آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, July 30, 2007

 

اعتکاف، سنتّی محمّدی است



" اعتکاف، سنتّی محمّدی است "

احمد پناهنده

عنوان این نوشته گزارشی است مستند که از شبکه ی جام ِ جم ِ جمهوری اسلامی، در یکشنه شب ِ هفتم امرداد ماه، در ساعت ِ یازده شب، به وقت اروپا پخش شد

|

Saturday, July 28, 2007

 

!نه سر ماند برتن ، نه تن بر سری



!نه سر ماند برتن ، نه تن بر سری

به بهانه ی بيست و هفتمين سالروز مرگ غم انگيز شاهنشاه بزرگ ايران در سردی غربت


باغ ویران است و مرغان بی نوا ایوان تهی ------------- ای بنان آخر کجائی تا نوائی سر دهی

چه کسی بود که در حنجره ات شعری دید
در حال نوشتن مطلبی در باره ی رضا شاه کبير و بيست و هفتمين سالروز مرگ شاهنشاه ايران بودم که خبر مرگ الهه را در رسانه ای شنيدم. البته خوشبختانه اين خبر ساعاتی بعد تکذيب شد و نادرستن بودن آن خبر مرا نيز همانند همه ی ايرانيان ميهن دوست بسيار دلشاد کرد. اما اين بانوی شريف اکنون در سن بالای هشتاد سالگی هستند و همچنان در وضعييت بد جسمی، همچنان هم بر روی تخت بيمارستان. همانطور که دکتر سيمين دانشور، ديگر پير بانوی نامدار ايران که ايشان نيز در بيمارستان هستند و متاسفانه در حالت اغماء

طبيعی است که بايد آرزو کرد که اين چهره های ارزشمند دنيای هنر و ادب ايران هر چه زود تر بهبود يابند و همچنان باشند. اما الهه خانم و دکتر دانشور گرانقدر مگر چند سال ديگر می توانند عمر کنند. اينان حال هم اگر بهبود يابند باز بيش از چند صباحی زنده نخواهند ماند. گر چه مرگ هر انسانی، بويژه مرگ چنين شخصيت های برجسته ای بسيار تلخ و غم انگيز است، ليکن گرفتار آمدن در چنگ اين مرگ لعنتی سرانجام محتومی است که هيچ انسانی را گريز از آن ميسر نيست

پس الهه ی بزرگ و سيمين خانم دانشور اگر هم نه امروز و در همين ماههای پيش رو، در بهترين حالت هم بی شک درسالهای آينده خواهند رفت. رفتنشان هم بی شک درد بزرگی برای دوستداران فرهنگ و هنر ايران خواهد بود. اما آنچه از درد مرگ چنين شخصييت هايی هم به مراتب جگر سوز تر خواهد بود، نبود پشتوانه است

يعنی ای داد بيداد که ما در حال حاظر هيچ دو اديب و هنرمند جوانی را سراغ نداريم که بتوانيم خود را به آنان دلخوش سازيم و اميد داشته باشيم که سرانجام حتی در ده ـ بيست سال آتی هم که شده بتوانند جای خالی اين دو را در صحنه هنر و ادب ايران پر کنند

اشاره کردم که سرگرم نوشتن مطلب ديگری بودم که خبر بعدآ تکذيب شده ی فقدان الهه را شنيدم. مطلب را هم تقريبآ به پايان رسانده بودم. آن خبر اما مرا در فکر و اندوه عميقی فرو برد. بطور کلی هم مسير فکرم را تغيير داد. سر انجام هم بدين نتيجه رسيدم که اصلآ آن نوشته را به کناری گذارم و فقط در مورد همين دو بانوی بزرگ در حال مرگ بنويسم و ديگر مشاهير. زيرا که برای نشان دادن عظمت خدمات آن دو پادشاه به ايران اصلآ هيچ سندی معتبر تر از وجود همين خانم الهه و دکتر دانشور خوشبختانه هنوز زنده و ساير ناموران حاظر و رفته نيست

خانم دکتر دانشور و خانم الهه گر چه در نوع خود از بزرگ ترين ها بودند و هستند، با اين وجود اينها فقط دو تن از مشاهير عصر پهلوی بشمار می روند. زيرا آسمان شعر، موسيقی، ادب، هنر نقاشی و مجسمه سازی و عکاسی و تئاتر و سينما... و حتی اقتصاد و معماری و صنعت و ورزش ايران پس از ظهور سلسله پهلوی، بويژه در عصر پهلوی دوم آنچنان ستاره باران شد که ما در آن سپهر صاف و سحرانگيز لاجوردين صد ها ستاره ی زيبا چون الهه بانو و سيمين بانو داشتيم که چون الماس می درخشيدند. هر کدامی اما در رشته خويش و در سبک ويژه ی خود

مثلآ مرضيه ی بزرگ در سبک خود همان الهه ی بزرگ است. همچنان که الهه ی بزرگ در سبک خود يک ابر مرضيه است. يا سيمين خانم بهبهانی در غزل به همان بزرگی سيمين خانم دانشور در ادبيات داستانی است. چنانکه فروغ فرخزاد در شعر نو به همان بزرگی استاد غلامحسين شهريار در شعر کلاسيک بود

می خواهم در اينجا ليستی از اسامی مشاهير عصر پهلوی را بياورم. لطفآ اول خوب به ليست کوچک و ناقص مشاهيره رفته در اين بيست و هشت ساله توجه بفرماييد. سپس هم به ليست باز هم ناقص بازماندگان. قبل از آن اما لطفآ اين جمله ی نوشته شده در پيشگاه وجدان را هم در نظر بگيريد که نويسنده برای نگارش اين مطلب فقط از ذهن کمک می گيرم نه هيچ کتاب و نشريه و ليستی . تصور هم نمی کنم که اصلآ چنين کتابی نوشته شده باشد. اگر هم کتابی باشد فعلآ بی فايده است، چون اگر هم بتوان اسامی بالندگان آن دوران را جمع آوری و تدوين کرد، اطلاعات بخش رفتگان آن به دليل هر روز فزونی يافتن مردگان دستکم تا دو ـ سه ده آينده هر روز کهنه تر و ناقص تر خواهد شد

به هرروی آنچه خواهم آور از حاقظه ی شخصی است. برای همين هم نوشتم که ليست ها کوتاه و ناقص خواهند بود. زيرا تعداد رفتگان بعد از آن فتنه خيلی بيشتر از اينها است که اينجانب آنان را می شناسم و نامشان را بخاطر می آورم. همچنان که ماندگان تعدادشان چندين برابر ليست من است

همينطور يک قلم بنويسم که ما در حال حاظر بيش از يکصد هزار شاعر نوپرداز و چند صد نويسنده و هنرمند شناخته شده بالای چهل و پنجاه سال داريم که همگی از تربيت يافتگان نظام فرهنگی اجتماعی آن دوران هستند و بنده حتی نام چند صد تن از آنها را هم نه در حافظه دارم و نه اصلآ می دانم. بنابر اين صرفآ به آوردن نام آن دسته از رفتگان و ماندگان بسنده خواهم کرد که بدليل اشتهار زياد نامشان برای نسل حاظر هم آشناست

اين نيمچه ليست ها را به چند منظور می آورم. اول اينکه بياد آندسته از هم ميهنانی که شايد در اثر گرفتاری فراموش کرده باشند بياورم که ما در اين بيست و هشت ساله چه انسانهای ارزشمندی را از دست داده ايم. دوم اينکه شايد با آوردن اين اسامی بتوانم پرسشی را در ذهن خوانندگانم بوجود آورم. پرسشی که خود طرح کنند و خود نيز به خويشتن پاسخ گويند. اين پرسش را که آيا برای يک سلسله هيچ سرفرازی می تواند بزرگتر از اين باشد که در دوران حکومتش اينهمه اديب و هنرمند خلاق پرورش يافته باشند؟ آنهم سلسله ای که فقط پنجاه و سه سال بر ايران حکومت کرد، نه پنچ قرن و شش قرن

و سرانجام اينکه با ياد آوری اين اسامی شايد، و فقط شايد تلنگری به حافظه و وجدان خفته ی بعضی زده باشم. آنهم از سر دوستی و مهر و خيرخواهی نه درشتگويی و دشمنی. به حافظه و وجدان آن بی انصاف ها که معتقد بودند عصر پهلوی سياه ترين دوران بود. با چنان نگاهی هم در آن ايرانسوزی و خودکشی ملی مشارکت کردند و حتی امروز، يعنی پس از سه دهه هم که پرده های زيادی بکنار رفته و معلوم گشته که تا چه حد آن داوری ها از روی کين و غلط بوده، حاظر به پذيرش واقعييت ها نيستند

پذيرش اين واقعييت که دوران پهلوی ها نه تنها سياه نبوده ، بلکه آن دوران اصلآ درخشان ترين دوران ايران از زمان سقوط دولت ساسانی به دست تازی تا به امروز بوده است. و پذيرش اين واقعييت که ما اشتباه کرديم و با آن اشتباه همه ی دست آورد های ارزنده و بی نظير آن عهد را برباد داديم

اساسآ کسانی که عهد پهلوی را تيره و تار و بقول خودشان حتی خيانت بار می خوانند، ابدآ حاظر نيستند که بگويند که آن عصر را با کدام يک از ادوار تاريخ ايران مقايسه می کنند که بدين نتيجه گيری می رسند؟ با دوره ی سلوکيان، با عصر ايلخانان، با دوره ی تيموريان، با دوران صفويان و يا عصر قاجار؟

مشاهير ازدست رفته پس از انقلاب
باری، ابتدا نام بزرگ درگذشتگان عصر پهلوی را می آورم و سپس نام خوشبختانه هنوز ماندگان را. اعم از اينکه چپ بودند يا راست و آن نظام را قبول داشند يا خير. زيرا اين امر که اين مشاهير دوستدار و قدردان آن سلسله بودند و هستند يا مخالف و دشمن سرسخت آن، امری ثانوی است. مهم آن فضای مستعد تاريخی اجتماعی عصر پهلوی است که به شکوفا شدن اينهمه استعداد در نيم قرن منجر می شده است. در ضمن از ساختن ليستی برای مشاهير اعدامی سالهای اول انقلاب هم بکلی در می گذرم. چون در حاليکه می دانم تعدادشان به چند ده نفر می رسيد، اما متاسفانه نمی توانم نام حتی ده تن از آنان را هم بياد آورم

و اما رفتگان. پيش از همه سورن و کارو و مهستی را می آورم. نام هنرمندانی را که متاسفانه در همين چند هفته ی گذشته رفتند. بقيه را چون حاقظ ی فرسوده ام ياری نمی کند بی ترتيب تاريخی خواهم آورد. همچنين بی تفکيک اديب و دانشمند از هنرپيشه و يا روزنامه نگار از کارگردان تئاتر و نوازنده ... معتقد هم هستم که اينکار اصلآ اهميت چندانی ندارد. مهم اين است که ما بدانيم فضای پرورشی ميهنمان در عصر پهلوی چه کيفيتی داشته و پس از آن ما تا به امروز چه گنجينه ی عظيم و جبران ناپذيری از انسانهای ارزشمند را از کف داده ايم

ديگر مرواريد های از کف رفته ی ما از استقرار جمهوری اسلامی تاکنون، تا آنجا که بيادم می آيد اينان بودند، استاد عبدالحسين زرين کوب، دکتر پرويز ناتل خانلری، مصطفی مصباح زاده (بنیانگزار کیهان)، بزرگ علوی، حميد مصدق، استاد غلامحسين شهريار، مهدی اخوان، سياوش کسرايی، صادق چوبک، علی دشتی، نادر نادرپور، فرخ غفاری، هوشنگ گلشيری، فريدون مشيری، بيژن جلالی (خواهر زاده ی ص هدايت)، دکتر الموتی، محمود اعتماد زاده، دکتر غلامحسين ساعدی

دکتر مصطفی رحيمی، منوچهر شيبانی، عمران صلاحی، شاهرخ مسکوب، بايگان، عماد خراسانی، حسن شهباز، يدالله رويايی، احسان طبری، دکتر غلامحسين ساعدی، دکتر محجوب، احمد شاملو، دکتر رعدی آذرخشی، دکتر فريدون هويدا، مجید دوامی (بنیانگذار زن روز)، محمود تفضلی، منوچهر تفضلی، عباس توفيق و هوشنگ وزيری و تورج فرازمند

ملوک ضرابی، بنان، روحبخش، معروفی، قوامی، حنانه، گلنراقی (مرا ببوس)، عباس مهرپويا، سياوش زندگانی، حبيب الله بديعی، معينی کرمانشاهی، پوران، حسن کسايی، همايون خرم، عماد رام، مازيار، گيتی؛ زند وکيل، هايده، ويگن، فرهاد، فريدون فروغی، استاد واروژان، محمودی خوانساری، دردشتی، دلکش، لطف الله مجد، احمد عبادی، علی اصغر بهاری، ملک، حسن کامکار، بابک بيات، حسين و پرويز ياحقی، بيژن مفيد، محمد علی فردين، علی حاتمی، مولود عاطفی، ژاله کاظمی، فريده نصيری

غلامحسين نقشينه، امين امينی، همايون، عبدالعلی همايون (سرکار استوار)، رقيه ی چهره آزاد، بانوی لرتا (همسر عبدالحسين نوشين پدر تئاتر ايران)، ايرج رستمی، اسکويی، کاوه گلستان، حسين واثقی، ژاله، مهين ديهيم، آرمان، فرزين، ظهوری، مانی، روشنک، نوذری، مفبلی، قدکچيان، بهمنيار، نصرت الله کريمی، سوسن و آغاسی صدای مردم کوچه و بازار و... دهها و دهها تن ديگر

بر اينها بيفزائيم نام در های گرانبهايی چون فريدون فرخ زاد و استاد سعيدی سيرجانی و احمد مير علايی و پوينده و مختاری و دکتر مجيد شريف و پيروز دوانی و دکتر رضا مظلومان و دکتر سيروس الهی و دکتر برومند را. يعنی نام گروه ديگری از بهترين فرزندان عصر پهلوی را که نه با مرگ طبيعی بلکه با کارد سلاخی اين حکومت ذبح اسلامی شدند. البته تعداد مشاهير ترور شده هم خيلی بيش از اينها است. نگارنده اما متاسفانه فعلآ نامهای بيشتری را بخاطر نمی آورم

به هر روی اينان از همان اولين هنرمند بزرگ يعنی قمر الملوک وزيری گرفته که نخستين کنسرت خود را در هزار و سيصد و سيزده در دوران رضا شاه بزرگ و پس از کشف حجاب در گراند هتل بی حجاب برگزار کرد و داريوش رفيعی ناکام و دکتر عبدالرحمان فرامرزی بزرگ و خليل ملکی ... تا همين خانم دکتر دانشور بيمار و همين خانم الهه که هم امروز خبر مرگش تکذيب شد همه و همه از پروردگان ايران عصر پهلوی بودند و هستند و صد ها بزرگ ديگر چون هدايت و عبد الحسين سپنتا و سهراب سپهری و فروغ فرخ زاد و جلال آل احمد ... که در زمان پهلوی دوم رفتند

دسته ی ديگری چون عبدالحسين خان نوشين که جزو دانشجويان اعزامی به خارج وسيله ی رضا شاه محسوب می شوند هم از مفاخر آن دوران محسوب می شوند. بگذريم از اينکه بسياری از آنان بعد از اتمام تحصيلات و بازگشت دشمن کمربسته ی همان رضا شاه و فرزندش شدند و يا به کارگزاران اتحاد شوروی در ميهن خود بدل گشتند

هر چه بود آن دسته هم از سرمايه های ملی ما بودند و از بار آمدگان آن دوران. هنرمندان و فرهيختگانی هم ميهن که شمع وجود بسيارشان پس از استقرار اين حکومت انيرانی يا در غربت سرد بيرون خاموش شد و يا بدتر از آن در غربت خانگی. همه هم در تنهايی. اين بزرگان رفتند و ما را برای هميشه از نعمت وجود خود و خلاقيت های فرهنگی و هنری خويش محروم کردند. بی اينکه ما هيچ اميدی داشته باشيم که فقدان حتی يکی از آنان را هم با جايگزين کردن چهره ای ديگر جبران کنيم. چون پشتوانه ای نيست. چون اصلآ پروش نيافته و چون ديگر باغ و بستانی آنچنان مستعد و پربرکت وجود ندارد تا پشتوانه ای هم در آن پرورش يابد
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زين پـس ز بلبل سـرگـذشت

مشاهير بازمانده از عصر پهلوی
و حال بازماندگان پرورش يافته ی عصر پهلوی. نگارنده اگر بخواهم فقط نام مشاهير زنده آن دوران را که ما هنوز هم گهگاه فعاليتی از آنها در رسانه ها می شنويم و می خوانيم را بياورم تنها و تنها آوردن همين نام ها هم خود کتابی خواهد شد. فقط هم نام همانهايی را که نسل من بی معطلی و بدون فشار آوردن زياد به مغز خود می تواند بر روی کاغذ آورد. فرهيختگان و هنرمندان پرورش يافته آن پنجاه و سه سال حکومت شمارشان يقينآ از پنجاه و صد هزار تن هم فرا تر می رود

آنان که دهه ها است که به دين مبين دشمنی با شاه مشرف شده اند، روزانه هفده رکعت نماز نفرين بر شاه بجای می آورند و از روی عادت مذهبی خود هم همچنان می فرمايند که دوران پهلوی ها تمامآ سياه بوده، جا ندارد که برای يک بار هم که شده در اين باور "شاه ستيز الهی" بد تر از حزب الله خود شک کنند؟ يک بار با وجدان خود خلوت کنند و از خود سئوال بفرمايند اگر آن دوران تا آن اندازه که پيامبران مبعوث از جانب کرملين می فرمودند تاريک و سياه بوده، پس اين همه هنرمند و اديب و شاعر کجا و در کدامين دوران تاريخی پرورش يافته اتد آخر!؟

اصولآ آيا امروز ديگر می شود تصور کرد که اوضاع بار ديگر آن اندازه سياه و خيانت بار گردد که بتوان کشور را در طول دو ـ سه قرن به اندازه ی همان شانزده سال دوران آن پدر به جلو برد. يا بتوان حتی در طول پنج شش ـ قرن هم به تعداد يک سوم پنجاه و سه سال آن پدر و پسر انديشمند و هنرمند تربيت کرد

درگذشتگان بی بديل را فعلآ ناديده انگاريم و فقط به اين بيانديشيم که آيا گلستان و بوستان فرهنگ و ادب و هنر ايران دگر باره آنچنان مستعد خواهد شد که باز هم بتواند اينچنين گلها و ميوه های مشکين و خوشگواری را ببار آورد، حتی در طول دويست ـ سيصد سال؟ کسانی چون دکتر احمد کريمی حکاک و دکتر احسان يار شاطر و دکتر طلعت بصاری و دکتر محمود عنايت و دکتر مرتضی مير آفتابی و استاد منوچهر جمالی و دکتر شفيعی کدکنی و دکتر ناصر پاکدامن و دکتر کاتوزيان و دکتر باستانی پاريزی

و دکتر نسرين پاکدامن (آخرين مديرکل اداره ی بورس ها در وزارت علوم و آموزش عالی نظام شاهنشاهی) و دکتر هما سرشار و دکتر صدر الدين الهی و دکتر جلال متينی و دکتر محمد رضا فشاهی و دکتر نصرت الله واحدی و دکتر محمد استعلامی و دکتر محمد امينی و دکتر هوشنگ ابتهاج و اسماعيل نوری علاء و دکتر علی ميرفطروس و دکتر مسعود انصاری و دکتر شجاع الدين شفا و دکتر رضا قاسمی و دکتر ماشا الله آجودانی و دکتر داريوش همايون

و دکتر حسن منصور و دکتر سيروس آموزگا و دکتر کشفی و دکتر پری سکندری و دکتر هما ناطق و دکتر فريدون آدميت و دکتر فواد فاروق و دکتر سيمين دانشور و دکتر منوچهر رزم آرا و دکتر اسلامی ندوشن و دکترعباس ميلانی و دکتر اسماعيل خويی و دکتر شاهين فاطمی و دکتر رضا براهنی و دکتر عفت رحيمی و محمد حقوقی و داريوش شايگان و ايرج پزشکزاد و سيمين بهبهانی و ابراهيم گلستان و پرويز و جمشيد تناولی و ايران درودی و مهندس سيحون و پرويز شاپور و کامبيز و کيومرث درم بخش و شائول بخاش و شکوه ميرزادگی و محمد علی سپانلو و عبدالعلی دستغيب و محمود دولت آبادی و پوران فرخ زاد و هادی خرسندی و فريدون فرهی و عباس پهلوان و امير طاهری

و احمد احرار و مهدی قاسمی و نعمت ميرزا زاده و فرج سرکوهی و شهرنوش پارسی پور و عبد الله ناظمی (سرپرست سازمان باله ی ملی در نظام پيشين) و بهرام بيضايی و داريوش مهر جويی و محمد علی کشاورز و علی نصيريان و داود رشيدی و ناصر تقوايی و عباس کيا رستمی و شهيار قنبری و بابک افشار و اردلان سرفراز و ايرج جنتی عطايی و اسفنديار منفرد زاده و پرويز صياد و پرويز کاردان و منوچهر سخايی و هوشمند عقيلی و ستار و ابی و داريوش و ايرج قادری و کوروس سرهنگ زاده

و حميرا و پروين و ياسمن و پروا و سياوش قميشی و فرامرز اصلانی و سعيد کنگرانی و فرزان دلجو و فرامرز قريبيان و مری آپيک و حسين مهری و ميبدی و نوری زاده و ايرن و ويدا قهرمانی و بهروز وثوقی و ناصر ملک مطيعی و ارحام صدر و پريسا و جلال ذوالفنون و شهلا رياحی و فروزنده اربابی و عهديه و رامش و نادره و فرزانه ی تأييدی ... و حتی گر چه خيانکار، اما يک هنرمند بزرگ چون مسعود کيميايی را؟

اصلآ رفتگان موسيقی ايرانی را هم فعلآ ناديده بگيريم و فقط شرافتمندانه از خود بپرسيم که آيا فضای اجتماعی ايران باز آنچنان مستعد خواهد شد که بتواند بار ديگر اين چنين مفاخری را تربيت کند، هنرمندانی چون مرضيه، اکبر گلپايگانی، ايرج، حميرا، سيما بينا، منصور صارمی، ناصر مسعودی، سيمين غانم، نادر گلچين، پری زنگنه، جمشيد شيبانی، انوشيروان روحانی، فريد فرجاد، جليل شهناز، فرامرز پايور، فريبرز لاچينی، محمد درخشانی، هرمز فرهت، فضل الله توکل، شهرام ناظری، محمد رضا لطفی، محمد نوری و شجريان... و يا فقط و فقط يک گوگوش ديگر را؟ يا حتی در زمينه ورزش يک کارشناس چون عطا بهمنش و حبيب روشن زاده و مانوک خدابخشيان و يا ايرج اديب زاده و محمد علی اينانلو را؟

برای اينکه فقط چند دقيقه ای در آن فضای سالم و شاداب عصر پهلوی قرار گيريد، به سخنان کوتاه دکتر فريدون فرخ زاد، يکی از مشاهير آن دوران که لينک آن در پايان خواهد آمد خوب گوش فرا دهيد. ببيند که او از چه و چه کسانی و چگونه سخن می گويد

نتيجه
با آن چه آوردم ، ديگر اصلآ نيازی بدينکار نمی بينم که به ديگر خدمات بی نظير آن دو پادشاه هم در اينجا اشاره ای داشته باشم. زيرا باور دارم که مهم ترين و درخشان ترين بخش خدمات پهلوی ها به ايران همين بخش تربيتی بوده است. يعنی پرورش آنهمه اديب و هنرمند فرزانه که من متاسفانه فقط توانستم نام تعدادی از آنها را در اينجا بياورم. تصورم من اين است که اگر کسی حتی مختصر بويی هم از انسانيت، سلامت اخلاق و وجدان و انصاف به مشامش خورده باشد، ياد آوری همين اسامی هم برايش در راه رسيدن به يک داوری منصفانه در مورد کارنامه ی سلسله ی پهلوی کافی خواهد بود

اين را نيز در پايان بياورم که برخلاف تبليغات ناجوانمردانه ی حزب توده و ديگر دشمنان کور خاندان پهلوی که حتی جوان هژده ساله ی امروز را هم فقط به دليل علاقه به رضا شاه بزرگ و شاهنشاه فقيد ساواکی سابق و سرهنگ ارتش شاهنشاهی می خوانند، نويسنده در آن دوران فقط از يک زندگی بسيار محقر و ساده برخوردار بودم. چون نه درباری زاده بودم نه خود درباری. نه ژنرال زاده بودم نه خود ژنرال. نه کارخانه دار بودم و نه اصلآ پدرم صاحب کارخانه و شرکت بود. فرزند کسی هستم که حتی کارمند دولت هم نبود. همانطور که خود در آن نظام هرگز شغل دولتی نداشتم. يک روز هم در آن زمان بالا تر از خيابان شاهرضا زندگی نکردم

اما با همه ی اينها، فقط به حکم وجدان به عنوان يک ايرانی که بيست و اند سالی را در آرامش و شادی و رفاه نسبی و بالاتر از همه، در خوشنامی ملی و آبروی جهانی زيسته، در مقابل آنهمه خدمات اجتماعی و فرهنگی و ملی و اقتصادی که آن دو پادشاه بزرگ به ملت و کشورم کردند سر احترام فرود می آورم و در سالروز درگذشتشان در خانه محقر خود در غربت و آوارگی شمعی بياد آنان می افروزم. ياد هر دوی آنان گرامی باد

چه کسی بود که در حنجره ات شعری دید و به آتش بخشید ؟
چه کسی قفل قفس ها را ساخت تا قناری نتواند بپرد؟
.... تو اگر او باشی... من اگر او باشم
چه کسی از من وتو مرگ پرستوها را می بیند می رود دست کمانداران را می بوسد ؟
چه کسی بود که تیری به کمانداران داد و به مهمانی ننگینی رفت ؟
....تو اگر او باشی...من اگر او باشم
چه کسی باغچه ی کوچک ما را لو داد تا شب یائسگی نفس سبز علف را بکشد ؟
....تو اگر او باشی....من اگر او باشم
تو که در باران ها دست مرا می گیری
من که در فصل کسالت به تو روی آوردم و به ایمان تو ایمان دارم
تو که در وسعت شب حجم مرا می دانی
....تو اگر او باشی.....من اگر او باشم
....تو اگر
......من اگر
شهيار قنبری

شو ميخک نقره ای، تابستان سال پنجاه و شش خورشيدی

امير سپهر، غربت استکهلم/ امرداد ماه سال هشتاد و شش خورشيدی

|

Friday, July 27, 2007

 

Ayatollahs’ Lobby In Washington




Ayatollahs’ Lobby In Washington Offering Human Rights as a Negotiating Item - By Hassan Daioleslam

Binding accountability for Iran’s suppression of its population to nuclear issues and Iran’s meddling in Iraq amounts to doing the bidding of the ruling ayatollahs.

The National Iranian American Council (NIAC) and its president Trita Parsi have organized a panel in the US House of Representatives on July 26th, 2007, titled “Human Rights in Iran and US Foreign Policy Options.”1 According to the published agenda, representatives from Amnesty International and Human Rights Watch will participate. The sponsors of the program (NIAC and Trita Parsi) are key players in the lobbying enterprise of Tehran’s ayatollahs in the United States. The Iranian regime’s violations of human rights have reached unprecedented levels. Its barbaric suppression of women, workers, students and dissidents, and the stoning of a man after 11 years of imprisonment, have been the subject of broad international condemnation. The reason Iran’s lobby is organizing the program is twofold:

1. To present “human rights” as a negotiating item on the “engagement” table with hopes of having human rights entities argue for Tehran-friendly rapprochement, easing of sanctions, and tolerance of a nuclear Iran. In a nut shell, the lobby’s message is that the more the West pressures the regime, the more violent it becomes; hence, lift the pressure.

2. To keep the Ayatollahs’ friends and inner circle in control of international reaction to Tehran’s human rights abuses.

The Iranian regime’s lobby has continuously tried to justify Iran’s clerical behavior and especially its record of human rights violations, by arguing that its causes are external factors and coercive US policies. If Iranian-American scholars are arrested, blame the US administration for allocating funds for Iranian activists. If Ahmadinejad has embarked on a policy of total repression inside the country and antagonism abroad, blame the US administration for the famous axis of evil speech and not supporting Khatami.

At the infamous Holocaust conference, Ahmadinejad declared that “Israel should be wiped off the map.” Trita Parsi and his cohorts did not condemn this outrageous act, but rather launched a campaign directed by Siamak Namazi (Parsi’s main partner in Tehran) to blame the “neocon” media which allegedly misinterpreted Ahmadinejad’s declarations.2

The lobby’s PR tactic on the human rights issue in Iran is best presented in Trita Parsi’s own declarations. In 2005, he called for linking improvement of the human rights situation in Iran to a guarantee of security for the mullahs and the lifting of sanctions.3

While the world has focused on discussions over Tehran's nuclear capability, human rights in Iran have suffered severe setbacks . . . With the rest of the world distracted by the nuclear issue, anti-democratic forces in Iran have clamped down on the Iranian democracy movement . . . For Tehran, a nuclear arsenal is only really useful as a deterrent against possible US aggression. Iran does not need a nuclear deterrent against any other Middle Eastern country . . . Only security guarantees from the US, as part of a broader political arrangement, can convince Iran to agree to lasting compromises in the nuclear area.

The mullahs’ message in this article is clear: If the West does not guarantee their uninterrupted rule (“security”) by providing ample financial resources (elimination of sanctions) and allowing an unimpeded path to superpower status through development of nuclear capabilities, the regime will continue to suppress, kill and torture the Iranian people.

Binding accountability for Iran’s barbaric suppression of the population to nuclear issues and Iran’s meddling in Iraq per the demands of their US lobby, amounts to doing the bidding of the ruling ayatollahs. The participation of international human rights organizations in this charade would be a grave mistake.

NIAC, Trita Parsi and The Iranian Regime

Officially founded in 2002, NIAC is one of the Iranian regime’s lobbying arms in the US. In a recent article, I wrote about NIAC and its critical role as a lobbying node for Tehran’s rulers.4,5

In order to fully understand the relation between NIAC and Tehran, we should refer to several figures directly involved in NIAC's creation. First and foremost is Bob Ney, a current federal prisoner and former Ohio Congressman. Ney reportedly received bribes from lobbyists and two international arms dealers in a conspiracy to circumvent sanctions prohibiting the sale of US-made airplane parts to Tehran.6,7,8 At the time, Trita Parsi was Ney’s assistant for Iran-related matters.9

Then, there are two of Ney’s accomplices in his relations with the arms dealers. These two are well-known Washington lobbyists Roy Coffee and Dave DiStefano. Roy Coffee, in a letter to the Dallas Morning News in February 2006 justifying his relationship with Ney and the arms dealers, discussed their collaboration with Trita Parsi in creating an Iranian-American lobby in 2002.10 In this letter, Coffee described the events following the meeting of his former classmate Darius Baghai (who had just returned from Iran) with Bob Ney:

From that meeting, Darius, Dave and I began to work with Trita Parsi, another Iranian-American, to try to form a political action committee of Iranian-Americans to pursue a strategy of normalization of relations between the two countries. The 4 of us worked very hard for about 9 months to form this committee.

One of the most important figures behind the creation of NIAC is Siamak Namazi, who along with his sister and brother, controls the Atieh Bahar enterprise, a major umbrella firm for several companies in Iran. Atieh’s customers include the foreign corporations who wish to do business in Iran and have no option but to bribe officials.

Recent fiascos involving Atieh’s customers’ corrupted dealings with the Iranian regime (such as Norway’s Statoil12 or the CEO of the French oil company Total SA13) has not changed Namazi’s prominent place inside the dominant spheres of power in Tehran. Namazi’s enterprise continues to provide networking and computer services for almost all Iranian banks, parliament, and other important institutions. Namazi’s groups monitor nearly all Iranian economic and political activities and have access to the country’s most sensitive data.14 One of the Atieh Bahar’s affiliated companies is Azar Energy, which is in partnership with the Iranian government in major oil projects and is a part of the Mullah’s oil mafia.15

In 1999, Trita Parsi, who was then living in Sweden, and Siamak Namazi, living in Tehran, presented a project in which they explained how to create an Iranian lobby in Washington. This roadmap for creating NIAC and its modus operandi was presented at the invitation and arrangement of Hossein Alikhani at a conference called “Dialogue and Action Amongst the People of Iran and America” (DAPIA) that Alikhani hosted in Cypress in 1999.16 Alikhani is a former felon who in 1992 pled guilty to charges of violating anti-terrorist sanctions and spent some time in US federal prisons.17 Recently Iran’s ayatollahs awarded him the deed for the US embassy complex in Tehran18 for his pain and suffering in American prisons. The true reason for this very generous $1.0 billion dollar reward should be sought elsewhere.

The roadmap for the lobby in the US is described in the paper titled “Iranian-Americans: The bridge between two nations.”19 This report comprises the manifesto and roadmap of the new Iranian lobby in the US. In this paper, the authors suggest that:

an Iranian-American lobby is needed in order to create a balance between the competing Middle Eastern lobbies. Without it, Iran-bashing may become popular in Congress again.

The “competing lobby” is AIPAC (American Israeli Public Affairs Committee). The pillars of the road map are: to give the appearance of a citizen’s lobby; to mimic the Jewish lobby in the US; to impede Iranian opposition activities; to infiltrate the US political system; to break the taboo of working with Iran’s cleric rulers for the Iranian Diaspora; and to improve the image of Iran’s government abroad.

Once NIAC was created in 2002, Roy Coffee and Distefano organized a lobbying training class for NIAC in a restaurant in Washington DC area.20,21 On January 29th, 2003, Bob Ney organized a fundraiser for NIAC.22 This was at the same time that the two London-based felons related to the Iranian government had hired the Washington lobbyists and were bribing Bob Ney.

On December 28, 2006, the governmental newspaper Aftab in Iran published an interview with Trita Parsi.23 In his introduction, the editor underlined the role of Parsi’s lobby on behalf of the Iranian regime. Next to Parsi’s photo, the article’s title seems interesting: “The Iranian Lobby Becomes Active.” The translation of parts of the paper follows:

The conflict between Iran and the West on Iran’s nuclear file has entered a critical state. The government must now utilize all the possible resources to defend the national interest. In this, we have not paid enough attention to the potentially significant influence of the Iranian American society in moderating the extremist policies of the White House. In comparison of this untouched potential to the influence of the Jewish lobby in directing the policies of Washington in supporting Israel, we see the difference between what is and what could be. The role of unofficial diplomacy (lobbying) has been correctly underlined by experts . . .

On September 19, 2006, the former head of the Iran Interest section in Washington, Ambassador Faramarze Fathnejad, raved about Trita Parsi and NIAC’s efforts, noting “the importance of relations with Iranian organizations in the U.S. and specially pointed to NIAC and his young leader who is a consultant to CNN and has been very successful in his efforts.”24

To this date Trita Parsi and NIAC have tenaciously followed their declared roadmap and have worked hard to improve the image of Tehran’s rulers.

Trita Parsi and the Violations of Human Rights in Iran

In order to understand the Iranian regime’s goal of organizing the “human rights panel” in Washington, we should first examine Trita Parsi’s past activities on the issue of human rights in Iran. In this regard, Parsi has meticulously followed his boss, Bob Ney.

In his famous speech in June 2001 before the American Iranian Council (AIC), Ney criticized the US government and stressed that Iran “has a freely elected president and a parliament.” Ney promised the launching of a citizen’s lobby to educate the American lawmakers about Iran.25 In 2002 NIAC was founded. Over the next several years, Ney relentlessly opposed every single bill criticizing the Iranian regime. He countered such bills by presenting a rival bill. Naturally Trita Parsi’s role was to provide the “citizen’s support” through sending letters and contacting lawmakers. NIAC continuously assisted Ney’s defense of the Iranian regime.26

Parsi’s efforts have not been limited to helping Bob Ney. For instance, in 2000, the human rights activists protesting Kamal Kharazi’s presence in UCLA disturbed the Iranian foreign minister’s speech. While Trita Parsi had always refrained from condemnation of the torture, mass executions, rapes of women in prison, and stoning consistently carried out by Tehran’s mullahs, he was outraged by this event and the alleged deprivation of Kharazi’s rights. He wrote an article, “The need for genuine human rights activists.”

By selectively quoting statements of the U.N. Special Representative for Human Rights in Iran, Parsi painted a rosy picture of the human rights situation in Iran.

. . . significant progress has become evident in a number of areas and sums up the report with the following words: Overall, progress is certainly being made and, in the Special Representative's view, it is very likely to continue, perhaps even accelerate.

Parsi then harshly criticized the human rights groups that protested the speech of Tehran’s Foreign Minister at UCLA:

It is quite disturbing to witness groups that title themselves as Human Rights activists, openly and blatantly opposing the freedom of speech of an individual, no matter how despised he or she may be . . . Freedom of expression is a fundamental human right that cannot be denied to anyone — including a person accused of violating other people's human rights or guilty of representing a government that continues to show inadequate respect for these rights. It was therefore a sad spectacle to witness the noisy opposition by these so-called Human Rights groups to Kharazi's right to free expression at UCLA.

For Mr. Parsi, “noisy opposition” at the speech of the envoy of an oppressive regime is a “quite disturbing” violation of “fundamental human rights” which “undermines the very idea” of human rights. He refrains from offering similar condemnation of the torture, mass executions, rapes of women in prison, and stoning that is consistently carried out by Tehran’s mullahs. Nonviolent verbal protests are, for Parsi, a “sad spectacle” of “intimidation” that we should deplore and denounce, but violent, misogynous, and well-documented oppression should be addressed with “respect and dialogue:”

We need to implement and nurture a culture of mutual respect and dialogue, and, once and for all, turn our backs on intimidation, verbal aggression and intolerance.

NIAC’s sister organization: CASMII: denying the violation of human rights in Iran

In December 2005, Abbas Edalat, a London-based computer engineer, along with several pro-regime activists, founded the Campaign Against Sanctions and Military Intervention in Iran (CASMII).28

On January 6, 2006, Jon Tirman from MIT, one of Parsi’s guests for the July 26th event, hosted a meeting for Edalat to launch CASMII in the US. This new organization was primarily composed of Mr. Parsi’s circle. Six members of CASMII’s board and advisory (the majority at the time) belong to NIAC and Mr. Parsi’s former organization, Iranians for International Cooperation (IIC). These were M. Ala, S. Mostarshed, A. Patico, M. Navab, J. Fakharzadeh, and D. Pourkessali.29 Alex Patico, the US coordinator of CASMII, is also listed as one of NIAC’s founders and its treasurer.30 Indeed, CASMII is NIAC’s offspring.31,32

In step with Mr. Parsi, his cohorts have engaged in silencing the regime’s critics. Two short examples are adequate evidence. One example is included below. In May 2006, one of the anti-war movement’s groups released a petition called “Iran: Neither U.S. aggression, nor theocratic repression.”33 In this petition, there was a mild reference to the Iranian regime’s record of human rights violations. CASMII released a statement titled, “Opposing Theocratic Repression in Iran or Playing into Hands of US Warmongers?”, in which Mr. Parsi’s cohorts strongly condemned the petitioners’ stance against the Iranian regime:

It is regrettable that your petition caves into US propaganda by devoting more space in its text to condemnation of the Iranian regime, which is to a large extent based on fallacies, inaccuracies and exaggerations, than to opposing the US warmongers. As citizens or residents of western countries, our essential duty is to oppose the aggressive and imperial policies of our own elected governments which we face and can impact rather than present a misleading and condescending picture of the internal situation in Iran and promote our version of "democracy" for a country with a different culture than ours. Rather than joining the bias Western media and condemning Iran for human rights violations . . . The war crimes and the gross violations of human rights committed by the coalition forces in Iraq and Afghanistan, the human rights issues in Israel, and the Arab client states of the United Sates, as well as the violations of the U.S. Constitution, international renditions, Guantanamo Bay, and torture, will remain our main area of public focus.

CASMII’s chief in the U.S. is Rostam Pourzal, who like Edalat and Parsi is a strong advocate of Tehran’s rulers. For instance, in June of 2006 a women’s rally in Tehran was brutally crushed by the police. The police brutalities were widely reported by international media and human rights organizations. Pourzal came to the regime’s rescue, and in an article titled, “What Really Happened in Tehran,”:35

Contrary to dispatches by news services, I learned from an eyewitness whom I infinitely trust that he saw no beating or gassing of the demonstrators. Now I quote from his email directly: I witnessed a few women protesters being asked by some female police officers to walk away. In response the protestors [sic] started screaming hysterically at the officers and accused them of beating them, an accusation which looked unsound. "Why are you beating us?," shouted a woman protestor at a female police officer, who was visibly shaken and became speechless at such an accusation. Small crowds of bystanders would also converge on these places to see what is going on, as it is typical in the Iranian culture. I did not see any expression of sympathy by these bystanders and onlookers for the cause of the protestors. If, for example, equal rights for women are actually not as popular in Iran as we wish, we would be better off facing the facts and asking what we are doing wrong, instead of inventing excuses or blaming the messenger. I was stunned during a recent visit to Iran to find that President Ahmadinejad is quite popular among women from all walks of life.

Mr. Parsi’s cohorts in CASMII are so concerned about protecting the image of Tehran’s mullahs on the human rights issues that even Shirin Ebadi the Nobel laureate is not safe from their attacks. After her call to the international community to raise the human rights issue in their negotiations with the Iranian regime, Rostam Pourzal smeared her in his article titled “Dancing to Western Music.”

NIAC and its sister organizations have rarely raised the issue of human rights in Iran. Nonetheless, like clockwork, those rare occasions parrot several predictable claims, namely that the human rights situation in Iran is improving; that the main reason for human rights violations is pressure from the West or resistance from the victims and the oppressed; and that those who question the regime’s brutalities violate the rights of Iran’s rulers. Invariably, the recommendations are to increase kindness toward the ayatollahs, to offer more carrots, and to develop pundits of a more Tehran-friendly breed.

Endnotes = Original article


--------------------------------------------------------------------------------

Hassan Dai is an independent researcher and writer who worked closely with two experienced investigative reporters inside Iran to explore and expose Iran's lobbying enterprise in the United States.
hassan.dai@yahoo.com
Read more articles in Foreign Affairs, National Defense.
Read more articles by Hassan Daioleslam

|

Sunday, July 15, 2007

 

شش ميليون

زاد گـــاه
امير سپهر


! ما نه شش ميليون که شش هزار تن هم نيستيم

ما تبعيديان مرتبآ اين سخنان و تحليل ها را می شنويم و می خوانيم که مثلآ ولی نصر در نشست کنگرسمن های آمريکايی اينچنين برای رژيم لابی گری کرد، هوشنگ امير احمدی حفظ رژيم را به مادلن البرايت سفارش کرد، تريتا پارسی در آمريکن اينترپرايس اينستيتو از رژيم دفاع کرد، نيره توحيدی نماينده اصلاح طلبان در آمريکا است و يا مثلآ روسيه مدافع رژيم ايران است، يا اينکه ملا ها را انگليس بر سر کار نگاه داشته، اصلآ کارتر اين رژيم را بر سر کار آورد، چين از اين حکومت حمايت می کند ووو

آنچه در همه ی اينگونه تحليل های سطحی و نازل گم است و ابدآ هم سخنی از آن به ميان نمی آيد همانا جايگاه، نقش، سهم و مسئوليت صاحبان اصلی اين کشور بدبخت و بلا گرفته است. يعنی نقش مردم ايران. بويژه نقش ما شش ميليون ايرانی خارج از کشور. حال هم ميهنان داخل را ناديده انگاريم که ايشان در آن فضای فاشيستی گرفتارند و قادر به عکس العملی در اينگونه موارد نيستند

نگارنده که اصلآ نمی فهمم يعنی چه که انگليس ملا ها را در ايران بر سر قدرت نگاه داشته، چين و ونزوئلا و حماس و حسن نصر الله حيات اين رژيم را تضمين کرده اند و يا موجودات بی ارزشی چون ولی الله نصرها و تريتا پارسی ها موجب ماندگاری اين رژيم هستند. پس ما در اين ميان چکاره هستيم. اگر اين گفته ها درست است اصلآ وای بر ما

زيرا معنای روشن اين سخنان اين است که ما شش ميليون ايرانی شريف اصولآ چيزی نيستيم جز مشتی عنصر پست و بی عقل. جاندارانی چون دراز گوش ها و استر های علفخوار.حيوانات فاقد شعوری که چون هيچ هوش و اراده ای از خود نداريم هر چهارپادار ناکسی قادر است تا هر پالان و باری را که خواست بر روی دوش ما سوار کند

اصولآ اين گفته که فلان شخص در کنگره ی آمريکا برای رژيم ايران لابی گری می کند و اين نظام را سرپا نگاه داشته، تأييد اين امر هم هست که سرنوشت ما بايد در کنگره ی اين کشور و آن کشور رقم خورد. يعنی ما دانسته و يا نادانسته می پذيريم که از خود هيچ اراده و توانی نداريم و مشتی درازگوش بيش نيستيم

براستی کار ما بدينجا کشيده است. يعنی ما تا اين اندازه از تعهد انسانی و اراده و غيرت و شرف ملی تهی گشته ايم که حالا ديگر حتی يک دلال هرزه چون تريتا پارسی می تواند از آمريکا برای هفتاد ميليون مرد ما تعيين تکليف کند. اگر براستی ما شش ميليون نفر در اين خارج اين اندازه بی بته هستيم که حتی قادر به خنثی کردن توطئه چهار ـ پنج خودفروش هم نيستيم، پس اصلآ ديگر چه کاری از ما ساخته است آخر. پس اين ادعای آزادی خواهی ما ديگر چيست!؟

اگر خود قبول می کنيم که فقط ديگران بايد برای ما تصميم گيرند، پس چرا دست از اين ادعای پوچ مبارزه برای دموکراسی و شعار بی محتوای ميهن دوستی بر نمی داريم آخر. چرا وقت خود و ديگران را بيهوده به هدر می دهيم. چنانچه خود قبول داريم که تا بدين حد توسری خور و بی عرضه هستيم، آيا بهتر نيست که ديگر خود را فريب ندهيم و واقعيت را قبول کنيم. بپذيريم که ما لياقتی بيش از اين رژيم و رياست جمهور بهتری از جناب دکتر مهندس احمدی نژاد نداريم. بيخودی هم خود را آزار ندهيم و خويشتن را از بهترين نعمات عاطفی محروم نسازيم

ولايت مطلقه فقيه را قبول کنيم و به ايران رفت و آمد کنيم. حتی به رژيم فقاهتی کشورمان ياری رسانيم تا شايد در محاسبات فرهنگی سياسی اقتصادی جهانی يک پله از بيافرا و جيبوتی و بورکينافاسو و آنگولا بالا تر قرار گيريم. دست از ادعای روشنفکری و متمدن بودن، ازادعای تاريخ و تمدن کهن داشتن، از ادعای بهتر و فرزانه تر از ترک و تازی و هندو و مغول و تاتار و خزر بودن برداريم و حقيقت خود را بپذيريم

اما اگر دستکم فقط بخش بسيار کوچکی از ما شش ميليون نفر اين حرفهای توهين آميز را قبول نداريم و حس می کنيم که همچنان ذره ای از آن اراده و غرور و شرف ملی اجدادمان برايمان باقی مانده، پس لطفآ ما ديگر خود را تا اين حد خوار و بی مقدار بحساب نياوريم. حساب خود را از گله ی لاابالی ها و عافيت طلبان و سود جويان جدا سازيم. يعنی چه که اين و آن برای رژيم لابی می کنند و فقط ديگران باعث بدبختی ما هستند!؟

هر ملتی بدبخت لااباليگری و مسئوليت ناشناسی و يا سعادتمند اراده و کار و کوشش و همت خويش است. ما بايد علت همه ی بدبختی ها را در خود بجوئيم نه در اين و آن و نزد اين دولت و فلان حکومت. ديگران آنزمان افسار بر گردن ما می آويزند که ما عقل و شعور و غرور و اراده نداشته باشيم. که بدبختانه همينطور هم شده است و بنده عمدآ بجای شش ميليون نفر بخش بسيار کوچک را مخطاب قرار دادم

نگارنده می دانم که اين گفته بعضی را خواهد رنجاند، اما حقيقت را که نمی توان قربانی خوش آمد اين آن کرد. حقيقت عريان اين است که حتی نيم درصد از ما خارج نشينان هم بطور واقعی مخالف رژيم و آزادی خواه و ميهن دوست نيستيم. اگر بوديم که وضعمان اين نبود. پاره ای همه ی خارج نشينان را ايران دوست و آزادی خواه می پندارند. تصورشان اين است که هر ايرانی خارج نشين يک مبارز راه آزادی و يک دشمن سرسخت رژيم جمهوری اسلامی است. در صورتی که ابدآ اينطور نيست

همين فرض باطل هم هست که مبارزان داخل را در ارزيابی های خود در مورد ما دچار اشتباه محاسبه کرده. اينکه بسياری از هم ميهنان گرفتار ما هوش وحواسشان متوجه بيرون است و منتظر اقدامات ما هستند محصول همين اشتباه محاسبه ی کاملآ غلط است. آن بيچاره ها تصور می کنند که همه ی ما شش ميليون تن که در خارج هستيم حامی و همرزم آنانيم . در حاليکه تعداد آزادی خواهان و دشمنان حقيقی اين نظام در خارج حتی به نيم درصد از کل ما هم نمی رسد

صرفنظر از تعداد انگشت شمار در ميان هر هزار تن خارج نشين که واقعآ وطن خود را دوست دارند، بقيه اصلآ علاقه ای به مسائل ايران ندارند. نام ايران برای اين دسته فقط ياد آور بی هويتی است. به همين علت هم بسياری حتی از سابقآ ايرانی بودن خود هم نفرت دارند. اين دسته اگر امروز به ايران رفت و آمد می کنند فقط به دليل عياشی ارزان است. ضمن اينکه مشکل زبان و نا آشنايی به محل خوشگذرانی خود هم ندارند

چون نود درصدشان حتی بعد از دو ده دهه اقامت در خارج هم کوچکترين آشنايی با زبان محل اقامتشان ندارند. تنها محلی هايی هم که در خارج می شناسند فقط آدرس گداخانه ها است و بس. اين چنين تيپ هايی بايد که انقلاب اسلامی را دوست داشته باشند. همچنانکه از ته دل عاشق آن ايران کشی سال پنجاه و هفت هستند. چون هر چه دارند از دولت سر نابودی ايران است و به حکومت رسيدن ملا ها

اگر انقلابی در نمی گرفت که پای اين انسانهای بنجل درجه شش بدينجا نمی رسيد. کسی که تا ده سال پيش در روستايی در ممسنی و ايوانکی و کچل آباد... شاگرد مسگر بوده، بعد از انقلاب با جا زدن خود بعنوان يک مبارز سياسی به اروپا و کانادا و آمريکا پناهنده شده، امروز از دولت سر گداخانه های آن کشور ها سه باب پيتزا فروشی دايره کرده، شب ها به بار می رود و هر هفته از اين کنسرت به آن کنسرت اصلآ بايد ديوانه باشد که مخالف انقلاب و اين رژيم باشد. او ضرر نديده که هيچ بلکه اساسآ همه چيز خود را هم مديون آن انقلاب است

قصد جسارت به هيچ کس را ندارم اما برای روشن شدن بعضی هم ميهنان بويژه در داخل، فاش می نويسم که دستکم بيش از نيمی از اين شش ميليون ايرانی در خارج از آن انقلاب شوم در ته دل خيلی خيلی هم ممنون هستند. اگر انقلاب نشده بود که راه خارج بر بسياری از اين لات و لوت ها گشوده نمی شد. اگر پناهندگی و پول گداخانه های کشور های غربی نبود که اينان امروز بدين آلاف و علوف نرسيده بودند. بسياری از بيکاره های سابق ايران امروز قادر نبودند که ميان تهران و پاريس و لندن و لس آنجلس ييلاق و قشلاق کنند. در تهران و شيراز و تبريز و مشهد ... چند باب منزل بخرند و در شمال دو ويلا داشته باشند

آن انقلاب شکوهمند بود که فرصت مهاجرت از دهات و شهر های محروم ايران را به شهر های آباد و آزاد غربی برای بسياری فراهم ساخت. نگارنده در همين شهر تبيعدگاه خود شاهد صحنه هايی بوده ام که به تئاتر های کمدی بيشتر شباهت دارد تا حقيقت

. مثلآ ديده ام که آن بچه دهاتی چطور بيست و اندی سال قبل با بقچه ای در زير بغل به استکهلم وارد شد. تا چندی هم در همين شهر به اصغر صد و ده معروف بوده. بعد از صدقه سر پول سوسيال به دکتر مهرداد تبديل گشت. امروز هم که ادای اپوزيسيون را در می آورد. اين چنين عنصری که علاقه ای به ايران ندارد. اين اپوزيسيون بازی هم برای مطرح شدن و عقده گشايی است. يعنی تسکين درد زخم های ناشی از عقده های حقارتی که در سابق داشته

ديده ام آن ماهی دودی فروش ديروز صومعه سرا و آن ديگر شاگرد قصاب سبزواری را که وقتی بدينجا وارد شدند اصلآ نمی دانستند سياست را با سين می نويسند يا با صاد. اما امروز در استکهلم به روشنفکر چپ شهره شده اند. به کمونيست هايی که خود دارای شرکت و چند پيتزا فروشی و اتومبيل های آخرين مدل هستند. سرمايه دار هايی که شب و روز به سرمايه داری فحش می دهند. ميليونر هايی که من حتی فاقد دوچرجه را طرفدار سرمايه داری می خوانند و خويشتن را حامی طبقه ی کارگر !؟

بنا بر اين ما وقتی از اپوزيسيون خارج و فعال سياسی خارج نشين و چپ و روشنفکر... صحبت می کنيم بايد اين واقعيت ها را نيز در نظر بگيريم . بدانيم اگر از ما شش ميليون نفر در اين خارج هيچ بخاری بر نمی خيزد علت اين است که حتی يک درصد از اين شش ميليون هم مخالفان واقعی اين رژيم نيستند. آگاه باشيم که ما حتی شش هزار ميهن دوست واقعی و با صداقت هم در اين خارج نداريم چه رسد به شش ميليون نفر

شايد قبول اين ادعا برای بعضی مشکل باشد، اما نگارنده با اطمينان کامل می نويسم که اگر ما حتی سيصد نفر، فقط و فقط سيصد نفر مبارز واقعی در خارج داشتيم، ميهن دوستانی حقيقی که حسادت و رياست طلبی را کنار می گذاردند و با صداقت و خلوص يکدل و يکصدا می شدند، قادر می شديم تمام جهان را تسليم اراده ی خويش سازيم. آنهم با حرکاتی کاملآ متمدنانه که از هر بانو و انسان کهنسالی هم بر می آيد. هيچ نيازی هم به وحشيگری و چوب و چماق کشی نيست

ملا، روس، چين، انگليس و آمريکا و هر دولت ديگر و هر کس و ناکسی از اين جهت با سرنوشت و شرافت ما بازی می کنند و هست و نيست ما را به غارت می برند چون ما همت و غيرت نداريم. ما بدبخت و آبرو باخته ی بی درايتی و اخته بودن خود هستيم. ما در اين نکبت هستيم چون با اينهمه ادعا ايران حتی سيصد شهروند مردم دوست و ميهن خواه راستين هم در ميان اين شش ميليون خارج نشين ندارد. يا اينکه دارد اما آن سيصد ايران دوست واقعی هم بدبختانه شعور درست و حسابی ندارند که از نيروی خود به درستی بهره برند. بدانند که اگر دست از منيت بردارند از چه قدرت لايزالی برخوردار خواهند بود

اين نوشته را شوخی مپنداريد. اينها نه خواب و رويا است، نه گمان زنی، نه فلسفه بافی، نه تئوری پردازی و نه گزافه گويی. اين يک حقيقت محض است که اگر ما فقط چند صد مبارزه راستين در اين خارج داشته باشيم قادريم کاری کارستان کنيم. اگر اين چند صد ايرانی صادق و براستی ميهن دوست فقط يکهفته در نقطه ای از اين جهان آزاد بتوانند بطور متمدنانه در جايی مثلآ مانند محل پارلمان اروپا جمع شوند، نظر تمام مردم جهان را به فاشيسم موجود در ايران جلب خواهند کرد

ترديد هم نبايد داشت که انعکاس جهانی اين حرکت درون ايران را هم به جوشش و خروش خواهد آورد. اين آکسيون صادق و صميمی و فقط با پرچم ايران به مبارزان داخل نيز انگيزه حرکت بيشتر خواهد داد و دل و جرآت آنان را صد برابر خواهد کرد. قطع کردن حمايت دولتهای غارتگر از رژيم ملا ها هم حتی با همين سيصد نفر شدنی است. اگر اين سيصد نفر فرضی فقط ده روز در جلو درب ورودی سفارتخانه های کشور های حامی اجتماع کنند، خواهيد ديد که چگونه آن کشور ها از حمايت رژيم ملا ها دست بر خواهند داشت

فقط سه بار اجتماع هماهنگ اين سيصد نفر در جلو درب دستگاههای امنيتی خارجی که افراد بی ارزشی چون ولی الله نصر ها و تريتا پارسی ها بدانجا ها رفت و آمد می کنند باعث خواهد شد که ديگر هيچ دستگاه و فردی ديناری هم ارزش برای اين دلالهای بی ارزش جمهوری اسلامی قائل نشود. پس ما هستيم که با لاقيدی و مسئوليت ناشناسی خود را ذليل و خوار و بی آبرو کرده ايم نه ايکس و ايگرگ

اگر سيصد تن ايرانی بی ادعا صداقت و شرافت داشته باشند و به مبارزات خود استمرار بخشند، بی هيچ ترديدی هم موفقيت گام بگامشان برای رسيدن به اهدافی که آوردم حتمی خواهد بود، هم دکان همه ی اين دلالهای جمهوری اسلامی را در خارج تخته خواهند کرد و هم اينکه حتی داخل ايران را هم اميدوار ساخته به حرکت در خواهند آورد

جان و مال و آبروی هيچکس هم به خطر نمی افتد. حتی خطر پرداخت هزينه ای در حد يک نگاه چپ هم برای کسی در آنچه آوردم وجود ندارد. اينجا که ديگر لباس شخصی و چاقوکش و داغ و درفش و سعيد مرتضوی و بند دويست و نه اوين و شلاق و اعتراف گيری و شکنجه و حسين شريعتمداری ندارد

گرچه ابدآ قصد توهين ندارم، سخنم هم صرفآ مربوط به ايران نيست، با اينحال باز هم با پوزش فراوان اين نوشته را با اين چند جمله به پايان می برم که اصلآ خاک بر سر آن ملتی باد که آن اندازه بی غيرت و اراده است که سرنوشتش بايد بوسيله اين دولت و آن دولت و يا با اراده ی چند بچه جو الق چون تريتا پارسی و ولی نصر رقم خورد. يا بوسيله ی مشتی ملای بيسواد و بی هويت و مسخره که اينک بر ايران حکومت می کنند

پس ما فقط و فقط خانه خراب بی عرضگی خود هستيم و بد تر از آن گرفتار و بندی حسادت بيمارگونه خاورميانه ای خويش. همين مورد آخر هم هست که دليل اصلی پراکندگی ما است. چون همه به دنبال رياست هستند نه در فکر آزادی وطن و نجات از چنگ اين بی شرافتی تاريخی. از اينروی هم به محض اينکه چهار ايرانی گرد هم می آيند فورآ حسادت شروع می شود و جنگ بر سر رياست و ترور شخصيت يکديگر

بنده که در اين بيست و اندی سال آوارگی سعادت اين را نداشتم که بتوانم بيش از پنج ـ شش هم ميهن را پيدا کنم که بی ادعا و به دور از شهرت طلبی واقعآ و شرافتمندانه بی هيچ چشم داشتی در خدمت آزادی ايران باشند و باهم بتوانيم کاری انجام دهيم. چه خوب گفت اسحاق نيوتن در مورد اهرم که = به من تکيه گاهی نشان دهيد تا دنيا را برايتان جابجا کنم



www.zadgah.com

|

Friday, July 13, 2007

 

'ISLAMOPHOBIA' IDIOCY


'ISLAMOPHOBIA' IDIOCY



THE car-bomb/suicide-terror operations in London and Glasgow should have provided a fresh opportunity for reminding everyone, especially Muslims in Britain, that terrorism in the name of Islam still poses a major threat to public peace and safety. Yet this is not what is happening.

Prime Minister Gordon Brown keeps repeating that the attacks have nothing to do with Islam - but, at the same time, keeps inviting "Muslim community leaders" to Downing Street to discuss how to prevent attacks. If the attacks have nothing to do with Islam, why invite Muslim "leaders" rather than Buddhist monks?

Brown hasn't deemed fit to tell it like it is: that Muslims in Britain, indeed all over the world, must come out and condemn terrorism in unambiguous terms.
Instead, we are hearing that the attacks may have been prompted by "Muslim bitterness" about Salman Rushdie's knighting, the latest addition to the Islamist litany of woes. Some "moderate community leaders," like a certain Baroness Uddin, drop hints that Muslims have "foreign-policy issues" that might make them unhappy. The barely coded message: Unless Britain reshapes its foreign policy to please al Qaeda, it must expect to be attacked.

The most that "the moderate community leaders" concede is a "yes, but" position: Yes, it is not quite right to blow up innocent people - but, then again, we must understand how anger at the policies of the government of those same innocent people might prompt some Muslim youths to want to slaughter everyone.

Worse still, Ken Livingstone, London's quixotic leftist mayor, has shifted the blame from the terrorists to the British at large, who are supposedly tempted by "Islamophobia."

Thus, Livingstone works his way into a logical impasse: Do we dislike them because they want to kill us, or do they want to kill us because we dislike them? He implies that the main blame must lie with the British government and its U.S. allies, especially President Bush, who has declared war on terror rather than seeking to cuddle it.
But can one accuse Britain of "Islamophobia"? The answer is an emphatic no.

Britain and a few other Western democracies are the only places on earth where Muslims of all persuasions can practice their faith in full freedom. A thick directory of Muslim institutions in Britain lists more than 300 different sects - most of them banned and persecuted in every Muslim country on earth.

A Shiite Muslim can't build a mosque in Cairo; his Sunni brother can't have a mosque of his own in Tehran. Editions of the Koran printed in Egypt or Saudi Arabia are seized as contraband in Iran; Egypt and most other Muslim nations in turn ban the import of Korans printed in Iran. The works of a majority of Muslim writers and philosophers are banned in most Muslim countries.

In Britain, all mosques are allowed; no Muslim author or philosopher is banned. More importantly, rival Muslim sects do not massacre each other, as is the case in half a dozen Muslim-majority countries.
The only time that the British media practice self-censorship is when an item might be seen as remotely anti-Islamic. Every British publisher has turned down at least one book proposal for fear of hurting Muslim feelings. "Taking Muslim sensibilities into account" is also the reason given for the cancellation of some art exhibitions and the selection of works on display in others.

Even the most rabid anti-West and pro-terror Islamist clerics are granted visas to come to the United Kingdom and spread their message of hatred (at times, as guests of Mayor Livingstone and his friends). Hamas and Hezbollah are strongly present in Britain; the Islamic Liberation Party, banned in all Muslim countries, has its headquarters in London.

Pro-Hamas and pro-Hezbollah militants are featured on British TV almost every evening. The Islamic Republic of Iran's "Supreme Guide," Ali Khamenei, maintains a "personal office" in London with twice as many personnel as Iran's official embassy.

The latest "Islamophobia" charges come as Prime Minister Brown has appointed two Muslims to his ministerial team, the first in U.K. history.
The terrorists who tried to kill people in London and Glasgow are the same ones killing people in Baghdad and Karachi. They are the same who killed tens of thousands of Egyptians and perhaps as many as a quarter-million Algerians over the decades. They are motivated not by any religious grievance but by an insatiable appetite for political power. They want to seize control of societies, break them into submission and impose on every individual a mad tyranny of terror in the name of God.

If Islam is the religion of peace, then the real Islamphobes are those who planted the car bombs in London and Glasgow - not the poor Brits who are censoring themselves and curbing their hard-won freedoms in order not to offend "the Muslim community."

www.zadgah.com

|

Thursday, July 12, 2007

 

ملت سازان چه می گویند؟


ملت سازان چه می گویند؟

احمد پناهنده

این روزها که مارش به زیر کشیده شدن جمهوری اسلامی در تمامیتش، به صدا در آمده است و از آهنگ ِ خوشش، گوشها را به رقص ِ نوازش وا می دارد و قلوب ِ بی شمار ستمدیدگان ایران را شاد، مشاهده میشود دو طیف بطور موازی اما با خواست های متفاوت، با هم در جهت پایداری و بقای جمهوری اسلامی و تضعیف اپوزیسیون واقعی گام بر می دارند

|

Saturday, July 07, 2007

 

امام زمان

سريال کمدی امام زمان در حکومت ملايان

آيا اين دکان سالوس و فريب ملا ها با حقه ای از جنس حقه های خودشان تخته خواهد شد!؟






|

Wednesday, July 04, 2007

 

! ولايت مطلقه ی فقيه چپ و راستش يکی است


زاد گـــاه
امير سپهر


! ولايت مطلقه ی فقيه چپ و راستش يکی است

قدما گفته اند "هر اقراطی را قطعآ يک تفريط هم به دنبال است". عوام امروز اين گفته را کمی ساده تر کرده اند. شايد هم کمی بی تربيت تر که می گويند "هر عشق خرکی، يک نفرت خرکی هم بدنبال دارد" هر چه هست معنای اين هر دو گفته يکی است. اينکه انسان کم خرد و افراطی در هر موردی از حد اعتدال خارج می شود. اين گفته حاليا دقيقآ در مورد بسياری از انقلابيون چپ ديروز ما صدق پيدا می کند. دستکم در مورد يک دوست قديمی چپ بنده

يادم می آيد که او در سال پنجاه و هفت چطور چشم و گوش بسته واله و شيدای آيت الله خمينی بود. در بهمن پنجاه و هفت روزی او را در چهارراه پهلوی ديدم. به همراه عده ای در حال حمله به مشروب فروشی ها و مشغول شکستن در و پنجره ی دکان کاسبکاران بيچاره. وقتی مرا ديد چهره ترش کرد. چون قبلآ بر سر خمينی حرفمان شده بود

خوب يادم هست که آنروز به او گفتم آقا جان، مگر تو عقل نداری آخر! اين "همه باهم" جناب خمينی برای بدبختی من و توست. لطفآ تو ديگر اينطور گوسفند وار دنبال اين ملا ها نيافت، جوابم داد که تو را جان بجانت کنند طرفدار سرمايه داری هستی! وگر نه می فهميدی که خمينی بعد از لنين و مائو و انور خوجه بزرگترين رهبر ضد امپرياليست تاريخ است و همه هم او را قبول دارند

هفته ی گذشته فرصتی دست داد که پس از سالها من چند ساعتی باز با اين آدم يکجا باشم. به هنگام صحبت در باره ی ديروز و امروز به او گفتم رفيق جان ديروز که اتوپيسم کر و کورتان کرده بود و با آن مطلق گرايی ها ملت را خانه خراب کرديد! اقلآ حالا ديگر دست از تندروی برداريد. آخر آوردن رژيم کمونيستی به ايران، آنهم در اين دوره و زمانه و بعد از مرگ آن در خانه ی اصليش که ديگر يک درصد هم شانس ندارد

وانگهی، مگر همين رژيم ايدئولژيک چه چيزی از يک نظام کمونيستی کم دارد که شما می خواهيد هزينه ی خريد يک روزنامه ديگر از همين شماره را هم به ملت نگونبخت ايران تحميل کنيد. مگر کاسترو و چاوز و کيم ايل جونگ همان ولی فقيه نيستند. مگر نمی بينيد که بهترين حاميان اين رژيم دينی اتفاقآ همين چند نظام ضد دينی هستند. جان جانی ترين رفقای احمدی نژاد حزب الهی هم اتفاقآ همين چند رهبر ظاهرآ آتائيست و ضد الله. تصور می کنم بيجا هم نگفتم، چون نظامهای ايدئولژيک توتاليتر همگی يک گروه خونی دارند. به همين دليل هم بلحاظ گوهری هيچ فرقی با هم ندارند. حال هر نام و شکلی هم که داشته باشند. تفاوت اينگونه رژيمها فقط صوری است

خلاصه در خاتمه با حسن نيت گفتمش دوست گرامی، آخر کی می خواهيد بفهميد که موسم ايدئولژی بازی، آنهم نظام ايدئولژيک آوردن ديگر بسر آمده. بويژه برای ايرانی. ملت ايران جدآ ديگر بايد بی شعور ترين ملت جهان باشد که از پس تجربه ی فلاکت ها و وحشيگری های يک نظام فقاهتی نظام فقاهتی ديگری را پذيرا گردد

گفتمش بياييد فعلآ برای تميز کردن همين کثافتکاری خودتان هم که شده با ديگر گروهها بر سر يک سری اصول توافق کنيد. عقايد خودتان را حفظ کنيد اما با ديگر هم ميهنان خود برای استقرار يک نظام آزاد تلاش کنيد. پس از چنين تجربه ی خونباری حال اصلآ همه بايد خواهان نظامی آزاد از پيشوند و پسوند باشيم، که فرداروز همه بتوانيم با هر عقيده و مرامی آزادی ابراز عقيده داشته باشيم و حق فعاليت سياسی. از ته دل و با صميميت گفتمش ناسلامتی آخر شما قبل از اينکه کمونيست باشيد ايرانی هستيد

می دانيد جوابش چه بود؟ اول که به شيوه ی برادران همخونش در حزب الله يک سری موعظه کرد. سپس هم روضه ای برای زحمتکشان(بخوانيد مستضعفان) خواند. بعد هم باز به سبک همان برادران خونی خود که هر غير حزب الهی را "عامل استکبار" و بی دين می خوانند، اين حزب الکمونيستی هم مرا منحرف و "عامل امپرياليسم" خواند

در خاتمه هم چنين فرمود که (تو هنوز هم همان افکار ناسيوناليستی و عقبمانده سال پنجاه و هفت را داری! چه اتحادی! شعار اتحاد که شد همان "همه باهم" خمينی، مثل گوسفند که نمی شود همه با هم باشيم)!؟

حال آن حرفهای صد من يک غاز به کنار، عبرت انگيز اين بود که اين رفيق هنوز ره گم کرده و سرگردان ما طوری اين حرفها را بر زبان آورد که پنداری من ديروز اشتباه می کردم. گويی من ديروز ملاباز بودم. من بودم که کر و کور گشته و گوسفندی عمل کرده ام. من ملت ايران را به اين سيه روزی و تباهی کشيده ام و او دارد از اين بابت مرا ملامت می کند. گويی من اشتباه کرده ام و بايد از خطای خانمان برباد ده خود پند گيرم! من البته ديگر هيچ نگفتم. چون ديدم فايده ای ندارد و حکايت ما با اينگونه آدمها حکايت همان ميخ آهنين و سنگ است

اصولآ يکی از بارز ترين مشخصه های افراد غرق در مذهب و ايدئولژی همين است که تصور می کنند که به دانايی مطلق رسيده اند و هرگز اشتباه نمی کنند. از اينروی هر که هم جز آنان بيانديشد منحرف و ناآگاه و عامل دشمن است. چون فرد مذهبی و ايدئولژی زده در ذهن اول به يقين می رسد و بعد ايمان می آورد. ايدئولژی همان ايمان است که فقط نامی متفاوت دارد. اصلآ اين ايمان يا ايدئولژی به معنای به خوب مطلق رسيدن و آنرا بعنوان راه و روشی صد درصد خوب باور کردن است

با چنين ذهنيت بيماری است که فرد مؤمن حتی کشتن بزعم خود منحرفين را هم برای دست يابی به بهشت مطلقی که در ذهن دارد مجاز می شمرد. او دگر انديش را نه دگر انديش، که نادان، منحرف، دشمن بشريت و خار راه رسيدن بشريت (کارگران يا مستضعفان) به بهشت مطلق می پندارد و تباه کننده افکار ديگران. برای همين هم کشتن آنانرا را نه جنايت که عين خدمت به خدا، مستضعفان و يا بقول کمونيست ها زحمتکشان بحساب می آورد

تفريطش هم مرا بياد پيری فرزانه انداخت که هميشه می گفت = ايرانی جماعت هميشه شيپور را از سر گشادش فوت می کند. آن والای خوب اينرا هم می گفت که ما آن زمان که بايد خيلی خيلی عاقل باشيم، کاملآ احمق و ديوانه می شويم اما آنزمان که بايد کمی ريسک کنيم، می شويم فيثاغورث و علامه ی دهر

حاصل اينکه، دريغا که ملت ما فقط يک بار به اتحاد رسيد و بی هيچ ترسی شجاعانه دل به دريا زد؛ که آنهم برای آتش افکندن به خرمن هستی خويش بود و اجرای سناريوی خودکشی ملی. حال اما که ايران و ايرانی اصلآ در معرض نابودی کامل است و ضروری ترين زمان بی باکی و دليری و دل به دريا زدن، همگی آنقدر ترسو و حسابگر و احتياط کار شده اند که حال آدمی از اينهمه شيش و بش کردن و چرکته انداختن های بی حاصل بهم می خورد

اين تفريط لعنتی خواهر بد ترکيب و کوچک همان افراط زشت روی سال پنجاه و هفت است که طبق گفته قدما حتما بايد پس از او می آمد، که متاسفانه هم آمده است

جان بازی عُشاق، نه چون بازی نَرد است ------- مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است

http://www.zadgah.com/

|

Tuesday, July 03, 2007

 

از نشستهای بدون قیام

از نشستهای بدون قیام

[ چرا آخوندها به ریش مخالفان خود می خندند؟ ]

آریابرزن زاگرسی

|

Monday, July 02, 2007

 
= جالب ترين ايميلی که دريافت کردم، بی هيچ توضيح اضافی
حتی حيوانات چهار پا نتيجه همکاری و اتحاد را می دانند و از آن بهره می گيرند . نميدانم چرا ما ايرانيان نتيجه همکاری و اتحاد را نمی فهميم
لطفا به اين فيلم مستند توجه کنيد که چگونه گروهی گاو وحشی ، فرزند خود را از چنگال دشمن نجات می دهند و کنترل چراگاهشان را بدست می گيرند
آيا درک بعضی ازايرانيان، از گاوهای وحشی کمتراست ؟ علی

http://youtube.com/watch?v=LU8DDYz68kM

|  

فرهنگی منحط و گنديده

زاد گـــاه
امير سپهر

فرهنگی منحط و گنديده که فقط ملا می سازد

نگارنده يک بار ديگر هم اينرا در جايی آورده ام که بر خلاف باور بسياری، مشکل اصلی ما ابدآ خود شيخ و ملا نيست. چون ملا بخودی خود بوجود نمی آيد. وجود موجوداتی بنام ملا در ايران، آنهم ملا هايی تا اين اندازه عقبمانده، ضد فرهنگ، دزد، خونريز، ناسازگار حتی با ابتدايی ترين نرمهای اخلاقی و خرد انسانی چيزی نيست جز يک معلول. اينان همانند حشرات موزی و کرم های لجن خواری هستند که پرورشگاهی در ايران دارند. لجنزاری که اينها در آنجا پای به عرصه ی وجود می گذارند، از آنجا تغذيه می کنند، در آنجا پرورش می يابند و بعد هم وارد سيستم اجتماع می شوند

اين لجنزار هم نه دهات دور افتاده ی پشت کوه ها است که تقريبا همگی ملا ها در آنجا ها تولد می يابند، نه مسجد، نه حرم و نه حوزه. چون حتی همه ی اين مکانها هم خود معلول همان مشکل اصلی هستند. ميلادگاه و زيستگاه انگلی بنام ملا يک گنداب است، يک گنداب فرهنگی که در ايران وجود دارد. گنداب متعفنی که درصد بزرگی از هم ميهنان ما در اثر عدم رشد و عقبماندگی فرهنگی سالها است که در آن دست و پای می زنند. از همانجا هم هست که هم ملا بيرون می آيد، هم ملا پرست و هم ملا صفت

چون سخن به ملا صفتی رسيد، پيش از دنبال کردن بحث در همينجا می خواهم اين نکته را بياورم که نگارنده وقتی از ملا سخن می گويم مقصودم فقط کسانی نيست که عمامه بر سر دارند. زيرا اين واژه ی ملا اصلآ ديگر در ايران معنايی حقيقی ندارد و بار معنايی آن کاملآ تغيير کرده. ملا ديگر نامی فقط برای قشر خاصی در اجتماع ما نيست. اين يک تيپ شخصيتی در ايران است، با منشی خاص و رفتار اجتماعی خاص. مکتب و مشربی هم دارد که اساس آن بر عوام فريبی و دروغ، بر بی وجدانی و بی شرافتی و خيانت و حقه بازی استوار است

بعضی البته اين مکتب را آخونديسم می نامند. نويسنده اما چون معمولآ به مصاديق می پردازم، در مثال آوردن همين واژه ی ملا را بيشتر مناسب کار خود می بينم. از نظر بنده ملا در فرهنگ امروز ايران فقط آنی نيست که نعلين و دستار و دامن بر تن دارد. هستند چه بسيارانی در ميان ما که خود را دشمن ملا ها تصور می کنند، اما وقتی به رفتار و کردارشان توجه کنيد خواهيد ديد که اين عده نيز از نظر بافت شخصيتی درست از قماش همان عمامه داران هستند. همينطور که بسياری از جنايتکار ترين پايوران اين نظام اصلآ عمامه ندارند، اما از هر ملايی ملا ترند

ما اينک حتی ملا های فکل کراواتی و عطر و ادکلن زده هم داريم که به خدمت اين نظام در آمده اند. ملا هايی که استاد دانشگاه و کارشناس و زبان دان هستند. اصلآ نماز و روضه نمی شناسند و صورت خود را هم سه تيغه می تراشند. به سالنهای مد و فستيوالهای بزرگ سينمايی و تالار های ارکستر فيلارمونيک و باله می روند. بعضی هاشان هم حتی بی نوشيدن شيواز ريگال و هنسی اصلآ خوابشان نمی برد

پس واژه ملا شامل خيلی ها می شود. آنچه هم به فرهنگ ملايی در عرصه ی سياست ايران مربوط می شود، حال ما هم ملای سياسی داريم، هم سياسی ملا و هم چپ ملا صفت. که اين گروه اخير در باورهای ايدئولژيکی خود هيچ کم از حجت الاسلام های فضيه ندارند. ويژگی مشترک هر سه گروه هم مسئوليت نشناختن است، مطلق گرايی و جزم انديشی، دروغ، خيانت، جهالت و همينطور سمبل خود فروشی و وطن به منافع خويش فروختن

با چنين نگرشی است که نگارنده سخت باور دارم مشکل ايرانيان فقط با دو صد و سه صد ملای عمامه دار حکومتی نيست. ما ملت نگونبخت امروز اسير چنگ ميليون ها ملای رنگارنگ هستيم. ملا هايی در لباسهای گوناگون و زير نامهای گونه گون. در درون و برون. در داخل حکومت و بيرون از آن. از استاد دانشگاه و روشنفکر گرفته تا سياسی و اديب و پژوهشگر و کارشناس. ايران اينک نه تنها اسير چنگ يک نظام ملايی است، بلکه اپوزيسيونی هم دارد که سخت ملا صفت است. زيرا هشتاد ـ نود درصد از فکل کراواتی هايی که خود را دشمن اين رژيم می خوانند، خود نيز در منش هيچ تفاوتی با اين حکومتگران فعلی ندارند

اپوزيسيون اين رژيم درست به اندازه ی خود آن مسئوليت نشناس و منفعت طلب و پشت هم انداز و بی وطن است. اکثر اين اپوزيسيونچی ها هم که خود را دموکرات و آزادی خواه هم می خوانند، مانند حاکمان فعلی جز خود هيچ حقی برای کسی قائل نيستند. در اينطرف هم کسی حتی به قيمت نابودی کامل ايران حاظر نيست که سر سوزنی از منافع شخصی و جناحی خود گذشت کند. چکيده ی افکار اينان هم دقيقآ همانند جنتی و خامنه ای و احمدی نژاد ها است. يعنی يا آنچه من می گويم و من می خواهم يا اينکه اصلآ می خواهم سر به تن ايران و ايرانی نباشد! همين هم هست که نه اتحادی تشکيل می گردد و نه ايران نجات می يابد

باری، باز می گرديم بر سر بحث اصلی. بدانجا رسيديم که اشاره کرديم موجودی بنام ملا محصول يک گنداب است. گندابی فرهنگی که نه ملا، که ملا ستا و ملا پرست و ملا صفت هم از آنجا بيرون می آيد. لازم به توضيح زيادی در مورد اين اصل نيست که باروری هر زمين بسته به استعداد و شرايط آن است. يعنی در زمينی که مستعد باروری نباشد و از شرايط جوی خوبی هم برخوردار نباشد، فقط خار مغيلان می رويد و علفهای هرز

يا همانطور که ماهی قرمز خوش رنگ و زيبا در آب زلال زيست و زاد و ولد می کند، کرم هم از لجن تغذيه کرده و در لجنزار رشد و نمو می کند. اجتماعات انسانی و پديده های آن نيز درست تابع همين شرايط هستند. موجودی مسخره و بی سواد بنام ملا فقط در جامعه ای می تواند خود را آيتی از الله و نشانه ی حجت خداوند بخواند، که در آن جامعه زمينه ی پذيرش اين اراجيف وجود داشته باشد

برای اينکه از مفاهيم به مصاديق رسم، مطلب را پخته و سخن را مدلل سازم مثالی می آورم. مقتدای صدر را بنگريد! اين آدم پرخور و شکم گنده و بی شعور و زنباره در عمر خود حتی يک روز هم کار نکرده. در زمينه تحصيل او حتی به اندازه ی يک دانش آموز عادی که ديپلم دبيرستان می گيرد هم زحمت نکشيده. چند سالی درس هايی راجع به آداب ادرار و معاشقه با شتر و خر و چگونگی سگ کشی و از اين مزخرفات و بعد هم چند متری چلوار سياه بر دور سر، همين و همين

اين چنين موجود بيسواد و رشد نايافته ای چنانچه در جامعه ای متمدن به کاريابی می رفت، حتی شغل دربانی در جلو ی درب يک توالت عمومی هم به وی محول نمی شد. اين طفيلی اگر در نزد هر ملت با فرهنگی خود را مرد خدا می ناميد، بدون شک فورآ به تيمارستان فرستاده می شد. اما همين آدم مسخره و بی سواد امروز در عراق چند ميليون مقلد و ارتش شخصی و دستکم هزاران فدايی دارد. انسانهای رشد نايافته و بی فرهنگ و بدبختی که نه تنها حاظر هستند دختر بچه های معصوم نه ساله ی خود را برای تجاوز به اين گردن کلفت تقديم کنند، که حتی حاظرند جان خود را هم فدای اين بچه آخوند پررو و مسخره و بيسواد کنند

به ميهن خود بنگريم! نگارنده چند روز پيش فيلم خطبه های مراسم تهمت و دروغ و اهانت و فحش های رکيک جمعه ها (نماز جمعه) در دانشگاه را تماشا می کردم. آخوندی به نام خاتمی با ريخت و قيافه ای جدآ مانند دلقکهای خنک درجه سه ی سيرک ها، با صدای انکرالصوات و گوش خراشی، با يک فارسی سرتا پا غلط و جمله بندی هايی غلط غلوط تر از آن، آنچنان مزخرفات شرم آوری می گفت که شرافتآ شنيدنش حتی از يک کودک هفت ـ هشت ساله هم دور از انتظار است

سخنانی آنچنان سخيف و بی سر و ته که اگر هر خانواده ی محترمی آنرا از کودک خردسال خود بشنود، بی شک به شدت نگران شده فورآ آن کودک را نزد روانشناس می برد. اما همين مرد مسخره و فحاش و بی معرفت چند ده هزار ايرانی فرزند کوروش و داريوش! يعنی هم ميهنان محترم و مثلآ خدا پرست من و شما را دور بساط غيبت و بهتان و فحش خود جمع کرده بود. مرتبآ هم از آنان تحسين و صلوات می گرفت. صد البته آنهم با نعره هايی گاوی که اين وارثان تاريخ و تمدن بزرگ ايران زمين تقديم اين ملای بی سر و پای می کردند!؟

اين اما بدين معنا نيست که درد اصلی ايران وجود ملا هايی چون خاتمی است. گيريم که اين خاتمی امروز کنار رفت، يا زندانی شد، مرد و يا حتی کشته شد، آيا مشکل ايران با مرگ اين ملا حل خواهد شد؟ آيا آن ايرانی های تربيت نايافته با مرگ اين انگل به يکباره آدم خواهند شد؟ طبيعی است که نه. مگر خمينی که پدر فکری همه ی اينها بود مرد چيزی عوض شد

حذف دو و ده و صد و هزار ملا از ايران و عراق که سهل است، وضع اين دو کشور را حتی با کشتن يک ميليون ملا هم نمی توان درست کرد. فرضآ اگر امروزه حتی تمام ملا های ايران و عراق را هم که به يکباره از ميان بردارند، طولی نخواهد کشيد که اين دو کشور دو باره به همان تعداد ملا خواهند داشت. چون همانطور که برزيل فوتباليست و آلمان صنعتگر و پاکستان کريکت باز بعمل می آورد، لجنزار فرهنگی کشور هايی چون ايران و عراق هم توليد کننده ی ملا و ملا پرست هستند

اساسآ رابطه ی جامعه ی عقبمانده با ملا و رابط ی ملا با جامعه ی عقبمانده يک رابطه ی دو سره است. اينکه ملا جامعه را به بد فرهنگی و عقبماندگی می کشد درست است. اما اين نيز کاملآ درست است که خود آن ملا هم از محصولات ناب يک جامعه ی بد فرهنگ و عقبمانده است. اين بحث شبيه همان بحث مرغ و تخم مرغ است. ابهام درون آن نيز شبيه همان ابهام است که، آيا اول تخم مرغ پديد آمد و بعد مرغ و يا بعکس؟ از اينروی پرداختن به بحثی چنين مهم و دقيق در يک مقاله آنهم بصورت ديالکتيکی و علمی غير ممکن است. ورود به چنين بحثی آسان اما خروج با نتيجه از آن به کوتاهی و بی حوصلگی بسيار دشوار خواهد بود

همين اندازه بايد گفت که مشکل از هر دو سر يک مشکل فرهنگی است. يعنی همانطور که فقط جامعه ی بی فرهنگ ملا تربيت می کند، همانطور هم سيطره ی فرهنگ ملايی بر هر جامعه ای آن جامعه را به بی فرهنگی و عقبماندگی می کشد. از ايتروی مشکل اصلی ايران نه خود ملا که فرهنگ ملا ساز آن است. مادام هم که اين فرهنگ از ريشه تغيير نيابد مشکل حل نخواهد شد، ولو اينکه ما حتی خاک همه ی حوزه های علميه را به توبره کشيم و همه ی ملا ها را هم از درخت ها آويزان کنيم

ديری است که قسمت بزرگی از پيکره ی فرهنگ ما دچار بيماری است. آنهم يک بيماری کهنه و عفونی و گنديده. ريشه ی اين بيماری اصلآ به پيش از پيدايش ملا در ايران و حتی چند سده ی قبل از آن زمان باز می گردد که تازی ها بر ايران چيرگی يافتند. اساسآ اعراب بی فرهنگ و صحرا نشين آنگاه به ايران هجوم آورده و آن تمدن را از پای افکندند که آن تمدن خود از درون دچار پوسيدگی شده بود. دردا که اين حادثه ی شوم يکبار ديگر هم در سال پنجاه و هفت تکرار شد. آنهم به دست مثلآ فرهنگ سازان ايران

انقلاب و حوادث بعدی آن تا امروز به خوبی نشان داد که در جامعه ما کسانی که قاعدتآ وظيفه آنان ارتقاء دادن سطح فرهنگ عمومی جامعه است، خود از عوام هم ملا تر هستند. دليل آنهم اين بود و هست که متاسفانه اساس فرهنگ کنونی ما يک فرهنگ ملايی و ملا ساز است. در ايران روح و روان هر کسی به همان اندازه ای مسموم می شود که از اين چشمه ی مسموم آب می نوشد

اينکه می بينيم روستايی اصلآ کتاب نديده ی ما فقط به حکم تجربه و تجربه باوری هزاران بار از کتابخوان ذهن گرا و ذهن باور ما عاقلتر است، يا راست ما هيچ شباهتی به راست ديگر کشور ها ندارد و يا اينکه چپ ما حتی از آتائيسم و مارکسيسم هم برداشتی ملا مذهبی و حزب الله گونه دارد و از کمونيسم برای خود مقدسات ساخته، تمامآ به ساز و کار نادرست همين گنداب فرهنگی باز می گردد

در فرهنگ اکنونی ايران حتی نوع مطالعه و استدلال آوردن هم به شيوه ای ملايی است، حتی اگر آن استدلال برای نفی و کوبيدن خدا و رسول و ملا هم که باشد. بيشتر کسانی که به خيال خود از دين و ملا بريده و خويشتن را ديگر آزاد و مترقی می پندارند، بی اينکه خود متوجه باشند فقط دين و مرجع تقليد خود را عوض کرده اند. ممکن است کسانی اين آخرين جمله ی مرا هيچ نپذيرند. اين هم اما خود دليل درستی ادعای نگارنده است. زيرا بقول سعدی (اگر نادان دانستی که نادانی، ديگر نادان نبودی). اصلآ هم اينکه هيچ ايرانی نمی پذيرد ممکن است اشتباه کرده باشد و حق با ديگری باشد، بزرگترين نشان انحطاط فرهنگ ما است

www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker