آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Wednesday, May 31, 2006

 

جيمی کارتر

حزب ميهن
امير سپهر

جيمی کارتر انسان خوب و بزرگی است

ما ايرانيان گرچه به لحاظ احساسی انسانهای بسيار پيچيده و عميقی هستيم، اما آنچه به مدنيت مان مربوط می شود، اين شهريگری هيچ عمق و ريشه درستی ندارد. بويژه اين مدرن بودن ما که کاملآ يک امر ظاهری است و اساسآ هم ريشه در هيچ مبارزه مدنی و تحول فرهنگی ندارد. مدرنيته پيش و پس از انقلاب مردم ايران صرفآ با ضرب توسری خاندان پهلوی، بويژه پهلوی اول بدست آمده نه که دستاورد روشنگری و محصول تغييرات بنيادين در فرهنگ سياسی و اجتماعی ما باشد. اگر به تصاوير قبل از برآمدن رضا شاه نگاهی بياندازيد، مردمی را خواهيد ديد که حتی از چارق و لباده و کلاه نمدی قيفی و شال چرکين کمر و چاقچور و کفن سياه زنانش هم کاملآ معلوم است که تا چه اندازه فقير و بيسواد وعقبمانده هستند

سپس چنانچه به عکس های دهسال بعد همان مردم قرون وسطايی نگاهی بياندازيد، مشاهده خواهيد کرد که نه تنها از شيکی و خوش پوشی ديگر هيچ شباهتی به دهسال فبل خود ندارند که حتی از ژاپنی های هم عصر خود هم خيلی متمدن تر به نظر می آيند. مدنيت يکصد ساله قبل از انقلاب اسلامی ما، بويژه پنجاه ساله دوم آن به ساختمان شيک و خوش رنگی می ماند که بر روی ستونهايی کهنه و پوسيده بنا شده باشد. به همان علت هم با چند تلنگر ملا ها فرو ريخت و ويران شد. نگارنده باور دارم اگر پهلوی ها يک خيانت بزرگ کرده باشند اين بود که ظاهر ما را آراسته و بعنوان يک ملت متمدن و پيشرفته به جهانيان قالب کردند. حال جهان به جای خود، از آن مصيبت بار تر اين است که خودمان هم خود را گم کرديم. برای همين هم هست که جايگاه خود را نمی شناسيم . حقيقت و درونمان همين جمهوری اسلامی است، با احمدی نژاد و جنتی و ملا حسنی و الله کرمش

اما خود را پيشرفته ترين و فرهيخته ترين ملت جهان می دانيم. اين از خود دور افتادن و مدنيّت تصنعی هم باعث شده که حتی برترين نظامهای جهان همچون سوئد و هلند و آلمان را هم عقبمانده بدانيم و چيزی بر تر از همه بخواهيم. و چون از اسباب بزرگی هم فقط گنده گويی و ظاهر را آماده کرديم، طبيعی است که چنين چيزی ناشدنی است. پس همچنان ما می مانيم با گنده گويی ها و آرزوهای محالمان، ايران می ماند با جمهوری اسلامی و ملا هايش. اين مقدمه آوردم تا به مصاحبه اخير جيمی کارتر، رئيس جمهور آمريکا در دوران انقلاب اسلامی با صدای آمريکا برسم، و به اين بهانه به طرح چند مشکل. خانم مصاحبه گر وقتی از وی می پرسد که آقای کارتر، از آنجا که بسياری از ايرانيان شما را بعلت حمايت از انفلاب مسئول سقوط اين کشور به دست ملا ها می دانند، آيا خود نيز در اين باره احساس گناه می کنيد؟

جيمی کارتر پاسخی شبيه به اين می دهد (من که به خواست مردم ايران، بويژه قشر باسواد آن احترام گذاردم و بجای حمايت از شاه از انقلابيون پشتيبانی کردم، تصور نمی کنم که عمل زشتی انجام داده باشم که مستوجب خجلت باشد!) نويسنده در انقلاب بيست و پنج ساله بودم، پس نه تنها خود شاهد زنده درست بودن اين گفتار جيمی کارتر هستم، که برای ايشان به دليل گردن نهادن به اراده مردم ايران از صميم قلب احترام زيادی هم قايلم. پس آنان که کارتر و ليبی و عرفات و قذافی و خلاصه احمد و اصغر را مسئول اين خانه خرابی می دانند يا متاسفانه ديدی سطحی دارند، و يا اينکه طبق سنت جاودانه ايرانيان برای فرار از مسئوليت و نقد از عملکرد ساده لوحانه خود باز هم به دنبال شمر و يزيد ستمگر می گردند. آخر ما تا کی می خواهيم به اين بی اخلاقی ادامه دهم، و بجای خاين دانستن کارتر و عرفات و خمينی و خاتمی و... کمی به عملکرد خود توجه کرده و با عبرت آموزی از خطاهامان خود را اصلاح کنيم

حقايق را لوث نکنيم. نگويم که کارتر در ايران انقلاب راه انداخت. خير، انفلاب اسلامی را مردم ايران براه انداختند، نه حتی مردم کوچه و بازار، بلکه به ظاهر فرهيختگان و روشنفکران اين مردم، درست همانطور که کارتر بيچاره می گويد. او انسان بسيار خوب و قابل احترامی است. وی سالها است که زندگی خود را وقف پيش برد دموکراسی در جهان کرده. امروز هم حتی با اين پيری مرتبآ در سفر است و در کار کمک به امر پيش برد دموکراسی. همين کارتر از بزرگترين کمک کنندگان به مردم آفريقای جنوبی و لهستان و چک و ... برای استقرار آزادی در آن کشور ها بود. اگر آنان هم جمهوری اسلامی خواسته بودند، طبيعی است که او در آن جهت بدانها کمک می کرد. او در مورد انقلاب اسلامی تقصيری ندارد. اين آدم وقتی ديد نود و نه مميز نود و نه درصد روشنفکران ايران خمينی را می خواهند، به خواست برگزيدگان اين مردم احترام گذارد و دست از حمايت از رژيم پيشين برداشت و به انقلابيون کمک کرد تا بدانچه می خواهند دست يابند. چنانچه يک ايراد بر وی وارد باشد اين است که نمی دانست که اين بيچاره ها نه تنها روشنفکر نيستند بلکه آدمهای نا آگاهی هستند که دارند گور خود و مردمشان را می کنند. وی با شکست خود از ريگان حتی بهای اين عدم شناخت از بی عرضگی روشنفکران ايران را هم پرداخت کرد

اگر نگوييم خيرگی، اين شگفتی را فقط در ايران می توان ديد عده ای که ديروز نعره های مرگ بر شاه و درود بر خمينی شان گوش فلک را کر می کرد، سينه چاک خمينی بودند و انقلاب کردند، امروز اما پس از مشاهده نتيجه خواست فلبی و عملشان، بجای مسئوليت پذيری و نقد از خود، کارتر بيچاره و شاهی را که خود با آنهمه توهين و تهمت با چشم گريان بيرون کردند مورد شماتت قرار دهند که چرا خمينی و ديگر ملا ها را از دم تيغ نگذراندند! اگر کارتر از شاه حمايت می کرد، رژيم شاه هم همين دزد ها و قاتلهايی که امروز ايران را بدست دارند قلع و قمع می کرد، ترديد نداشته باشيم همين ها امروز يک کودتای بيست و هشت مرداد ديگر به حساب آمريکا واريز کرده بودند. خمينی را به مقام خدايی ارتقاء داده بودند. شاه را به جای شمر ابن ذی الجوشن نشانده بودند. تمام انقلابيون، حتی کمونيست ها هم نماز خوان شده بودند و همگی هم گور خمينی شهيد را قبله قرار داده رو بدان نماز می گزاردند. آنهم به عنوان بزرگترين آزادی خواه تاريخ ايران و جهان که با حمايت کارتر کثيف در يک کودتای آمريکايی بدست شاه ضد انقلاب و خونخوار به شهادت رسيده

مراد اينکه اگر دستکم حتی کسانيکه خود را روشنفکر می دانند و قلم و زبانی گويا دارند کمی آگاهی می داشتند و ملا نمی خواستند، کارتر که سهل است حتی خود خدا هم اگر بر روی زمين می آمد و می خواست خمينی را به پيروزی رساند موفق نمی شد. عزيزان من، بياييد اقلآ با خود صادق باشيم. آخر ما روشنفکرمان کجا بود! کسانی که حتی پنج درصد هم جامعه خود و پتانسيلهای مخرب آنرا نمی شناسند و بعد از مشاهده نتيجه هرعمل اجتماعی تازه متوجه معايب آن می شوند، آخر چه چيزشان شبيه روشنفکر است. و حال آنکه می دانيم که اين بزرگان حتی بعد از اشتباه هم متوجه اشتباه خود نمی شوند و يک خطا را چند بار تکرار می کنند، که بهترين نمونه آنهم جريان خاتمی بود، که باز عين همان نود و نه مميز نود و نه در صد روشنفکر يعنی تمامی محققان، شاعران، پژوهشگران، مفسران و مورخان و سياسيون و مدبران ... هشت سال هم به دنبال او افتادند

اين در حالی بود که روستايی ها و بيسواد ها با گفتن "آقا جان، ملا؛ با ملا که فرقی ندارد" گول خاتمی را نخوردند. نتيجه اينکه امروز عاقل ترين مردم ما همان کلاه نمدی ها و بيسواد های ما هستند. آنان خود خودشان هستند. از آنجايی هم که لباسشان عوض نشده، پنج ـ شش جلد کتاب با ترجمه ی غلط هم نخوانده اند نه ديگران آنها را با روشنفکر عوضی می گيرند و نه خود خويشتن را آگاه و پيشرو می دانند. آنان حقايق را در تجربيات شخصی خويش می جويند نه در چند جلد کتابی که سطحی خوانده اند. اگر از کلاه نمدی سئوال کنيد که چرا ايران بدين مصيبت گرفتار آمد؟ چنانچه خود حتی در يک راهپيمايی انقلابی هم که شرکت کرده باشد بی صغرا و کبرا چيدن پاسخ خواهد داد که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد!" اين جواب هم مسئوليّت پذيری را در درون خود دارد، هم نقد از خود را و هم تجربه آموزی از خطا را

حال اگر همين را از يک مثلآ روشنفکر سينه چاک خمينی و خاتمی سئوال کنيد که چهل سال سرنا را از سر گشادش دميده ، برای توجيه نادانی خود به اندازه ای مهمل خواهد بافت که سرانجام آسپرين لازم خواهيد شد. کارتر و انقلاب را بايد سطل آبی دانست که بر صورت ما پاشيده شد و رنگ های فريبا را از رخسار ما شست (حيفم آمد که واژه زيبا و پربرکت باران را در اين جمله بکارگيرم)، باران که در لطافت طبعش خلاف نيست / در بـاغ لالـه رويد و در شوره زار خـس. کار سياست ما اگر بدست کلاه نمدی های معلوم افتاده بود، بی ترديد وضعمان امروز خيلی بهتر از اين بود، ما خانه خراب کلاه نمدی های بی کلاه و جلد عوض کرده ای هستيم که با دو سه کتاب خود را چپ و مترقی و تئوريسين و شاعر و متفکر و روشنفکر می دانند ... 1

www.hezbemihan.org

|

Monday, May 29, 2006

 

آذربايجان / بخش دوم

حزب ميهن
امير سپهر

خيزش آذربايجان دقيقآ به معنای رفتن اين نظام است

بخش دوم
در کنار سه ويژگی و تمايزی که برای نشاندادن اهميّت خيزش آذربايجان بدانها اشاره شد، که هرسه هم به سرايت جنبش آن خطه به تمامی ايران منتهی می شود، آنچه اما به تنهايی حتی از تمامی آن سه و هر عامل ديگری در اين مورد مهم تر است، نقشی تاريخی است که دستکم از انقلاب مشروط بدين طرف اين قوم در ضمير باطن خود و همه ايرانيان دارند. يعنی از دورانی که حس ناسيوناليسم نوين در ايران پديدار گشت و پس از استيلای عرب بر ايران برای اولين بار ما ايرانيان با تکيه بر هويّت ملی خويش در زير پرچم ايران به حرکتی ملی دست زديم. يک نهضت عميقآ ميهنی که به جز ميرزا آقا خان کرمانی و ميرزا ملکم خان هم بيشترين آموزگاران آن آذری بودند و هم اينکه آذربايجان گهواره آن بود

موجودی بنام ملت ايران که بعد ها ستار ها و باقر ها و حاج شفيع ها و علی ميسيو ها و هزاران رزمنده ميهن پرست با نثار خون پروش داده و به جوانی و شادابی رساندند. همان کودکی بود که طالبوف ها و آخوند زاده ها و زين العابدين مراغه ای ها و مستشارالدوله و ... الفبای ناسيوناليسم را بر زبانش گزارده بودند. ميهن دوستی و ناسيوناليسم ايرانی آنچنان به آذربايجان گره خورده که در هر مسئله ای وقتی پای اين خطه به ميان کشيده می شود و آذر آبادگان بپا می خيزد، گويی مهری بر پای سندی می خورد که آن سند مؤيد ملی بودن آن حرکت است (تأييد خواست همه ی ايرانيان) و تحقق آن هم حتمی است. اين امر البته دلايل ديگری هم دارد. مهم ترين دليل تاريخی اين امر را بايد انقلاب مشروطه دانست. رخدادی نه اسطوره ای و باستانی، که حرکتی افتخار ملی و آفرين که تازه امسال صد ساله می شود و کاملآ هم زنده و ملموس است

زنده از اين نظر که گرچه بی سروسامان اما بدون شک هم امروز هم همچنان گرايش غالب است، قابل لمس هم از اين نظر که نه تنها مستند بر هزاران تصوير و سند و کتاب و خاطره نويسی است، که حتی مادران و پدران بعضی که هنوز هم در قيد حياتند خود در آن شرکت داشته اند، و آن دليری ها و ميهن پرستی و از خود گذشتگی های آذربايجانی ها را شخصآ برای فرزندانشان باز گفته اند. پس هر ايرانی هم انقلاب مشروطه را می شناسد و هم از شجاعت انکار ناپذير و افسانه گون آذری ها در راه به ثمر رساندن آن خوب آگاه است، حال آن ايرانی خواه بی سواد باشد و خواه فرهيخته ترين. بدين علت مشروطه هم برای آذری ها بزرگترين افتخار را آورده و هم بزرگترين مسئوليّت را. بطوری که ديگر ايرانيان ضمن اينکه در زمينه مبارزات حق طلبانه برای هم ميهنان آذری خود ارزش و اعتبار بی حدی قايل هستند، به تبع آن انتظارات بزرگی هم از ايشان دارند
نگارنده خود در اين سالهای سياه در بحث هادهها بار اين جمله را شنيده ام (که تا آذربايجان بپا نخيزد اين رژيم رفتنی نيست). از آنجايی که شخصآ آذری هستم، در بحث های سياسی ميان همشهريان خود اين را نيز تجربه کرده ام که خود آذربايجانی ها هم ضمن اينکه اين امر را بخوبی می داند، از مسئوليت سنگين خويش نيزغافل نيستند. گرچه در عام سياست گمانه زنی از کم احتياطی ناشی می شود و در اين عرصه هيچ چيز قابل پيش بينی نيست، بويژه در سرزمين عجيب و غريب ايران، اجازه دهيد اما نگارنده همينجا اين پيش بينی را بکنم که تير خلاص به مغز پوسيده و متعفن اين رژيم عاقبت در آذربايجان زده خواهد شد. درست مانند سرنوشت مشروطه و نظام پيشين که در آن خطه رقم خورد. ايکاش که اين آخری آنجا رقم نمی خورد

و اما عامل مهم ديگر که به ويژه پس از استقرار اين نظام بگفته خودشان غيرملی، احترام و باز هم مسئوليّت آذری ها را بالا برده، کاوش و بازشناسی شخصيّت بابک است. بزرگ قهرمان ملی که درست در حمله تازی ها همان غيرت و تسليم ناپذيری را از خود نشان داد، که هزار سال بعد هم تبارانش به رهبری ستار خان بزرگ در مقابل محمد علی ميرزای اسلام پناه و شيخفضل الله نوری از خود نشان دادند
در اينجا بی اينکه خواستار ورود به بحث کيفی باشم، بايد به تعصب و همبستگی آذری ها با همديگر هم اشاره کنم، چه که اين عامل باعث می شود چنانچه آتشی در آذربايجان افروخته شود فورآ به همه جا گسترده شود و به سرعت سراسر ايران را مشتعل سازد. زيرا همانطور که اشاره شد آذری ها در سراسر ايران پخش شده و همه جا توطن اختيار کرده اند، و بنا به همان خصلت تعصب و همبستگی که در عنصر آذری وجود دارد، هر جنبشی که در سرزمين های مادريشان بوجود آيد آنان را هم در هر جای ايران که باشند ملتهب کرده و به حمايّت و حرکت وامی دارد

نمی خواهم سفره ی دل پهن کرده و در اين روزگار حساس دری رو به گلايه گشوده و حتی قطره ای بنزين بر آتش نفاق ريزم، چه که اينهمه نفاق و تشتت از سرمان هم زيادی است! اما برای دلجويی از خودم نيز شده فقط اينرا در پرانتز می آورم که دليل تعصب زبانی و بعضآ قومی بعضی از آذری ها متاسفانه از بی فرهنگی و نادانی عده ای نابخرد است. انسانهای کم شعوری که نه تنها در داخل ايران هر غير فارس زبانی را نادان بحساب می آورند، که حتی بی سواد ترينشان هم لهجه با سواد ترين اساتيد علم و ادب همان فارسی به اصطلاح خودشان را هم بدليل نداشتن لهجه ی دهاتی تهرانی مورد استهزاء قرار می دهند

شک نکنيد که اگر حافظ و سعدی و فردوسی و مولانا، يعنی چهارستون اصلی زبان و ادب پارسی هم امروز زنده بودند و گذرشان به ميدان شوش و دروازه قزوين تهران می افتاد بدليل لهجه ی شيرازی و خراسانی (و شايد در مورد مولانا ترکی استانبولی) که داشتند مورد تمسخر لات های چاقوکش تهران و جيب بر ها قرار می گرفتند. حال اينکه اصلآ کدام آدمهای جاهل و بی سوادی اينرا جا انداخته اند که گويا لهجه ی ناموزون و دهاتی تهرانی لهجه اصلی فارسی باشد بماند، اما اين تمسخر ندانستن فارسی يا لهجه داشتن بدين می ماند که بعنوان مثال چون ما زبان مادريمان انگليسی بوده و نتوانستيم زبان چينی و يا بنگالی بياموزيم پس همگی نادان هستيم. يا اينکه اينجانب چون زبان سوئدی را با لهجه غليظ فارسی حرف می زنم، پس بايد اينجا دائم مورد تمسخر قرار گيرم. اين بنويسم و بگذرم که تا اقوام ايرانی نتوانند به زبان مادری خود تحصيل کنند و بخوانند و بنويسند، ما کماکان اسير اين بی فرهنگی ها خواهيم بود و پيوسته هم اين نفاق ها وجود خواهد داشت، که سود آنرا نيز صد البته دشمنان همه ی ملت ايران خواهند برد

باری، بنابر آنچه به کوتاهی آورده شد، همانطوری که نقش آذربايجان در حرکات ملی ايرانيان در گذشته بسيار بزرگ بود، بی شک اين نقش در آينده نيز سرنوشت ساز خواهد بود. بويژه اينکه در اين انفجار رشد جمعيّتی بيست و هفت ساله کار آذربايجان انفجار در انفجار بوده و طبق آمار بالا ترين رقم رشد را داشته است. آنچه نانوشته می ماند اما حرکات بی ربط و انحرافی است که اين روز ها در ارتباط با آذربايجانی ها اينجا و آنجا مشاهده می شود. خاصه اينکه در حوادث اخير اين اجير کردگان بيگانگان راه افتاده و در بوق و کرنا می دميدند که گويا همه ی آذری ها گوش به فرمان آنها هستند و اين خيزش هم بنا به دعوت آنان انجام گرفته و خواست اصلی اين خيژش هم جدايی از ايران است

ضمن اينکه ما بايد بپذيريم که اين خواست تجزيه از ايران متاسفانه در بين بعضی از مردم آذربايجان وجود دارد، اما بايد متذکر شويم که خيزش اخير مردم هيچ ارتباطی به اين اشخاص ندارد و اين افراد که تعدادشان به بيست نفر هم نمی رسد از عوامل حزب توده و فرقه دموکرات و از خادمان دون پايه کی. جی. بی سابق هستند. حسن کار در اين است که پاره ای از اين افراد هنوز هم نامها و القاب روسی مانند تاواريش و يوزف و شوروی و مسکويچ و اوف... دارند و حتی برای کر و کور ها هم شناخته شده هستند. همه هم به روشنی می دانند که حال از چه کسانی مزد می گيرند و سرشان به کجا ها بند است. همه ی سياسی های آذربايجان هم به نيکی می دانند که اينان بيش از اينکه در فکر مردم آذربايجان باشند به دنبال اجرای فرامين اربابان خود هستند بنابراين نوشتن مطلبی راجع به اينها اصلآ لزومی ندارد که شخصيّت و نياتشان اظهر و من الشمس است

اما آنچه به جداسری مربوط می گردد همانطور که اشاره شده بدبختانه اين خواست وجود دارد. کتمان اين حقيقت ما را بجايی نخواهد رساند. توهين به ديگران هم کمکی به حل اين مشکل نخواهد کرد که هيچ، بلکه با ايجاد نفرت و تفرقه اين مسئله را حاد تر خواهد کرد. تنها راه در درجه اول صبوری است و بعد هم بحث و روشنگری. چرا که قسمت اعظم اين تجزيه طلبی محصول کج فهمی و اشتباه محاسبه است. بايد توجه داشت که همه ی کسانيکه از جدا سری دم می زنند خاين و اجير کرده نيستند. صرفنظر از معدودی که نيات شومی از دامن زدن به چنين مسايلی را دارند، اکثر کسانيکه خواهان جدايی هستند اتفاقآ از مظلوم ترين مردم و از له شده ترين لايه های اجتماعی آذربايجان هستند. افراد بجان آمده و ساده دلی که تصور می کنند اگر از ايران جدا شوند تمام مشکلات اقتصادی فرهنگی آنان حل خواهد شد و فورآ هم به سعادت و رفاه و آزادی خواهند رسيد. پنداری که سرابی بيش نيست، و دارندگان اين پندار نمی دانند که جدا شدن از ايران نه تنها ممکن نيست که وضع آنان را هزار بار هم فلاکتبار تر خواهد کرد ... ناتمام

www.hezbemihan.org

|

Friday, May 26, 2006

 

آذربايجان

حزب ميهن
امير سپهر


ساربانا بار بگشا ز اشتران! خيزش آذربايجان دقيقآ به معنای رفتن اين نظام است

همشهری های با غيرت ! نشان دهيد که سوسک خامنه و اوباش متجاوز به جان ومال و ناموس ملت ايران هستند نه ملت آذربايجان. بنده بعنوان يک آذری اينرا می دانم که آذربايجانی به شيشه می مانند که هر چه بشکنيد و خرد کنيد به همان اندازه تيز تر و برنده تر می شود


مقدمه
بيش از هر چيزی می خواهم اين نکته را ياد آور شوم که طرف ما نبايد آن جوان کاريکاتوريست باشد. گر چه وی به اين حساسيت ها توجه نداشته، اما نگذاريد جايگاه والای ما در سياست ايران از آذربايجانی شريف وغيرتمند به جايگاه پست سانسورچی و يا مسلمانان لمپن تقليل يابد. بنا براين اول وظيفه ما آذری ها درخواست آزادی فوری و بی قيد و شرط نيستانی کاريکاتويست است. اين مهم به ويژه وظيفه دانشجويان آگاه آذری دانشگاههای ايران است. روزنامه ايران اما ارگان رسمی اين رژيم کثيف و غير ايرانی است. اين رژيم جمهوری اسلامی است که همه ی ما ايرانيان را از سوسک هم بی ارش می داند و هر غلطی که دلش می خواهد می کند. پس طرف اصلی ما بايد تمايّت اين رژيم باشد. همشهری ها حال که شروع کرديد تا آخر خط برويد. نشان دهيد که هنوز شرف و غيرت و بابک ها و ستار ها وباقر ها .... در آذربايجان از بين نرفته. نشان دهيد که اين پسوند باغيرت را بی جا بشما نداده اند
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
خيزش غير منتظره اما جانانه مردم غيرتمند آذربايجان در هفته گذشته را بدون شک بايد مهم ترين حرکت مردمی اين بيست و هفته ساله عمر رژيم جمهوری اسلامی به حساب آورد. اين البته به معنای کم اهميّت شمردن جانفشانی ديگر مردم، بويژه از خود گذشتگی ساير اقوام ايرانی نيست. اگر قصد آنرا داريم که صادقانه بنويسيم کدامين قوم ايرانی در انقلاب از همه خردمندانه تر عمل کرد و پس از آنهم بيشترين بار حتی ناهشياری ديگر هم ميهنان خود را هم به دوش کشيد، بی هيچ ترديدی بايد اذعان کنيم که کرد ها. چرا که اين قوم نه تنها در همان ابتدای کار هم با هشياری که داشت مسحور آيت الله خمينی و آخوند ها نشد و گول نخورد، در همه ی اين سالهای سياه هم که ديگران اسير خوشخيالی يا خوابزدگی و يا بی عملی بودند، با نثار خون رشيد ترين فرزندان خود اجازه نداد که مشعل مبارزه با اين رژيم قرون وسطايی يک لحظه رو به خاموشی رود. پس، بی هيچ تعارفی کرد ها تنها قوم ايرانی هستند که در هيچ مقطعی به رژيم سواری نداده و هميشه هم در کار مبارزه با رژيم بودند

گر چه هم ميهنان کرد ما از اين بابت حق بزرگی بر گردن ما ايرانيان دارند، صحبت ما اما اينجا بر سر امتياز دادن به اين قوم و جريمه کردن آن دگر قوم و برگزيدن قهرمان اقوام ايرانی نيست. بحث ما يک بحث ملی است، يعنی يک بحث فراقومی و ايرانی. با اين نگرش هر خيزش و حرکتی که در هر نقطه ای از ميهنمان انجام می گيرد، در نزد افکار عمومی جهانيان تحت نام ملت ايران انجام می پذيرد و سود و زيان آن نيز نصيب همه ی مردم ايران است. بنابر اين نگاه ما هم در اين نوشته به خيزش بزرگ مردم آذربايجان بايد از همين زاويه باشد. اما اينکه چرا خيزش مردم آذربايجان از هر خيزش ديگری مهم تر و سرنوشت ساز تر است، و همانطور هم که ديديم ناقوس مرگ را برای حاکمان تهران از هر زمانی رسا تر به صدا در آورد و رژيم را کاملآ دستپاچه ساخت دلايل متعددی دارد که به اختصار و فهرست وار بدان اشاره خواهيم کرد

اولين تفاوت در کثرت جمعيْتی آذری ها است. گر چه به دليل عقبماندگی و بی اهميّت شمردن علم حياتی آمار در ايران بطور قطع نمی توان گفت که چند درصد از مردم ايران آذری هستند، ليکن هر ايرانی از سر تجربه می داند که از هر سه ايرانی که در جايی گرد آيند بدون شک يکی از آنها آذری خالص خواهد بود، دومی از طرف پدر و يا مادر و آن سومی هم به نوعی بطور سببی به اين تيره وصل خواهد بود (به علت ازدواج يکی از برادر، خواهر، عمو و دايی و يا خاله و عمه های خويش). بنده شخصآ کمتر هم ميهنی را سراغ دارم که به نوعی به آذری ها وصل نباشد. نکته مهمی که باعث اين آميزش و اختلاط بزرگ آذری ها با ديگر اقوام گرديده عامل مذهب است. گرچه من و شما امروز به سنی و شيعه بودن و يا حتی بی دينی هم ميهنانمان هم اصلآ اهميتی نمی دهيم و اين مرزهای ارتجاعی را در نورديده و ارزش انسان را در انسان بودنش می دانيم، ليکن واقعييت اين است که چه ما بخواهيم و چه نخواهيم جامعه ما نه تنها قبل از انقلاب يک جامعه متعصب مذهبی بود، بلکه حال هم اکثريت مردم ما پاسداری از تعصبات کهنه ارتجاعی را حفظ ارزشها به حساب می آورند

غالب مردم ما حتی امروز پس از مشاهده ی اينهمه ظلم و فريب و خونريزی از دکانداران تشيع، هنوز هم در رسيدن به دوراهی عقل و ايمان، چشم بر واقعييت های معلوم و ملموس بسته به راه تاريک ايمان موروثی و سنتی می روند. حتی حال هم قاطبه ملت ايران همچنان به پيروی از اين تعصب جاهلانه همچنان نه تنها از آميزش و وصلت با غير مسلمانان اکراه دارند سهل است که، حتی از ازدواج فرزندان خود با مسلمانان سنی هم کيش خود نيز جلوگيری می کنند، و يا سنی ها با شيعه ها، ارمنی ها با مسلمان ها و يا يهودی ها با ارمنی ها. در اين زمينه تفاوت چندانی ميان کرد و ترک و بلوچ و سنی و شيعه و ارمنی و مسلمان و يهودی ... ايرانی وجود ندارد، چه که اين عفبماندگی يک عقبماندگی ملی و فرهنگی است و همه ی ايرانيان بسته به ميزان عقبماندگی خود از آن کم و بيش همچنان در عذاب هستند. بنا براين توفيق در اختلاط آذری ها با بسياری از ديگر اقوام و يا انعقاد وصلت ميان اين قوم با ديگر اقوام هم در مقايسه با کردها و بلوچ ها و حتی ترکمن ها که بيشترينشان سنی مذهب هستند هم در همين نکته است

ارامنه اگر در ايران پس از نزديک به شش قرن هنوز هم شناخته شده هستند به علت همان تفاوت دينی است. يهوديان و ارامنه و آسوری ها تنها اقوامی نبودند که به ايران آمدند. ايران با ثروت و جاذبه هايی که داشته بيش از هزاران قوم و قبيله را بسوی خود کشيده. حال چه به صورت مهاجر و چه در شکل لشگرکشی و خونريزی و غارت. قعلآ ما يهوديان و آسوريان و ديگر اقوام مهاجم و مهاجر را کنار گذاريم که دلايل هريک از آنها نيازمند يک تحليل تاريخی جداگانه است و فقط تاريخ کوچ ارمنی های به ايران تا امروز را در نظر آوريم، خواهيم ديد که از عهد شاه عباس بزرگ، يعنی از پانصد و اندی سال پيش که ارامنه به ايران کوچ داده شدند تا امروز دهها و صد ها قوم و قبيله ديگر، بويژه از مرز های شمالی نواحی خراسان، از سرزمينهای چين و ترکستان و ختن ... هم وارد ايران شده اند، اما برخلاف ارمنی ها که همچنان برای ما شناخته شده هستند، ما امروز نواده های هيچ کدام از آن ديگر مهاجران و مهاجمان را نمی شناسيم

علت اين است که آن مردمان يا شيعه بودند، يا از روی منفعت طلبی و فريبکاری بعد ها ظاهرآ شيعه شدند، يا به ضرب دگنک و توسری اين مذهب را پذيرا گشتند، يا از سر ترس، که مبادا مسلمانان عزيز به جرم کافر بودن اموالشان را غارت کرده و زنانشان را به عنوان کنيز و غنيمت از کفار مورد تجاوز قرار دهند، و يا از روی باور و يقين، به هر کيفيّت نتيجه شيعه شدن آنان اين شد که با وصلت با ديگر شيعيان ايرانی پس از يکی ـ دو نسل بطوری در ايران حل شدند که نواده های ايشان اصلآ خود نيز ندانستند که اجدادشان اهل کجا بودند و چه دين و آيينی داشتند و اساس مذهب حقه ی جعفری شان به جای رأفت و دعوت، خون و شمشير و جزيه و توسری است! آذری ها ضمن اينکه مانند کرد ها مهاجر نبوده از اولين ساکنان اين سرزمين هستند، اما در سايه هم کيشی با اکثريّت مطلق ايرانيان اين شانس را داشتند که هم بيشتر مخلوط شوند و هم اينکه در همه ی جای ايران پراکنده گردند، برخلاف غير شيعيان که اگر به مناطق ديگری از ايران هم کوچ کردند، به صورت ايزوله و در محله های مخصوص به خود ساکن شدند، و به دليل خود نپذيرفتن و پذيرفته نشدن بيشتر هم در ميان خود وصلت کردند

عامل مهم ديگری که نقش قوم آذری ها را در مبارزه سرنوشت ساز تر می سازد نقشی است که اين تيره در اقتصاد ايران دارند. بگونه ای که باز هم از روی تجربه و مشاهدات شخصی می توان گفت که هم اکنون نبض اصلی و شاهرگ حياتی اقتصاد ايران، بويژه بازار پايتخت در دست آنان است. موضوعی که اينجا شايان ذکر است اين که بنا بر مستندات تاريخی آذری ها از ديرباز به نظامی گری علاقه شديدی داشته اند، با روحيه خاص و تهوری هم که از ويژگيهای آنان است، در اين رشته بسيار هم توفيق داشتند. بيشترين اميران و سرداران سپاه ايران نيز هميشه از ميان اين قوم بوده است. نسبت به جمعيّت خود پيوسته هم بيشترين تعداد نفرات قشون ايران را آذری ها تشکيل میدادند. اين روند تاريخی تا پايان کار سلسله پهلوی نه تنها ادامه يافت، که در عصر پهلوی دوم به اوج خود رسيد. بطوريکه در رژيم پيشين نه تنها بيش از شصت درصد از نفرات نيرو های مسلح را آذری ها تشکيل می دادند، که بيشترين امرای ارشد آرتش شاهنشاهی نيز از ميان آنان بود

با فروپاشی نظام پيشين و استقرار نظام اسلامی برای اولين بار بود که اين معادله بهم خورد، يعنی اينکه آنرا دانسته بر هم زدند. نخستين دسته ای که شامل موج اخراجها از آرتش شدند آذری ها بودند، اين البته دلايل چندی داشت. آقای خمينی گر چه يک ملای دهاتی کينه توز و سفاکی بيشتر نبود که در يک دنيای بسيار تنگ و بسته می انديشيد و عمل می کرد، نامبرده اما در همان دنيای کوچک خود يک شم اهريمنی در کار سياست داشت و يک حقه باز هفت خط بود. او اگر اين قابليّت های شيطانی را نداشت که نمی توانست برای نيل به مقصود آنهمه دکتر و مهندس تحصيل کرده خارج، ايدئولوگ های مسکو و پکن ديده و کاپيتال خوانده بزرگی چون احسان طبری، نورالدين کيانوری، عمو زاده و خانبابا تهرانی، بابک امير خسروی و حتی نويسندگان بزرگی چون بزرگ علوی، محمود اعتماد زاده، احمد شاملو و حاج سيد جوادی ... را هم به ميدان کشد و پس از سواری گيری از آنان به پاس قدر شناسی انگشت فربه خود را بدانان حوالت دهد

بی انصافی خواهد بود اگر به اين نيز اشاره نکنيم که تا آن زمان روحانی جماعت گرچه موجوداتی عقبمانده به حساب می آمدند، اما به نوعی مورد احترام حتی بی دين ترين ايرانيان نيز بودند. مردم ايران ملا را موجودی فقير و ناتوان و بی آزار می دانست. اصلآ به فکر کسی نمی رسيد که اين جماعت تا اين اندازه دروغزن و سفاک و دزد باشند. حتی سايروس ونس، وزير خارجه آمريکا هم يکماه پيش از ورود خمينی به ايران به مخالفان حمايت دولت کارتر از وی در کنگره آمريکا فرياد کشيد که وقتی اين مرد می گويد فقط به دنبال دموکراسی، پس بايد او را باور کرد وی ادامه داد که دروغ و دغا بيشتر در غرب است نه در مشرق زمين که روحانيت در آنجا بيشتر به موجوداتی آسمانی می مانند. وی در پايان به نمايندگان کنگره گفت مگرمی شود که مردی هفتاد و چند ساله روحانی دروغ بگويد، آنهم در مشرق زمين!؟

خمينی هم درست از همين سن و سال و هيئت قدسی خود آنچنان سوء استفاده ای کرد همه ی جهان در حيرت ماندند که يا رب اين مردک يک روحانی است يا کلاش ترين و جانی ترين بوس مافيايی. پس او همانطور که راه کسب قدرت را خوب می شناخت همانطور هم می دانست که چگونه بايد با حيله گری و دروغزنی پايه های حکومت خود را استحکام بخشد. خوب است اين هم گفته شود که يکی از ويژگيهای تمامی ديکتاتور های بی قابليتی که در يک وضعيّيت استثنايی به قدرت دست می يابند اين است که آنان از افرادی که قبلآ بالا دست آنها بوده اند و اين ديکتاتور ها را در روزهای ناتوانی ياری داده اند هم به شدت می ترسند و هم از آنها نفرت دارند. همين احساس حقارت و ترس هم هست که تقريبآ همگی اين دسته ديکتاتور ها را وادار می سازد که پس از رسيدن به قدرت بيش از همه اول قوی ترين ياری دهندگان خود را از سر راه بردارند

چنين بود احساس روح الله خمينی در برابر آيت الله شريعتمداری. خمينی ضمن اينکه در سلسه مراتب روحانيت در رديف ساده ترين شاگردان اين بزرگترين مرجع شيعه محسوب می گرديد که اصولآ زندگی خود را مديون وی بود. چرا که آيت الله شريعتمداری بود که در سال چهل دو با تأييد مرجعيّت روح الله خمينی به رژيم پيشين نهيب زد که نمی شود در تنها کشور شيعه بزرگترين مرجع شيعه را کشت و يا حتی زندانی کرد. همين فتوا بود که نه تنها خمينی را از مجازات مرگ به دليل ايجاد اغتشاش و خونريزی نجات داد که موجبات خلاصی او را از زندان هم فراهم آورد و رژيم شاهنشاهی فقط به تبعيد اين ملای آشوب طلب به عراق بسنده کرد. دلايل ديگری که آتش نفرت خمينی را پس از بازگشت شدت بخشيد، مشاهده محبوبيت آيت الله شريعتمداری درميان قشر باسواد و تکنوکرات ايران بود. از همه ناگوار تر اما برای خمينی نفوذ کلامی بود که آن مرجع تبريزی در آن فضای مذهبی ميان نيروهای مسلح داشت. بويژه که آذری ها استخوان بندی اصلی آن ارتش قدرتمند و مدرن را تشکيل می دادند

آن آرتشی ها در آن جو مسموم از شور مذهبی حاظر بودند که جان خويش را نيز قربانی اجرای فرامين آن بزرگ مرجع همشهری آذری خود کنند. خمينی اين را هم می دانست که نبايد کاری کند که خود را درمقابل آذری ها قرار دهد و می بايستی برای مرعوب و خفه کردن اين قوم قدم به قدم پيش رود. وی از اينروی بود که در قدم اول بعمد کار مرده شويی و تصفيه و بگير و ببند را به آذری ها سپرد، تا اگر آذری ها قصابی می شوند ظاهرآ به دست خود آنان باشد. خلخالی، موسوی اردبيلی و موسوی تبريزی که هرسه چون خود خامنه اوباش لکه های ننگی به دامان آذربايجان هستند از اين دسته جلاد های کتيف و خونخواری بودند که خمينی بوسيله آن جانيان رشيد ترين فرزندان ايران را در خطه آذربايجان و همه جای ايران قلع و قمع کردند. بنده گرچه خود را يک آذری ناب می دانم، اما شخصآ اين ترک و فارس بازی و مسلمان و ارمنی بازی، و بويژه اين بازی پرخون و چندش آور کافر و ديندار بازی را هيچ قبول ندارم. اما راستی اين است که مگر يک جلاد غير آذری جرآت می کرد که در قلب آذربايجان، يعنی تبريز جوانان آذری را به جوخه اعدام سپارد. اين مشتی آذری کثيف و خود فروش و خونخوار بودند که در وقايع حزب خلق مسلمان از تهران برای ريختن خون همشهريان خود به آذربايجان فرستاده شدند ...
ناتمام

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, May 23, 2006

 

عقل

بنام خداوند مهر و خرد

امير سپهر

*********

! ای کاش عقل می داشتيم

خفتگان را خبر از زمزمه ی مرغ سحر ------ حيوان را خبر از عالم انسانی نيست
داروی تربيت از پير طريقت بستان ------ کادمی را بتر از علت نادانی نيست


شمه ای از درد ها و نگرانی هايم را در سايت حزب ميهن نوشتم. حال که اما سر درددل باز شده اجازه دهيد اينجا که راحت تر هستم به درد های ديگری هم اشاره کنم. اينها البته نه که فقط درددل های ساده و شخصی باشند، حقايقی سياسی اجتماعی هستند که آدمی می بيند و آتش می گيرد اما کاری از دستش ساخته نيست. حال که بدين نوشته نام درددل داده ام، اين را تا آنجا که بتوانم ساده خواهم نوشت، از آن مهم تر خيلی صميمی، بنا بر همين صميميت، اين اميد را دارم که اگر در بعضی جا ها کمی از کوره در رفتم به حساب هتاکی و هرزه درايی گذارده نشود، که مرا با ناسزا گويی و تهمت هيچ سر الفتی نيست. نگارنده حداقل به تصور خود ابدآ انسان بی ادب و بی سرو پايی نيستم. پيوسته هم سعی کرده و می کنم که برای حفظ اين شخصيتی که برای خود قايل هستم چيزی ننويسم که به فحاشی و تهمت شبيه باشد. اما حال ديگر متاسفانه ظرفيّتم پر شده، جگرم پاره پاره است و ديگر قدرت ديدن اين وضع را ندارم. پس اگر تندی کردم لطفآ آنرا فقط به حساب همين دلسوختگی و جگر پارگی بگذاريد نه بی ادبی

اجازه دهيد اينگونه آغاز کنم که در حاليکه همه در گنداب دست و پا می زنيم و ديگر در دنيا مثقالی آبرو برايمان نمانده، زمين و زمانمان پر از تعريف و تمجيد است، که آهای مردم دنيا! بياييد و تماشا کنيد که ما چه ملت بزرگ و با فرهنک با عظمتی هستيم! ايکاش اين تعريف و تحسين های قلابی اقلآ کمی به ما غرور و شهامت مبارزه می داد، بدبختی اين است که مغرور تر که نشديم هيچ، پوست کلفت تر و بی تفاوت تر هم گشته ايم. در حاليکه در دنيای حقيقی احمدی نژاد ها و خامنه ای ها و خلاصه مشتی انسان عاری از شرف وشعور و شخصيّت برما حکومت می کنند و ما را حتی از حيوانات هم پست تر می شمارند، اين تعريف ها باعث شده که بی توجه به حقايق معلوم و ملموس امروزمان سر در برف فرو بريم و به همين دل خوش کنيم که مثلآ ما روزی کوروش و داريوش داشتيم. شکر خدا امروز هم که پنجاه و پنج ميليون روشنفکر داريم و يکصد و بيست و چهار هزار شاعر صاحبديوان و پنجاه و هفت و نيم ميليون شاعر بی امکانات و دستکم سه ميليون و هفتصد و پنجاه و شش فقره بينی جراح شده سربالا. ملتی که با اين لاطائلات دل خوش شود و فقط به شاهنامه خوانی و فال حافظ گرفتن عمر تلف کند صد البته که وضعش بهتر از اين نتواند بود

اين ها چيزی نيست جز نکبت زدگی، اين ها چيزی نيست جز بی فرهنگی و اين نوستالژی ها چيزی نيست جز يک ماسک دروغين خوش آب و رنگ بر رخسار چرکين و پير و فرتوت ايرانی امروز. همان ماسکی که شاه را هم فريب داد و اين ملت به جای رسيدن به دروازه های تمدن بزرگ عده ای شان سر از گدا خانه های کشور هايی غربی در آوردند که شاه آنان را داخل آدم نمی دانست، تعدادی شان از طويله جمکران و عده ای هم سر در آخور ولايت فرو بردند و دانسته ناموس و شرف و وطن انسانيت و زنيّت شريف و آزادمردی ارجمند خود را به مشتی ملای بی حيثيت و دزد و آدمکش فروختند و کار اولاد وطن را به فاحشگی و گدايی و پامنقل نشينی و بی آبرويی جهانی و تن و روان و شخصيّت فروشی کشاندند

نگارنده هيچ ميانه خوشی با اين واژه خيانت ندارم، اما چنانچه بخواهم اين را به گروهی تقديم کنم، بی معطلی به کسانی خاين خواهم گفت که دانسته و نادانسته با تمجيد و تعريف دروغين ملت را به اراجيف عادت داده، با نوستالژی و افتخارات سه هرار سال قبل دلخوش ساخته و نمی گذارند تا ما فلکزدگان و نفرين شدگان بدانيم و بخود آييم که امروز که و چه و چگونه هستيم، و خويش را اصلاح کنيم. آخر تا ما ندانيم که درد و مرض داريم، درک نکنيم که دردمان چيست و از چه چيز هايی است که به فکر درمان خود خواهيم بود و نه اصلآ قادر به معالجه خويش. بنده چون داخل هيچ باند ادبی و سياسی نيستم، ممکن است کارم برد چندانی نداشته باشد، اما اين اهميّتی ندارد، آنچه برايم ارزشمند است پرهيز از ماله کشی است و درست گويی. حال که کتاب چاپ کردن هم ديگر مانند هر امر ديگری به ابتذال کشيده شده، اگر عمری برايم باقی بود پس از بازنشستگی اين دريافت های خود از جامعه خودی را جمع آوری و بازتصحيح کرده به صورت چند کتاب در خواهم آورد، آنهم فقط برای پس از مرگم و برای نسل های آتی

چه که اصلآ اميدی ندارم کسی امروز به فرياد و فغانم توجه کند. در اين مملکت تا نميری کسی تورا در نمی يابد. پس مگر کسی پس از مرگم دريابد که چه اندازه جگرم می سوخت و بقول خواجه (بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر / کز آتش درنم دود از کفن بر آيد). من که کسی نيستم، اين ملت بويژه عقلای اين قوم به ضجه های شاه بدبخت و امداد خواهی های مرد بزرگی چون زنده ياد دکتر بختيار توجه نکردند که آن مرد بيچاره التماس می کرد که بدنبال ملا ها نيافتيد و نگذاريد اين کشور نابود شود. پس من بابا شمل چه انتظاری می توانم داشته باشم. همانطور که فريادم در سال پنجاه و هفت به گوش هيچ مسخ شده و ديوانه از عشق خمينی نرسيد، امروز هم به جايی نخواهد رسيد. باشد که آينده نشان دهد حق داشتم و نسلهای آتی بدانند که کسانی هم بودند که دردهای واقعی جامعه و خطرات در کمين را درک کرده و هشدار می دادند، احساس مسئوليت می کردند و دلشان بحال کشورشان می سوخت، و می خواستند هم که کاری کنند اما به علت ... کاری از دستشان ساخته نبود

بنابر اين اگر به کسی تندی می کنم از سر حسادت و غرض ورزی نيست. نمی خواهم با خراب کردن ديگران برای خود محبوبيّت و جايگاهی بدست آورم. بنده جايگاه خود را به خوبی می شناسم. می دانم که خيلی کوچکتر از اين حرفها هستم که اصلآ در اين مملکت همه کس رهبر ادعايی داشته باشم. اصلآ آرزوی داشتن اين چيز ها را هم ندارم. خدای می داند که ديگر حالم از اين تکرار ها بهم می خورد. اگر چاره می داشتم هم امروز اين نوشتن و کار سياسی را رها کرده پی کار خود می گرفتم که به قول زنده ياد اخوان (من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم ). گر چه شايستگی در خود سراغ ندارم اما چون در کشور ما هيچ چيزی غير ممکن نيست، فرض محال می گيرم که با ورود به يکی از اين باند های سياسی با پارتی بازی و زد و بند های مرسوم روزی مقامی هم تقديمم کردند، منی که بيش از نيم قرن عمر دارم، به بازنشستگی نزديکم و سالها است که ديگر عقده ها را پشت سر نهاده ام، کشور و مردم و فرهنگ خودی را هم به خوبی می شناسم، اين مقام را می خواهم برای چه! که از آبرو و شرف تهی شوم، کارد آجينم کنند و يا اينکه همگی دزد و بی شرف و وطنفروش و خاين... خطابم کنند!؟ من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم / اگر چه در پی ‌ام افتند هردم انجمنی

بی پرده بنويسم که آدمی يا بايد خيلی بی شعور باشد، يا سراپا آکنده از عقده و يا اينکه خيلی از خود گذشته که در ايران (کشور پنجاه ميليون تروريست خطرناک کلامی) پست و مقام بپذيرد. وقتی در سرزمينی مشتی بی وطن بی هويّت برای بزرگترين پيامبر عدل و داد در تاريخ خود و کل بشريت که مورد احترام تمامی ملتهای بيگانه نيز هست، يعنی کوروش بزرگ هم پرونده سازی کنند و او را امپرياليست خوانند، انسان بايد اصلآ يک گرم هم عقل و شعور نداشته باشد که در آن سرزمين نکبت زده خويشتن را با گرفتن پست در معرض هزاران نوع ترور و دروغ و تهمت و فحش و ناسزا قرار دهد، آنهم در سالهای پايانی عمر

وقتی آدمی اعتنايی به تهمت و ترور شخصيّت ندارد، او را التفاتی به مقام نيست، آزی برای کسب مال ندارد و خرده حسابی با خلايق، طبيعی است که بسيار راحت ‌تر می ‌تواند دريافت های خود را از مسايل پيرامونی بيان کند. بقول سعدی بزرگ (آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد / عارفان جمع نکردند و پريشانی نيست). اين البته تفاوت ريشه ای دارد با آنچه در اين سالهای بی معرفتی (افشاگری) نام گرفته. يعنی با اينکه هر موجود بی سرو پايی که اصلآ معلوم نيست که خودش کيست و سر در کدامين آخور دارد، وبلاگی مجانی براه اندازد و يا با استفاده از يک اسم قلابی اتاقی مجازی در دنيای اينترنت بگشايد، به هر کس و هر مقامی که دلش می خواهد فحاشی کند، هر تهمتی که می خواهد بزند، ديگران را حتی با شنيع ترين و کثيف ترين شيوه های ضد انسانی ترور شخصيّت کند و به کسی هم پاسخگو نباشد

خوب است همينجا اين را بنويسم که طقلک آقای عليرضا ميبدی که جدآ انسانی با سلوک و خردمند و پاکی است اينروز ها شديدآ مورد هجوم عناصر لمپن رژيم و مخالفان عقيدتی اش قرار گرفته. در هر برنامه مستقيم چند تلفن کننده اين مرد خوب را به ترياکی بودن متهم می کنند. اين چنگ انداختن به شخصيّت و حيثيّت اشخاص در ميدان سياست البته از شيوه های کثيف و ناجوانمردانه ای است که توده ای ها در ايران باب کردند. با همين اعمال کثيف و فحشای کلام هم موجبات سقوط ايران به چنگ ملا ها را فراهم آوردند. عمر اين فحشا صفتی انقلابيون البته بسی طولانی تر از سال پنجاه و هفت است

عوامل مسکو سالها بود که شاه فقيد را همجنسگرا می خواندند، وليغهد را لال و اشرف پهلوی را قاچاق فروش و ايران را دارای يک ميليون زندانی سياسی و ... عوامل شوروی در ايران آنقدر گفتند و گفتند و گفتند تا بالاخره فرهنگ ما را مسموم کرده و اين اراجيف را در ايران جا انداختند. بگونه ای که امروز نمی شود ذهن پاک جوانان را از رسوخ اين کثافات فرهنگی مصون داشت و اين کثافتکاری را از مغز حتی قشر باسواد و آگاه اين کشور هم پاک نمود. اين ارازل در طول اين شصت ساله آنچنان تمامی تاريخ و اخلاق عمومی و به تبع آن روابط اجتماعی ما را نجس کرده اند که شستن آن آب ده اقيانوس می خواهد و و ترميم اين خرابی های اخلاقی دهها سال کار فرهنگی. ملا ها هم که سياست را زير دست همين پتيارگان مسکو ديده آموختند، چون خود نيز يدی طولی در حقه بازی داشتند از آميزش اين دو بد فرهنگی کثافتکاری و بی معنويّتی را به کمال رساندند

از اثرات همان بی شرافتی ها بود که انقلابيون در سال پنجاه و هفت همگی نعره می کشيدند که (بختيار، بختيار، منقل و وافور و بيار! ) يا اينکه (بختيار، بختيار ... کش خانم بيار!) يعنی آوردن واژگانی آنچنان مستهجن به مبارزات سياسی که حتی دلال های محبت در شهرنو تهران هم از گفتن وشنيدنش دچار شرم می شدند. در حاليکه زنده ياد دکتر بختيار حتی از سيگار هم نفرت داشت، همه جا چاو انداخته بودند که آن آقای محترم و ميهن پرست وافوری است. آنچه هم که به خود نگارنده مربوط می شود حسين شريعتمداری مرا متجاوز به دختری نه سال نوشت و اطلاعات آخوند دعايی کوکائين فروش، به محض اينکه به پالتاک هم می روم فورآ سرو کله چند زن فاحشه پيدا می شود که من اصلآ آنان را نمی شناسم، تا ادعا کنند که گويا رفيقه ام بوده اند و بنده اين فواحش ميليونها بار فريب خورده را فريب داده ام! و يا چند لمپنی که حتی صدای آنها را هم در عمر خود نشنيد ام ادعا دارند که از آشنايان بنده بوده اند و حزب ميهن از آنان پول دريافت کرده

اين در حاليست که شخصآ بيست سال است که تنها زندگی می کنم و در مورد حزب هم ما برای پرهيز از چنين چيز هايی برخلاف همه ی احزاب حتی حق عضويّت هم از کسی دريافت نمی کنيم. بنده البته چون شخصآ باور دارم که اين مسئله با فرهنگ بودن ما دروغی بيش نيست، نه انتظاری جز اين بی فرهنگی ها دارم و نه ابدآ اهميّتی برای اين فواحش کلامی قايل هستم. زيرا باور دارم آدمی حتی اگر در مقام پاسخگويی به اين اراجيف هم برآيد دست و زبان خود را به نجاست خواهد آلود. نويسنده چون بسيار باز و بی پرده می نويسم، آت و آشغال های فرهنگی امروز را در زير فرش پاره پاره شده نگارستان مخفی نمی کنم، ملا جماعت را سراپا يک کرباس و کليت اين نظام را دزد وجانی و ضد ايرانی می دانم، انقلابيون پريروز عاشق خمينی و اصلاحاتچی های ديروز عاشق خاتمی که خود را روشنفکر هم می دانند را افراد جاهل و منگلی بيشتر نمی دانم، طبعآ از چند سو منتظر اين ترور شخصيّت ها هستم. اين عکس العملها نبايد انسان را مرعوب کند. زيرا تسليم در برابر اين فحشای کلام و ترور ها خيانت به حقيقت است

شخصآ که هرگز نه ترسی از اين بی فرهنگی ها داشته ام و نه از روی مصلحت انديشی چشم بر حقايق موجود بر بسته ام. اگر دريابم که امری نادرست و کژ است بی پرده آنرا می نويسم. فردی حقيقی و معلوم هم هستم و پاسخگوی هر آنچه هم که می نويسم. آنچه هم که می نويسم حداقل به تصور خودم نه تهمت است و نه حتی بی تربيتی. نيتم نه کوبيدن کسی، بلکه اگر بتوانم کنار زدن پرده های فريبا است و نشان دادن حقايق پشت پرده. هيچ ادعايی و توقع خاصی هم از اينکار ها ندارم جز اينکه از مشاهده وضع موجود خودمان از خجالت آب می شوم. اينجانب بی تعارف و بی اينکه خود را لوس کنم خود را فقط يک ايرانی ساده می دانم نه بيشتر، يعنی همين که هستم. يعنی لايق هيچ چيز. به عنوان همين يک ايرانی بی ادعا هم خواهان سرفرازی کشورم هستم. اين جوش زدن ها و تندی هايم هم بخاطر ايران است. گر چه همانطوری هم که اشاره کردم اين حقيقت تلخ تر از زهر را هم می دانم که اين ايران من بدترين کشور جهان است و اکثريّت مردمش هم چون خودم بی معنويّت ترين مردمان روی زمين هستند

با همه ی اينها، نگارنده آن کشور را دوست می دارم، آنهم عاشقانه و ديوانه وار، عشق هم که کور است! راستش را بخواهيد روزی بيش از ده بار در دل می گويم که ايکاش در آن کشور متولد نمی شدم. اما اين که دست خود آدمی نيست. خواسته و نا خواسته در آن سرزمين متولد شدم و مهر آن با خون و روحم و روانم آميخته شده. امروز با و جود اينکه پاسپورت با آبرو ترين و معتبر ترين کشور را در کشو ميز داشته از نظر معيشتی نيز هيچ مشکلی ندارم، اما همچنان روحم هوای پرواز بر فراز آن سرزمين را دارد و دلم سخت در گرو آن قطعه بلا خيز است. از زندگی در آغوشش که خيری نديدم. بخاطرش هم که جوانی و بهترين سالهای عمرم در غربت و آوارگی و با اشک و آه تلف شد. اينک که از آرزو های مادی و دنيوی رها شده ام فقط يک آرزوی معنوی دارم. آن آرزو اين است که حداقل وقتی مردم در آن خاک آشنا دفن گردم

حال اما به اين نتيجه رسيده ام که ای بسا حتی آن نيز تحقق نيابد. چون آنان که بايد از همه عاقل تر باشند بی عقل ترين قشر مردم ما هستند و پر از عقده و کينه های چرکين. و تا عده ای کم آگاه بدنبال اين قوم الظالمين هستند و حساب اينها را از ملا ها جدا می کنند، ايران ديگر ايران شدنی نيست. به همين علت هم هست که در ابتدا نوشتم جگرم پاره پاره است و طاقتم طاق شده. اما نه از دست شيخ و ملا که از دست پاره ای از اين مردم که نام سياسی را هم با خود به يدک می کشند. ملا و احمدی نژد معلول هستند نه علت. وقتی عده ای مثلآ سياسی هنوز هم به دنبال سازمانهايی چون اکثريت باشند که بنا به هزار مدرک و دليل پنجاه سال سابقه خيانت دارد و پرونده ای بيش از بيست ساله در همکاری مستقيم با رژيم ملا ها، معلوم است که اين مردم به آزادی نخواهند رسيد. اکثريت البته فقط يک نمونه است. خوب که بنگريد می بينيد عده ای که نام روشنفکر بر روی خود گذارده اند و اسم و رسمی هم به هم زده اند هنوز هم صحبت از ملای بد و ملای خوب می کنند. بنابر اين وقتی سياسی ها و روشنفکران ملتی اينگونه باشند، دوام رژيم جمهوری اسلامی در آن کشور که امری غير طبيعی نيست

کوته اينکه، هيچ چيزی دردناک تر از اين نيست که آدمی بداند و يقين داشته باشد که خود و ميهن و همه ی هستيش خواهد سوخت، اما کاری از دستش برای جلوگيری از آن بر نيايد. و از اين هم دردناک تر اينکه انسان مجبور باشد در عمر لعنتی خود دو بار شاهد چنين مصبيت جگر سوزی باشد. آری، حال امروز اينجانب همان حال زار سال پنجاه و هفت است. می ديدم که کشور و همه چيز مردممم در حال نابودی است و فرياد می زدم اما صدايم در آن جو اهريمنی و هيستريک به گوش کسی نمی رسيد. درست مثل امروز که با تمام وجود حس می کنم همين ايرانستان هم برايمان بافی نخواهد ماند، مردم از اينهم نابودتر خواهد شد، هزار برابر بی آبروتر خواهيم شد، می خواهم کاری کنم اما قادر نيستم. فعلآ که همه در کار بحث بر سر زشتی های مقام موروثی هستند که سوئدی ها و دانمارکی ها و ژاپنی های عقبمانده عقلشان بدان نمی رسد، يا مشغول تبليغ افکار مارکس و انگلس و لنين که بزودی تمام پرولتاريای آمريکای امپرياليسم را به انقلاب وا خواهد داشت و يا مشغول خنديدن به جوک های سيد ابراهيم نبوی که برای همشهريش ملا حسنی ساخته. مبادا که واژه سيد را از جلو نام ايشان برداريد و اين نويسنده مترقی و آزاديخواه و جايزه جهانی برنده شده را آزرده سازيد


www.zadgah.com

|

Saturday, May 20, 2006

 

سخن بی هنر

حزب ميهن
امير سپهر


سخن بی هنر زار و خار است و سست

بگردا گرد خود چندانكه بينم --------- بلا انگشتری و من نگينم

لابد شما نيز بتازگی متوجه کم کاريم شده ايد. راستی اين است که مرا ديگر انگيزه چندانی به کار و رغبتی به نوشتن نمانده. آخر چه فايده که آدمی پيه مغز خود را آب کرده و در قلم ريخته و بنويسد، چشمان خود را کور کند و هزار تهمت و بد و بيراه بشنود و از تمام کار و زندگی خود بزند اما نتيجه ای از اينهمه کار و کوشش عايدش نشود. ايران که ايرانستان شد، تازه همين ايرانستان هم امروز در معرض نابودی کامل است، اما هيچ کس ککش هم نمی گزد. دسته ای از مردم درون که آن اندازه گرفتار نکبت و بدبختی و فقر هستند که اساسآ نمی توانند به چيزی جز نان و گوشت و کرايه خانه عقب افتاده خود بيانديشند
آنان که دستشان به دهانشان می رسد آن اندازه از معنويّت عاری شده اند که حتی جان دادن برادران و خواهرانشان از گرسنگی هم برايشان بی تفاوت شده. دسته ای راهی خارج شده در اينسوی مرزها يا شب و روز گرفتار مشکلات غربت و پناهندگی خود هستند و يا در اينجا جا افتاده و مشغول تجارت و جمع مال، عده ای در آنسوی شرف فروشی کرده به خدمت متجاوزين به جان و مال و ناموس ملت خود در آمده اند، با داغی قلابی بر پيشانی خدا و ايمان و وطنشان همان پول و ترياک و افيون است، عده ای باز هم با حراج شرف و ناموس و وطن خود از اينطرف برای ملا ها نوکری می کنند. جوانان داخل که بی يار و ياور مانده کاری از دستشان ساخته نيست و بالاخره آنان هم که مثلآ نا سلامتی خود را عقلا و برگزيدگان وسياسيون اين ملت می دانند و بايد ميهن و مردم خود را دريابند، همچنان مشغول ياوه سرايی و حرفهای گنده اما تهی زدن
در اين ميان بقول عبدالرزاق سمرقندی در دوران حمله ی تاتار و مغول "خلايق هستند که از مضايق حيران و رعايا هستند که در زوايا سرگردان". اينچنين اوضاعی برای آدمی انگيزه باقی نمی گذارد که! شما را به خداوند خرد عقلای ما را بنگريد، خمينی را که خود سوار کار کردند و مردم را به خاک سياه نشاندند، تا همين پريروز هم که همه سينه چاک خاتمی بودند، حال بدون نقد از خود که جاهلانه هشت سال ديگر هم خود را مچل ملا ها کردند، با پررويی می گويند اصلآ اصلاحات از ابتدا هم فريبی بيش نبود! پس امکان اصلاحاتی وجود ندارد. با تحريم اقتصادی هم که مخالفند. حمله ی نظامی را هم که از بيخ رد می کنند. رضا پهلوی هم که ممکن است ديکتاتور شود، پس اخی است. هيچ آلترناتيو مشخصی ديگری را هم که ارايه نمی دهند. آيا اين خواسته و ناخواسته نتيجه ای جز خدمت تام و تمام به رژيم ملا ها دارد. انصافآ آيا سکوت از اين ياوه گويی ها بيشتر به ملا ها صدمه نمی زند!
1

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, May 10, 2006

 

تسليت


! چه سخت است اين غم مادر مردگی

با ساربان بگوييد احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

مدتی است که چيزی در اينجا ننوشته ام. نه اينکه فرصت و يا سوژه نداشتم. هم زمان داشتم و هم هزار و يک چيز برای نوشتن. آنچه به سوژه مربوط می شود، دوران نسل من آن اندازه پر حادثه بوده که گاهآ فکر می کنم در اين کوته زمانی که از عمر برايم باقی است، حتی نتوانم ده درصد از آن چه را که ديده و تجربه کرده ام راه هم از خود بجای گذارم. آنچه هم که به زمان برمی گردد، همين قدر بگويم که چون ديگر از حرف و حديث و بی فرهنگی بعضی از اين بيماران روانی به تنگ آمده ام، بعد از کار، در اوقات فراغتم نه جايی می روم و نه اصلآ معاشرتی باکسی دارم. هميشه تنها بودن درست است که سخت است، اما به صرف حتی يک برخورد ساده با کسی هم سه ماه غيبت و مزخرف شنيدن از اين تنهايی مداوم هزار بار سخت تر است. پس اينکه تقريبآ يک و نيم ماهی مطلبی در اينجا ننوشته ام علت ديگری داشت. همانطور که در شروع کار اين سايت نوشتم اينجا را برای اين منظور راه انداختم که خودم باشم. يعنی راحت از دلتنگی ها، نگرانی ها و برداشت ها و تجربيّات شخصی خودم بنويسم، آنهم خيلی ساده و خودمانی


به حکم همين صميميت، خود از خود انتظار دارم جدای از مطالب ديگر راجع به هر مسئله ی جديدی هم که برايم پيش آيد، حتمآ در اينجا چيزی بنويسم. اگر در آن مدت چيزی ننوشتم، به اين علت بود که اتفاق بدی برايم افتاده بود، ولی دلم نمی خواست در آن روز های نوروزی کسی را غمگين کنم. اگر می گفتم خيلی بی انصافی بود که با اشاره به غم بزرگ خودم در آن ايام خوش، ديگران را هم غمزده کنم، ولو برای چند دقيقه. اگر هم نمی خواستم بگويم، آن اندازه حالم گرفته بود، که محال بود بتوانم مطلبی خودمانی را به پايان برم بی اينکه خواننده در آن رگه های روشنی از اندوه را حس نکند. يعنی غمم بود که نتوانم غمم را پنهان کنم. میترسيدم که اشک در غمم پرده در شود / وين راز سر به مهر به عالم سمر شود. خلاصه اينکه باز هم بقول خواجه مرا دردی بود اندر دل که اگر می گفتم زبان می سو خت/ و گر هم پنهان می کردم مغز استخوان

باری، درست در شب عيد بوديم که قلب پاک پير زنی برای هميشه از طپش افتاد. زنی روستايی و ساده، خيلی ساده اما پر رمز و راز چون همان روستای خودش که زهر فراغ فرزند چشيده، بيش از بيست سال از درد اين فراغ به درگاه خدا ناليده و هر شب هم تا سپيده بر مسببان اين فراغ و اشکهای شبانه نفرين فرستاده بود. بله رفقا، من در شب عيد بی مادر شدم! اکنون مدتی است که نوروز گذشته، حال هر چه می خواهم چيزی برايش بنويسم، اما اندوه و شک امانم نمی دهد. درد بزرگتر از درد مرگش اين است که حتی نمی توانم بر گورش حاظر شوم و با ريختن اشک خودم را کمی آرام کنم. آرزوی ديدن گور پدرم در دلم ماسيده بود، اين يکی هم به آن اضافه شد. وقتی شنيدم پدرم مرد اولين احساسی که داشتم احساس بی کسی بود

پير مرد می دانست که تا اين نکبت در ايران است، من قادر به بازگشت نيستم. اما اميدش را برای ديدن من بعد از سپيدی پايان اين شب سيه از دست نداده بود، يا اينکه مبادا من در غربت بيشتر غمگين شوم، اينطور تلقين می کرد که عمر اين تباهی و سياهی طولانی نخواهد بود. او می دانست که من خيلی مغرورم، و چون حتی دو متر زمين هم ندارم که وقتی مردم در آن چالم کنند، پس اگر برگردم جايی برای زندگی ندارم، هر وقت که تلفنی حرف می زديم می گفت : بابا جون، مبادا نگران چيزی باشی! تو بی کس و کار که نيستی پسرم. اگر برگشتی اينجا خانه و زندگی داری، من که نمرده ام! هر چه بود اما فلک لاکردار اين آرزو را بردلش گذارد. همانطور که داغ از در وارد شدنم را بر جگر مادر بيچاره ام نهاد. پدرم نه پايان شب سيه را ديد و نه ديگر بقول خودش يوسف گمگشته اش را

مرد بيچاره بعد از اينکه سيزده سال مرا نديد در حاليکه چشمش به در دوخته شد بوده از اين دنيا رفت. خبر مرگش را که شنيده ام اين جمله يک باره در ذهنم از همه ی حرفهايش برجسته تر شد: (پسرم تو که بيکس و کار نيستی!)، و آنگاه فکر کردم که در اين دنيا خيلی بی کس و کار شدم. اين فکر ساده و کودکانه هم به مغزم آمد کسی که پدرش پير می شود و می ميرد، خوب، ديگر خودش هم پيرشده! همين احساس پير شدن هم بر غم مرگ پدر و بی کسيم افزود. اما اين يکی طور ديگری است، خبر مرگ مادرم را می گويم. خيلی جانکاه تر است! اين بار به جز بی کسی، شديدآ احساس بی پناهی هم می کنم. دوباره به يک کودک تبديل شده ام. کودکی که شديدآ هم مامانی است. پيرانه سر احساس بچه ی کوچکی را پيدا کرده ام که طفلکی خيلی اذيّت شده و به گرمای آغوش مادرش نياز دارد. حال می فهمم که چرا پيشينيان ما در مقام دلسوزی به کسی می گفتند "مادر مرده". اين غم مادرمردگی بی پير خيلی سخت است، خيلی، خيلی سخت است ... ديگر نمی توانم اين بحث را ادامه دهم. من مادر مرده را ببخشيد

پسر رو قدر مادر دان، که دائم ــ--- کشد رنج پسر بيچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز ــ--- تو را چون جان به بر بيچاره مادر
از اين پهلو به آن پهلو نغلطد ــ--- شب از بيم خطر بيچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را ــ--- بگيرد در نظر بيچاره مادر
اگر يک عطسه ی بيجا نمايی ــ--- پرد هوشش ز سر بيچاره مادر
برای اينکه شب راحت بخوابی ــ--- نخوابد تا سحر بيچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی ــ--- کشد رنج دگر بيچاره مادر
سپس چون پا گرفتی، تا نيفتی ــ--- خورد غم بيشتر بيچاره مادر
تو تا يک مختصر جانی بگيری ــ--- کند جان، مختصر بيچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی ــ--- بود چشمش به در بيچاره مادر
و گر يک ربع ساعت دير آيی ــ--- شود از خود بدر بيچاره مادر
نبيند هيچکس زحمت به دنيا ــ--- ز مادر بيشتر، بيچاره مادر
تمام حاصلش از عمر اين است ــ--- که دارد يک پسر بيچاره مادر

امير سپهر

www.zadgah.com

صميمانه و با قلبی پرازاندوه مصيبت وارده را به حزب ميهن به خصوص
آقای دکترامير سپهر و خانواده محترم ایشان تسليت عرض می كنم و اُميدوارم که
مرا در اين غم جانکاه شريک بدانيد / آريا

|

Sunday, May 07, 2006

 

طناب دهيد

واشنگتن تايمز: به ايران به اندازه کافی طناب دهيد
بگذاريم اين آقا (احمدی نژاد) با حرکات رواني خود سياست ما را به پيش برد. ما که در هر حال اجازه نخواهيم داد او به بمب اتمي دست يابد

امروز (شنبه ششم می) روزنامه واشنگتن تايمز در مطلبي از سياست کنوني آمريکا داير بر خودداري از حمله به تاسيسات اتمي ايران به دلايلی چند جانبداری کرده و می نويسد : حمله نظامي برای زمانی بايد بماند که ايران می خواهد بمب خود را بسازد. اکنون بايد هم به ديپلماسي فرصت داد و هم به محمود احمدي نژاد که هر چه بيشتر دست خود را براي جهانيان رو کند
عنوان «به ايران به اندازه کافی طناب دهيد» مربوط به مظلبی در روزنامه واشنگتن تايمز است که در اين نوشته درباره چگونگي برخورد آمريکا با برنامه تسليحاتي اتمي ايران آمده است: محافظه کاران آمريکا با اشاره به مشکلات کنونی عراق و کاسته شدن از محبوبيت جرج بوش، نگران هستند که گفتگو ها بر سر برنامه اتمي ايران ادامه يابد و برنامه اقدام نظامي منتفی شود، اما ليبرال هاي آمريکايي مي گويند درباره برنامه اتمي ايران مانند عراق غلو شده تا بهانه اي براي حمله نظامي به ايران فراهم گردد. آنها مي پرسند حتي اگر ايران به بمب اتمي هم دست يابد مگر چه مي شود؟ اين کشور هم مي شود درست مثل پاکستان
واشنگتن تايمز ادامه مي دهد : اکثريت مردم آمريکا اعتقاد دارند که احمدي نژاد به دنبال ساخت بمب اتمی است و ما بايد هر طور که شده وی را در ساعت يازدهم متوقف سازيم. او و ملا های حاکم بر ايران مي خواهند با اين حربه توجه را از مشکلات داخلي ايران منحرف ساخته و از کشورهاي همسايه خليج فارس، اسرائيل و حتي اروپا باج بگيرند
آمريکا به دلايل گوناگوني از زدن تاسيسات اتمي ايران اکراه دارد، اما نقطه اميدي هم وجود دارد و آن اينکه در عصر ارتباطات جهاني اداره کردن کشوري چون ايران با افکار پانزده قرن پيش ناممکن است. ايران بي ثبات است. مردم نمي خواهند به دليل دستيابي به بمب اتمي از جهان منزوي شوند و هدف بمباران قرار گيرند. حاکمان ايران از اينکه جواد مالکي، نخست وزير جديد عراق يک ناسيوناليست است و نمي خواهد بازيچه دست آنها باشد سخت نگران هستند و اگر ارتش سيصد هزار نفري عراق بتواند دمکراسي نوپاي اين کشور را پاس بدارد، آنگاه به جاي آنکه تهران عامل بي ثباتي عراق شود، عراق عامل بي ثباتي حکومت اسلامي ايران خواهد شد
واشنگتن تايمز ادامه مي دهد : در حالي که جرج بوش درباره ايران اين روزها کمتر حرف مي زند، احمدي نژاد هر روزه از نابودي اسرائيل سخن مي راند. در فاصله بين غني سازي اورانيم تا توليد بمب، بايد آمريکايي ها آرام بمانند و به احمدي نژاد طناب بيشتري بدهند تا خود را حلق آويز کند چون با هر سخن جنون آميز او، اروپا و همسايگان ايران هوشيارتر مي شوند و شايد همانها آمريکا را وادار به حمله نظامي به تاسيسات اتمي ايران سازند. اين نشريه نتيجه می گيرد که: در حال حاضر بهترين سياست برای ما حفظ آرامش و تقويت دمکراسي نوپاي عراق است که اين به نوبه خود ايران را بي ثبات مي کند. بگذاريم اين آقا با حرکات رواني خود سياست ما را به پيش برد. ما که در هر حال اجازه نخواهيم داد او به بمب اتمي دست يابد. پس، در اين فاصله به ديپلماسي فرصت دهيم و براي بدترين
گزينه (حمله نظامی) نيز کاملا آماده باشيم/ امير آرمين

|

Thursday, May 04, 2006

 

( 5 ) فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت

حزب ميهن
امير سپهر


فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
پنجمين بخش

چرا انقلاب آرام (رنگين) در ايران ناشدنی است؟

در اصل نقش تعيين کننده زور در ايجاد تحول و تحقق بخشيدن به آمال فردی و اجتماعی جای هيچ ترديدی نيست. آنچه جای بحث دارد و گره کار هم در همين است، روشن کردن اين موضوع است که کدام زور و قدرتی مشروع و در خدمت آحاد جامعه می تواند باشد، و کدام قدرتی نا مشروع و مخرب است. پيش از پرداختن به اين امر اما برای مخالفت با اين تبليغات مسموم که گويا زور در سياست کاری را از پيش نمی برد، می خواهم مخصوصآ تآکيد کنم که اين استدلال از بيخ و بن باطل است. چنين ترهاتی فقط از دهان کسانی خارج می گردد که صرفنظر از ندامت از شرکت در وحشيگری خود در انقلاب پنجاه و هفت قوی ترين انگيزه شان پوشاندن عدم وجاهتشان در ميان ملت ايران است. چون خود می دانند قادر به ايجاد هيچ جنبشی در داخل نيستند، اينگونه سخنان را بر زبان می رانند تا مچشان باز نشود. اين بزرگواران اگر می دانستند که حتی فقط اندک اعتباری هم در نزد مرم دارند، برای دستيابی به قدرت آنانرا حتی به جنگ مسلحانه با رژيم هم تشويق می کردند

در سياست با زور نمی شود کاری را انجام داد يعنی چه! اين اصل بديهی را هر طفل دبستانی هم می داند که تا ملتی با شجاعت مبارزه نکند و حاظر به پرداخت هزينه نباشد، با قدرت توفنده خود به مصاف رژيم نيامده بر سر غاصبان آزادی نکوبد حتی خواب آزادی را هم نخواهد ديد. اساسآ اگر بخواهيم به تحقيق دريابيم که زور در کدام عرصه از ساير امور مهم تر است، اتفاقآ بی هيچ ترديدی به مقوله سياست خواهيم رسيد. چون گوهر سياست يعنی زور، و جوهر زور يعنی سياست. همانطور که سياست بدون زور پيش بردنی نيست، زور نيز بدون سياست بدست آوردنی و حفظ کردنی نيست. نه تنها در نظامهای فاشيستی که حتی در دموکراتيک ترين سيستم های سياسی هم تا قدرتی در ميان نباشد، سيستم اصلآ قادر به اجرای هيچ طرح و برنامه ای نخواهد بود. حال اين طرح چه مردمی باشد و چه ضد مردمی. فلسفه ی انتخابات و حزب و تشکيلات در دموکراسی ها هم بر سر کسب زور است. اما زوری موقتی که مردم يعنی صاحبان اصلی آن به عده ای تفويض می کنند. 1

دليل تقبل هزينه بسيار سنگين و زحمت برگزاری انتخابات از سوی مردم اين است که چون تک تک در همه ی امور متخصص نبوده و تک تک هم قادر به اداره ی همه امور خود نيستند، نياز به استخدام عده ای مدير متخصص دارند. آنهم برای مدت معيّنی. مديرانی لايق و امين که ملت سرپرستی امورشان را بدست آنان سپارند. هدف انتخابات صرفآ اين است که مردم يک جامعه دموکرات روشن سازند اکثريّت ايشان چه گروه و سازمان و حزبی را برای اين امر از همه با صلاحيتدار تر می دانند. هدف انتخابات هم از سوی کانديدا ها تصاحب اعتماد مردم و گرفتن اختيار از آنان است. زيرا ايشان برای پيش برد امور مردم نياز به اختيار و قدرت دارند. هيچ حزب و دسته و گروهی بدون قدرت که کاری نمی تواند از پيش برد. جان کلام هم در همين است، در همين انتخابات، يعنی زور حاصل از آن که تنها زور قانونی است. پس، ميزان قانونی بودن و مشروعيّت هر زور سياسی در هر جامعه ای بستگی مستقيم و تام به ميزان دموکراتيک بودن انتخابات در آن جامعه دارد

همينجا اين نکته را هم بياورم که يکی از دلايل استمرار و باز توليد استبداد در جوامع عقبمانده اين است که در فرهنگ آنان دولتمردان افرادی خارق العاده و قدسی محسوب می گردند، نه کارمندان استخدامی. بگذريم از اينکه در جوامع پسمانده انتخابات آزاد وجود ندارد. اما چنانچه در اين جوامع نهال آزادی و انتخابات آزاد نيز کاشته شود، زمانی طولانی نياز خواهد بود که بر و ثمر دهد و مردم اين جوامع دولتمردان را راهبران و مستخدمين خود بدانند نه مولا و رهبر خويش. تفاوت اين نگرش هم در تفاوت برخورد شهروند يک کشور دموکرات با شهروند يک کشور عقبمانده با دولتمرد خود متجلی می گردد. در ايران خودمان با اين فرهنگ نکبت هر بی سروپايی که به شهرداری يک منطقه کوچک منصوب می گردد، چنانچه کسی چيزی از وی بخواهد مانند غلام و نوکر در برابرش ايستاده و با به خاک افکندن خويش و گريه و التماس از وی تقاضای رسيدگی به کارش را میکند. در حاليکه که در يک نظام سالم شهردار که سهل است، مردم حتی به هنگام درخواست از بالاترين مقام کشور خود نيز با درشتی و يا حتی فرياد از وی می خواهند که به وظيفه خود عمل کرده و به کارشان رسيدگی کند

حاصل اينکه، وقتی انتخاباتی در کار نيست و يا بصورت نمايشی است، زور حالت غير مشروع دارد. اين چنين زور غصبی چون غير قابل کنترل و غير باز پس گرفتنی است، بی هيچ شبهه ای صاحبش را به فساد و تباهی و دزدی می کشاند و به زوری مخرب و ضد مردمی بدل می گردد، استثنا هم وجود ندارد، چه که اين از سرشت طبيعی چنين قدرتی است و ارتباطی هم به بدی و خوبی صاحب قدرت ندارد. رابطه قدرت غير پاسخگو با فاشيسم درست رابطه روز با روشنايی است. اگر صاحب قدرتی بی پاسخگو ديکتاتور و دزد و جانی نباشد غير طبيعی است، نه بعکس. اين ذات زور است. فردی که به قدرتی به حد و حصر و غير قابل مهار می رسد در واقع به اسارت زور در می آيد. بگونه ای که پس از کوته زمانی بجای اينکه او زور را هدايت کند، ديگر زور هدايت کننده و ارباب وی می گردد

هر قدرت بی کنترلی هم يعنی قدرتی مادام العمر. چون هيچ انسانی نه داوطلبانه از قدرت کنار می رود و نه آنرا تقسيم می کند. چنانچه اينکار را کرد شخصی غير طبيعی و بی عقل است. پس بطور طبيعی هم هر قدرتمندی بايد در صدد حفظ دائمی قدرت خود باشد. و در راه همين حفظ قدرت است که در مقابل مردم قرار می گيرد. وی نه تنها نمی تواند در خدمت مرد باشد، بلکه برای حفظ خود مجبور به استفاده از قدرت برای سرکوب صاحبان اصليش، يعنی مردم نيز می گردد. برای ديکتاتور مردم زير دست و گوسفند هستند، نه شريک و يا رئيس. هر چه هم که مدت اين غصب طولانی تر شود صاحب زور بطور طبيعی بيشتر از مردم فاصله گرفته و سرکوب را افزايش می دهد. تا آنجا که ديگر سرکوب جواب نمی دهد و زورمدار مفلوک حتی نا خواسته مجبور به مردم کشی می شود

وقتی هم دست به خون اولين قربانی آغشته کرد، در راه بی بازگشتی قدم می گذارد که سراسر خون و جنايت است. همان جنايت اول ترس از انتقام صاحب خون را نيز بر دل او می اندازد. زان پس، ترس و کابوس هم به ديگر انگيزه ها برای جنايات بعدی تبديل می شود. تا جائيکه برای وی راه هيچ بازگشتی باقی نمی ماند جز جنايت پشت جنايت. اگر مشاهده می شود که سردمداران نظامهای فاشيستی پس از مدتی به آسانی نوشيدن ليوان آبی فرمان قتل صادر می کنند، علت اين است که پس از چند جنايت، کشتن مخالفان ديگر برايشان حالت جنايت را ندارد. آنان انگيزه ای قوی و منطقی برای جنايات خودشان می يابند. آنها خون ديگران را می ريزند که خون خودشان ريخته نشود. به ديگر سخن، جنايت از حالت جنايت در آمده و شکل دفاع از خود يا صيانت ذات بخود می گيرد

باری، اين وضعيّتی است که سردمداران جمهوری اسلامی مصداق عينی آن هستند. کسانی که تمامی پلها را پشت سر ويران ساخته و امروز چند ميليون ايرانی داغدار را به کين خواهی جگر گوشگان خود تشنه ی خون خود ساخته اند. اينکه گفته می شود رژيم جمهوری اسلامی را می توان با آرامی کنار زد گرچه يک آرزوی خوب است، ليکن تقريبآ ناشدنی است. انقلاب آرام و يا رنگين نه تطابقی با پيشينه سراسر خونين گذشته رژيم دارد، نه با شرايط روحی مردم داغدار ما و نه اينکه اصلآ خود پايوران رژيم امکانی برای آن باقی گذارده اند. نگاهی حتی گذرا به انتفال قدرت در ساير کشور ها موضوع را برايمان روشن تر خواهد ساخت

از آخرين انتقال فدرت بصورت آرام و بدون خونريزی آغاز می کنيم. همين چندی قبل بود که در اوکراين انقلابی نارنجی به رهبری يوشچنکو به پيروزی رسيد، اندکی بيش از يکسال بعد فردی که بر عليه وی انقلاب شده بود، يعنی ويکتور يانوکويچ از طرف مردم مجددآ پيروز انتخابات شد، چرا که تنها اتهام وی تقلب در انتخابات و رشوه خواری بود نه فرمان قتل و دست و زبان بريدن. ادوارد شوارنادزه در گرجستان که در نوامبر دوهزارو سه مردم با ريختن به پارلمان وی را برکنار کردند، بی اينکه هيچ آسيبی به وی رسد بازنشسته شد. زيرا او هم دست به خون نيالوده بود. حتی اولين انقلاب هم که بر عليه يک جانی بين المللی صورت گرفت هم قاتل مردم کشور خودش نبود. همانطور که می دانيم نخستين تجربه موفق انقلاب مخملين مربوط به صربستان است، يعنی بر عليه اسلوبودان ميلوسويچ، فردی که همين چندی پيش به اتهام نسل کشی در نيمه راه محاکمه جان به جان آفرين تسليم کرد. گر چه وی با اين اتهام سنگين تحويل دادگاه لاهه شد، اما اين نسل کشی مربوط به مردم خودش نبود. او در جنگ با کشور های جدا شده از يوگسلاوی سابق مرتکب اين جنايات هولناک شده بود

خيلی ها حتی معتقدند اگر حمايتهای بی دريغ و سرمايه گذاری غرب نبود هرگز رقيب وی آقای زوران جينجيچ نمی توانست وی را شکست دهد. ميلوسويچ در نظر حتی هم ميهنان مخالف خود نيز به هيچ روی قاتل محسوب نمی شد. جرا که کسی را در کشور خود اعدام نکرده و يا دستور تير اندازی به مخالفانش را در خيابانهای بلگراد نداده بود. چنانچه در مراسم پر شکوه تدفينش در بلگراد و حتی مراسم يادبودش در مسکو مشاهده کرديم که او برای مردم خودش فردی وطن پرست و محبوب هم محسوب می گرديد. او را اگر به لاهه تحويل نداده بودند برای زندگی در ميهن خودش هيچ مشکلی نداشت. توجه داشته باشيم که پس از قروپاشی کمونيسم هم از ميان نزديک به بيست جمهوری جدا شده به گورباچف، معمار پروسترويکا کوچکترين بی احترامی نشد. رهبران ديگر کشور های کمونيستی هم يا مانند اريش هونيکر به تبعيد رفتند و يا چون ژنرال ياروزلسکی خانه نشين شدند. چون هيچ يک مستقيمآ دستور قتل هم ميهنان خود را صادر نکرده بودند

تصور کنيد اگر فرضآ استالين بجای گورباچف بود. وی اولآ آيا با آلودن دست خود به خون قريب به سی ميليون انسان از ترس بازماندگان آنها اصلآ جرآت چنين کار عظيمی را داشت، و اگر هم مبادرت بدين کار می کرد آيا آن دهها ميليون دغدار وی را زنده می گذاشتند. خلاصه اينکه اگر در دو دهه گذشته بيش از هفتاد کشور دستخوش تحولات و آرام و بدون خونريزی شد، اگر رهبران اين کشور ها عاقبت در مقابل خواست مردم تسليم شدند، صرفآ به اين علت بود که هيچ کدام از آن ديکتاتور ها مستقيمآ و آشکارا دست به مردم کشی و تجاوز نزده بودند. تنها کسی که به طرز فجيعی به دست مردم به قتل رسيد، دقيقآ همان تنها رهبر کمونيست بود که مستقيم دستور قتل های چندی را صادر کرده بود، يعنی چائشسکو رهبر رومانی

نتيجه اينکه در کشور هايی امکان انقلابهای آرام و يا رنگين وجود دارد که سردمداران آن به رشوه خواری و پارتی بازی و تقلب در انتخابات اکتفا کرده و تا مرحله دست به خون آلودن پيش نرفته باشند. انقلاب نارنجی اگر هم ما بخواهيم به درستی همانی است که رژيم حتی در شرايط ضعف کامل نيز تن بدان نخواهد داد. برای نظامی چون جمهوری اسلامی که بدون شعار و غرض از دست زدن به هيچ جنايتی در حق مردم کوتاهی نکرده و حتی تا مرحله تجاوز به دختران معصوم مردم در زندانها و خون محکومين را کشيدن پيش رفته، آنهم نه يکی و دهها بلکه هزار ها، ديگر هيچ راه بازگشتی نمانده. اين سقلگان جانی اگر هم از چنگ مردم جان به سلامت در برند و به چنگ قانون هم نيافتند، صرفنظر از ترس کين خواهان در داخل که ماندن در ايران را برايشان غير ممکن ساخته، در هيچ جای ديگر هم قادر به زندگی نخواهند بود

زيرا نه تنها هيچ کشوری بدينها پناهندگی اعطاء نخواهد کرد، هزاران شاکی تشنه به خون هم در سراسر جهان دارند که عزيزانشان با دستور مستقيم و بودجه اينها در عمليات تروريستی کشته شده اند. سازمانهای تروريستی هم که اينان در اين بيست و هفت ساله شيره جان مردم را مکيده و به حلقوم آنها ريخته اند اينها را حتی يکهفته هم پذيرا نخواهند بود. زيرا آن گروهها گرچه همه چيز خود را از پول ايران دارند، اما ضمن اينکه ايرانی را مسلمان نمی دانند اصلآ از نژاد ايرانی و نام ايران هم حالشان بهم می خورد. به محض اينکه دست جمهوری اسلامی از پول ايران کوتاه شود، اولين کسانيکه ملا ها را به آمريکا و اسرائيل خواهند فروخت عناصر همين سازمانها خواهند بود که گروگانگيری و آدمربايی يکی از اصلی ترين شيوه های کسب درآمدشان است. آنان فقط و فقط برای دوشيدن پول خود را دوست جمهوری اسلامی جا می زنند، ورنه قلبآ از ملا های ايرانی به شدت نفرت دارند. 1

اين نيز نا گفته نماند که ملا های ايران حتی به اندازه عناصر القاعده و طالبان بخت مخفی شدن در غار ها را هم ندارند. کسانی که ملا عمر و ايمن الظواهری و بن لادن را مخفی کرده اند و در خدمتشان هستند، قلبآ به آنها ايمان دارند، تا حدی که تا نثار خون حاظر به دفاع از آنان هستند. طالبان که مانند ملا های ايران چپاولگر و متجاوز و زندانبان نبودند. شما يک طالب را نخواهيد يافت که باغ پسته و برج در کانادا و کمپانی در دبی داشته باشد. گذشته از جهان عرب که طالبان و بويژه عناصر القاعده در آن ميليونها پيرو و طرفدار پاکباخته دارند، حتی در نزد قبايل پاکستان هم چون پيامبران ستايش می شوند و دهها هزار فدايی و باورمند با خلوص دارند. مسلمانانی که آنان را چون خود حضرت محمد مقدس می دانند و بزرگترين آرزويشان مرگ در راه پيشبرد آرمانهای جنايتکارانه آنان است. اين بدين خاطر است که ملا عمر و اسامه بن لادن به آنچه می گويند و انجام می دهند صادقانه ايمان دارند و طبعآ اين خلوص در عقيده و صداقت از آنان پيامبرانی برای پسمانده ترين مسلمانا ساخته است. 1

صرفنظر از زشتی و جنايتکارانه بودن افکار و افعال ملا عمر و اسامه بن لادن، آنان را بايد عناصری خالص و صادق دانست که هر آنچه انجام می دهند از روی عقيده و ايمان است. ترديد نداشته باشيم که اگر روزی هر کدام از اين جانيان به چنگ عدالت گرفتار آيند کوچکترين ضعفی از خود نشان نخواهند داد و به راحتی هم به باور خودشان شهادت را پذيرا خواهند شد. اين صداقت و شجاعت ناشی از ثبات عقيده و ايمان محکم امتياز های بزرگ آن طالبان آواره در غار ها و کوه و کمر بر اين شبه طالبان کاخ نشين و ترياک کش و دزد و بی بخار ايران است. طالبان و عناصر القاعده همه جنگی و دلير هستند چون ايمان دارند، گر چه آن ايمان اهريمنی است. اما تنها چيزی که در طالبان شکم گنده و تن آسا و مفتخور ايران نيست همان عنصر ايمان و تهور است. 1

اگر طرف اصلی آن طالبانی ها و القاعده ای ها آمريکا است، به جز آمريکا اين طالبان مورد تنفر ميليونها انسان داغدار هم هستند که بچه هايشان را بی سيرت کرده و کشته اند. پدران و مادرانی جگر سوخته و سراپا نفرت و انتقام که حاظر هستند خون اينان را قطره قطره در جام ريخته و چون شراب سر کشند. رژيم فقط يک شانس برای انتقال آرام قدرت و در امان ماندن از اين خشم بنيان سوز داشت، دوم خرداد اگر چه از اول هم فريبی بيش نبود، اما بهترين و يگانه فرصت برای چيزی شبيه به انقلاب رنگی در ايران بود. رژيم دغلبازی می کرد اما مردم در مقطعی جدآ آماده شده بودند که علی رغم همه ی خونهای بناحق ريخته شده يک فرصت ديگر به جمهوری اسلامی بدهند. روحيه ی مردم طوری شده بود که اينها را قادر می ساخت با انتقال تدريجی قدرت به مردم از نعمت گذشت و بزرگواری ملت ايران سود برند. اما چون قصد اين زنگی های مست صرفآ فريب مردم بود، نه شعور تشخيص منافع دراز مدت خود را داشتند و نه اصلآ به اين مسائل می انديشيدند. اينها در راه جهنم هستند. دير و زود هم به همان درک واصل خواهند شد.جهنمی در اين دنيا که حتی تصورش هم لرزه بر اندان آدمی می اندازد. جهنمی سوزان که هيمه ی آنرا هم خود فراهم آورده و افروختند ... نا تمام

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, May 02, 2006

 

( 4 ) فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت

حزب ميهن
امير سپهر


فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
بخش چهارم

نتيجه گرفتيم اين گفته که در ميدان سياست با زور نمی توان کاری صورت داد، دقيقآ و يکصد و هشتاد درجه خلاف گويی است. با آوردن مصاديقی به کوتاهی اشاره کرديم که سراسر تاريخ بشری حکايت از اين دارد که زور مادر حقيقی تمامی تحولات تاريخ جهان بوده و اين عامل تنها تعيين کننده همه ی مرز های جغرافيايی، اقتصادی، مذهبی و سياسی جهان ديروز و امروز است، چنانکه فردا هم بی ترديد اين نقش را خواهد داشت. اين را نيز بيفزائيم که صرفنظر از کيّفيت حرکات، اساسآ اولين شرط ايجاد هر حرکتی برخوردای از ديناميزم (زور) است. اگر محرکه وجود نداشته باشد که همه چيز از حرکت باز ايستاده و حيات از ميان خواهد رفت. آنچه به سياست مربوط می شود، در اين زمينه هيچ امری را نمی توان به پيش برد مگر با استفاده از زور و فشار، به ويژه آرمان رسيدن به رهايی و آزادی را


آزادی برازنده شجاعان است، بزدلان را گرفتاری همان به !1

وقتی از شور و گرما، از احساسات سرکش
و از آنچه چشمانت را به درخشش وا ميدارند
و ضربان قلبت را تندترمی کند پرهيز می کنی
آرام آرام روی به مردن می نهی ...1
پابلو نرودا

درعرصه سياست در بعضی مقاطع اعتراض و اعتصاب و حتی درگيری و زد و خورد با پليس هم مانند صندوق رأی وسيله پيشبرد هدف است. اين تازه مربوط به کشور های دارای دموکراسی کامل و يا نيم بند است، آنهم در مقابل دولتها نه اصل حکومت. و حال آنکه در اوضاع کاملآ غير دموکراتيک و فاشيستی همانند اوضاع ايران که مردم ريشه حکومت را نشانه گرفته اند، مقابله و پايمردی و حتی جواب دندان شکن به سرکوب دادن، نه تنها امری بديهی که اصلآ از ابتدايی ترين ضروريات مبارزه است. چنانچه ملتی برخوردار از اراده و شجاعت لازم برای پرداخت اين حداقل هزينه هم نيست، اصلآ همان بهتر که تا ابد در اين نکبت و کثافت دست و پا زند و صحبت از آزادی و آزادی خواهی نکند. هر چند از ابتدا هم به روشنی روز مشخص بود که جمهوری اسلامی به لحاظ گوهری قابليّت اصلاح شدن ندارد، با اين وجود عده ای دچار توهم شده و چند سالی بازی خوردند. حال اما پس از طی آن پروسه عملی ديگر برای حتی کم آگاه ترين مردم هم جای ترديد باقی نمانده که محال است بتوان به صورت متمدنانه و با استفاده از صندوق رای به مقابله با اين رژيم تمدن ستيز رفت. پس بايد به سراغ شيوه های ديگری برای احقاق حق خود رويم. البته چنانچه به راستی خواهان آزادی هستيم! 1

ديگر به مرحله ای رسيده ايم که يا بايد دست از اين ادعای خشک و خالی ميهن دوستی و آزادی خواهی برداريم، و يا چنانچه صداقتی داريم آنرا در ميدان عمل با همت و غيرت نشان دهيم نه فقط در حوزه ی کلام و در قالب شعار. يا اين رژيم را به همين صورت، با زور گويی و سرکوب و توهين و ولايّت فقيهش بپذيريم، و يا اگر خود را شايسته نظامی برتر می دانيم با اقتدار و شجاعت با آن مبارزه کنيم. ملتی که همت و شرافت ملی نداشته باشد، طبيعی است که توسری خور خواهد بود. آزادی را که در سينی گذارده تقديم کسی نمی کنند. مردمانی که جربزه مبارزه ندارند، اصلآ همان بهتر که کسان ديگری برايشان تصميم بگيرند. مادام که ما از نيروی لايزال ملی خود استفاده نکنيم، حريف اين رژيم نخواهيم شد. رژيم روضه خوان ها رژيم باجخور ها و چاقوکشان است. فقط هم با زور می توان ايران را از چنگش در آورد

گرچه شخصآ شاهزاده رضا پهلوی را ساپورت سياسی می کنم، اما نه آن طرح کذايی رفراندوم را شدنی می دانم و نه اين گفته ی ايشان را قبول دارم که اين رژيم را بتوان با نافرمانی مدنی از اريکه قدرت به زير آورد. اين نظام مدنی نيست که بتوان آنرا از راههای مدنی به زير کشيد. هرگز هم تن به رفراندوم نخواهد داد مگر با پس گردنی. مرادم از اين سخن اين نيست که حال بايد خشونت را آغاز کنيم. اما در مقابل خشونت بزدلی را نبايستی به متمدن بودن تعبير کرده و در برابر آن سر تسليم فرود آريم. با اين بهانه ها ما در مقابل رژيمی درنده خوی چون جمهوری روضه خوان ها تا قيامت هم هيچ کاری را از پيش نخواهيم برد. اگر شروع خشونت وحشیگری است، ايستادگی در برابر آن حقانيّت ندادن به زورگويی و عين تمدن است. تمکين از خشونت عملی هزار بار از خود خشونت زشت تر است، و گناهی هم هزار بار از آن نا بخشودنی تر. اگر ما زوری قوی تر از رژيم نداشته باشيم که هرگز به آزادی نخواهيم رسيد

آه و ناله را به دور ريزيم و خود را به هيچ وجه ضعيف مپنداريم. ما هزاران بار از اين رژيم نيرومند تر هستيم، اما بصورت بالاقوه. اگر براستی خواهان آزادی و عزت هستيم تنها راه اين است که اين نيروی موجود را به فعل تبديل کرده و با شجاعت و صلابت حق طبيعی خود را از زورگويان و غارتگران باز پس گيريم. نه رژيم اسلامی که هيچ رژيم ديگری زوری از خود ندارد. زور متعلق به ملت ها است. قدرت جمهوری اسلامی هم متعلق به مردم اسير ايران است. اما رژيم آنرا غصب کرده. نظام روضه خوان ها اگر چه قدرتمند به نظر می آيد، ليکن تمام اقتدارش پوشالی و ناشی از بزدلی و سستی ما است. اين گردنکشان و باجخور ها حريف قدر نديده اند که اينگونه می غرند. اينها خرهايی بيش نيستند که فقط پوست شير بر سر کشيده اند. با کمی غيرت و حميّت ملی خواهيد ديد که چگونه از غرش به عرعر خواهد افتاد

ما تا نتوانيم قدرت خود را به رژيم اسلامی نشان دهيم، همچنان در اسارت خواهيم ماند. پس، مردم ما بايد حرکت کنند، بايد ايستادگی کنند و بايد هم از خود دفاع کنند. کسانی حتی اگر چشم به حمايّت بين المللی دوخته اند، بايد در نظر داشته باشند که تا خود نجنبيم و از خود اراده نشان ندهيم، هيچ فريادرسی نخواهيم داشت. ديگران که وظيفه ندارند برای ما آزادی و عزت و شرف به ارمغان آرند. هر ملت و دولتی در چهارچوب منافع ملی خود عمل می کند. خطا از ما است اگر انتظار داشته باشيم که ديگران نقش ناجی را برای ما بازی کنند. آنان حتی از اين نظام نفرت داشته و طرفدار ما مردم هم باشند، وقتی عزم و اراده ای در ما نبينند، برای حفظ منافع خود دير يا زود با همين رژيم به سازش خواهند رسيد. در اين ميان باز سر ما مردم است که بی کلاه خواهد ماند

با هزاران رهبر، دريغ از يک رهبر!1
کسانی که خود را رهبران مردم می خوانند اما ملت ما را از اين هيبت نداشته رژيم می ترسانند، بی هيچ تعارفی حتی از عوامل مستقيم رژيم هم کثيف تر هستند. اگر يک مثقال وطن دوستی و شرافت ملی در ميان ما ايرانيان وجود داشت، آخر اين اوباش بی سرو پا و متحجر چگونه می توانستند خود را رهبران سياسی اين ملت کهنسال و تاريخی قلمداد کنند و حاکم بر جان و مال و حيثيت و ناموس و شرف اين مردم باشند. بنده که از ايرانی بودن خود شرم دارم و از اين حيران مانده ام که حال که ديگر حتی بی هويت ترين ملت ها هم به آزادی و اعتبار جهانی رسيده اند، کار ايرانيان تا بدين درجه از انحطاط رسيده که ديگر حتی هر روضه خوان و حلبی ساز و چغندر فروشی هم هر توهينی که دلشان می خواهد در حق اين مردم روا می دارند و آنانرا چون چهار پايان در کوی و برزن تازيانه می زنند و صدايی هم از کسی در نمی آيد. آنهم در اين هزاره بيست و يکم که ديگر حتی تنبيه خر و اسب و قاطر و سگ و گربه هم در همه ی کشور ها ممنوع شده! ما نا سلامتی روزی پرچمدار مدنيّت در جهان بوديم و تمامی افتخاراتمان مربوط به آزاد انديشی و عدالت گستری اجدادمان است. آخر چه بر سر ما آمده. کجا رفته آن غرور معروف ملت ايران که اين همه خفت و سرافکندگی و نکبت را می بيند اما دم نمی زند!

ايرانی اگر همان ايرانی بود که بايد باشد، به شرافت سوگند که اين اعضای دزد و تروريست و ريشوی کابينه دولت احمدی نژاد در ميهنش حتی به شغل آبدارچی باشی وزارتخانه ها هم نمی رسيدند، چه رسد به پست وزارت. نگارنده هيچگاه اهل تعارف و بخيه زدن نبوده و نيستم، پس بی رودر بايستی و فاش می نويسم که فقط خود فروشی عده ای، و بی غيرتی عده ديگری از ما ايرانيان است که ما را به اين نکبت و سيه روزی دچار کرده. ايران و ملتش دارد از بين می رود، دختران کشورمان را به حراج گذارده اند، اما عده ای هنوز هم در بحث بيست و هشت مرداد و اصلاحات و خاتمی و جمهوری بهتر است يا مشروطه و بحث مهوع شاه و مصدق گير کرده اند. نام اين بی قيدی و بی شعوری را هم گذارده اند روشنفکری. خانه اش ويران شود هر آنکه کرم اين رهبر بازی و روشنفکر بازی را در تنبان بعضی انداخت و ما را اينطور خانه خراب کرد

در حاليکه در کشورمان چشم از حدقه در می آورند و دست و پا قطع می کنند، همه خود را متفکر و روشنفکر و رهبر و پژوهشگر و کارشناس مسايل بين المللی و متخصص همه ی امور و اديب و فرزانه و ... می خوانند. بعضی حتی بدين هم اکتفا نکرده در فکر نجات کل بشريّت از دست امپرياليسم هم هستند. ما رژيم کشور خود را به سخره می گيريم بدين دليل که از درون آن فقط يک آخوند مسخره بجای گفتگو با آدمخوار ها و قمه کش های دور و برش، ايده از خود مسخره تر گفتگوی تمدنها را براه انداخته و خود را رسوای خاص و عام کرده، در حاليکه در اينسوی، يعنی در ميان خود ما به اصطلاح اپوزيسيونی ها هزاران مسخره تر از او وجود دارند. به پروردگار سوگند که کلاه نمدی هم بر سر ادبا و روشنفکران و سياسيون ما زيادی است

چه روشنفکری، چه کشکی! آخر چند بار خطا، چقدر اشتباه، تا به کی مردم فريبی، تا به کی خود را به مسخرگی زدن. اين چه روشنفکر خاک بر سری است که هنوز تفاوت منشأ حکومتهای زمينی و آسمانی را نمی داند و از ملا انتظار اصلاحات دارد. اين کدام ابله است که خود را سياسی می خواند و در عرض فقط پانزده سال منتر سه ملا می شود و يک اشتباه را سه بار پشت سر هم تکرار می کند. کسانی که اين اندازه از خرد عاری هستند که حتی از خطای خود هم نمی آموزند، ابلهان و ديوانگانی هستند که جايشان در تيمارستان است، نه که روشنفکر و رهبر سياسی باشند. بنده ای که در ايران قادر نيستم حتی ده نفر را هم به خيابان آرم، اصلآ خيلی بيجا می کنم که خود را اپوزيسيونچی می خوانم، چه رسد که خويشتن را از رهبران اپوزيسيون هم به حساب آرم

همه از نبود رهبری شکوه و گله دارند. در حاليکه مشکل ما نه از فقدان رهبری که از فراوانی رهبری است. بدبختی ما اين است که همه می خواهند رهبر شوند. هر آنکه يک مقاله ده سطری پر از اغلاط املايی انشايی می نويسد، يا چهار خط شعر نو هيچکس نفهم بی سر و ته می سرايد و يا اينکه يک مصاحبه سه دقيقه ای با يک راديو انجام می دهد، فورآ خود را روشنفکر و رهبر به حساب آورده، به چيزی هم کمتر از نخست وزيری در آينده ای نا پيدا رضايت نمی دهد. همين است که مانند اسب عصاری سالها است که در يک دور باطل می چرخيم و ره بجايی نمی بريم. در اين فضای بيمار و سراسر آکنده از عقده و خود بزرگ بينی امکان گزينش رهبری واحد که سهل است، حتی امکان تشکيل شورای رهبری هم وجود ندارد

اگر هم به فرض روزی شورايی هم تشکيل شود، در اين جو تروريستی و مسموم کاری از پيش نخواهد برد. زيرا حد اقل نيم مليون نفر خود را رهبر و روشنفکر دانسته و خويشتن را شايسته عضويت در آن می دانند. چون چنين چيزی نا ميسر است، بنا بر اين عين آن نيم مليون نفر از ثانيه صفر تشکيل اين شورا، قبل از اينکه حتی رژيم خبردار شود، شروع به پرونده سازی و ترور شخصيْت و تخريب اعضای آن خواهند کرد. زيرا هيچکسی در بين ما به حق خود قانع نيست. همه پای از گليم خود فرا تر می نهند و خود را از ديگران برتر می دانند. عده ای در اين سوی مرز ها که خود را رهبر مردم می خوانند از پس هزار آزمون ناموفق هنوز هم اين را نمی پذيرند که مردم ديناری قبولشان ندارند. نمی خواهند دست از اين ادعا برداشته با کمی انسانيّت و شرف ملی بعنوان يک ايرانی مبارز راه آزادی در کنار مردم قرار گيرند

چون عقده دارند، چون مقام می خواهند، چون حسود هستند، چون وطن پرست نيستند، چون به دروغ دم از آزادی می زنند و خلاصه چون از سر تا پايشان فريب و نيرنگ است. هزار بار هم از عوامل رژيم بيشتر به مردم صدمه می زنند. کسی که نه يک بار بلکه دهها بار می بيند که از اعتماد مردم برخوردار نيست، اگر حتی به اندازه نوک سوزنی هم انسانيّت و سلامت اخلاق داشته باشد، ديگر بايد از اين خود رهبر خواندن دست کشد، حال اين ادعای پايبندی به دموکراسی بر سرش بخورد که دکانی بيش نيست. می بينند مردم هيچ اعتنايی بدانها ندارند، برای لاپوشانی اخته بودن را دموکرات بودن تبليغ می کنند

يعنی عناصری که خود بخاری ندارند، برای شريک و همسان تراشيدن برای خويشتن در شيپور بی بخاری می دمند. اينها غيرت ملی ندارند، برای توجيح بی غيرتی خود ديگران را هم به بی عملی تشويق می کنند. و تو گويی که اين بی غيرتی يعنی تمدن و فرهنگ داشتن! نگارنده اعتقاد دارم هر کسی در مقابل اين رژيم ايستادگی نکند عاری از فرهنگ و تمدن است نه بعکس. مقابله کننده با جنايتکار، حتی اگر با اسلحه نيز مبادرت بدينکار کند که جنايتکار و بی فرهنگ نيست. اگر اينگونه بيانديشيم پس پليسی هم که با سلاح در برابر يک قاتل مسلح ايستاده و تا پای کشتن او هم پيش می رود بايد يک جانی و بی تمدن به حساب آيد ... نا تمام

www.hezbemihan.org


|

Monday, May 01, 2006

 

برخورد با ايران

مصاحبه مجله نشنال رويو انلاین با مايکل روبين از مؤسسه امريکن انترپرايز
وينستون

و "ايران جاويد، دوام و بحران" نام کتاب جديد و حاصل کار تحقيقاتي مشترک پاتريک کلاسون و مايکل روبين ميباشد. 1

کاترين جان لوپز: چه چيزی در مورد ايران هميشگی است؟
مايکل روبين: تاريخ ايران به قرنها قبل برميگردد و بسيار مهم است که الگوهای تاريخی را در شکل دادن به جامعه و حکومت ايران در نظر بگيريم. ما ميخواستيم هميشه باور کنيم که جمهوری اسلامی حالت طبيعی ان چيزها ايی ست که بايد اتفاق مييفتاد. کتابهاي بسياری نوشته شد که فرض را بر اين ميگذاشت که حکومت اسلامی نمايانگر اوضاع واقعی و تکامل روند سياسی داخلی ايران است اما اکنون بر همگن روشن شده که انقلاب انحرافی بيش نبوده است (گمراه کننده بود). همين نگاه ميطلبد که سياستهای گذشته مورده سؤال قرار بگيرد: ايا ما بايد کاری بکنيم که عمر رژيم طولانی گردد يا با اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران که اميد به تغيير دارند همراه شويم؟ ما در صورتی برنده خواهيم بود که مردم ايران برنده شوند و اين به ان معني است که به هيچ گونه معامله ای که به وضعيت فعلی کمک کند و عمر رژيم مذهبی را افزايش دهد دست نزنيم

لوپز: منظور از "دوام داشتن و همیشگی بودن" در عنوان کتاب چيست؟ منظور از بحران چيست؟ البته ممکن است که بخش بحرانش را هر روز در اخبار ببينيم و بخوانيم اما دوام و پایداری که در عنوان کتاب امده به چه معناست؟
م.ر: {متأسفانه} آنقدر چيز های زيادی هست که بر تاريخ ايران [در بحث های کلی] پيشی ميگيرد. بسياری از مردم امريکا از ايران تصويری به شکل يک کشور به شدت مذهبی و افراطی دارند. البته ايرانيان مذهبی هستند، اما مهمتر از ان فرهنگ ايشان است که به چشم ميايد. ايرانيان هنوز جشنهاي قبل از حمله اسلام را گرامی ميدارند و حماسه ملّی ايشان شاهنامه فردوسی داستان حقيقی ايران قبل از ظهور اسلام را بخوبی بازگو ميکند. جمهوری اسلامی ممکن است که ايران را اول يک کشور شيعی و سپس يک کشور ايرانی در نظر بگيرد اما عموم ايرانيان چنين نظری ندارند. غرور و حس ميهن پرستی دو عامل اصلی هستند که در فرهنگ ايرانی نيز نفوذ دارند در سده های اخير بين دولت مرکزی و حاشيه نشينان داخلی هميشه درگيری وجود داشته به همين جهت شورش های قومی اخير در ايران بسيار جالب به نظر ميرسد. هرگاه دولت مرکزی ضعف نشان داده ، گروههای منطقه ای قويتر نشان داده اند. در عين حال هميشه ترس دخالت بيگانه و يا بيگانه ستيزی نيز وجود داشته و متاسفانه بين مذهبيون نيز هميشه ديدگاه منفی نسبت به يهوديان وجود داشته است. تعداد کمی نيز اگاهند که ستاره زرد رنگ معروف که روی البسه يهوديان زمان المان نازی بوده ريشه ای تاريخی در ايران داشته است البته اين اصلاً بدين معنا نيست که همه ايرانيان تحمل مذهبی کمی داشته اند، خير، بر عکس اين قضيه صحيح است. اما چه در ايين زرتشتی يا در شيعه گري امروز ايران، تحمل مذهبی نفوذی در حلقه های مذهبی نداشته است.1

لوپز: به نظر ميرسد که رییس جمهور ایران خواهان نابودی اسرایيل است، آيا واقعاً او سعی خواهد کرد که از شر اسرایيل خلاص شود؟ آيا او اصلاً ميتواند دست به چنين کاری بزند؟
م.ر: رياست جمهوری در ايران قدرتی ندارد و به عنوان يک سايه عمل ميکند. رهبر عالی مذهبی ايران است که به حساب ميايد. با اين حال ريس جمهور فعلی ميتواند نماينگر مکنونات قلبي رهبر جمهوري اسلامی نيز باشد. اگر چه بسيار خطرناک خواهد بود که فکر کنيم که حکومت ايران به ان چه ميگويد ايمان ندارد. اين نظام بر اساس عقايد مذهبی و ایدولوژیک بنا شده است. ما نبايد معيارهای خود را برابر معيارهای يک حکومت مذهبی قرار بدهيم و سنجش کنيم. براي درک اين حکومت بايد ريشه ها و نحوه رشد اين عقاید را در نظر بگيريم و بفهميم.1
در ثانی همان افرادی که خطر حمله نظامی عراق به کويت را در سال 1991 رد ميکردند امروز نیز همان دلايل را در مورد ايران بکار ميبرند.1
خطای ما در درک اينکه "آنچه بعضی از ديکتاتور ها ميگويند به ان عمل ميکنن" گاهی ما را به سمت گزينه نظامی از نوع عمليات روباه صحرا سوق ميدهد.1

ل: آيا آنها خطری جدی هستند؟
م ر: بله. اين تصور بين سياست مداران و فعالين خبری امريکا وجود دارد که خود امريکا را مورد عتاب قرار ميدهند و ما را مسئول هرگونه اشتباهی در دنيا ميدانند.1
و معتقدند که خود ما دنبال دشمن تراشی هستيم. حالا، خود مردم ايران نيز تئوری و بدگمانی قوی نسبت به انگليس ها دارند. حالا نيز نوبت امريکاست.1
تهديد واقعی اين نيست که فکر کنيم ايران بمب اتمی را ممکن است بر سر ما در واشينگتن بياندازد، نه، بلکه با مسلح شدن به سلاح اتمی دولت ايران آنقدر احساس امنيت خواهد کرد که به شدت از ترّوريزم متعارف استفاده خواهد کرد بدونه آنکه نگران پيامدهای ان باشد.1

ل: شما ايران را خوب ميشناسيد. هر گاه من چيزی در مورد حمايت مردم ايران [ از دخالت نظامی امريکا] بگويم، همه من را دست مياندازند و ميگويند که شوخيم گرفته که فکر ميکنم اگر ما به مردم ايران کمک کنيم آنها نيز از ما استقبال خواهند کرد. اين وسط چه کسی درست ميگويد؟ آيا مردم ايران به راستی به کمک ما نيازمندند؟ و اگر ما به آنها کمک کنيم، آيا آنها به متحدين ایرانی جديد ما تبديل ميشوند؟ چه کنيم اگر اوضاع بدتر از اين شد؟
م.ر: ايرانی ها بسيار وطن پرستند. آنها نميخواهند که ما به ايشان بگوييم چه کنند.1
اما خوب ما هم نبايد خيلی نرمش به خرج بدهيم. خود مردم ايران زنان و مردان بالغ و عاقلی هستند و ميتوانند تصميم بگيرند. که چه چيزی بهترين است.1
ما بايد کمک خود را در اختيارشان بگذاريم و آنها هستند که تصميم ميگيرند آيا به اين کمک نياز دارند يا ندارند و سپس در مورد تأثير گذاريشان قضاوت کنيم ما بايد در کنار ناراضيان ايرانی بمانيم و از آنها حمايت کنيم.1
اين افراد "ناراضی از وضع موجود" خود را در معرض خطر قرار داده اند. [.....] اما اشتباهی که بعضی در اينجا ميکنند اينست که فکر ميکنند درگيری در ايران بين اصلاح طلب ها و تندرو ها ميباشد. آنها ميانه رو يا اصلاح طلب نيستند. اصلاح طلب ها گوشه اي از خود حکومت اسلامی هستند که سخنگوی ان عده دمکراسی خواه واقعی نیز نيستند.1
به عبارت بهتر، آزادی يک نيروی بسيار قدرتمنديست. تنها بد از سقوط ديوار برلين بود که ما درک کرديم چقدر در شناخت ناراضيان شوروی سابق کوتاهی کرده بوديم.1
در مورده جواب سؤالتان که پرسيده بودید آيا آنها متحد ما خواهند بود يا نه، بايد بگويم که ايرانی ها راه خود را خواهند رفت و بايد هم اينطور باشد. همانطوری که فرانسه نيز هست. فرانسه نيز خاری در پهلوی ما است اما چه بهتر که اين خار، خاری ديپلماتيک باشد تا خاری مذهبی مسلح به بمب اتمی.1
من بعيد ميدانم که وضع از اين بدتر شود. مردم ايران بسيار جهانی شده و آشنا به سازو کارهای دنيا هستند و سابقه حکومت بر اساس قنون اساسی امروزی را دارا هستند. هم اکنون صد سال از انقلاب مشروطيت ايران نيز ميگذرد.1

ل: چرا بازی از افراد مثل مايکل لدين و شما چيز هایي را مرتب گزارش ميکنند که اساسآ کس ديگری آنها را نميبيند؟ آيا شما اين داستان ها را سرهم ميکنيد يا اينکه شما هم مثل ایسوون جردن در شبکه سی ان ان عمل ميکنيد؟ يعنی اينکه رسانه های بزرگ حقيقت را نميگويند چون از فاش شدن حقيقت واهمه دارند.1
م.ر: هيچ ضرری ندارد اگر روزنامه های ايرانی را بخوانيد يا فارسی حرف بزنيد من هميشه وقت زيادی را صرف مطالعه نواحی استانی ايران ميکنم. نه فقط تهران.1
من مدت طولانی را در جمهوری اسلامی سپری کرده ام. سال 1378 در جريان کوی دانشگاه تهران آنجا بودم و با بسياری از افراد ديدار داشته ام.1
غير ممکن است که شما بدون حضور در مکان بتوانيد ان را درک کنيد. و در مکان بودن در تحليل وقایع بسيار کمک ميکند.1
يک چيز را بايد اينجا روشن کنم، در امريکن انترپرايز، ما همگی به صورت مستقل کار انجام ميدهيم. من نميدانم مايکل لدين يا راعول گرشت يا هر کس ديگری چه ميکند، ان ها نيز نميدانند من چه ميکنم.1
ما تقريباً مثل يک محيط دانشگاهی عمل ميکنيم. ما بعضی مواقع با هم اتفاق نظر داريم و گاهی اختلاف نظر. اين هم بعضی اوقات به بحث های جالبی ختم ميشود. اما تحليل سياسی تماما در باره تبادل نظر است.1
اما خب انگشتت را روی نکته خوبی گذاشتی. خود سانسوری. اين مشکل مختص به روزنامه نگاران نيست و بعضاً گريبان محيط های اکادميک را نيز ميگيرد.1
بعد از اينکه توماس فريدمن در نقد اوضاع جاری ايران مطالبی در نيو يورک تايمز نوشت، دولت ايران نيز صدور تمامی رواديد ها را برای ان جريده برای 10 ماه لقو کرد.1
حالا نيويورک تایمز نيز حاضر است بر سر اين قضايا کوتاه بيايد که نبايد علل قايده اينطور باشد و انها حتی حاضرند هر آنچه که دولت ايران به عنوان آمار و ارقام در اختيارشان ميگذارد به عنوان اطلاعات صحيح قبول کنند.1
اساتید بخشهای مطالعاتی ايران نيز مجبورند همين آمار و ارقم را بپذيرند و اين به مطالعاتشان صدمه ميزند.1
دولت ايران در رد درخواست ويزا بر اساس ملاحظات سياسی زبانزد خاص و عام است.1
اين سياست آنها من را به ياد بخشهايی از کمدی جری ساينفلد مييندازد که اگر تهران از شما خوشش نيايد، ويزايی هم به شما تعلق نميگيرد.1
اين عامل به همين دليل سبب شده که استادان مطالعات خاور ميانه فکر کنند که
حالا باید براي کشور های مورد بحث خود در اينجا تبليغ کنند تا بتوانند ويزا
بگيرند... در حالی که اينها بايد مطلقاً بی طرف باشند. اين کار بسيار ناپسند و خارج از شوءون اکادميک ميباشد.1
به همين جهت هم هست که بحث علمی مربوط به خاور ميانه اکنون به حوزه های فکری مثل امريکن انترپرايز منتقل شده؛ چرا که ما بر آنيم به آنچه ديگران از ان منع شده اند بپردازيم. ل: آيا قبل از انتخابات نوامبر امسال ما ايران را بمباران خواهيم کرد؟ م.ر: اين چيزی هست که ريس جمهور بوش ميداند. اوست که کاری را انجام ميدهد که ميداند تنها راه ممکنه جهت جلوگيری از دستيابی ايران به سلاح اتمی باشد. بخش ديگر مشکل اينست که ايرانیها اعتماد به نفس بيش از حد پيدا کرده و فکر ميکنند که ما نميتوانيم اقدامی انجام دهيم. بيل کلينتون نيز همين مشکل را در سال 1998 موقع حمله موشکی به عراق داشت. روسای جمهور امريکا در دور دوم حضورشان در کاخ سفيد بر اساس منافع ملی تصميم ميگيرند نه بر اساس محاسبات سياسی.1

ل: اگر ما در ايران درگير شويم، اين به کجا ختم خواهد شد؟ آيا سوريه هدف بعدی ماست؟
شما در امريکن انترپرايز مرکز توطئه صهيونيستی جهان هستيد. خوب شما الان
بايد يک نقشه جنگی ضد ايران داشته باشيد، درسته؟

م.ر: من هيچ نقشه جنگی ندارم. انقدر اين روز ها درگير حاشيه بوده ام که وقت نداشتم.1
ماه گذشته که در ايسلند بودم عده ای ضد جنگ ميخواستند من را به دليل جنايت جنگی بازداشت و متهم کنند. شايد آنها واقعاً فکر کردند من نقشه جنگ دارم. اما من فکر ميکنم عده ای صرفاً ميخواهند بحث و جدل حتی در مورد جنگ را جرمی بزرگ جلوه دهند.1
و فی الواقع من صرفاً در امريکن انترپرايزه نيو کان صهيونيستی و توطئه گر نيستم.1
من 14 سال تمام برای دمکراتها در کنگره امريکا فعاليت کرده ام.1
اما گذشته از شوخی شهر واشنگتون واقعاً جاايست که صرفاً درون نگر است و
اين مايه تأسف است.1
اصلاً چيزی به عنوان طرح يا دسيسه نداريم. ما [در امریکا] به بحرانها در لحظه جواب ميدهيم.1
فی الواقع نقد من بر دولت پرزيدنت بوش نيز همين است که آنها صرفاً جواب گوی بحران ها در لحظه وقوع هستند و برای انها از پيش نقشه ای ندارند.1

ل: شما چه واقع تاريخی ايران را مايل هستيد که همگی در شرايط امروزی در نظر بگيرند؟
م.ر: مردم غالبآ کودتای سال 32 ضد دولت دکتر مصدق را به عنوان لحظه جدايی و دشمنی تلقی ميکنند. در حقيقت درست هم هست، متاسفانه کودتای 32 لحظه پيروزی واقع گرایی محض بود. در حاليکه خود مصدق هم قديس نبود.1
عوام گری خودش و آمادگيش جهت استفاده از خشونت توده وار نيز او را شبيه
ژان برتران اريستييد هاييتی ميکند. ما نيز تقاص شنا کردن در جهت عکس خواسته های جامعه ايران را ميپردازيم. الان هم اشتباه بزرگی خواهد بود اگر از در صلح با رژيم کنونی ايران در بياييم که همانند دولت شاه فقيد ايران در ساله 32 و 57 به شدّت محبوبيت خود را از دست داده است.1

ل: چه چيز خاصی هست که همگی ما بايد راجع به مردم ايران بدانيم؟
م.ر: چيز های ابتدايی مثل اينکه مردم ايران عرب نيستند. زبان عربی زبانی سامی مثل عبری است، فارسی زبانی از گونه هندی-اروپايی ميباشد.1
فارسی و انگليسی لغات مشترک زيادی دارند مثل جنگل، برادر، خواهر، مادر، پدر، شکر، قند، و الخ... و بسيار مهم است که فرهنگ ايران را بشناسيم و درک کنيم.1
شعر ايران بسيار غنی است. و غذای ايرانی بهترين غذای دنياست. اگر چه بايد فرهنگ ايرانی را درک کرد و پاس داشت اما اين دليل بر اين نيست که زاويه ديد به دور دست را هم ناديده بگيريم.1
درست است که بيش از 80 درصد مردم ايران از دولت خود ناراضی هستند و همگی غرب دوست هستند، اما اين هم به همان مقدار مهم است که بدانيم هر چقدر مردم ايران آزاد انديش و دوستانه هستند، ان کسی که دستش بر روی ماشه قرار دارد تصميم گيرنده است و هم اوست که نزديک به ربع قرن ايران را در جامعه جهانی منزوی ساخته است. ل: آيا چيزی هست که آقای احمد ی نژاد بگويد که شما رو شوکه کند؟ م.ر: البته. اينکه او بگويد: ما به خواسته های مردم خود گوش ميدهيم، ما برای کار های خود مسئوليت ميپذيريم و اينکه ما ميخواهيم در محدوده مرز های خود در صلح و صفا بسر ببريم و ما از تروريزم حمايت نخواهيم کرد، چيز هايی شبيه به اين.1
اما متأسفانه در اين مورد من دنبال سورپريز نيستم.1

لينک به اصل مطلب:1
http://www.nationalreview.com/interrogatory/rubin200604250606.asp


منبع خبر : خبرنامه گويا

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker