازم، منبعد بطور مستقيم به عرضه ی ديدگاه هايم خواهم پرداخت. هيچ ابايی هم ندارم که همينجا بنويسم قصدم هم از عرضه ی افکارم پيدا کردن همفکران جديد، يارگيری و اقدامات مشترک عملی است. از آنجايی هم که سطح توقعم منطبق بر شناخت و واقعييت های موجود است، اصلآ انتظار ندارم که حتی بتوانم پنجاه نفر را هم در آن کاليبر مورد نظر خود پيدا کنم

نگارنده ظرفيت و جايگاه خود را می شناسم. در اين سالها سست پيمانی و شهرت طلبی قسمت عمده ای از هم ميهنانم را هم خوب شناخته ام، و با پوزش فراوان اينرا نيز می دانم که متاسفانه بعضی از هم ميهنان عزيز ما گوسفند خو هستند. يعنی خود با انديشه و ابتکار و تشخيص و اراده ی خود وارد ميدان نمی شوند، بلکه منتظر می شوند که ببينند تشخيص ديگران چيست و در ابتدا کس و کسانی راه بيفتند و آنگاه ايشان چون گوسفندان فاقد خرد و اراده گله را دنبال کنند

نکته ی بسيار مهم ديگر اين است که به تجربه آموخته ام که برای آزادی ايران اصلآ نبايد به دنبال کثرت و نفرات زياد بود. با اين مرض ملی شهرت طلبی و مقام جويی که ما داريم داشتن ده يار درستکردار و بی ادعا و غير شهرت طلب در ميدان سياست ايران از داشتن هزاران سمپات و سياهی لشگر شهرت طلب و خاله زنک و حسود بهتر است. نگارنده عمدآ روی اين شهرت طلبی انگشت تآکيد می گذارم چون در گذشته دهها بار ديده ام که وطن پرستی و آزادی خواهی و دموکراسی طلبی برای بسياری فقط دکان و بهانه ای است برای مطرح بودن

کمتر کسی از ما حاظر است نقش کارگر و سرباز را بازی کند. همه می خواهند فرمانده و کارفرما باشند. در حاليکه ما امروز به سرباز های بی ادعا نيازمنديم نه رهبر. سربازانی پاک دل و بی ادعا که حقيقتآ خواهان آزادی ميهن خود باشند. کسانی که حاظر باشند وارد صحنه ی واقعی مبارزه شوند نه اينکه فقط از پشت کامپيوتر ادای مبارز بودن در بياورند. افرادی که ايميل پراکنی و فرستادن خبر تجاوز و قتل و بی شرافتی رژيم را با مبارزه اشتباه نگيرند. مگر ما از اين دستکم ده ـ دوازده سال ايميل پراکنی و وبلاگ و تلويزيون بازی تا بحال چيزی بدست آورديم که همچنان خود را به اين اعمال مسخره و کودکانه دلخوش ساخته ايم

مگر خمينی برای انجام انقلاب شومش از وبلاگ و ايميل استفاده کرد. يا اهالی شيلی و آرژانتين... و يا حتی نپال که همين سال گذشته انقلابی دموکراتيک را به ثمر رساندند. نپالی که يک در ده هزار آنان هم اصلآ نمی دانند که وبلاگ و اينترنت خوردنی است يا پوشيدنی . اين اينترنت لعنتی اصلآ برای هر ملتی سودمند بوده باشد برای ما با اين عقده ها و روحيه رويا پرداز که داريم فقط بی عملی و بدبختی آورده

اينترنت البته می تواند خوب باشد. اما در صورتيکه ما از آن فقط بعنوان خبر پراکنان بی مزد تجاوزات رژيم به شرف و ناموس و غرور و حيثيت خودمان استفاده نکنيم. ما بايد اقدامات عملی کرده و خبر اقدامات ميهن دوستانه و شجاعت های خود را انتشار دهيم نه اينکه جغد وار فقط قاصد خبر های شوم باشيم. اين ادعا که گويا چون ما رهبر نداريم هيچ حرکتی نمی کنيم و اخته هستيم هم فقط خود را گول زدن و توجيه بی عرضگی است.

طبيعی است که هيچ حرکتی بی رهبريت به سامان نمی رسد. ليکن رهبر حقيقی در پروسه مبارزه بايد رشد کند و شناخته شود نه در سکون و بی عملی. نگارنده همينجا بسيار بسيار روشن بنويسم که گر چه برای شاهزاده رضا پهلوی همچنان احترام قائل هستم، اما اين آدم نشان داد که مرد اين ميدان نيست. اين اتحادی که ايشان منتظر آن هستند حتی در دويست سال آينده هم بوجود نخواهد آمد. وقتی پهلوی ستيزی و نفرت از شاهنشاهی؛ آنهم نفرت از سيستم پادشاهی حتی منهای خاندان پهلوی هم برای دسته هايی به صورت يک ايدئولژی و مذهب در آمده، مگر اين گروهها ها با ايشان که فرزند يک پادشاه است به همدلی خواهند رسيد

آنهم فرزند محمد رضا شاه فقيد که اساسآ تمام هويت سياسی عده ای ناشی از دشمنی با آن پادشاه است. جز آن دشمنی کور و مبارزه ی پنجاه ساله برای سقوط ايران هم چيز ديگری در کارنامه ی خود ندارند. اصلآ اگر اينها حتی در درون خود هم که بپذيرند پنجاه سال بيراهه رفته و در نتيجه ايران و ايرانی را اينطور به خاک سياه نشانده اند کارشان به جنون خواهد کشيد. پس انتظار رسيدن به اتحاد با چنين اشخاصی اگر به منظور فرار از مسئوليت نباشد متاسفانه از کم خردی محض است

کشور دارد از بين می رود و ايشان همچنان مانند کشيش ها در روز های يکشنبه موعظه می کند. مرد سياسی و ميهن پرست حقيقی آن است که تهور داشته باشد. برای نجات مردم و کشورش هر کاری را که درست می داند انجام دهد و در فکر خوشنامی و بدنامی نباشد. از تهمت چهار خائن و نوکر رژيم نهراسد. نترسد از اينکه چند توده ای او را مستبد و عامل آمريکا و کودتاچی ووو خطاب کند. انسان مخلص و پاکباخته ای باشد که بجای رفتن به دنبال محبوب قلوب همه شدن در فکر نجات ميهن و مردم خود باشد

در فکر نجات دختر ها و پسر های ايران باشد که از فحشا و اعتياد و کليه فروشی و هزاران درد بی درمان ديگر روزی صد بار می ميرند و زنده می شوند. در فکر ايران باشد که در نيم قدمی ايرانستان شدن است. بنده که نمی فهمم وقتی ايران دارد بکلی از بين می رود و در دنيا ذره ای هم شرف و غرور برای ايران و ايرانی باقی نمانده ، پس ديگر از چه چيزی بايد ترسيد آخر. اگر از ترور شخصيت و تمهت می ترسيم مطمئن باشيم که هر فردی هر عمل درستی هم که برای نجات ايران انجام دهد در اين فضای آلوده و مسموم باز چهار خائن و کهنه توده ای و مزدبگير ملا ها او را نوکر اجنبی و کودتاچی و زورگو و دزد و وطن فروش ... خواهند ناميد

. اين البته خاص جامعه ما نيست. چنانچه سرنوشت مبارزان بزرگ جهان را با دقت مطالعه کنيد خواهيد ديد که همگی در زمان حيات خود متحمل هزاران تهمت و فحش و افترا شده و با بی مهری و نادانی عوام روبرو بوده اند. بنابر اين مهم نيست که مردم در باره ی ما امروز چگونه قضاوت می کنند، مردمان معاصر اغلب در مورد انسانهای بزرگ هم عصر خود نادانی و بی انصافی به خرج داده اند. اگر کسی به کاری که می کند ايمان داشته باشد و آن کار را با خلوص و پاکی انجام دهد بدون شک انسان بزرگی است. بدون شک هم در آينده تاريخ از وی به نيکی ياد خواهد کرد

به هر روی اين بحثی طولانی است که من به تدريج به نوشتن آن خواهم پرداخت. همچنين پس از اين باور ها و روشهای مبارزاتی که بدانها باور دارم را به روشنی خواهم آورد. با اين اميد که بتوانم برای اقدامات عملی همفکران و يارانی را پيدا کنم

www.zadgah.com

|

Wednesday, September 05, 2007

 

خاموش

! اگر خاموش بنشينيد بزودی نوبت خودتان نيز خواهد رسيد

در ميان ايميل های دريافتی يکی را خيلی آموزنده و عبرت انگيز يافتم. نگارنده ضمن سپاس از بزرگواری نويسنده اين ميل که مرا بيش از استحقاقم مورد لطف و محبت خود قرار داده اند، عين نوشته اين هم ميهن دانشگاهی را در زير می آورم، و سپس هم سخنی از برتولد برشت را. باشد که اين دو مطلب کوتاه اما بسيار پر مغز بعضی از منفعت طلبان بی خبر از سرنوشت شوم فردای خويش را کمی به خود آورد

هم وطن عزیزم جناب دکتر امير سپهر نوشته وزین و متین حضرت عالی ((رومانتيسم ابتر وطنی، پديده ای خانمان برباد ده)) به دلم نشست. همان گونه که نوشته آقای دکتر ماشاله آجودانی درست است. ما مشکل فرهنگی داریم باید کار زیادی انجام دهیم. مردم ما به دلایل خاصی که اکنون فرصت بازگویی آن نیست منافع جمعی را فدای منافع شخصی می کنند و چنین می پندارند که مرگ فقط مال همسایه است. غافل از این که نوبت آنها هم می رسد

در سال 1384 برای اولین بار استادی را در دانشگاه اهواز به دلیل ناگفته ( در تضاد با حکومت ) با 28 سال خدمت باز نشسته کردند و بخشی از حقوقش را هم با اشتباه عمدی از وی سلب نمودند. متاسفانه هیچیک از استادان از وی دفاع نکردند درست یک سال بعد 24 استاد دیگر را که 14 فروردین به دانشگاه برای تدریس آمده بودند در روی میز اطاق خود حکم باز نشستگی را ملاحظه کردند. آنوقت صدای وا مصیبتا سر دادند . هم وطن عزیزم تمام نوشته های شما واقعیت است ولی برای درک این واقعیتها زمان لازم است. آرزومندم نوشته های شما را بازهم شاهد باشم. شاد و زنده باشید

برتهولد (برتولد) برشت (آ) = روزی که نازی ها به جان روشنفکران آلمانی افتادند من ساکت ماندم، چون روشنفکر نبودم. روزی که به سراغ کمونیست ها رفتند، من چیزی نگفتم، چون کمونیست نبودم. روزی که نوبت به یهودیان رسيد، من حرفی نزدم، چون یهودی نبودم، و آن روز که نازی ها به سراغ خود من آمدند هیچ کس هيچ سخنی نگفت، چون ديگر کسی باقی نمانده بود آخر

EUGEN BERTHOLD FRIEDRICH BRECHT- (Augsburg) 1898-1956
آ - برتهولد برشت شاعر، نويسنده و متفکر بزرگ و انسان دوست آلمانی در نهم فوريه سال ۱۸۹۸ در آوگسبورگ آلمان متولد شد. او پس از چهل سال تلاش بی وقفه برای آزادی انسان، عدالت اجتماعی، و همينطور مبارزه بر عليه دشمنان بشريت، خرافه گستران و جنگ و جنگ افروزان سرانجام در سال ۱۹۵۶در سن ۵۸ سالگي در زادگاه خود کشور آلمان ديده از جهان فروبست

http://www.zadgah.com/

|

Tuesday, September 04, 2007

 

اصولگرا

زاد گـــاه
امير سپهر


بس کنيد آخر! اصولگرا يعنی چه !؟

ما وقتی اين دروغزنان و دزدان و متجاوزان و تروريست ها را اصولگرا می ناميم، يعنی می پذيريم که اين جانيان انسانهای نيک انديش و درست کردار هستند و در عوض ما انسانهای پست و بی اتيکت و مخالف با اصول و پرنسيپ های اخلاقی

تا دو ـ سه سال پيش از اين، بويژه تا قبل از تشکيل دولت احمدی نژاد جناحی که هم اينک بر سر کار است حتی بوسيله ی ديگر جناح داخلی خود رژيم، يعنی اصلاح طلب ها هم جناح طالبانی، انحصار طلب، دارندگان قرائت فاشيستی از اسلام ... ناميده می شد. ليکن چند سالی است که ديگر همه از اين جناح بنام اصولگرايان ياد می کنند. هم خود جناح سابقآ طالبانی، هم آن اصلاح طلب های دروغين و هم حتی اپوزيسيون خارج از کشور

اگر شما به مقالات و مصاحبه های تا دوسال پيش سعيد حجاريان، تاج زاده، بهزاد نبوی، عيسی سحر خيز، رجبعلی مزروعی، محمد رضا خاتمی، فاطمه حقيقت جو، الهه کولايی و مصطفی معين... مراجعه کنيد خواهيد ديد که همگی آنها از جناح احمدی نژاد، جنتی، شريعتمداری، خامنه ای ... در مؤدبانه ترين شکل هم با واژگان مرکب جناح اقتدار گرا و جناح انحصار طلب نام برده اند. حتی ملا هايی چون مجيد انصاری و محمد علی ابطحی و مهدی کروبی و محتشمی پور ... هم تا آنزمان اين جناح را جناح مرتجع و انحصار طلب می ناميدند

به بيانی روشن تر تا دو ـ سه سال قبل فاشيست بودن جناح مربوط به احمدی نژاد و جنتی و حسين شريعتمداری و خامنه ای ... آنچنان محرز و آشکار بود که حتی خود سيد محمد خاتمی بزدل و ترسو هم ديگر از اين دار و دسته ای که هم اينک دولت و مجلس و شورای نگهبان را بدست دارند بدون ترس با جمله ی "دارندگان افکار سنگواره ای" نام می برد. حال اما همانطور که اشاره کردم هيچکس از اين جناح با آن القاب زشت ياد نمی کند و جناحی که تا ديروز طالبان و فاشيست و انحصار طلب و اقتدار گرا ناميده می شد امروز بوسيله همه اصولگرا ناميده می شود

در پاسخ به اينکه چه عاملی، چه کسی و يا کدام گروهی باعث اين تغيير نام آبرومندانه شدند؟ فقط يک پاسخ وجود دارد، و آنهم اشاره به نام محمود احمدی نژاد است. بله، محمود احمدی نژاد بظاهر مسخره و مضحک اين کار سترگ را به انجام رسانيد. کاری به جناح بازی های فريبکارانه نظام نداشته باشيم که سر تا پا همگی از يک کرباسند و همگی هم دغلباز و دزد و جنايتکار. فقط توجه کنيد که اين اپوزيسيون ما تا چه اندازه بی عرضه و از مرحله پرت است که آدم مسخره ای مانند احمدی نژاد هم می تواند فرهنگ سياسی آنرا مخدوش سازد. اينکه اصولگرايی چيست و چرا می گويم فرهنگ سياسی اپوريسيون مخدوش شده، موضوعاتی است که در حد حوصله بدانها اشاره خواهم کرد

باری، واژه ی مرکب اصولگرايی در همه ی زبان ها و فرهنگها فقط دارای يک معنا است. که اين معنا هم پايبندی به اصول و ارزشهای اخلاقی است. اين واژه اما در فرهنگ ما می تواند واژه ای دو پهلو هم باشد. يعنی هم می تواند يک معنای حقيقی داشته باشد و هم يک معنای مجازی. که معنای حقيقی آن مجهول و معنای مجازيش معلوم باشد. اصولگرايی در فارسی هم می تواند صرفآ معنای پيروی از نرم ها و مکانيزم های خاص برای تعامل با ديگران، دستيابی به هدف و يا حتی بطور کلی نوع روش زندگی را بدهد و هم اينکه بصورت مجازی فقط به معنای پيروی از اخلاقيات باشد

در حالت اول اصولگرايی می تواند حتی معنای کاملآ منفی و مخرب و انسان کش هم داشته باشد. يعنی چنانچه حتی يک دزد و گانگستر هم در ارتکاب به جرم و دست آلودن به جنايت به نوعی روش و طرح و مکانيزم پايبند باشد و هميشه هم از آن روش پيروی کند، وی را هم می توان يک اصولگرا ناميد

با اين وجود اما ما ايرانيان هرگز از اين واژه بصورت منفی استفاده نمی کنيم. منظور ما از بکار گيری واژه ی اصولگرا در گفتار ها و نوشتارهايمان در واقع اشاره به همان بار معنايی مثبت اين واژه و بنوعی استفاده مجازی از آن است. به زبانی ديگر، در فرهنگ ما وقتی گفته می شود که فلان شخص اصولگرا است، منظور اين است که آن فرد به يک سری پرنسيپ های اخلاقی و صفات نيک انسانی معتقد است

يعنی فردی است شريف و محترم که به زيور راستی و درستی و شرافت اخلاقی آراسته است. پس اين واژه نه در ميان ما که از آن بصورت مجازی استفاده می کنيم و نه در نزد هيچ ملت ديگری معنای منفی ندارد. يعنی شما هرگز در هيچ فرهنگ و زبان و در نزد هيچ ملتی نمی بينيد که يک ذرد و جنايتکار و متجاوز و فريبکار و متحجر و زشتکردار را هم اصولگرا بخوانند. ولو آنکه آن فرد هميشه هم در زشتکاری های خود از يک نوع روش و اسلوب استفاده کند

حاصل اينکه اصولگرايی در فرهنگ ايران هميشه واژه ای احترام برانگيز بوده و ما هميشه از اين واژه بصورت مثبت استفاده می کرديم. چه تا پيش از انقلاب و چه حتی پس از آن. تا اينکه سر و کله ی شخصی بنام احمدی نژاد در شهرداری تهران پيدا شد، که ظهور اين مهره ی تا آن زمان گمنام در جلو خوان دکان ولايت، و استفاده مرتب وی از اين واژه در تعريف خط فکری خود و جناحش باعث گرديد که اين واژه کم کم تغيير معنا دهد. بصورتی که امروز پس از سه ـ چهار سال معنای اين واژه ديگر کاملآ دگرگون شده است. دوست و دشمن و صغير و کبير هم اين تغيير را پذيرفته اند

يعنی چنانچه تا چندی پيش فقط به انسانهای والا و شريف اصولگرا گفته می شد، اينک از دولت سر اين مهر ورز فقط به آن انسان نما هايی اصولگرا می گويند که کمترين بويی هم از شرف و انسانيت به مشامشان نخورده. الحق هم که احمدی نژاد اين تغيير را بسيار ماهرانه جا انداخت. حال تمامی اين دار و دسته ی فاشيست و دزد و جنايتکار که در ايران حکومت و دولت را در دست دارند خود را اصولگرا می نامند و مردم هم ايشان را با همان اسمی مخاطب قرار می دهند که خود آن فاشيست ها ابداع کرده اند و دوست می دارند

همانگونه که در ابتدای نوشته هم آوردم، طرفه اينکه اين طرح احمدی نژاد حتی در ميان اپوزيسيون خارج از کشور هم تقريبآ به خوبی جا افتاده. يعنی اينطرف هم عده ای آدم بی سواد و نادان که خود را مثلآ مخالف آن مهر ورزان می پندارند هم طوطی وار از آن جانيان و تبهکاران با همين واژه نام می برند. امروز اگر شما به هر نوشته و گفتار و مصاحبه ای از اپوزيسيون خارج از کشور که توجه کنيد خواهيد ديد که در اين طرف هم همه از جناح احمدی نژاد که بيشترين شان هم از تروريستهای شناخته شده هستند، با همان نام مورد دلخواه احمدی نژاد، يعنی اصولگرايان ياد می کنند

به ديگر سخن، احمدی نژاد نه تنها کاری کرده است که افرادی جانی مانند جنتی و الله کرم و سعيد مرتضوی و محسنی اژه ای و فلاحيان و خود خامنه ای و خلاصه تمامی خطرناک ترين و متحجر ترين متجاوزان و جنايتکاران خود را اصولگرا و پايبند به اصول بنامند، بلکه در اثر تکرار اين اپوزيسيون پپه و حواس پرت را هم وا داشته است که ايشان را بعنوان اصولگرا به رسميت بشناسند. يعنی بپذيرند که گويا تمام اين عناصر پست فطرت و اصول کش و بی پرنسيپ اصولگرا هستند و بطور طبيعی هم مخالفان آن جانيان و آدمخوار ها لابد افرادی ضد اصول و بی پرنسيپ

پس احمدی نژاد نه فقط در داخل سوار کول مردم شده، بلکه از اپوزيسيون خارج از کشور هم کولی گرفته. آنهم کولی فرهنگی و آنهم از اپوزيسيونی که پر از دکتر و مهندس و پرفسور و مورخ و اقتصاد دان و نويسنده و متخصص و اديب و کارشناس سياسی و چريک سابق و استاد دانشگاه و زبان دان و شاعر و متفکر... است

اين البته اول بار نيست که اپوزيسيون از عناصر رژيم تآثير فرهنگی می گيرد. چه که جلو تر نيز واژگانی مانند ميانه رو و محافظه کاران سنتی و عملگرايان و اصلاح طلبان... هم واژگانی تفلبی بودند که بخشی از تروريست های رژيم در دهان اين اپوزيسيون گذاردند. واژگانی که هيچ سنخيت و شباهت معنايی با واژگان مرسوم در فرهنگ سياسی غرب مانند واژگان ليبرال و کنسرواتيو و پراگماتيست و رفرميست ندارند

مصيبت بزرگتر اين است که حال اين تغييرات منفی در فرهنگ سياسی ما حتی به دولتها و سياستمداران و روزنامه نگاران خارجی هم منتقل شده. صد البته هم بوسيله ی عناصری از اين اپوزيسيون انديشمند که با خارجيان در ارتباط هستند. اينک تمام آن مطبوعات و سياستمداران و نويسندگان خارجی هم که قبلآ از اين رژيم يک قلم با پسوند مناسب بنياد گرا (رژيم بنياد گرای ايران) اسم می بردند، حال جناح سر بر ها را اصولگرا می نامند و جناح فريبکاران را رفرميست و جناح دايناسور ها را کنسرواتيو

به هر حال آنچه به آخرين دستاورد درخشان فرهنگی اپوزيسيون باز می گردد، يعنی پذيرش واژه اصولگرا بجای طالبان در ادبيات سياسی خود، اين بدين معنا است که حال ما به اصطلاح اپوزيسيون خود پذيرفته ايم که آن ناجوانمرد های تهی از همه ی فروزه های اخلاقی که ميهن ما را به اشغال در آورده و برای حفظ حکومتشان هم از هيچ جرم و تجاوز و جنايتی رويگردان نيستند همگی اصولگرا و نيک انديش و درست کردار هستند و در عوض ما انسانهای پست و بی اتيکت و مخالف با اصول

فرجام سخن اينکه بدين مناسبت يا بايد به احمدی نژاد و آن دار و دسته ی سر بر ها دست مريزاد و تبريک گفت که از مقام پست طالبان بودن و بنياد گرايی به مرتبه ی والای اصولگرايی ارتقاء يافته اند و يا به اين اپوزيسيون بسيار مترقی و باسواد ما تسليت و شرمت باد. به کسانی که حال خود پذيرفته اند که از آزادی خواهی و تجدد طلبی و عدالت جويی به گنداب بی پرنسيب بودن و بريدگی از اخلاق و عدم پايبندی به ارزشها سقوط کرده اند

http://www.zadgah.com/

|

Monday, September 03, 2007

 

رومانتيسم


زاد گـــاه
امير سپهر

رومانتيسم ابتر وطنی، پديده ای خانمان برباد ده

Romanticism is an artistic, literary, and intellectual movement that originated in 18th century Western Europe, during the Industrial Revolution. It was partly a revolt against aristocratic, social, and political norms of the Enlightenment period and a reaction against the scientific rationalization of nature in art and literature. It stressed strong emotion as a source of aesthetic experience, placing new emphasis on such emotions as trepidation, horror, and the awe experienced in confronting the sublimity of untamed nature.

It elevated folk art, nature and custom, as well as arguing for an epistemology based on nature, which included human activity conditioned by nature in the form of language, custom and usage. It was influenced by ideas of the Enlightenment and elevated medievalism and elements of art and narrative perceived to be from the medieval period. The name "romantic" itself comes from the term "romance" which is a prose or poetic heroic narrative originating in medieval literature and romantic literature. Romance is the emotion of the heart.

The ideologies and events of the French Revolution and Industrial Revolution are thought to have influenced the movement. Romanticism elevated the achievements of what it perceived as misunderstood heroic individuals and artists that altered society. It also legitimized the individual imagination as a critical authority which permitted freedom from classical notions of form in art. There was a strong recourse to historical and natural inevitability in the representation of its ideas.

-------------------------------------------------

Romantik bezeichnet eine kulturgeschichtliche Epoche, die sich insbesondere auf den Gebieten der bildenden Kunst (1790–1840), der Literatur (1795–1848) sowie der Musik (1800–1890) äußert.

Im heutigen, allgemeinen Sprachgebrauch bezeichnet der Begriff Romantik mit dem Adjektiv romantisch die Eigenschaft einer Sache, das Herz mit Liebe und Sehnsucht zu erfüllen, z. B. in „romantische Liebe“, „romantische Musik“ oder „ein romantischer Brief“. Oft wird der Begriff synonym zu Kitsch gebraucht. Das hat jedoch mit der kulturgeschichtlichen Epoche nichts gemein.

Im heutigen, allgemeinen Sprachgebrauch bezeichnet der Begriff Romantik mit dem Adjektiv romantisch die Eigenschaft einer Sache, das Herz mit Liebe und Sehnsucht zu erfüllen, z. B. in „romantische Liebe“, „romantische Musik“ oder „ein romantischer Brief“. Oft wird der Begriff synonym zu Kitsch gebraucht. Das hat jedoch mit der kulturgeschichtlichen Epoche nichts gemein.

مرغ بــر بالا پــران و سايه اش ---------- مى دود بر خاك پران مرغ وش
همچو صيادى كه گيرد سايه اى ---------- سايه كى گردد ورا سرمايه اى
ابــلهـــی صـــياد آن ســايه شود ---------- مى دود چنـدانكه بی مـايه شود

(مولانا)


شايد بسياری از خود سئوال کنند که چرا مثلآ دانمارکی ها و سوئدی ها و انگليسی ها و... و اصولآ هرملت دموکرات ديگری که بظاهر حتی يک بيستم ما هم اديب و روشنفکر و محقق و شاعر و نويسنده و رهبر سياسی ندارند از اعتبار جهانی و نعمت دموکراسی برخوردارند، اما ما که ظاهرآ آگاه و روشنفکر از در و ديوارمان ميريزد گرفتار اين نکبت و سيه روزی و بی آبرويی هستيم؟

اگر کسی چنين چيزی از نگارنده بپرسد، بی معطلی خواهم گفت به اين علت که ما نه ملتی متمدن و آگاه هستيم و نه اصلآ روشنفکر داريم. پر واضح هم هست که اين نا آگاهی مردم ما معلول نداشتن روشنفکر است. چون برخلاف تصور بعضی که می گويند اين حکومت مردم را نا آکاه نگهميدارد و آن حکومت اجازه نداد ملت روشن شوند ... وظيفه حکومت ها اصلآ آگاه کردن مردم نيست. دولت ها کارشان حکومت بر مردم است نه گسترش فرهنگ

در حالی که هر کودک دبستانی هم می داند که حکومت کردن بر احمق ها هزار بار ساده تر از فرمانروايی بر آگاهان است، حکومت اصلآ خود بايد بی شعور باشد که بخواهد سطح شعور مردم را بالا برد. هر چه که مردم نادان تر باشند کار دولتها به همان نسبت آسان تر است. پس، اين مهم به عهدی روشنفکران است که مردم خود را از زندان جهل و خرافه و استثمار نجات داده و فرهنگ و زندگی آنان را دگرگون سازند

آن طايفه که مردم ما آنها را بنام روشنفکر ميشناسند متاسفانه چيزی نيستند جز مشتی بد آگاه. انسانهايی فناتيک و بيمار که بدون شناخت ويژگی های فرهنگ بومی، بی توجه به سرنوشت مردم، منافع ملی، واقعيت ها و ظرفيت های ی جامعه خودی و وضعيت جهان خويشتن را در ذهنييات و رويا ها به بند کشيده اند

اينکه ميگويند روشنفکران ما خائن هستند و خيانت کردند به باور بنده ابدآ حرف درستی نيست. اين درست نيست، چون روشنفکر که فی النفسه بايد انسانی آگاه و بيدار دل باشد که خائن نميشود. گذشته از اين روشنفکر اگر قصد خيانت هم داشته باشد، منزلت خود را تا اين اندازه بزير نميکشد که حتی در خيانت هم با اشخاصی چون خمينی و شيخ صادق خلخالی و حسين الله کرم ها و مسعود ده نمکی ها انبازی و همداستانی کند. روشنفکر که سهل است، آدمی اگر حتی يک بار هم از سر کوچه شعور رد شده باشد بعد از مشاهده ی نوزده سال چپاول و قتل و تجاوز و دروغ و فريب و بی شرافتی از يک رژيم سراپا کثافت که باز در دام ملا نمی افتد و خاتميچی نمی شود

اين کسان که مردم ما به غلط ايشان را روشنفکر می پندارند عده ای انسان ساده و مفلوک و ذهن گرا هستند که سلوک فکريشان فقط در عالم انتزاع و رويا است. در مرحله ای بسيار خطرناک که آدمی از واقعيت ها می برد و در جهانی می زيد و طرح و برنامه می ريزد که کمترين ارتباط را با ملموسات و عينيت ها دارد. به ديگر سخن انسان شعر و شعار را جانشين شعور و ذهن را جايگزين عين می سازد. اين کسان رومانتيست های بريده از واقعيات هستند. که يکی از روشن ترين نشانه های اين رومانتيسم فکری هم مطلق گرايی و کمال خواهی است

البته اين کمال خواهی را نبايد با کمال جويی و يا (پرفکتسيونيسم) اشتباه گرفت. اين کمال خواهی رومانتيست های ما چيزی رويايی است که هيچ ريشه و زمينه ای در عالم پيدا ندارد. برخلاف رومانتيست های غربی هم هيچ يک از اين عزيزان ما انديشه ساز نبوده و استقلال فکر ندارند. انديشه ی اينان نه متعلق به خودشان که برداشت چهار چيز از اينجا و اخذ سه چيز ناقص از آنجاست. مانند دکتر شريعتی که حجاب اسلامی بر مارکسيسم و اگزيستانسياليسم پوشاند

اصولآ تفاوت ريشه ای رومانتيسم وطنی با توجه به روحيه ی شاعرانه، تاريخ سراسر اسطوره ای و همينطور اين مذهب خود خوب مطلق پندار که ما داريم همين است. رومانتيسم ايرانی هيچ شباهتی با رومانتيسم قرن هژده اروپا ندارد. زيرا وجه قالب در رومانتيسم فعلی ما نه کمال جويی غربی که کمال باوری مذهبی و شاعرانه شرقی است. در حالی که بن مايه ی اصلی رومانتيسم ما در پيش از انقلاب مشروطه با کمی تفاوت همانی بود که در اروپا وجود داشت. بعد از آن اما با باز شدن پای ايدئولژی اتوپيستی چپ به ايران و آميخته شدن آن با فرهنگ اسطوره ای و مذهبی ما کيفيت اين رومانتيسم بطور کلی دگرگون گرديد. در اين ميان نوسازی چهره ی ايران بوسيله ی سلسله ی پهلوی و رفاه نسبی هم البته نقشی اساسی داشت. بصورتی که ما شديم آنی که نبوديم و هنوز هم نيستيم آن که هستيم

يعنی آن رفاه و نوسازی بطور کلی ما را در اشتباه افکند. شديم گربه ای که خود را شير می پنداشت. انقلاب بی خودی و ويرانگر پنجاه و هفت هم در واقع محصول همان توقع بيجای ما برای دستيابی به چيز های اتوپيستی بود. چيز های مجهولی که نه وجود داشت و نه اگر وجود می داشت ما قابليت و استحاق برخورداری از آن را داشتيم. ما در ذهن چون کوه بوديم و در عالم واقعييت چون کاه. هنوز هم همينطور هستيم

به هر روی اين بحث به قدری پيچيده و طولانی است که مجال پرداختن به همه ی جنبه های آن در يک نوشته ی کوتاه نيست. برای اينکه بحث را از حالت آکادميک در آورم به مصاديق می پردازم که موضوع ساده تر و بيشتر روشن شود. اساسآ مراد اصلی من هم پرداختن کليشه ای به يک بحث کلاسيک نيست. قصدم صرفآ نشان دادن آن موانع و مشکلاتی است که باعث انحراف ما شدند و می شوند. آنهم با مدد جستن از مسائلی موجود و ملموس در پيرامون، که بجای قلمبه پردازی پيوسته روش کارم بوده

باری، بسياری از هم ميهنانی که چون نگارنده در يک کشور پادشاهی زندگی ميکنند، بدون شک شاهد اظهار نفرت بعضی از همين بيماران ذهنی روشنفکر نام از سيستم پادشاهی و پادشاه کشورهای محل تبعيد خود بوده اند. خود در اين کشور سوئد بارها شنيده ام که چگونه بعضی از اين مثلآ روشنفکر های ما سيستم سوئد را پسمانده خوانده و بدترين توهين ها را به پادشاه اين کشور روا داشته اند. آنهم همان بزرگ انديشمندانی که ديروز رفيق خلخالی و هادی غفاری شدند و خمينی را برسرکار آوردند. هپروتی هايی که خود از ترس رژيمی که خود بر سر کار آوردند گريخته و در دامان همين کشور های پادشاهی پسمانده پناه گرفتند. بنده هم اين کشور سوئد را دوست می دارم، هم سيستم مترقی آنرا و هم خانواده ی سلطنتی کشور سوئد را. بويژه پرنسس ويکتوريا وليعهد آن و خواهر و برادرش پرنسس مادلين و پرنس کارل فليپ را

اين که ما بدبخت و بی آبرو هستيم اصلآ امری اتفاقی نيست. ما خانه خراب همين طايفه ی هپروتی و مسئوليت ناشناس هستيم. به حقيقت سوگند نگارنده که شک ندارم اگر اين خيل عظيم به اصطلاح روشنفكر ما را با اين ساختار فکری عليل به مترقی ترين کشورهای پادشاهی جهان همانند دانمارك و هلند و نروژهم که منتقل سازند، آنهم بدون هيچ دخل و تصرفي در قوانين مدني اين سه كشور، اينان در چند سال مردم آن كشور ها را هم به خاک سياه خواهند نشاند

در اين هم ترديد ندارم که اگر روشنفکران آن کشور ها را به ايران منتقل سازند، با همين ولايت فقيه و پاسدار و كميته چی و شورای نگهبان و ... آن روشنفکر ها در چند سال بساط استبداد را در ايران بر خواهند چيد و مردم را از دموكراسي كامل برخوردار خواهند نمود. با بهره وري از معادن طبيعي موجود و شرايط اقليمی مساعد تر در ايران هم اين کشور را به يكي از قطب های بزرگ صنعت و اقتصاد جهان مبدل خواهند کرد

دليل آن نيز روشن است. چون هر اندازه که روشنفکر حقيقی جهان متمدن به بوم شناسی اهميت می دهد و مسئوليت سرش می شود، روشنفکر نمای ما هفده برابر آن اسير ذهن گرايی و به دنبال ايده آل ها و تئوری های انتزاعی پياده ناشدنی است. اين طايفه تصور می کنند روشنفکر سوئدی و دانمارکی و انگليسی که حکومتهايی موروثی را در کشورخود تحمل ميکنند نا آگاه تر از کسانی هستند که بدنبال قبرکن ها و روضه خوانها می افتند

اين پوسته گرايان توجه ندارند که مردم هيچ کشوری بطور ناگهانی و با تقليد صرف از ديگران به آزادی نرسيده. بلکه دموکراسی هر ملتی در روند يک سلسله رخدادهای تاريخی و مبارزات مدنی آن ملت شکل گرفته که نظام دموکراتيک آنان هم محصول و برآيند آن ويژگيها و مبارزاتشان است. مثلآ نظام جمهوری اصلآ به درد انگليس نمی خورد. کما اينکه مردم و بويژه روشنفکران آن کشور بخوبی اينرا درک کرده و در سه همه پرسی هر سه بار با اکثريت مطلق خواستار حفظ نظام پادشاهی خود شده اند

نظام جمهوری به درد هلند و دانمارک و ژاپن ... هم نمی خورد. چون با پيشينه ی مبارزاتی و روحيه ی تاريخی آن ملت ها هم سازگاری ندارد. همانگونه که نظام پادشاهی در کشور هايی چون آمريکا و آلمان و فرانسه نمی تواند کارکردی مثبت داشته باشد. چون هر کشور و ملتی ويژگيهايی تاريخی خاص خود را دارد. روشنفکر وطنی هنوز هم اين را درک نکرده که توجه روشنفکران جوامع پيشرفته ی غرب نه به روياهای سياسی، بلکه به منافع ملی کشورشان است

روشنفکر حقيقی سعادت جامعه را در بهره وری هرچه بيشتر از ظرفيتهای موجود جامعه به نفع مردم ميدانند، نه در ضديت با شاه و ملکه و ويرانگری و پوسته ای بنام جمهوری و يا پادشاهی. نگارنده ابدآ ادعا نمی کنم که ما ديکتاتوری و مشکلات نداشتيم. اما سخت باور دارم که ما در حد خود ملت بسيار سعادتمند و مرفه و با آبرويی بوديم. در حد خود را از اينروی بکار بردم زيرا ما ملت هم آخر مانند مردمان با فرهنگ و دموکرات هلند و سوئد و دانمارک نبوديم. کجای روشنفکر ملا باز و استالين پناه ما به روشنفکر مترقی سوئدی شباهت داشت که توقع داشته باشد پادشاهش هم مانند پادشاه سوئد باشد. مگر بعد از شهريور بيست مشروطه و آزادی کامل وجود نداشت. نتيجه چه شد؟ غير از اين شد که نود درصد اين طايفه به خدمت اتحاد شوروی در آمدند و فورآ به دستور ارباب دو ـ سه جمهوری در دل ايران بوجود آوردند

سوئد و دانمارک و هلند و ژاپن ... که بطور ناگهانی و يکشبه دموکرات نشدند. متفکران و سياسی های آن کشور ها برای دموکراتيزه کردن و تکميل سيستم مشروطه ی خود دستکم ششصد ـ هفتصد سال تلاش صادقانه کردند، نه اينکه به محض يافتن اندک فرصتی نوکری اتحاد شوروی را پيشه سازند و يا در اردوگاههای فلسطينی و ليبيايی و لبنانی چريک بازی بياموزند که در کشور خود به بانک زنی و ترور دست زنند

نظام پادشاهی کنونی انگليس محصول تلاش هشتصد ساله ی مشروطه خواهان آن کشور است. و حال آنکه ما فقط در طول اندکی بيش از هفتاد سال پس از انقلاب مشروطه ره هزار ساله رفتيم. ما فقط آزادی سياسی درست و حسابی نداشتيم که در سال پنجاه و هفت با بروی کار آمدن دولت زنده ياد دکتر بختيار به آن آخرين هدف مشروطه هم دست يافتيم. اما چون روشنفکر و رجال دلسوز نداشتيم هر آنچه را هم که داشتيم از کف داديم و دو باره به عصر جهالت باز گشتيم

مردم عادی ما گر چه آگاهی سياسی ندارند، ليکن هزار بار از روشنفکران ما عاقل تر هستند. بعنوان مثال حتی بی سواد ترين مردم ما هم به حکم تجربه هزار درس و عبرت از آن خودکشی ملی آموختند. طايفه ی معروف به روشنفکر ما اما چون با خواندن چند جلد کتاب به رومانتيسم و ذهن گرائی رسيده، آن حس غريضی ياد گيری از خطا را هم از دست داده. عوام به حکم همان تجربه گرايی غريضی انسان نسبت به سال پنجاه و هفت حال کمی آگاه تر هستند. اما اين طايفه متاسفانه همانی است که بود

ايکاش روشنفکر وطنی اقلآ در حد همان مردم بی سواد کوچه و بازار مانده بود و می توانست نگاهی به ميوه ی افکار خانمان برباده خود بياندازد و کمی تجربه بياموزد. چون در آن صورت دست از اين مطلق گرايی بر می داشت و ندانسته و ناخواسته پاسدار اين رژيم نمی شد. اين رژيم را اصولآ روشنفکران بر سرکار نگاه داشته اند نه مردم عامی. زيرا اين طايفه چيز هايی می خواهند که در ايران عملی نيست، وچون آنچه ايشان می خواهند اسبابش فراهم نيست، پس يعنی اين رژيم فعلآ باشد

در پايان اينرا می آورم که بنده به دنبال نجات ايران و آزادی و سرفرازی مردم کشورم هستم. اگر هم امروز احساس کنم که گروه و فردی می توانند ما را از اين بی شرافتی و بی ناموسی و آبرو ريزی نجات دهند، در پيشتيبانی از وی و يا آن گروه ترديد به خود راه نمی دهم. حال آن کس و گروه می خواهند چپ باشند يا راست، جمهوری خواه باشند يا مشروطه طلب. اما با همين اندک شعوری که دارم می دانم که ايران ديگر تمام شد. يعنی کار ايران راهمين رومانتيست های هپروتی تمام خواهند کردند

نگارنده دعوای جمهوری طلبی و سلطنت طلبی هم با کسی ندارم. برای عقايد ديگران هم بسيار احترام قائلم، اما فقط می خواهم اين نکته ی از ديد خود فاجعه بار و غم انگيز را خطاب به آنانی بياورم که برای جمهوری يقه می درانند. برای آن خوسخيال هايی که تصور می کنند فردا با سقوط اين رژيم به يک جمهوری آزاد و دموکراسی و ... خواهند رسيد. دردا که اين عزيزان نمی دانند نه يک قدم که هزاران سال نوری از واقعيت های ايران دور هستند. نمی دانند که بر سر جسد نيمه جان ايران نشسته اند و با اين عناد و جزم انديشی دارند اين کشور خوب و تاريخی را برای هميشه می کشند

اينجانب اگر ايران را دوست نمی داشتم از ته دل به اين افکار مضحک و رويا پردازی های کودکانه می خنديم. اما چکنم که با تمام وجودم عاشق آن سرزمين هستم، به همين دليل هم بجای خنده بر اين خيالات خام و ايران برباد ده خون می گريم. دورانی بهتر از سال پنجاه و هفت؟!!! زهی خيال باطل. مگر ديگر کسی خواب آنروز ها را ببيند. آنان که چنين افکار کودکانه ای را در سر می پرورانند باشند تا صبح دولتشان بدمد که اين سی سال ننگ و بی شرفی و بی ناموسی و بی آبرويی هنوز از نتايج سحر است

http://www.zadgah.com/

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker