آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, February 27, 2006

 

اميد ما برای ماندگاری استقلال ايران فقط به هشياری ناهشياران است !؟

حزب ميهن
امير سپهر

اميد ما برای ماندگاری استقلال ايران فقط به هشياری ناهشياران است !؟

کثرت رخداد ها در ارتباط با ميهن ما اينروز به اندازه ای است که حتی نگارش چند جمله ای راجع به تک تک آنها نيز بيرون از حوصله يک مقاله و تحليل است. البته نيازی هم بدين کار نيست، زيرا علی رغم تعدد اين اتفاقات، بررسی همگی آنها ما را به يک تحليل نهايی می رساند. اين که ميهن ما در ماههای آينده آبستن حوادث بزرگی است. تحليل سير حوادث جهانی بما می گويد که اگر در ماههای آتی تغييری بوجود نيايد جای شگفتی و علت يابی خواهد داشت، با اينهمه باز نمی شود چيزی را از هم اکنون پيش بينی کرد. زيرا که ايران کشور نرم شکنی ها و خلق شگفتی ها است، سرزمينی عجيب و غريب که گمانه زنی در مورد آن با توجه به پرونده تاريخی آن کاری دور از تعقل است.1

پيشينه ايران نشان می دهد که اين کشور گاهی بطور ناگهانی و در مدتی کوتاه آنچنان دچار آشوب و تحول گشته که هيچ تحليگر متخصص و ايرانشناسی اصلآ انتظار آنرا نداشته. گاهی هم ديده شده در حاليکه همگان تغييرات فوری را در آن اجتناب ناپذير و حتمی می دانستند، سالها و دهه ها هيچ اتفاق خاصی در آن نيافتاده است. چه کسی تصور می کرد که نظامی آنچنان قديمی و مستحکم فقط در طول چند ماه بکلی فروپاشد، و از آن شگفت انگيز تر اينکه چگونه می شد حدس زد نظامی تاريخ مصرف گذشته و گنديده چون جمهوری اسلامی که با ابتدايی ترين اصول کشور داری هم نا آشنا است بيست و هفت سال در اين کشور دوام آورد، آنهم در حاليکه در همه ی اين مدت تمامی ميثاق های جهانی را به مسخره گيرد و با همه ی جهان هم سر عناد و جنگ داشته باشد.1

شگفتی های سرزمين ما البته نه از باد و آب و خاک که از رفتار جمعی مردم آن ناشی می شود. مردم ما گاهآ در سر يک بزنگاه بطور خودجوش و بدون هيچ زمينه چينی قبلی به ناگاه دست بکاری می زنند که همه را به اعجاب وا می دارد. اگر تعارف و رودربايستی را به کناری نهيم بدين نتيجه می رسيم که پس فقط اين مردم ما هستند که شگفت انگيز بوده و رفتار جمعی آنان از هيچ نظم و انضباط منطقی پيروی نمی کند نه کوه و دره و بيابانهای آن. دليل آن نيز مشخص است، چه که ما مردمی شعر زده و کاملآ تابع احساس هستيم نه يک ملت با ذهنيتی رياضی و حسابگر. انسان رياضی اگر دايمآ در حال اندازه گيری و حسابگری است و موضعگيری هايش هم منطبق با شدنی ها و ديدنی ها است، ويژگی طبيعی مردمی غرق در ادبيات هم سير در عالم رويا ها و معجزات است. محصول چنين ذهنی هم چيزی نيست جز ساختن آن ايده آل هايی در عالم خيال که در دنيای حقيقی احتمال خلق آنها وجود ندارد.1

درعالم رياضی انتخاب هر وسيله ای از روی حسابگری است. يعنی ناشی از آزمايش آن وسيله و مشاهده کارآمد بودن آن در عالم حقيقی. در دنيای شعری و عارفانه اما همه چيز در ضمير خيال شدنی است، بی اينکه نيازمند فراهم آوردن اسباب آن باشيم. همين روحيه انتزاع گرا هم هست که از ما مردمانی مطلقگرا ساخته. ما همه چيز را مهيا می خواهيم، بدون عيب، خيلی سريع و بی هيچ کوششی. هم انقلاب ايران بربادده پنجاه و هفت محصول عناد و احساسات بود و هم اين بيست و هفت ساله عمر رژيم. ما خود بوديم که کار را بدينجا رسانديم. بجايی که کشور ما بی هيچ ترديدی در آينده ای نه چندان دور هدف حمله نظامی خواهد بود. اگر حتی اتفاق خارق العاده ای هم در ماههای آتی بيافتد فقط زمان حمله را دير و زود خواهد کرد نه اينکه سايه شوم اين خطر را از سر مردم ما دور سازد. درست است که ابعاد و پيامد های احتمالی اين حمله را از هم اکنون نمی توان پيش بينی کرد. آنچه اما با قاطعيّت می توان نوشت اين است که اين يورش جدای از ريختن خون بسياری از هم ميهنان ما خطر حتمی تجزيه ايران را نيز بدنبال خواهد داشت.1

زيرا زمينه های اين پيامد شوم را سردمداران جمهوری اسلامی از سر نابخردی و بی مسئوليتی از هر حيث کاملآ مهيّا ساخته اند. از آنجا که سياسيون ما هم دستکمی از حاکمان فعلی تهران ندارند، و بجای احساس مسئوليت و رويکرد به واقعييات فقط در ايده آل های خود زندانی هستند، کشور ما اين بار هم هيچ شانس ديگری برای حفظ يک پارچگی خود ندارد جز اينکه مردم ما باز هم يک معجزه غير قابل پيش بينی بيافرينند. بايد اميدوار بود که مردم کوچه و بازار باز هم از اين خيل به اصطلاح روشنفکر عافل تر عمل کنند، همان مردمی که مسخ شدگان و هپروت زدگان آنها را نا آگاه می دانند. چرا که کشور و استقلال آن در حال از دست رفتن است و اين عده که خود را سياسی و نخبگان اين مردم می دانند در جنگ جمهوری خواهی و مشروطه طلبی. وقتی در حال حاظر ظرفی وجود ندارد، و شايد حتی در آينده هم اصلآ ظرفی بجای نماند، معلوم نيست اين نبرد سفيهانه بر سر مظروف ديگر يعنی چه !؟

www.hezbemihan.org

|

Thursday, February 23, 2006

 

انتلکتوليسم يا منگليسم

حزب ميهن
امير سپهر

انتلکتوليسم يا منگليسم

هادی غفاری"ملای باج خور و چاقوکش" در نوفل لوشاتو ( فرانسه) اعضای آگاه و شاه ستيز! کنفدراسيون دانشجويان را بسان گوسفندان با عربده کشی و توهين به صف ميکند که به دستبوسی امام مفتخر شوند

جمهوری اسلامی و ولايت مطلقه فقيه، درخشان ترين دستاورد جنبش روشنفکری ايران

بعضي ها را تصور اين است كه جمهوری اسلامي بطور اتفاقي در ايران بر سر كار آمد. عده ای ديگر ميگويند كه دولتهاي بزرگ باعث بروي كار آمدن ملايان شدند و گروه ديگري هم هستند كه اين نظام را فرزند خلف نظام سابق ميدانند. معدودی هم که خود سابقآ از معرکه گردانهای پنجاه و هفت بودند، صحبت از انحراف انقلاب بميان آورده، کاسه کوزه را بر سر مردم خرد کرده ، دليل اينهمه خانه خرابی را نا آگاهی عوام ذکر ميکنند. اما به تحقيق ميتوان گفت که هيچيک از اين استدلالها درست نيست. بلوای روح الله خمينی و روضه خوانها را نميتوان يک رويداد تصادفي بحساب آورد، زيرا در يک رخداد تاريخی (آنهم بصورت يک انقلاب) روند اوضاع سياسی ميبايستی در مدتی طولانی مجموعه ای از عوامل را در يکزمان در کنار يکديگر قرار دهد تا اسباب چنين تغييرات بزرگی را فراهم آورد

دولتهای بزرگ هم نميتوانند در کشوری انقلاب راه بيندازند، مگر آنکه آن جامعه از قبل مستعد انقلاب باشد. زيرا که پديده های اجتماعی قبل از هجوم عامل بيرونی خود در درون خود به زنگ زدگی و موريانه خوردگی دچار ميشوند و آنگاه است که عامل بيرونی برای رخنه به وسوسه افتاده و با يک تلنگر از خارج آنرا درهم ميشکند. بنابراين گناه انقلاب سياه بهمن را نميتوان بگردن بيگانگان هم انداخت. مردم عوام را نيز نميتوان محکوم کرد، زيرا درست است که پيروزی انقلابها در گرو مشارکت وسيع مردم است، ليکن مردمان عادی رأسآ به شورش و بلوا اقدام نميکنند مگر آنکه عده ای احساسات آنان را تحريک و کاناليزه کرده باشند. هيچ تحولی فاقد تئوريسين و يا پيش آهنگان فکری نيست. هر دگرگونی عميق فکری سياسی که تا کنون در جهان به وجود آمده رهبران فکری عقيدتی خاص خود را داشته. همين پيشقراولان هستند که با رخنه در اميال و افکار مردم کوچه وبازار آنها را بميدان ميکشند و در بيشتر موارد هم از آنها استفاده ابزاری ميکنند

بلواي پنجاه وهفت هم نميتوانست از اين قانونمندی طبيعی مستثنی باشد، زمينه آن فتنه و بلا را هم مانند تمامي شورشها مردم عوام نبودند كه بوجود آوردند، آن خانه خرابي و خودکشی ملی هم ايدئولوگ هاي خاص خود را داشت. متفكريني سخيف و گنجشك مغز كه خود را مثلا روشنفكر ميدانستند. کساني كه ناخودآگاه پنجاه سال تمام در مكتب استالينست ها درس ويرانگري آموخته بودند و ملت ما را بخاك سياه نشاندند. طايفه اي نابخرد كه انقلاب را با چنانكه افتد و داني اشتباه گرفتند، كشور را حداقل دويست سال به عقب بردند و کار ملت ايران را هم به بی آبرويی و دريوزگی کشاندند. مردم روشنفکر زده و از شعر مسموم ما از سر سادگی بی تقصير بزرگترين قرباني ندانم كاري افرادی شدند كه تصور ميكردند كه چيزي بيش از خود آنان درچنته دارند، و دردا كه اصلآ اينچنين نبود. تاريخ به نيکی نشانداد كه مردم عوام كشورما با تكيه بر تجربيات ساده گذشته خيلي بيشتر از كتابخوانهاي اتوپيست درايت و شعور و معال انديشي دارند. بنابراين اگر نادانی را علت اصلی اين فاجعه بدانيم، اين جهالت از جانب باصطلاح روشنفکران مسخ شده و غرق در هپروت بود نه از جانب مردم

آيا شرم آور نيست كه ميگويند اين نظام ادامه همان نظام قبلي است و هيچ تفاوتي در وضع مردم بوجود نيامده ؟ آخر وقاحت هم حدي دارد ! آنچه مسلم است نظام پيشين ايران معايبی داشت که نيازمند يك رفرم سياسي بود. بزرگترين خطاي نظام قبلي اين بود كه توسعه سياسي را تصدق و بلاگردان توسعه اقتصادي نموده بود. مشكل عمده، دخالت حکومت در اصل مشاركت مردم در انتخابات و تعيين سرنوشت سياسي كشور بود كه فضای بسته سياسي طبيعي ترين ميوه آن بشمار ميرفت. ليكن مقايسه اين نظام با رژيم شاهنشاهي پيشين اگر جهل مطلق نباشد، بی تعارف يک بی شرمی صرف است

مردم ايران اگر چه به رستگاري كامل نرسيده و در رفاه مطلق بسر نمي بردند ليكن كجا اينچنين بد نام و بی چيز و درمانده بودند. دختر نوجوان اين مردم از فرط استيصال دست به تن فروشي نميزد. پسر جوان اين مردم مسكين مجبور نبود پس از اتمام تحصيلات در ژاپن و مالزي و اندونزي به عملگي بپردازد و يا براي فرار از آن جهنم، آواره كوه و بيابان شود و برای اخذ پناهندگی لبهای خود را بدوزد و دست به خود سوزی بزند و يا براي گرفتن جيره نان جوين و كنسرو لوبيا در كمپ هاي پناهندگي سر در مقابل كساني خم كند كه سابقاً در كشور ايران نوكري و كلفتي ودرباني و شوفري ميكردند. اين مردم امنيت داشتند ، آزادي كامل فردي داشتند. ارتشي قدرتمند داشتند كه حافظ مرزهايشان بود و شب ها با آسودگي سر بر بالين مينهادند

اينها چه ميدانستند پاسدار يعني چه ، كميته به چه معناست ، برادر بسيجي كيلويي چند است و انصار حزب الله کجا ميچرند و نهی از منکر چه صيغه ای است. مردم ما آژير حمله هوايی و موشكباران را اصلاً نميدانستند که چيست. كسي از آنها براي اثبات زن وشوهريشان سند وشناسنامه طلب نميكرد. حتا نامي از كوپن و بسيج و مهر مسجد به گوش اين مردم بينوا نخورده بود. زنهاي خانه دار در قوطيهاي روغن نباتي و پودرلباسشويي بدنبال قوي هژده عيار، سنجاق سينه و سكه طلا ميگشتند. كسي را با آستين كوتاه وكفش ولباس رنگين و پودر و ريمل و رژلب كسي كاري نبود. اتوبوس زنانه مردانه اصلا بفكر كسي نميرسيد. از هيچ كس به صرف نوشيدن يك قوطي آبجو قلابی هتك حرمت و حيثيت نميشد و قيمت يك شيشه ودكاي دست ساز آدم كوركن قاچاق با قيمت يك گاو هفت من شيرده برابري نميكرد

مردم از هر قشر و طبقه ای که بودند زندگی پرنشاط و امکانات خاص اجتماعی خود را داشتند. هزاران بيمارستان و درمانگاه و کلينيک و شيرخوارگاه و مدرسه و آموزشگاه و پارک و کتابخانه مجانی در اختيارشان بود. آنها چهارشنبه ها قرعه کشی پول پارو کردن و هفت سين طلا و خانه يک ميليون تومانی داشتند. فردين داشتند، ناصر ملک مطيعی داشتند، بهروز وثوقی داشتند، زن عاشق قرمزپوش داشتند. آغاسی و مراد برقی و بالاتر از خطر داشتند. فيلم سلطان قلبها و صمد و سنگام و بروس لی داشتند. اين مردم ارحام صدر و وحدت و چيچو فرانکو و اميل ساين خود را داشتند. تآتر مولير و شکسپير و اوژن يونسکو و سينمای وودی آلن و اينگمار برگمن و آکينو کوروساوا داشتند. تالار رودکی و ارکستر فيلارمونيک و سنتی و کر و باله درياچه قو و فيدليو داشتند. خوانندگان مشهور به هزينه دولت هر هفته به مناطق دور افتاده سفر کرده و تحت نام هنر برای مردم در روستا ها و شهرهای کوچک کنسرت مجانی برای مردم دور از مرکز اجرا ميکردند. مردم همه وقت امکان تماشای سيرک مسکو و رفتن به گاردن پارتی و هزاران تفريح گوناگون رايگان و يا ارزان قيمت ديگر در اختيارشان بود.هر شب جمعه در ميادين بزرگ شهر مراسم شاد آتش بازی اجرا ميگرديد

برای اين مردم اسفبارترين خبرسال آنهم فقط در تابستانها و از طريق راديو دريا، خبرغرق شدن چند نفر در دريای مازندران بود که با اتومبيل پيکان يا آريا شاهين و يا شورولت و کاديلاک و ژيان و جيپ آهوی بيابان مونتاژ ايران و قسطی خود برای تفريح و خوشگذرانی به کنار دريا رفته بودند. اين مردم آبجو شمس شانزده ريالی و بطری يازده تومان عرق کشمش مخصوص ميکده و بهمان قيمت يازده تومان بليط تی . بی . تی برای زيارت مشهد را در دسترس داشتند. در ايران اسلامي ، هيچ زن اسلامي ، با بيكني اسلامي يعني با ( چادر و چاقچور و پيچه و روبنده و مقنعه اسلامي ) در درياي اسلامي ، مازندران اسلامي ، شناي اسلامي نميكرد. شيخ و ملا بجاي شلاق زدن ملت در كوي و برزن و تحقير و توهين به شخصيت آنها ، براي دريوزگي خمس و ذكات به در خانه هايشان ميامدند. كسي در و همسايه خود را لو نميداد. هيچكس فرزند خود را به جوخه اعدام نمي سپرد. سينه كارگر نانوايي و قصابي اين مردم به سيگار چهارخط وينستون خو گرفته بود و ديگر ماركها آنرا به سرفه ميانداخت. كسي براي شنيدن موسيقي دلخواه خود سروكارش با دايره مبارزه با منكرات و كميته و بسيج و شيخ و ملای بد ترکيب نمي افتاد و شلاق نميخورد

روزنامه فکاهی توفيق پيكان سواران را به سخره ميگرفت. هويداي نخست وزير مرتبا باپيكان جوانان خود برصفحه تلويزيون ظاهرميگرديد كه اين مردم را به خريد پيكان قسطي تشويق نمايد. خيليها كه اتومبيل ژيان داشتند آنرا از خجالت همسايگان كمي دورتر از درب خانه خود پارك ميكردند. كارگر اين مردم هرساله در شب عيد معادل سه ماه حقوق خود عيدي وپاداش را وجهي ناقابل بحساب مياورد. عمله و بنا براي كار در سايه وآفتاب دو نرخ طلب ميكردند. ماهي جنوب را سگ ماهي لقب داده بودند و گوشت يخي را معده آزارو اسهال آور ميدانستند. هيچ بيمار مسكيني در پشت درب بيمارستانهاي دولتي از بي پولي جان نميداد

دارو خانه ها پر از انواع داروهاي ساخت داخل و خارج بود. كودكان دبستاني موز و شير پاكتي تغذيه رايگان خود را پس از تعطيل مدارس به شوخي بر سر و روي هم ميكوفتند و يا به زير اتومبيلهاي در حال گذر پرتاب ميكردند تا مايه تفريحشان شود. يك ريال كه به نرخ بليط اتوبوس هاي شركت واحد افزوده شد موجب آنچنان آشوب و تظاهرات و اتوبوس سوزاني شد كه رئيس دولت رسما از اين مردم عذر خواهي كرد و بليط بنرخ همان دو قران سابق بازگشت. ملت ما اينهمه مزايا و خوشبختي اسلامي را مرهون روشنفكران مترقي خود هستند. افسوس كه حس قدر داني در اين ملت نيست

اين بلوا نه خواستگاه ملي داشت و نه به قول چپها يك انقلاب طبقاتي بود. انقلاب اسلامي چه در تفكر وچه در ميدان عمل جداي از مردم و در جهت عكس منافع مردم صورت پذيرفت. آن انقلاب را بيشتر قشر باسواد اما منگل با همکاری پسمانده ترين حاجی نزولخور های مرفه بازار و روضه خوانها بوجود آوردند نه مردم فقير وعادي ايران . حتا شاگردان علي شريعتي هم كه نقش بزرگي در آن انقلاب داشتند بيشتر از بچه مومن هاي ثروتمند بازاري بودند تا فرزند نانوا و قصاب وكارگر فلان كوره پزخانه

عوام بهيچ وجه نقش بزرگي درتكوين آن انقلاب ضد ملي نداشتند ، به همين علت هم هست كه مردم عادي براحتي اشتباه بودن آنرا مي پذيرند واز نقش كوچكي كه دراين خانه خرابي داشتند اظهارندامت ميكنند. آنها بخوبي دريافته اند كه با روياي واهي رسيدن به بهشت موعود اين خيل بي هويت منگل چه چيزهايي را از دست داده اند و چه برسرشان آمده. به همين علت هم هست كه امروز تشكل گريزي اختياركرده و حاظرنيستند هيچ هزينه اي بپردازند. آنها نميخواهند بار ديگر با طناب پوسيده ي به اصطلاح اين روشنفكران به چاه بروند. حساب آنها با اين انقلاب كاملا پاك است. آنها مدتهاست كه راه خطا پيمودن خود را پذيرفته اند و ابايي هم ندارند كه بگويند اشتباه كرديم. شايد لقب خدا بيامرز به شاه فقيد دادن بهترين گواه اين ادعا باشد. اين بدبختي و تيره روزي محصول كار جمعيت پريشانحالي است كه بخيال خود يكشبه ره صد ساله پيمودند و با خواندن چند جلد كتاب کيلويی بيكباره از زنجير زني و چاقو کشی خود را به رتبه روشنفكري ارتقاء دادند

انقلاب ايران برباد ده پنجاه وهفت درواقع با كمك شكم سيرهای نادان به پيروزي رسيد نه با شورش زحمتكشان و پابرهنگان. جرقه هاي آن بلوا در شاليزار هاي شمال و مزارع گندم خراسان و حتا در كارخانه هاي ايران ناسيونال و كفش ملي و ذوب آهن اصفهان زده نشد. سواي مشتي دانشجوي احساساتي كه ناخودآگاه تحت تاثير القائات بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی و اتحاد شوروي و کارگزاران وطن فروش داخلي آنان قرار داشتند و عده ای منگل که دشمنی باشاه را تنها شرط روشنفکری ميدانستند و نقش نوکر و جاده صاف کن را برای خلخالی ها بعهده گرفتند ، پيش آهنگان وكمك كنندگان به ملايان حاج مانيان ها ، رفيقدوستها ، لاجوردی ها ، حاج مهدي عراقي ها، پسته چي ها و بادامچي های تجار بازار در داخل ، و بني صدرها ويزدي ها و قطب زاده ها و حبيبی ها و هزاران بچه پولداردرس خوانده عضوكنفدراسيون درخارج بودند ، نه آن بابا شملي كه آرامش و آسايش نسبی خود را داشت. آخربيچاره بقال وچقال شيرازی و مشهدی، كشاورز اردبيلي وابرقويي ، و چوبدار نورآباد ممسني و ساوجبلاغي كه اصلا دل خوشي از ملايان نداشتند
هرزماني كه باسالمندان صحبت ميكرديم با احترام از رضاشاه ياد كرده و به جوانان توصيه ميكردند كه ارزش آن امنيت موجود در كشور را بدانند كه رضا شاه بوجود آورد ودچارافزون طلبي واوهام نگردند. آنها محمد رضا شاه را هم دوست داشتند. كشاورزان ما هنوز ظلم و بيداد خوانين در قبل از رفرم چهل ودو را ازياد نبرده بودند كه چگونه جان ومال و حتا دختر و همسرشان از دست خانها درامان نبود وتمام دسترنج آنها بهنگام درو بوسيله مالكين غارت ميشد وخودنيز بدون جيره ومواجب به بيگاري ميرفتند

در تمام طول آن بلوا هرگز خبركشته شدن هيچ كشاورزي بهنگام تظاهرات و بانك سوزان از يك منطقه كشاورزي ويا شهرك كوچك گزارش نگرديد. هيچ كارگر آجرپزخانه اي بدست سربازان حكومت نظامي زخمي ويا كشته نشد وخون از بيني هيچ كارگر ساختماني جاري نگرديد. مشروب فروشيهاي شهربدست كارگران وزحمتكشاني به آتش كشيده نشد كه خود از مشتريان اصلي آن بودند. غير از مشتي كارگرعادي و كارمند و معلم و كاسب و صنعتگر و دانشجوكه بهنگام غروب بعد از اتمام كار روزانه به اين كافه ها و پياله فروشيها هجوم ميبردند هيچ وزير و وكيلي به اين اماكن رفت و آمد نداشت

من كه خود گهگاهی به پياله فروشيهای تهران سری ميزدم ، شخصا شاهد بودم كه بسياري از اين مكانها بدست جوجه كمونيستها به آتش كشيده شدند. که من در يكي از اين تهاجمات از ناحيه مچ دست در اثر اصابت به شيشه خرد شده زخمي گرديدم كه هنوز هم اثر كوچكي از آنرا با خود دارم. چون اعتقاد چپها اين بود كه آن اماکن از مظاهر سرمايه داري است و امپرياليسم براي سرگرم كردن پرولتاريا اين امكانات را بطور ارزان در اختيارشان ميگذارد تا آنها متوجه استثمار خود نگرديده و انقلاب نكنند ! د

آخر كارگر زحمتكش چرا ميبايد بانك صادراتي را به آتش ميكشيد كه خود، همسر وفرزندانش درآنجا حساب پس انداز داشتند ؟ آيا اين چيزي جز القائات بچه چپهايي بود كه با خواندن چند كتاب پلي كپي بخيا ل خود قصد براه انداختن انقلابي نظيركوبا را در سر ميپرورا ندند ؟ آنها درجايي خوانده بودند كه چگوارا در دهه پنجاه به بانكهاي سوئيسي اشاره كرده وگفته بود كه سراژدها دراينجاست وقلب سرمايه داري دراينجا ميطپد ! مگر ايران شباهتي به سوئيس داشت ؟ و اگر داشت چگونه ميتوانست همزمان شبيه كوبا نيز باشد ؟ گذ شته از اينها، مگر انقلاب ارنستو چگوارا و فيدل كاسترو ارمغاني جزفقرو فحشا وبد بختي براي ملت مسكين كوبا بهمراه داشت كه مانيز بايد راه آنها را دنبا ل ميكرديم ؟

جالبست اشاره شود كه در دوران نوجواني ما، كمونيستهاي وطني ، انور خوجه ديكتاتور كمونيست و ماليخوليايي آلباني را از جان و دل ميپرستيدند و او را بزرگترين رهبر كمونيست جهان ميدانستند. انور خوجه كه سه دهه رهبري آلباني كمونيستي را بدست داشت در اين مدت آلباني را به عقب مانده ترين كشور جهان بدل كرد. او پس از بدست گيري قدرت دستور داد كه تمامي مساجد آلباني در شهر ها به توالت عمومي و در روستا ها به طويله مبدل شوند. اما پس از فرو پاشي كمونيسم مشخص شد كه اين سياست وی اثری يكصد و هشتاد درجه معکوس داشته است. زيرا امروز متعصب ترين مذهبيون اروپا در آنكشور زندگي ميكنند. بويژه اقليت مسلمان انكشور كه حدود سي در صد جمعيت آنکشور را تشكيل ميدهند ، از عقب مانده ترين مسلمانان جهان هستند. هنوز هم در آن كشور نظام عشيره ای و مقررات خريد و فروش همسر (زن) و اتقام كشي قبيله ای رايج است و بلحاظ فرهنگي و اقتصادي عقب مانده ترين كشور در كل اروپا است. در پايتخت آنكشور هنوز هم از اسب و گاری و الاغ و قاطر بجاي تاكسي استفاده ميشود

در حاليكه مردم آلباني به نان شب خود محتاج بودند و بيش از پنجاه در صد جمعيت آنكشور فاقد راديو بودند ، راديو تيرانا روزي چند ساعت برنامه بزبان فارسي بطرف ايران ميفرستاد و ضمن فحاشي به پادشاه فقيد ايران او را عامل امپرياليسم و نظام شاهنشاهي را ضد پرولتاريا ميخواند. پر واضح است كه آن گوينده شيرين سخن ( مانند خانبابا خان تهرانی که چهارسال از راديو پکن بطرف ميهنش ناسزا و لجن ميپاشيد ) يك توده ای بظاهر ايراني خيلی روشنفکر ! بود كه به اتفاق همسر نازنينش آن برنامه پر بار را تهيه و اجرا ميكرد

کارنامه مبارزات روشنفکری در ايران آنچنان درخشان است که ميتوان چند جلد کتاب قطور در ارتباط با آن نوشت. آنچه اما ميتواند فرجام اين نوشتار کوچک باشد سخن و استدلا لی ساده است از يک انسان بيسواد شاهدوست که برای به اصطلاح روشنفکران بسيار آگاه و آزاديخواه ما! تاجبخش و تبلورعينی جهالت و عقب ماندگی بشمار ميرود . اين شخص کسی نيست جز شعبان جعفری يا بقول اين روشنفکران شعبان بی مخ

وقتی از وی سئوال کردند که آيا شما جدآ مختان عيب و ايرادی دارد ؟ وی جواب داد که من مخ نداشتم و شاهنشاه آريا مهر را آوردم که سپاه دانش و بهداشت و آنهمه سر افرازی را برای ملت ايران به ارمغان آورد ، اما آنهايی که مخ داشتند شيخ و ملا را بر مردم حاکم کردند که همه ايرانی ها را يا کشتند يا دربدر کردند و يا بی عصمت و آبرو

اگر سخن اين روشنفکران را بپذيريم که شعبان جعفری انسانی فاقد شعور و يک لمپن تمام عيار است ، سپس لختی هم در گفتار اين شعبان خان بدون مخ دقيق شويم ، و آنگاه شخصيت و متانت و بويژه استدلا لها و کنش ها را با هم مقايسه کنيم ، شرم خواهيم کرد که صفت برازنده اين افراد را بر زبان خود جاری سازيم. بنابراين در بهترين و مؤدبانه ترين حالت نيز نميتوان نامی لطيف تر و انسانی تر از عمامه بخش يا منگل ( يعنی بيمار عقب مانده ذهنی ) برای کسانی پيدا کرد که شاه فقيد را از ايران رانده و سرنوشت ملت نگونبخت ايران را بدست اوباشی همانند خلخالی ها و الله کرم ها و جنتی ها و شمع فروشان کاظمين و نجف و سامره سپردند

! باز هم بگوئيم که کشور ما انباشته از متفکر و روشنفکر نيست

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, February 21, 2006

 

Oxford Research Group

حزب ميهن

Oxford Research Group
IRAN: CONSEQUENCES OF A WAR
Paul Rogers
February 2006
An air attack on Iran by Israeli or US forces would be aimed at setting back Iran’s nuclear programme by at least five years
Pdf Format

www.hezbemihan.org

|

Monday, February 20, 2006

 

سپندار مذگان يا والنتاين


حزب ميهن
امير سپهر

سـپندار مـذ گان يا والـنتاين


چون چند سالی است که ديگر والنتاين هم به يکی از جشن های ما مبدل گشته، بيجا نيست که برای آندسته از عزيزانی که از علت پيدايش و فلسفه اين روزآگاهی درستی ندارند شرح کوتاهی آورده شود. فشرده داستان پيدايش اين روز اين است که گويا والنتاين نام کشيش جوانی بوده كه در قرن سوم ميلادى در رم زندگى مي كرده.كلوديوس امپراتور رم آنزمان چونان حسن صباح و مسعود خان خودمان بر اين باور بوده كه مردان مجرد نسبت به آنانى كه دارای همسر و فرزند هستند سربازان جنگجو تر و بهترى هستند، با اين اعتقاد وی ازدواج را براى مردان مجرد و جوانى كه در ارتش خدمت مي کردند ممنوع اعلام می کند. والنتاين جوان اما اين فرمان امپراتور را نا عادلانه دانسته همچنان با برگزارى مخفيانه مراسم ازدواج به مخالفت با امپراتور كلوديوس می پردازد
تا اينکه راز وی آشکار می گردد و پس از دستگيری امپراتور امر به اعدام وی می دهد. بر اساس اين افسانه والنتاين اولين نامه عاشقانه و يا «کارت والنتاين» را زمانی برای معشوقه می فرستد که در زندان و در انتظار مرگ بوده. گفته شده که او شيفته دختر جوانی بوده که گويا آن زيبا روی فرزند زندانبان وی بوده است، اين دختر در طى دوران زندان والنتاين به ديدار او مى رفته و اين عشق سوزان محصول همان ملاقاتهای زندان است. بر اساس اين افسانه والنتاين هر نامه عاشفانه خود را به آن دختر «از طرف والنتاين تو» امضاء می کرده. جمله عاشقانه ای كه تا امروز هم در روز والنتاين مورد استفاده قرار می گيرد و بر روی بيشترين كارتهاى والنتاين چاپ شده است
چهاردهم فوريه بجز روز والنتاين اما در نزد بسياری از ملتهای اروپايی تعابير ديگری هم دارد. مثلآ اينکه بيشتر اروپائيان اين روز را روز جفت گيري پرندگان نيز مي دانند. در بعضی نقاط انگلستان، بويژه در ولز هنوز هم کودکان خانواده های کهن و سنت گرا با پوشيدن لباس بزرگ تر ها همچون عصر چهارشنبه سوری ما ايرانيان از خانه اي به خانه ای مي روند و شعري در ستايش روز اين روز مي خواندند و از صاحب خانه چيزی بعنوان عيدی می گيرند
متداول ترين هديه های روز والنتاين در اين نواحی هم قاشق هايي است با نقش قلب، و يا شکلات هايی بشکل قفل و کليد. با اين معني که کليد قلب من در دست تو است و يا اينکه قلبم را گشودی و بدان وارد شدی. در مناطق جنوبی فرانسه هم پسر های جوان نام دختر مورد علاقه خود را بر روی بازوی لباسشان می نويسند تا بدين وسيله به همگان گفته باشند که عاشق آن دختر هستند
در بعضي ديگر از کشور ها هم وقتی دختری لباس از پسری بعنوان هديه قبول می کرد بدين معنا بود که عشق او را پذيرا شده. البته باور های خرافی هم درباره اين روز وجود دارد. مثلآ اينکه اگر گنجشکی دراين روز از روی سر دختری عبور کند وی با مرد فقيری ازدواج خواهد کرد. يا اگر پرنده سينه سرخ از بالای سر دختری پرواز کند او با يک ملوان ازدواج خواهد کرد و يا مثلآ اگر آن پرنده بالای سر يک سهره طلايي باشد، آن دختر بزودی با مرد ثروتمندی ازدواج خواهد کرد

سپندار مذگان، روز عشاق در ميتـرائيسم يا آيين مهر پرستی

اگر اين آسمان عاشق نبودی نبودی سينه ی او را صفايی
اگر خورشيد هم عاشق نبودی نبودی در جمال او ضيايی
زمين و کوه اگر نه عاشقندی نرْستی از دل هر دو گيايی
اگر دريا ز عشق آگه نبودی قراری داشتی آخر بجايی

البته کسانی هم هستند که ريشه والنتاين را ايرانی می دانند. چه که در ايران قبل از حمله اعراب روزی موسوم به روز عشق وجود داشته. شايد اتفاقی نباشد كه اين روز در روزشمار نوين ايران هم با بيست و نهم بهمن ماه، يعني تنها چهار روز پس از والنتاين برابر شده است! نام اين روز هم "سپندارمذگان" يا "اسفندارمذگان" است. فلسفه بزرگداشت اين روز به عنوان "روز عشق" هم از اين ناشی ميشده كه کهن ايرانيان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز نامی ويژه داشته. که پنجم روز از ماه بهمن "سپندار مذ" ناميده می شده. واژه سپندارمذ به معنای گستراننده زمين، و هميطور فروتنی است. در آئين مهر، زمين نماد عشق است. چرا که با فروتنی چون مادری پر مهر به همه ی فرزندان خود عشق مي ورزد و بی توجه به زشتی و زيبايی و ويژگيهای فردی آنان همگی را در دامان پر مهر خود پرورش مي دهد. با همين نگرش عارفانه است که اسپندارمذگان در فرهنگ کهن ايرانزمين نماد مهر و عشق است. بهر حال هر چه هست بازگشت و يا افزوده شدن اين روز به اندک شادخواری های باقيمانده ما در اين زمستان سرد تاريخ ايران خود غنيمتی است. خجسته باشد اين شادخواری!1

www.hezbemihan.org

|

Thursday, February 16, 2006

 

! اين تيم، تيم ملی ما نيست

حزب ميهن
امير سپهر

نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست !1

هر چه به زمان برگزاری مسابقات فوتبال جام جهانی نزديکتر می شويم بحث امکان شرکت يا عدم شرکت فوتباليست های ايرانی در اين مسابقات هم داغتر می شود، چه در محافل داخلی، چه در سطح بين المللی و چه در ميان خود ما ايرانيان آواره. با تمامی اين بحث ها اما يک پرسش اساسی در اين ميان هنوز هم برای همگان بی پاسخ مانده، اين پرسش که آيا اين تيم مربوط به مردم ايران است و بايد از شرکت دادن آن جانبداری کرد، يا اينکه بدليل رفتار شرم آور و فتنه ساز رژيم حاکم بر ايران بجاست که از شرکت فوتباليست های ايرانی در اين مسابقات جلوگيری گردد؟ تا آنجا که به تصميم گيری جهانی در اين باره مربوط می شود، امری است خارج از اراده ما. من و شما چه بخواهيم و چه نخواهيم قادر نيستيم که چندان تآثيری بر تصميم مقامات بين المللی داشته باشيم، اما هر کدامی از ما بعنوان يک تن از آن هقتاد ميليون ايرانی اين حق را داريم که در اين باره به اظهار عقيده بپردازيم. نگارنده نيز کاری از دستم ساخته نيست جز اينکه از اين حق کوچک خود استفاده کرده و چند نکته ای را در اين زمينه ياد آور شوم.1

باشد که کمکی به روشن تر شدن ذهن خود و آن دسته از هم ميهنانم کرده باشم که برای شرکت تيم فوتبال منسوب به ملتمان در حد توان تلاش می کنند، تلاشی که البته صرفآ از روی احساست پاک ميهنی و شور ملی است. مراد نگارنده اما يافتن پاسخی عقلانی برای اين پرسش است. پاسخی در بيرون از قلمرو احساس. لازمه اين کار هم اين است که برای کوته زمانی هم که شده منطق و شعور را جايگزين احساس و شور ساخته و بجای قلب و احساس از مغز و خرد خود کمک گيريم. مسئله را از زوايای گوناگون بنگريم. موضوع را بشکافيم، تمامی جنبه های آنرا در نظر آورده و آنگاه به نتيجه گيری بپردازيم. ناگفته پيدا است که همه ی ما کشور خود را دوست می داريم. طبيعی است که ورزشکاران خود را هم دوست داشته خواهان پيروزی و سربلندی آنان هستيم. ولی آيا هيچ اين احتمال تلخ را هم در نظر آورده ايم که شايد اين تيم اصلآ تيم ما نباشد. نه تنها تيم ملی ما نباشد، بلکه از آن بصورت ابزاری ضد ملی هم استفاده شود. يعنی در جهتی يکصد و هشتاد درجه مخالف آنچه که ما می پنداريم و می خواهيم. مقصود اين قلم هم اگر بتوانم روشن ساختن همين ابهام است.1

باری، ما اينروز ها اين گفته را زياد می شنويم که حساب تيم ملی را بايد از حاکمان تهران جدا کرد و اين بچه ها اصلآ ارتباطی به سياست و کنش انسان ستيزانه رژيم ايران ندارند. اين سخن اما درست نيست و آنان که ورزش را بطور کلی از سياست جدا می دانند متاسفانه پاک در اشتباهند. مگر می شود رخدادی چون جام جهانی که همه ی کشور های جهان در آن شرکت می کنند، ميليار ها بيننده در سراسر جهان دارد و حتی رهبران سياسی کشور ها را هم به استاديومها می کشاند رخدادی جدای از سياست باشد. گر چه بظاهر المپيک عظيم ترين حادثه جهان در هر چهار سال بشمار می رود، اما اين جام جهانی فوتبال است که در عالم حقيقی بزرگترين رخداد جهانی است. اين ورزش به دليل جذابيت فوق العاده ای که برای همه ی سنين در تمامی کشور ها دارد، به مراتب در سراسر جهان هم پربيننده تر و مهم تر از کل بازيهای المپيک است، بسيار هم پولساز تر از آن. پس چنين رخداد بی نظيری اگر هم بخواهد نمی تواند خود را از سياست دور نگهدارد.1

هم اين که در مراسم افتتاح آن هر تيمی با پرچم و لباس و نشانهای ويژه کشور خود رژه می رود و هر مسابقه ای هم با نواختن سرود دو کشور حريف آغاز می شود خود بيانگر سياسی بودن اين رقابت ها است (ور نه برگزار کنندگان مسابقات هم مانند چپ های از مرحله پرت خودمان می گفتند هيچ کسی پرچم خود را نياورد و همه هم بجای سرود ملی خود فقط آواز نشدنی و رويايی انترناسيونال را بخوانند، چرا که پرچم و سرود ملی هر دو نشانه سرمايه داری و عقبماندگی است !). زمانی هم که مسابقات به پايان می آيد و قهرمان جهان مشخص می گردد ضمن اين که سرود آن ملت نواخته می شود پرچم کشور برنده هم همزمان برافراشته می گردد، همگان هم از جای برخاسته و احترام خود را به کشور برنده نشان می دهند. تمامی اينها اعمالی صد در صد سياسی هستند. بايد توجه داشت که امروزه هيچ پديده ای چون پيروزی در ميدان ورزش بويژه در فوتبال بر انگيزاننده غرور ملی نيست. نويسنده خود از نزديک شاهد بوده ام که هر زمانی که بين فرانسه و آلمان مسابقه ای انجام پذيرفته همگان آنرا به تاريخ جنگهای متعدد اين دو کشور پيوند زده و پيروزی چند بار فرانسه بر آلمان به ترميم غرور شکسته آنان تعبير شده است.1

اساسآ ورزش غير سياسی يک شعار توخالی و دروغ اخلاقی بيش نيست. سابقه امر نشان می دهد ورزش نه که امروز بلکه پيوسته به نوعی با سياست پيوندی نزديک داشته. اين پديده از قرن نوزدهم تا امروز هميشه وسيله به رخ کشيدن مجد و عظمت حکومت ها بوده. بويژه از پنج شش دهه پيش که ديگر ورزش بطور کامل بصورت ابزار قدرت نمايی دولت ها در آمد. تا آنجا که ورزشکاران هر کشوری امروزه جای لژيونرهای نظامی کشور خود را گرفته و با نتيجه برد و باخت خود اقتدار و يا ضعف دولت متبوع خويش را در صحنه بين المللی به تماشا می گذارند. چه آنزمان که در سال هزارو نهصد و سی و شش آلمان نازی از آن بصورت ابزاری کاملآ سياسی بهره برد، و چه پس از جنگ عالمگير دوم که بلوک شرق برای پوشاندن درماندگی خود در مقابل جهان سرمايه داری به چيز خور کردن ورزشکاران اسير و بيگناه خود دست يازيد (دوپينگ را اول بار رژيم کمونيستی آلمان شرقی بر روی ورزشکاران خود انجام داد، آنهم بدون آگاهی خود ورزشکار ها اين عمل غير انسانی بعد از آن به همه ی کشور های بلوک شرق سرايت کرد، دکتر تيمها از مقامات سياسی دستور داشتند که قبل از مسابقه مواد تحرک زا به غذای ورزشکار ها اضافه کرده و بدون اطلاع خودشان آن دارو را بدانها بخورانند)، دوپينگ خيلی بعد ها بود که به جهان آزاد هم سرايت کرد.1

ورزش در دوران جنگ سرد آنچنان سياسی شده بود که پيروزی هر يک از بلوک در ميدان رقابت ورزشی نشانه برتری سياسی اقتصادی اجتماعی آن بلوک بر ديگری محسوب می شد. کودکان مستعد از سنين بسيار کم از آغوش خانواده ها جدا گرديده و در کانونهای مخصوص تحت مراقبت های شبانه روزی قرار می گرفتند، مربيان ورزشی و دکتر های متخصص تغذيه در اين کانونها وظيفه داشتند که با کار کردن شبانه روزی بر روی اين کودکان معصوم از آنها قهرمان مدال آور ساخته و باعث سربلندی کمونيسم در جهان گردند. ناديا کومانچی رومانيايی که هم اينک در ايالات متحده زندگی می کند يکی از همين کودکان بود. او نخستين ژيمناستی بود که در ارزيابی داوران المپيک، بارها و بارها، کل ده امتياز را گرفت و آنگاه که فقط پانزده سال بيشتر نداشت پنج بار بر سکوی قهرمانی جهان در المپيک سال هفتاد وشش مونترال کانادا ايستاد. او از دوران اسارت خود در يکی از آن شبانه روزی ها خاطرات تلخی را در کتاب زندکی خود آورده که اشک بر چشم آدمی می آورد. اينکه چگونه دردوازده سالگی مورد تجاوز و سپس هم وسيله شهوترانی مربی شبانه روزيش بوده و اينکه در حسرت بودن با پدر ومادر خود می سوخته.1

در اهميت ورزش در سياست همين بس که در نظر گيريم که چين بعد از مائوتستونگ و دنيای غرب بويژه ايلات متحده آنگاه شروع به ارتباط با يکديگر کردند که پينگ پونگ بازان اين دو کشور بصورت سفرای سياسی هم عمل کرده و زمينه تماس را آماده ساختند. چنين بودند شطرنج بازان بزرگی چون بابی فيشر و يوری کاسپاروف روسی. اينکه تقريبآ تمامی دولتها برای پيروزی فوتباليست های خود ميليونها دلار هزينه می کنند و برای خود ورزشکاران هم جوايز ميليونی اختصصاص می دهند خود نشانگر سياسی بودن اين ورزش است. اهميّيت ورزش در سياست اتفاقآ در کشور های غير دموکراتيکی شبيه جمهوری اسلامی چندين برابر کشور های آزاد است. چرا که اينگونه نظامها پيروزی در ميادين ورزشی را به نشانه توفيق خود در حهان بدل ساخته و در صحنه داخلی هم از آن ابزاری تصنعی و دروغين برای نشاندادن حقانيّت خود به مردم گرفتار سود می برند. تمامی کشور های سابقآ کمونيست اروپا و آرژانتين و شيلی وکوبا در آمريکا را می توان در اين زمينه مثال آورد. و يا حتی کشور ها و شيخ شين های منطقه خودمان در خليج فارس را. مشهور است که اعضای تيم عراق وقتی در خارج می باختند جرآت بازگشت به و طن خود را نداشتند، زيرا فرزند صدام حسين عدی آنان را زير کتک و ناسزا میگرفت و راهی زندان می کرد.1

باری، اين رشته سر دراز دارد و باز می گرديم به مسائل کشور خودمان. در ايران امر ورزش آنچنان سياسی بوده و هست که چه در نظام پيشين و چه حتی در رژيم جمهوری اسلامی رئيس سازمان تربيت بدنی معاون نخست وزير و يا رياست جمهور هم بوده است. اين معاون مانند يک وزير در جلسات هئيت دولت هم شرکت می نمايد. در نظام گذشته تربيت بدنی از آنچنان اهميّتی برخوردار بود که در بيشترين مقاطع يکی از ژنرالهای بزرگ ارتش شاهنشاهی رياست آن را بر عهده داشت. مانند تيسمار حجت کاشانی، تيمسار نادر جهانبانی و تيمسار پرويز خسروانی. رژيم جمهوری اسلامی دو تن از اين امرا را به همين جرم تيرباران کرد، تنها تيمسار خسروانی بود که توانست از چنگشان بگريزد و هم اينک درانگلستان آخرين سالهای عمر خود را می گذاراند.1

جمهوری اسلامی البته نظامی ها را در اين پست بخدمت نگمارد. اما پيوسته رؤسای تربيت بدنی وسيله نخست وزير و رئيس جمهور منصوب شدند، و اين رئيس پست معاونت رئيس جمهور را هم همچنان به يدک میکشد، صد البته معلوم است که اين فرد بايد از نورچشمی ها باشد، در غير اينصورت نه از جانب رئيس جمهور انتصاب می شد و از آن مهم تر نه پست معاونت رئيس جمهور به وی سپرده می شد. نيم نگاهی به پيشينه رؤسای فدراسيونهای مختلف که از سوی همين معاون انتخاب می شوند به ما نشان می دهد که کل ارکان ورزش کشور در جمهوری اسلامی در دست عوامل کاملآ سرسپرده و مطيع رژيم است. پس می بينيم که ورزش در ساختار رژيم جمهوری اسلامی امری صد در صد سياسی است.1

ورزشکار ايرانی که بر اساس مشی سياسی رژيم مجبور است بخاطر مسابقه ندادن با ورزشکار اسرائيلی بازنده اعلام شود و احيانآ از دستتيابی به مدال محروم گردد، چه خود بخواهد و چه نخواهد کاری کاملآ سياسی انجام داده و به ابزار رژيم جمهوری اسلامی مبدل شده است. چنين است حسين رضا زاده که اين يکی ديگر آشکارا صحنه مسابقات جهانی را با نوشتن يا (ابوالفضل العباس) بر سينه خود به تکيه آميرز جعفر و صحنه تبليغ و خوش رقصی مبدل ساخته و آبروی نمانده ايرانی را باز هم بيشتر برباد داده است. ممکن است گفته شود اين از اعتقادات شخصی او است و ربطی به رژيم ندارد. اما طبق گفته خود آخوند ها جايگاه ايمان و اعتقاد در دل آدمی است نه بر پيراهن عرق کرده وچرکين ورزشی. وی چنانچه تا اين اندازه که می گويد وطن خود را دوست دارد، پس چرا نقشی از تخت جمشيد و آرامگاه کوروش را بر سينه خود حک نمی کند و ايمانش را برای خود در دل نگه نمی دارد!. از اينهمه رقبای وی کدام يک صليب بر دوش و يا با خالکوبی ستاره داود بر پيشانی وارد صحنه رفابت شده است که وی هم دين خود را به رخ ديگران می کشد.1

آن ديگری مهدی مهدوی کيا برای انتخاب ميان تيم انگليسی و تيم آلمانی استخاره می کند و سر کتاب باز می کند و اين را هم همه جا با بی شرمی در مصاحبه های خود اعلام می کند که به رژيم نشان دهد تا چه حد مذهبی است، و يا برای خوش رقصی خود را به آب و آتش می زند تا بالاخره موفق می شود با همسر آينده خود به دستبوس ولی فقيه رود و آقای خامه ای خطبه عقد وی را بخواند. يا علی دايی که در تمامی عکسهايی که با آقای خاتمی و ديگر سردمداران رژيم گرفته آنها را آنچنان در آغوش فشرده که گويی پس از هزار سال به وصال معشوقه رسيده است. اين قبول که بسياری از بچه های ما هم در تيم هستند که ميانه خوشی با رژيم ندارند، اما هر چه هست اين تيم در چهارچوبه سياست های رژيم عمل می کند. نام اين هم تيم جمهوری اسلامی است نه تيم ملی. ملت ما حتی قادر نيستند که فيلم مسابقات اين تيم را بصورت هم زمان و بدون ساسور تماشا کنند چه رسد به اينکه در نحوه و ترکيب آن هم نقشی داشت باشند. بگذريم از اينکه در داخل نيمی از جمعيت ما يعنی زنان و دختران حتی حق ورود به جايگاه تماشاگران و تشويق اين تيم را هم ندارند.1

فرض کنيم که به اعضای اين تيم دستور داده شد که با پيشانی بند های (جانم فدای رهبر) وارد ميدان شوند، و يا با عکسهای بی مثال رئيس جمهور خوب روی، خوش پوش، دانشمند و محبوبمان جناب دکتر احمدی نژاد، آيا تصور می کنيد کسی زان ميان جرآت خواهد داشت سرپيچی کند!؟ نگارنده موافق محروم کردن تيم ايران از بازی ها نيستم، ليکن هيچ شوق خاصی هم ندارم که شاهد بر افراشته شدن پرچم شپش نشان جمهوری اسلامی در اين صحنه جهانی باشم. عناصر بد قيافه و ريشو و آدمکش را هم درپشت دروازه ايران بعنوان همراهان تيم منسوب به ملت خود مشاهده کنم و خجالت بکشم. فرض محال هم خود فرضی است، گيريم که اصلآ اين تيم قهرمان جهان هم شد، در آنصورت چه چيزی عايد ما خواهد شد؟ جز اينکه رژيم از آن برای خود حقانيّتی خواهد ساخت تا بيشتر ملت را آزار دهد. همان اندازه که از جايزه خانم عبادی و جوايز هفتگی کيارستمی و مخملباف سود برديم از موفقيّت بی احتمال تيم فوتبال هم بهرمند خواهيم شد! کسانی می گويند برد و باخت اين تيم ممکن است به شورشی در داخل منجر شود. گيريم که اين هم شد، که چه بشود؟ وقتی اپوزيسيون آدرس مشخصی ندارد، هزار از اين شورش ها هم به پشيزی نخواهد ارزيد که هيچ باعث گرفتاری وشکنجه عده ديگری از فرزندان بيگناهمان هم خواهد شد. مگر ما از اين شورش ها در گذشته کم داشتيم! چه طرفی از آنهمه شورش بی نشان بستيم؟

فرجام سخن اينکه وقتی مجسم کنيم که در همان روز اول بچه ها با پرچم شپش نشان بر سينه و بر روی قلب خود وارد ميدان خواهند شد و بايد هم سرود جمهوری اسلامی را بخوانند که سراسر مدح امام است و جمهوری اسلامی، آنگاه متوجه خواهيم شد که اين تيم هرگز تيم می ما نتواند که بود، که آنچه آنان می خوانند و به تن دارند نه نشانه از ملت ما دارد و نه ردی از تاريخ ما. اين نشانها علائم بدبختی وگرفتاری ما هستند نه نشانه های ملی. مربی های تيم ملی ما را يا سر بريدند و سلاخی کردند و يا اسير. مربی ها ما برومند ها بودند و بختيار ها، قاسملو ها بودند و فرخ زاد ها و شفيق ها و مختاری ها و سعيدی سيرجانی ها و پوينده ها و مظلومان ها و فروهر ها و دهها و صد ها مبارز و فرهيخته که به دست اين رژيم به هلاکت رسيدند. مربی های ما اکبر گنجی ها و ناصر زر افشان ها و اصانلو ها ... هستند. قهرمانان ما محمدی ها هستند، کيانوش سنجری ها، دکتر فرزاد حميدی ها، باطبی ها، لهراسب ها و هزاران هزار جوان مبارز و از جان گذشته. قهرمانانی که يا در حال مبارزه هستند و يا درپشت ميله های زندان. در قتلگاههای رژيمی که قرار است تيم منسوب به ما با علائم و سرود آنها در آلمان به ميدان آيد. نه نه! اين تيم تيم ملی ما نيست، هرگز و هرگز! 1

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, February 15, 2006

 

تحريم هاي احتمالي اقتصادی

پيامدهای اعمال تحريم هاي احتمالي اقتصادی از سوی جامعه بين المللی عليه ايران

گروه پژوهشی مستقل آکسفورد گفته است : اگر آمریکا یا اسرائیل تاسیسات هسته ای ایران را مورد حمله قرار دهند، هزاران نظامی و صدها غیر نظامی کشته می شوند و اگر چنان حمله ای به در گیری گسترده منجر گردد، تلافات به مراتب بیشتر خواهد بود. اما در حالیکه بحث اقدام نظامی آمریکا یا اسرائیل علیه ایران یکسره منتفی نیست، ارجاع ایران به شورای امنیت می تواند تحریم های گوناگون از جمله تحریم های دیپلماتیک و تحریم های اقتصادی هم در بر داشته باشد

رسانه های آمریکا در روزهای اخیر مکرر مساله احتمال حمله نظامی به ایران را مطرح کردند. کاندو لیزا رایس در پاسخ به همین سئوال شبکه تلويزيونی (ا. بی سی ) گفته است: آمریکا خواهان حل مساله از طریق دیپلماتیک است. حل دیپلماتیک مساله هم می تواند به معنای دادن و گرفتن امتیازهایی از سوی دو طرف و رسیدن به یک مصالحه باشد و هم به معنای تحریم اقتصادی ایران. با توجه به پافشاری هر دوطرف بر مواضع خود یعنی اصرار ایران بر حق استفاده از تکنولوژی هسته ای و پافشاری غرب بر این که ایران قابل اعتماد نیست و ممکن است از این تکنولوژی برای ساختن بمب هسته ای استفاده کند، پس باید از غنی سازی دست بکشد

پرفسور راجرز استاد دانشگاه می گوید: احتمال اینکه پرونده هسته ای ایران در سال جاری به یک بحران جدی تبدیل شود، پنجاه درصد است. در باره گزینه حمله نظامی بسیار هشدار داده شده اما آیا پیامدهای تحریم اقتصادی واقعا از حمله نظامی کمتر است؟ شاید نگاهی به وضعیت عراق پیش از جنگ و پس از چندین سال تحریم بتواند به ترسیم چشم انداز تحریم ایران هم کمک کند

آیا پیامدهای تحریم اقتصادی از حمله نظامی کمتر است ؟

رمزی کلارک وزیر پیشین داگستری آمریکا در گزارشی که در اول مارس سال نود و شش در میان اعضای شورای امنیت توزیع کرد آماری ارائه داد که از مرگ یک میلیون عراقی طی پنج سال تحریم خبر می داد. بنا بر همین گزارش فقط در ماه ژانویه همان سال شش هزار کودک زیر پنج سال و شش کودک بالای پنج سال و بزرگسال در ارتباط مستقیم با تحریم ها جان باختند. پس از پنج سال تحریم چهار میلیون عراقی بخاطر سوء تغذیه با خطر مرگ روبرو بودند. یونیسف صندوق کودکان سازمان ملل متحد نیز آماری کما بیش مشابه ارائه کرد. بنا به این گزارش در هرماه به طور متوسط چهار هزارو پانصد کودک بخاطر گرسنگی یا ابتلا به بیماری های قابل درمان جان خود را از دست می دادند. به گفته وزیر بهداشت وقت عراق تعداد کودکان عراقی که بر اثر گرسنگی، سو تغدیه و بیماریهای قابل درمان از دست رفتند از کودکان کشته شده در دوبمباران اتمی ژاپن و پاکسازی های قومی در یوگوسلاوی بیشتر بود

باز بنا به گزارش رمزی کلارک پنج سال پس از تحریم بیمارستان های عراق با هرگونه کمبود روبرو بود، از تجهیزات پزشکی و دارویی گرفته تا کمبود لامپ که سبب شد که اتاق های جراحی نور کافی نداشته باشد. سطح جراحی در بیمارستان ها در سال نود و شش در مقایسه با سال هزارونهصد و نود و هشت بیش از نود درصد کاهش پیدا کرد. کلر و مواد شیمیایی دیگر برای ضد عفونی کردن آب وجود نداشت و همین مساله باعث شیوع بیشتر بیماری های عفونی می شد که برای درمان آنها دارو در دسترس نبود

ارزش برابری دینار عراقی پس از تحریم ده هزار برابر کاهش پیدا کرد

دیک مکتاول در گزارشی برای مجله کارگران کاتولیک در شماره ژانویه، فوریه سال نود و هشت نوشت: هیچ چیز از دردی که می توان درچشم مادران دید، هنگامی که در بیمارستان ها کنار بستر مرگ فرزندان خود نشسته اند وحشتناک تر نیست. بر اثر همین تحریم ها ارزش برابری دینار عراقی که پیشتر معادل سه دلار بود، پس از تحریم ده هزار برابر کاهش پیدا کرد. و متوسط درآمد ماهانه عراقی ها اگر کاری داشتند به دو دولار رسید. در حالی که یک پزشک ماهانه سه هزار دینار حقوق می گرفت، قیمت یک بطری شیر سه هزارو پانصد دینار بود. تحریم ها پیامد هایی هم داشته که برگردان آن به زبان آمار و اقام مشکل است/ ـ مريم احمدی

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, February 14, 2006

 

احمدی نژاد؟

حزب ميهن
سايه سعيدی سيرجانی


احمدی نژاد؟

از این بگذریم که سالها پیش فکر کردند اگر جماعت شستشو مغزی دهنده و شونده را برگردانند و بر پست و مقام بنشانند به راز گفتگوی تمدنها روح می بخشند و با خروارها سازمان غیر دولتی آن هم در حکومتی که هیچ فرد آزادی حق بیان و زندگی نخواهد یافت و در محیطی که با هر غیر خودی: فعالیت احزاب غیر اسلامی می جنگد تله و دام حقوق بشر اسلامی و دار و دسته راه انداختن معرکه گیری بود که دنیا را سوای مردم ستم رسیده ایران به تلف عمر کشاند

بگذریم که دست جماعت نخ چرخان کمی رو گردیده اما روی سخنم با شما " جوانان" است و اینکه به دور از هر تعارفی و توپ در زمین این دارو دسته انداختن نشسته ایم و نگران نشسته ایم. بچه ها، همانطور که با کل جمهوری اسلامی اش از ابراهیم یزدی مامورش بگیر تا خلخالی زادگان جلادش و خاتمی چیان دروغ زن مردم فریبش گذشته ایم و خط کشی را روشن کرده ایم با این به اصطلاح " سنی ازشان گدشتگان" هم بایست که خط کشی نمود

پیر گشتگانی که نه دلی جوان دارند و نه روحیه " ستم شکنی" را تجربه کرده اند. مشتی پنهان گشته پشت این دارو دسته یا گروهی هم با حداقل ضررشان که سر پیری به معرکه گیری مشغولند و تشنه " دکتر، مهندس" شنیدن به البته صد البته "کنفرانسهای" جمهوری اسلامی چپ و راست نه که تشریف می برند بلکه نیمچه کیسه بخشی این جماعت هم رنگ و لعابی به زیر پوست چروکیده از " ریا و تنبلی اشان" می تراود.... بگذریم از این جماعت هم که وقت تلف کردن است. اینها همیشه اگر توانسته اند یا سوار موج گشته اند یا در گوشه امن خزیده اند . نگرانی من از " اسفندیار تراشی هاست". از این سمبل های استبداد که مشت گره می زنند و در شعار مرگ بر " استبدادو استثمار " سر دادند و خود "دیکتاتورهای بالقوه " بیش نبودند. آخر کسی که "آزادگی " را در تحکم می جوید و مرید تراشی
از " ما" فرسنگها فاصله دارد. گفتم مرید تراشی که فریب مقلد تراشی و متعبد سازی را بر جبین نخ چرخانان احمدی نژادها می بینم

می دانی، دلم برای این احمدی نژاد می سوزد! بیچاره یاد نگرفته که طور دیگر ببیند یا زندگی را جور دیگر تجربه کرده باشد. یادمان باشد، دست درازانی چون همان البته پدر! طالقانی ها بودند که خشونت مبارزه را به فدائیان پاکشان؛ یعنی همان " جوانان" تزریق کردند. یادمان باشد کودکی که به حکم تادیب به تقلید می ایستد سالها، آری سالها زندگی در محیط آزاد می طلبد تا آن نقش چون بر حجر کوفته بچگی را ، شاید؛ آری شاید بزداید.... دستگاه با جوانان تا به حال جز این رفتار نموده؟ سالها جنگ جز کشتار "جوان" نعمتی برایشان داشته؟ سالهای انقلاب البته صد البته فرهنگی شان و متکلم وحده شدن مغزشویان سفسطه گر آنهم در لفافه کلمات نوبازاری چون ایدئولوژی قالب کرن نتیجه ای جز کارخانه ماشین سازی که همگی یکجور زبان بگشایند و وقت عزیز را صرف هضم چهاردهم هم بنمایند ... این همه البته برنامه های! توسعه اقتصادی جز تهی کردن " جوان" از ارزش سودی برایشان ساخت؟

با چنگ زدن بر همان " ضعفهای" سالها تکرار گشته چون: مقام و لقب و پول ، جوان بیچاره را در پی این سودا جذب دستگاههای مغزشویی اشان روانه ننمود؟ حاصل این نبود که خاتمی چیان را در ممالک فرنگ گسیل نمودند و جیره خوارانی به مسند البته! دانشجویی رسیده یا استادی را خریدند؟ باز هم بگذریم که درد بالاتر از همه اینهاست. درد این است که این جوانک احمدی نژاد دست پرورده چنین سیستمی است. این هم محصول ناب البته محمدی اشان. که خودشان نیز در آن ماندند. اینها دیدند دیگر بهانه ای نیست گفتند ای تحکیم وحدتیان وحدتتان را با جوانان مستعد نیرو بخشید! و به خط البته صلاح آوریدشان! از آن سمت هم دیدند نه واقعیت این است که در جامعه " شکاف" ایجاد شده. این بار نه بر طرز اندیشه بل بر نسل. آری، واقعیت این است که " جوان" با " پیر سنی" می جنگد و چنان سیلی نه تنها نخست با خود جماعت می ستیزد که دیگر شلاق اینگونه بگو و بیندیش نیز فایده ای ندارد. نداهای دیگر امکان درز کردن یافته است

دیگر سنگر سخنگویان خودی اشان چنان جلال و جبروتی ندارد.... میدان را به همین جوان مغز شوییده گشته بایست که سپرد چون هر چه باشد نه عمامه به سر است نه چون دیگرانشان یک شبه موی رنگ سفید کرده شان " کاریسما" ساز برایشان نخواهد گشت. دادند، تا همان انقلاب فرهنگی شان را به نحو کمال انجام رسانند. می دانی از چه می گویم؟ دیگر سهراب به جنگ رستم فرستادن نیست. چه که جوان از آن آگاه گشته؛ دیگر اسفندیار تراشی هم کارساز نیست حتی در راه دفاع از مرز قلمرو اسلامی اشان.... این بار به سیم آخر زده اند و جوان را در مقابل جوان به بازار ارائه داد ه اند. که چه؟ که بزنند ریشه را. و این بر من و تو آری بر کاوه ها؛فرانک ها؛ فرهادهاست که بایستیم و جانانه بایستیم. راست و آزاده بایستیم و تیشه تعصب را به دست همان نخ چرخانان تعصب زا دهیم. که سلاح ما راستی و آزادگی است و نمود " خود" بودن. از هر تقلید ؛ تعبد و تحجر بیزار بودن و با آن به پیکار خاستن

به ایرانیان جوان دل آگاه بگوییم خود ما با وجودمان استبداد خودی را چشیده ایم این را برای فرزندانمان نمی خواهیم. به حدی از " ریا" گریزانیم که آن را در هر لباس به پیکار می ایستیم. و اگر جماعت دستمال به سر و گردن و مقلدان اسب درشگه ای هستند؛ بدانید که " ما" نیز هستیم. و تعدادمان صدها برابر این زرخریدان یا اسیران مغز شو گشته است.1

بچه ها؛ این کار همین امروز ماست. شو فریدون شو. خیز فریدون گر.1

بهمن ماه

www.hezbemihan.org

|

Monday, February 13, 2006

 

... فرهنگ سازی را بايد

حزب ميهن
امير سپهر

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

علی رغم همه ی ايرادهايی که به علی شريعتی گرفته می شود و وی را مرتجع می خوانند که بدرستی هم بود، اتفاقآ اما تنها روشنفکر هشيار ما در آن دوران هم فقط همان علی شريعتی بود. آثارش آنچنان همه فهم و قابل استفاده بود که به شاهنامه فردوسی طعنه می زد. کتابهای شريعتی را از بقال تا محقق دانشگاه می خواندند، چرا که برايشان قابل درک و لمس کردنی بود. اينجا بحث بر سر کيفيّت افکار وی نيست که نامبرده را می توان يکی از پدران معنوی القاعده و حماس و طالبان بحساب آورد. پايه استدلال اينجا است که او زبان مردم و آن رگ معروف را يافته بود. اگر کسانی تصور کنند که شريعتی يک مسلمان باورمند و معتقد به نظامی دينی بود پس او را ابدآ نشناخته اند. آن مرد تيز بقول امروزی ها از اسلام استفاده ابزاری می کرد. او از اعتقادات اسلامی مردم کمال استفاده را برای گسترش افکار در هم و برهم خود می کرد. وی زاده شده در يک خانواده کاملآ مذهبی و پرورش يافته در محيط ملايی مشهد بود. پدرش محمد تقی گر چه معمم نبود اما از هر ملايی ملا تر بود. شريعتی کنجکاو بود و بسيار زرنگ. او هم ملا را خوب می شناخت و هم اسلام را، بعلت همان شناخت هم هيچ ميانه خوشی با اين هر دو نداشت.1

اما آن رند بعلت سکونت در ميعادگاه شيعيان امی، يعنی مشهد و حشر و نشر با آخوند ها به نيکی از پايگاه محکم دين در ميان باورمندان خام و امی خبر داشت. در همين احوال بود که وی به يک باره از محافل آخوندی به پاريس پرتاب شد. آنهم در فضای استقلال طلبانه جهان سوم اکثرآ مسلمان آنروز. او با شرکت در محافل فلسفی وانقلابی زيرزمينی آنزمان پاريس و با مطالعه مکاتب فلسفی نوين با در هم آميختن اگزيستانسياليسم کيرگه گور و سارتر وعقايد کارل مارکس و انگلس و امه سزر استادش و ... محلول مخلوطی فراهم آورد و آنرا در ديگ اسلام پخت و آن آش همه چيز دار بی نام را فلسفه سياسی خود ساخت. در اصول اعتقادی او هر رگه ای از اسلام پر رنگ تر است مگر نام ها. او فقط از دين اسلام و شخصيْت های آن برای نشر افکار التقاطی خود سود می برد. آنهم با استفاده از زبانی شعر گونه.1

آن آدم زبر و زرنگ خوب می دانست که ايرانی را چه الفتی با شعر است و با همان لطيف گويی و زبان سورئاليستی هم به نيکی در ايمان مخاطبانش رخنه کرده بود. تصويری که وی از مالک اشتر و سلمان فارسی و حضرت علی ارايه می دهد طبق هيچيک از مآخذ اسلامی کوچکترين شباهتی به آنها ندارد. پرسناژی که وی از حضرت فاطمه دختر پيامبر ساخت به يک زن مارکسيست انقلابی قرن بيستم بيشتر شباهت داشت تا به بانويی حتی سنتی از ژاپن و پرتقال و ايتاليای قرن نوزدهم. پس برد شريعتی و همه پسند شدن آثارش نه به دليل اسلامی و مترقی بودن آنها بلکه بعلت سود بردن از فرهنگ کهن و نرمهای مآنوس برای جابجايی آنها با فرهنگی جديد و نرمهايی نو بود.1

گر چه فرهنگ ابدايی دکتر شريعتی فرهنگی التقاطی، پسمانده و بسيار خطرناک بود، اما در روش فرهنگسازی وی نه تنها نقصی وجود نداشت که بهترين شيوه نيز بود. همان فرهنگ هم بود که جامعه منتظر ما را به حرکت واداشت. برجسته ترين وجه فلسفه ابدايی شريعتی تقديس اعتراض و اصالت دادن به مبارزه بود که وی آنرا از فرهنگ کهن و مظلوم نمايی و شهادت جويی شيعی بعاريّت گرفت و بسيار هم خوب پرورش داد. اما بنای اين اصل که برای کدام هدف بايد سر به طغيان برداشت اصلآ در ساختمان فلسفی وی پی ريزی هم نشده بود. در ايدئولژی او خيزش است که اصل است نه هدف، از اين نظر بزرگترين دستاورد شريعتی عصيانزده ساختن مخاطبانش بود، در اينکار هم بسيار موفق بود. چه که سهم شريعتی در بر انگيختن مردم به شورش و پرخاشگری در سال پنجاه و هفت دو صد برابر خود آيت الله خمينی و تمامی ديگر ملا ها بود. شريعتی اما چون در زمينه فلسفی بسيار ضعيف بود، حتی از روحانيّت سنتی هم شکست خورد. چرا که روحانيّت شيعه دارای فلسفه و الگو بودند. آنان بازگشت به بنياد را می خواستند. الگوی عينی آنها نيز حکومت حضرت علی و خود پيامبر بود. يک پشتوانه عملی پانصد ساله امپراتوری عثمانی را هم با تمامی اختلافات در شيوه و مسلک بعنوان پيشينه و الگو در نظر داشتند.1

اصول فلسفه هفت بيجار شريعتی اما ضمن اينکه دارای هيچ پيشينه ای نبود مورد تآييد هيچيک از روحانيّت شيعی و سنی هم نبود. به همان دلايل هم در واقع شريعتی بدون اينکه خود بخواهد و بداند مردم را به خيزشی واداشت که محصول آن استقرار نظمی شد که خود وی بزرگترين منتقد آن بود. حتی يک شاگرد او هم نتوانست در هيچ مقطعی به دايره قدرت حتی نزديک شود. چرا که افکار وی ضمن اينکه اسلامی بود ضد اسلامی هم بود، ضمن اينکه توحيدی بود ماترياليستی هم بود. افکاری مخلوط که نه از نظمی ولو ارتجاعی چون روحانيّت برخوردار بود و نه ريشه در بطن جامعه داشت. در شعار های انقلاب از شريعتی بعنوان (معلم شهيد) ياد می کردند، اما هيچکس نمی تواند چيزی جز انتقاد، فرياد، خيزش و عصيان از وی آموخته باشد.1

هشتاد ـ نود درصد آثار شريعتی در نفی و انتقاد است. بی دادن احتمال و الگوی جايگزين. او بيش از اينکه معلمی فلسفی باشد تئوريسين خشم و اعتراض بود. چه که اصول اعتقادی وی چيزی در هم، من در آری و بی ريشه و ترتيب بود. در اصول تبليغی وی الگوی قبلی که وجود نداشت، اصول اعتقادی روحانيت را هم تحت عنوان شيعه صفوی به شدت می کوبيد، بنابر اين چکيده و عصاره افکار وی در اعتراض خلاصه می شود. جا به جا هم شکست را تقديس و معادل حق توصيف کرده. از ديدگاه شريعتی شيعه علوی مترود ازلی و ابدی منفعت جويان، خود حق نايافتنی، حق جو تنها، مبارز برحق محکوم به شکست و سر انجام شهادت است. جوهر تفکر شريعتی در همان جمله معروف وی است که (خداوندا ! چگونه زيستن را بمن بياموز که من چگونه مردن را خود می دانم!) 1

www.hezbemihan.org

|

Sunday, February 12, 2006

 

! مردمی به اسارت گرفته شده

! مردمی به اسارت گرفته شده

سايه سعيدی سيرجانی

می دانی، وقتی آمدند و در خانه خودت مربعی به اندازه یک در یک برایت کشیدند و گفتند همینجاباش. با نگاهت با گوشهایت با دهان خاموشت به انتظار شنیدن صدایی از بیرون خانه بودی. آمده اند ده ها نفر آن هم مسلح و در خانه ات ریخته اند از هر بد و بیراهی بگویی بر سرت بارانده اند. نگران پدر هستی که پنج ساعتی می گذرد از خانه بیرون رفته و هنور بازنگشتهزنگ در به صدا در می آید. بی سیم هایشان به کار می افتد. جوانکی از میانشان می رود و به دوستی که قرار بوده بیاید می گوید: برایشان تصادفی در جاده کرج پیش آمده. چشمان مبهوت این دوست اسلحه را زیر لباس این مامور می بیند. هیچ نمی گوید و زود دور می شود
روز روشن، ریخته اند در خانه ات. سر و صدای زنگ تعطیلی مدرسه محله را برداشته. بوق ماشینها و آژیرها را می شنوی و هر ذره بدنت دهانی می شود که آی مردم آی مردم اینجا اسیریمهر دستگاه تلفن را از گوشه و کنار خانه جمع کرده اند و در کیسه ریخته اند. هر چه توانسته اند کتاب و نوشته در کیسه های زباله ریخته اند و از مربع محصور گشته ات پا بیرون نبایست گذاشت که مادر و دختری به حمایت از یکدیگز بی هیچ قرارداد نوشته ای به اسارت تن داده اند.اما روان را نه
یک روز؛ دو روز؛ سه روز می گذرد هیچ کس از حالت خبر ندارد. نگران پدر هستی که ای کاش گریخته باشد. شب چهارشنبه سوری است. نگران فامیل مریضت هستی که منتظر دیدارت بوده و دور از دسترست است. نگران نگرانی او می شوی.... ساعات را می شماری دوشنبه, سه شنبه؛ چهارشنبه ... پنجشنبه ظهر مربع را بر می دارند و در خانه ات اسیر می شوی. تعدادیشان می روند و تلفنی نیست. از خانه نمی توانی بیرون بروی. عصر دوست جوانی شتابزده می آید در خانه که ببین در روزنامه شان چه نوشته اند: و اینگونه خبر دار می شوی که این چند روز پدر در دست این جماعت است. یک دستگاه تلفن بدرنگی آورده اند که فقط از این استفاده کنید. چه تلفنی! آخر با کی؟ هر قدم بیرون گذاشتنت را تعقیب می کنند. هفته ها ماهها و سالها. آری دوستان. سالهاست. آری " دنیایی" که چشم و گوش ترا نیز بسته نگاه داشته بودند. با این همه فریب و دروغزنی شان. 1
بیست و هفت سال است که " ما" اسیریم گروگانیم در خانه خودمان.بشنوید این فریاد را و نه جراید این جماعت نه بلندگوهایشان را باور نداشته باشید وقتی در خانه ات اسیری، منتظر فریادی هستی. انتظار... و این باج گیران دلمشغول سود خویش. هر کمکی هر روشی جز " ایستادن" در مقابل اینان یعنی ادامه این اسارت در دامنه ای گسترده تر. به جمعی گروگانگیر روش یعنی " محکومیت" آنان. چه مامورش چه مجری اش چه واسطه و دلال اش. اینجا " مردم" اسیرند. چه آن که تصور می کند تنش آزاد است و رفت و آمد می کند و بخور و نمیری برای خانواده اش می سازد چه آن تبعیدی به شمردن موهای سپیدش نشسته
اسیران هم را پیدا کرده اند و تنها حلقه تزویر این دزدان است که با چهره ای اصلاح کرده از این منطقه سودآور دل کندن نتوانند. یادمان باشد اینها در روز روشن به " ما" به دنیا دروغ می گویند و ماهر در این تزویرند. آی دنیا، صلاحیت بخشیدن به هر شکلی به این جماعت همیاری در جنایت است و بس

بهمن ماه

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, February 08, 2006

 

نویسنده مسلمان هندی تبار

حزب ميهن


ابن وراق، نویسنده مسلمان هندی تبار: اروپا به خاطرچاپ کاریکاتورها به جوامع مسلمان هيچ پوزشی بدهکار نیست


واکنش دستجات اسلامگرایان متعصب به انتشار کاریکاتورهای پیامبر اسلام در نشریات اروپائی، که با خشونت، آتش زدن سفارتخانه‌ها و برخورد با نیروی انتظامی همراه شد، در مطبوعات اروپا و آمریکا به بحث در باره تقابل آزادی مطبوعات و احترام به باورهای دینی دامن زد، اما یک نویسنده برگشته از اسلام هندی تبار به نام «ابن رواق» که برای گسترش گرایش غیرمذهبی در جوامع اسلامی فعالیت می‌کند، در مقاله‌ای در مجله آلمانی اشپیگل به سیاستمداران دولتهای اروپائی توصیه می‌کند که از آزادی بیان جراید حمایت کنند و از تظاهرکنندگان متعصب به خاطر انتشار کاریکاتور پیامبر اسلام معذرت‌خواهی نکنند

ابن وراق نویسنده ‌ای که در شبه‌ جزیره هند به دنیا آمده است و در اروپا تحصیل و کار کرده است، در مقاله خود در مجله اشپیگل می‌نویسد آزادی بیان میراث غرب است و غرب وظیفه دارد از آن در برابر حملات اقتدارگرایان دفاع کند

آقای ابن وراق، در آغاز مقاله خود در هفته نامه اشپیگل به گفته متفکر قرن نوزده بریتانیا، جان استوارت میل، نویسنده کتاب «در باره آزادی» استناد می‌کند که گفته است آنها که از آزادی بحث دفاع می‌ کنند اما می‌گویند آزادی به افراط نباید کشیده شود، متوجه نیستند که دفاع آنها از آزادی اگر شامل موارد افراطی نشود، در واقع شامل هیچ موردی نمی‌شود

ابن وراق می ‌افزاید این کاریکاتورها در روزنامه دانمارکی موضوع آزادی مطبوعات و آزادی بیان در غرب را مطرح می‌کند و اینکه آیا ما در غرب حاضر هستیم به فشار جوامع قرون وسطائی تسلیم شویم و آزادی‌هائی که هزاران تن برایشان خون داده‌اند، محدود سازیم؟ زیرا دمکراسی نمی‌تواند بدون آزادی بیان مدت مدیدی به حیات خود ادامه دهد و در کشورهای اسلامی هم این فقدان آزادی است که باعث شده است اسلام در دژ مستحکم و قرون وسطائی خود تحت حمایت اقتدارگرائی و تحمل‌ناپذیری، از حمله مصون بماند

ابن وراق، صاحب کتابی تحقیقی در باره زندگی پیامبر اسلام و همچنین نویسنده کتاب پرفروش چرا مسلمان نیستم، به جوامع غربی توصیه می‌کند که مغرور باشند و معذرت نخواهند، و می‌گوید اگر غرب همبستگی نشان ندهد، و بدون خجالت و آشکارا از اقدام روزنامه‌ دانمارکی در انتشار این کاریکاتور حمایت نکند، آن وقت قدرت‌هائی که سعی می‌کنند نظام عقیدتی اقتدارگرای خود را به جوامع غربی تحمیل کنند، پیروز می‌شوند و اسلامی کردن اروپا آغاز می‌شود

ابن وراق می‌گوید بریتانیا حتی مجبور نیست برای استعمار کردن هندوستان معذرت بخواهد و می‌نویسد استعمار هند به رنسانس هند، پایان گرسنگی، کشیده شدن راه ‌آهن، جا ده و آبیاری، مبارزه با وبا، تاسیس خدمات دولتی و دمکراسی و پارلمان و حکومت قانون در هند انجامید و به برآمدن ساختمان‌های فاخر به سبک معماری بریتانیا در کلکته و بمبئی، و حتی به خاطر زحمت پژوهشگران بریتانیائی و اروپائی بود که هندی‌ها صاحب گذشته و تاریخ شدند و عظمت باستانی هند را باستان شناسی اروپا زنده کرد. در واقع امپریالیسم بریتانیا در هندوستان آنچه امپریالیسم اسلامی نابود کرده بود، از نو ساخت و سرجای خود گذاشت

ابن وراق می‌افزاید در صحنه جهانی، آیا غرب باید به خاطر داشتن شکسپیر، دانته، گوته، موتزارت، باخ، بتهوون، رامبراند، ون‌گوگ، بروگل، گالیله، نیوتون، کوپرنیک و داروین، و به خاطر بازی‌های المپیک و فوتبال و پنیسیلین و کامپیوتر و حقوق بشر و دمکراسی پارلمانی از جوامع اسلامی معذرت بخواهد؟

این نویسنده هندی‌تبار اسلامی در مقاله خود در هفته‌نامه اشپیگل می‌افزاید: غرب سرچشمه اندیشه‌ آزادی فردی، مردمسالاری، حکومت قانون، حقوق بشر و آزادی‌های فرهنگی است. غرب است که نابرابری را از بین برد، موقعیت زنان را در جوامع ارتقا داد، علیه برده‌داری جنگید و از آزادی تحقیق و بیان و وجدان دفاع کرد. به همین سبب، جوامع غربی به جوامع اسلامی معذرتی بدهکار نیست. جوامعی که زنان خود را تحقیر می‌کنند، ختنه می‌کنند و به جرم زناکاری سنگسار می‌کنند، و اسید به صورت آنها می‌پاشند، جوامعی که از دادن حقوق انسانی به مردم خود امتناع می‌کنند، نمی‌توانند از غرب انتظار معذرت‌خواهی داشته باشند

چگونه می‌توان انتظار داشت که مهاجران اسلامی در جوامع غرب ادغام شوند وقتی غرب را برای این مهاجران لانه نابرابری، فساد و منبع ظلم و امپریالیسم و نژادپرستی تصویر می‌کنند و به قول نویسنده سیاهپوست آمریکائی جیمز بالدوین، چرا باید این مهاجران در آنچه کشتی در حال غرق تصویر می‌شود ادغام شوند؟ اما باید پرسید چرا این مهاجران به جای اینکه بخواهند به عربستان سعودی کوچ کنند، روانه جوامعی غربی می‌شوند؟

ابن وراق می‌نویسد جوامع غربی باید در آموزش بهتر مهاجران تلاش کنند و تاریخ مبارزاتی که به آزادی‌هائی که اینک آنها برای بهره‌مندی از آنها خودرا به غرب می‌رسانند، به آنها درس داده شود. وی یادآور می‌شود که وقتی در چین دانشجویان در میدان تی ‌آن‌من پکن در سال 1989 برای آزادی قیام کردند، تصاویر بودا یا کنفسیسوس را باخود نداشتند، بلکه نسخه‌ای از مجسمه آزادی در نیویورک را با خود حمل می‌کردند

نویسنده از اسلام‌برگشته هندی ‌تبار در اشپیگل چاپ آلمان می‌نویسد: آزادی بیان میراث غرب است و باید از آن حمایت کنیم وگرنه زیر حملات اقتدارگرایان می‌میرد. وی می‌افزاید آزادی بیان در جوامع اسلامی نیز به شدت لازم است و غرب با دفاع از آزادی بیان درس با ارزشی به جهان اسلام می ‌دهد

www.hezbemihan.org

|

Monday, February 06, 2006

 

اتم

حزب ميهن
امير سپهر

دانشمندان اتمی جمهوری اسلامی الاغهای پاکستانی هستند

تاريخچه کوتاه ساخت نيروگاههای اتمی

فکر ساخت نيروگاههای اتمی به رژيم گذشته و به حدود چهل سال پيش بازميگردد. اين ايده ای بود که شاه فقيد ايران از دهه چهل و پس از رفرم معروف به انقلاب سفيد سال هزار و سيصد و چهل و دو در سر داشت. پس از چند سال مشاوره و مطالعه و بررسی سر انجام يک دهه بعد بود که اين ايده بصورت طرحی عملی و اجرايی در آمد، که عبارت بود از احداث دو واحد ۱۲۰۰ مگاواتى در بوشهر و دو واحد ۹۰۰ مگاواتى در دارخوين خوزستان. ابتدا قرار بود که اين طرح را زيمنس آلمان به پايان رساند. ليکن پس از بد عهدی آن شرکت معظم آلمانی اين طرح به پيمانکاری فرانسوی بنام شرکت (فروماتوم) سپرده شد که مشهور ترين و معتبر ترين در نوع خود محسوب می شد و ژنرال بوشاله (پدر نخستين بمب اتمى فرانسه) را نيز در جمع هژده نفره دانشمندان اتمی خود در ايران در استخدام خود داشت. زمانيکه ملا ها به قدرت رسيدند کار نيروگاههای بوشهر به پايان نزديک شده بود، بطوريکه اگر ايران دچار فتنه سياه سال پنجاه و هفت نمی شد قرار بود در چهارچوب برنامه پنجم عمرانی کار ساخت اين دو نيروگاه بيست و چهار سال قبل به اتمام رسد

برنامه ريزی شده بود که اين دو واحد با ظرفيت توليد جمعآ 2400 مگاوات از ابتدای سال شصت و يک به بهره برداری رسد، همچنان که قرار بود ساخت متروی کامل و سراسری تهران نيز در سال شصت پايان يافته و از ابتدای سال شصت و يک شروع بکار نمايد. نوشتن اين نکته نيز ضروری است که طرح احداث دو واحد ۱۲۰۰ مگاواتى در تاريخ اين صنعت بزرگترين طرح جهان محسوب می شود، چرا که نه تنها تا آنزمان هيچ کشوری در جهان دارای چنين نيروگاههای پرقدرتی نبود، حتی هنوز هم پس از سه دهه در هيچ کجای دنيا چنين نيروگاههای گرانقيمت و عظيمی ساخته نشده است

جدای از اين، رژيم گذشته به منظور پيشبرد هدف استفاده از نيروی اتم و مکلف نمودن فرانسه به اجرای سريع پروژه اتمی ايران بنوعی دست و پای آن کشور را در پوست گردو گذارده بود. اول اينکه در سال هزارو نهصد هفتاد چهار ميلادی مبلغ يک ميليارد به کميساريای انرژی اتمی فرانسه وام داده و دستگاه اتمی فرانسه را بدهکار ايران ساخته بود، و دوم اينکه با خريد سی و سه درصد از سهام کارخانه ای بنام (اوروديف) که بزرگترين کارخانه توليد ارانيوم در اروپا بود تغذيه رساندن به صنعت اتمی ايران از سوی آن کارخانه را نيز حتمی ساخته بود. کارخانه ايرانی فرانسوی اوروديف طبق قرارداد مکلف بود که از سال هزارو سيصد و شصت و يک خورشيدی اورانيوم غنی شده نيروگاههای ايران را بدون وقفه تآمين نمايد. بدنبال انقلاب آيت الله خمينی اين طرح و همينطور خريد فانتوم های اف شانزده آمريکايی را که بهای آنها نيز پرداخت شده بود را از خيانت های شاه اعلام نموده و تعطيل کرد

دولت موقت خواهان فسخ قرارداد و پس گيری وام يک ميليارد دلاری و پول باقيمانده قرارداد از فرانسه بود. اما آن دولت فسخ يکجانبه از سوی ايران را نپذيرفته و نه تنها مبلغ قرارداد را پس نداد که از باز پس دادن يک مليارد وام نقدی ايران نيز سر باز زد. حدود ده سال بعد، يعنی در سال هزارو نهصد و هشتاد و هفت فرانسه يک ميليون دلار وام ايران را در دو قسط به رژيم اسلامی باز گرداند، اما مبلغ چند ده مليون دلار از پول ايران در پروژه ساخت نيروگاه را بعنوان ضرر و زيان فسخ يکجانبه قرارداد مصادره کرد. هيچ اعتراضی هم از اين بابت از سوی رژيم اسلامی صورت نگرفت. بعد ها، يعنی در دوران رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی بيست و چند درصد از سهام ايران در کارخانه اورديف هم بوسيله وی فروخته شد و هرگز هم پول فروش آن سهام وارد خزانه کشور نشد، هنوز چيزی در حدود ده درصد از سهام کارخانه غنی سازی اورانيوم اوروديف همچنان متعلق به ايران است که هيچ سود دهی هم ندارد. بنابر اين طرح ساخت نيروگاههای اتمی که بگفته آقای خمينی از خيانتهای شاه بحساب می آمد پس از انقلاب عملآ تعطيل شد

جمهوری اسلامی بی دانشمند ترين رژيم جهان

بطور حتم شما نيز متوجه تفاخر و نازيدن های مرتب سران رژيم جمهوری اسلامی به دانش اتمی خود شده ايد، که بنا به ادعا گويا تمامی اين به اصطلاح پيشرفت های هسته ای و موشکی محصول کار محققين و متخصصين رژيم فقاهتی باشد. يعنی ابر دانشمندانی که به دانش هسته ای و ساخت موشکهای بالستيکی دست يافته اند، همگی زير عبای ملا ها رشد کرده و با حمايت رژيم علم گستر و دانشمند پرور و مدرن جمهوری روضه خوان ها به اين درجه از دانش رسيده اند. اين ادعا ها و فخر فروشی ها در حاليست که بر اساس آماره منتشره از سوی سازمانهای خود رژيم سالانه بين دويست تا دويست و پنجاه هزار نيروی جوان و خلاق از ايران می گريزند که بيش از نيمی از اين نيروی عظيم کار آمد را جوانانی تشکيل می دهند که فارغ التحصيل در رشته های مختلف علمی از دانشگاههای ايران هستند، که البته دلايل آن نيز برای همگان معلوم است. که نبود کار، فشار اقتصادی، نداشتن هيچ چشم اندازی به آتيه ای روشن و از همه مهم تر نبود کوچکترين فضای تنفس و سلب حتی ابتدايی ترين حقوق فردی را می توان از عمده عوامل اين پديده خانمان برباده و غير قابل جبران دانست

در جامعه استبداد زده و خرافه پرور و فقير امروز ايران اصولآ فرار از کشور خود به قوی ترين هدف و ديناميسم ورود به دانشگاه شده است. به بيانی روشن تر اکثريت قريب به اتفاق جوانان رنج درس خواندن را بر خود هموار کرده و هزينه کمرشکن آنرا بر خانواده بی چيز خويش تحميل می کنند صرفآ با اميد که خواهند توانست پس از خاتمه تحصيل خود را از زندان تنگ و پر شکنجه و کشنده ای بنام زندگی در ايران رها سازند. فضای اکنونی ايران آنچنان مأيوس کننده و فاجعه بار است که جوان ايرانی جز فرار از ميهن و رهايی اميد ديگری در زندگی ندارد. بحث بر سر چگونگی فرار از ايران امروز به موضوع قالب در ميان جوانان ما مبدل شده، بگونه ای که هر جوان ايرانی در داخل خيلی بهتر از ما تبعيديان از چند و چون قوانين مهاجرت و پناهندگی اطلاع دارد. آنها به خوبی می دانند که ديگر دوران دستخالی رفتن به خارج بسر آمده، پناهندگی عملآ منسوخ، و به پروسه ديوانه سازی و پناهجو کشی مبدل شده. از اين نيز آگاهی دارند که اينک فقط آنانی اندک شانسی برای زندگی در غرب دارند که دارای تحصيلاتی عالی بوده و از تخصصی مورد نياز و کارآمد در غرب برخوردار باشند

بنابر اين تز و دانشنامه اکنون در ايران جای برگه خلاصی از زندان و ويزای خارج را گرفته است. طبق آمار بدست آمده از پژوهشهای گوناگون تقريبآ تمامی دانشجويان سطوح بالا پس از اتمام تحصيلات عاليه خود از ايران می گريزند، مگر درصد اندکی که يا از فرزندان خود و يا اعوان و انصار پايوران رژيم هستند و پست های زايد اما پر درآمدشان در انتظارشان است، يا شخصآ نيز می دانند که مدارک تحصيليشان کيلويی و در خارج فاقد ارزش علمی است و يا معدودی که بنا به دلايل خانوادگی و تعهد در مقابل والدين پير و فقير خود مجبور به تحمل عذاب زندگی در جمهوری اسلامی می شوند. نتيجه اينکه در کشوری که بيش از نود در صد نخبگانش فرار کنند، سوزن خياطی از سنگاپور وارد شود و بيل از چين، اما علی رغم همه ی اين مصيبت ها موشکی ساخته شود که چهار هزار کيلومتر برد داشته باشد، راستی که جای انگشت به دندان گزيدن دارد؟! تازه، هر شب جمعه هم يک پاسدار ريشو جلو دوربين حاظر شود و ادعا کند که طی هفته گذشته يکصد کيلومتر هم به برد اين موشکها اضافه شده است

چندی پيش کتابی بدستم رسيد که مربوط به تعرفه های گمرکی و اقلام وارداتی جمهوری اسلامی در سال گذشته بود. شايد خيلی ها ندانند که نه تنها بيل و کلنگ و شمشه و ماله بنايی و ميخ سر کج از چين وارد می شود، که گوشتکوب بلوری از پاکستان، چراغ سه فتيله از هندوستان و حتی نعل اسب و الاغ هم از تايوان خريداری می شود. در مملکتی که سومين ذخاير نفتی جهان را دارا باشد اما در اثر بی کفايتی و عقبماندگی مجبور به خريد بنزين از خارج باشد، وارد کردن نخ کنف پالان دوزی از پاکستان برای الاغهای قم و کاشان و ممسنی البته جای شگفتی ندارد. حيرت اينجا است که در چنين نظامی که حتی قادر به پرواز در آوردن هر از چند گاه هواپيماهای نظاميش هم نيست و هر وقت که هواپيمايی بلند می شود فوری سقوط می کند، ادعا شود که موشکهای قاره پيما ساخته می شود. آنهم به بصورت انبوه !؟ اما از اين ها هم شگفت انگيز تر اين است که اين کشور بدبخت که حتی تا تهيه نخ پالان خر و قاطر های زبان بسته اش هم محتاج به واردات خارجی است، ادعا کند که جدای از ساخت آن موشکهای بی نظير دانشمندانش به دانش اتمی نيز دست يافته اند

تاريخچه کوتاه اتمی جمهوری اسلامی

باری، نوشتيم که پس از انقلاب ساخت نيروگاههای اتمی بطور کلی تعطيل شد. چه که اين طرح و نيرو گاههای نيمه تمام از مظاهر خيانت رژيم گذشته بحساب می آمد و تا سالهای اوليه جنگ هيچ يک از سران نظام اصلآ توجهی بدان نداشت. علی رغم نبود وسايل تدافعی در اطراف نيروگاه بوشهر و علی رغم کوشش ارتش عراق برای انهدام اين تاسيسات، نيروی هوايی صدام حسين نتوانست هيچ آسيبی جدی به اين نيروگاه برساند. ساختمان نيروگاه آنچنان مستحکم ساخته شده بود که حتی پس از هفت بار بمباران هواپيما های شکاری بمب افکن ميگ بيست و يک ارتش صدام هم همچنان از درون سالم ماند. رژيم اسلامی تنها پس از حمله همه جانبه عراق به ايران بود که متوجه اهميت حياتی قراردادهای خريد اف شانزده و ساير ملزومات دفاعی شد. هواپيما های اف شانزده متعلق به ايران که پول آن نيز پرداخت شده بود بعد ها وسيله آمريکا تحويل عربستان سعودی شد، چون بعلت گروگانگيری و قطع رابط بوسيله رژيم ايران و بلوکه شدن دارايی های ايران نه امکان هيچ ادعايی مانده بود و نه اصلآ رژيم چيزی از منافع ملی می دانست

آنزمان هنوز دارايی های باقی مانده از نظام گذشته بقدری بود که نظام اسلامی اصلآ به فکر باز پس گيری چنين سرمايه عظيمی که سر به سی ميليارد دلار می زد نيفتاد. جمهوری اسلامی تنها چند سال پس از حمله عراق به ايران بود که کفگيرش به ته ديگ رسيد و کمی متوجه شد که کشورداری با زيارتنامه خواندن و دعانويسی تفاوت دارد. هواپيما های مدرن اف شانزده و ساير سلاحهای خريداری شده در نظام پيشين از آمريکا که از دست رفته بود و رژيم اسلامی حتی فشنگ را هم مجور بود با چندين برابر قيمت اصلی از عدنان قاشقی و ساير دلال های بين المللی اسلحه خريداری کند. درماندگی در مقابل ارتش مجهز عراق در همان سالهای اوليه جنگ بود که ملا ها را بفکر ساخت موشک و بمب و سلاح اتمی انداخت. از اين روی دستگاههای مدرن و مجهز داخل نيروگاههای اتمی نيمه ساخته را به پارچين و لويزان و محلهای ديگر انتقال دادند

در سالهای پايانی جنگ گرچه جمهوری اسلامی کاملآ در مضيقه بود، با اين وجود خريد دستگاههای ساخت سلاح و بمب را برای ماندگاری خود حتی از نان شب هم برای خود ضروری تر می دانست و اين دستگاهها را بطور پنهانی خريد می کرد. پايان جنگ و فروپاشی شوروی به رژيم اين موقعييْت را داد که بتواند با گشاده دستی بيشتری بطور پنهانی از کشورهای تازه استقلال يافته اما شديدآ محتاج مقداری دستگاههای عقبمانده ساخت بمب اتم خريداری کند. مقداری هم بطور پنهانی از قاچاقچی های بين المللی دستگاههای غربی خريداری شد. دستگاه اتمی رژيم که در اختيار سپاه پاسداران قرار گرفته بود مدتها با کمک کارشناسان ارزان قيمت و درجه سه شوروی سابق از آسيای ميانه که از تکنيک غربی هم سر در نمی آوردند به مونتاژ و دستکاری اين دستگاهها پرداخت. تا اينکه سرو کله عبدالقدير خان پاکستانی پيدا شد که خود وی نيز با کمک همين دانشمندان جمهوری های مسلمان آسيای ميانه برای پاکستان بمب ساخته بود

الاغ ها، اصلی ترين دانشمندان اتمی جمهوری اسلامی

آنچه که رژيم آنرا در بوق و کرنا کرده و می دمد و تکنيکی بسيار عقبمانده و خطرناکی هم هست، نه دست آورد دانشمندان نداشته اش که مديون چهارپايان است، آنهم نه چهار پا های ايرانی که حتی اين حيوانهای زبان بسته هم خارجی و وارداتی بودند. قضيه اين است که يکی از به اصطلاح همان شاگرد بمب سازهای رژيم که اخيرآ به فرانسه گريخته و از آن کشور تقاضای پناهندگی کرده است راز های سر به مهر رژيم و دغلبازی های آنرا افشا کرده است. وی که سالها در دستگاه تحقيقات اتمی ملا ها کار می کرده و در خريد های پنهانی رژيم نيز نقش داشته به سرويس های امنيّتی غرب گفته است که چگونه بيشترين ادوات و قطعات مربوط به ساخت بمب را رژيم از عبدالقدير خان خريداری نموده و وارد ايران کرده است. اطلاعات اين مأمور گريخته آنچنان دقيق و موثق بوده که فرانسه بهترين دوست ديروز جمهوری اسلامی که حتی با غنی سازی محدود اورانيم هم موافق بود را به يکباره به دشمن خونين آن بدل ساخته، بطوريکه سرسخت ترين مدافع ديروز رژيم ملا ها امروزه نه تنها در مخالفت گوی سبقت را از ايالات متحده ربوده که کار را به تهديد اتمی نيز رسانده است. آنگونه که خبر ها به بيرون درز کرده به گفته وی گويا عبدالقدير خان خيلی پيشتر ها با جمهوری اسلامی و ليبی در تماس بوده، اما چون در تحويل جنس مشکل بزرگی داشته چند سال بعد است که پس از يافتن راه تحويل محموله های خود در دبی با اين دو دولت معامله می کند

عبدالقدير خان تا قبل از لو رفتن دلال بازی هايش در کشور خود پاکستان فردی بسيار محبوب و مورد احترام و از همه گونه مساعدت دولت متبوع خود برخوردار بوده. بطوريکه دستش در خريد کاملآ باز بوده و هيچ محدوديتی هم برای تهيه ابزار و وارد کردن آن به پاکستان برای تحقيقات هسته ای خود نداشته. اما نامبرده قادر نبوده که بدون کنترل دولت نظامی کشورش چيزی را رسمآ و با استفاده از هواپيما از کشورش خارج سازد. پس از چند مسافرت به دبی و ديدار با مأموران رژيم ايران به او گفته می شود که کافی است که وی سانتروفيوژها و ساير دستگاهها را به بلوچستان پاکستان حمل نموده و در آنجا تحويل مآموران جمهوری اسلامی نمايد. اين دلال گريخته شرح داده که تمامی دستگاههای خريداری شده مرتب بار الاغهای پاکستانی شده و بی سر وصدا و بطور قاچاق وارد ايران شده است. که پس از آن اين اجناس قاچاق به ايرانشهر آورده شده و از آنجا با وسائط نقليه سپاه به مراکز اتمی داخل ايران حمل شده است. بنابر اين آنچه که ملا ها از آن بنام دانش اتمی و غرور ملی ياد می کند را نه مديون دانشمندان حقيقی ايرانی که همگی از ايران گريخته اند که مديون الاغهای زبان بسته پاکستانی است. اين البته کاملآ هم مناسب شأن اينچنين رژيمی است. نظامی که بالاترين مقام امنيتش را نه که با برق گرفتگی و اشعه ليزر که با واجبی خودکشی می دهد بايد که دانشمندان اتميش هم مشتی الاغ باشند. هر وزارتخانه و موسسه ای آرم و نشان خاصی دارد. بايد به رژيم پيشنهاد داد که تصوير الاغ را برای سازمان انرژی اتمی خود برگزيده و بمب خود را هم بمب الاغ نشان نام دهد

www.hezbemihan.org

|

Thursday, February 02, 2006

 

سنگلاخ

سنگلاخ

سايه سعيدی سيرجانی

این دو عنوان خبری در یک روز و از یک تارنما" رادیو فردا" پخش می شود:لاریجانی گفت: جمهوری اسلامی بر سر برنامه اتمی خود با " روسیه" و " چین" اختلاف نظر دارد. و مهرانگیز کار تیتر زد که:وجود شرط تمکین برای پرداخت نفقه در قوانین جمهوری اسلامی،زمینه تضییع حقوق زنان را فراهم کرده است. جالب است حقوقی که برندگان دوزندگان تفسیر کنان و انفاق کنانش " مردم" نباشند همین می شود

در جمهوری جانیان و دزدان و نون به نرخ روز خوران اصلا " حق مردمی" به میان نمی آید مگر در حد بزک صورتکی. این به چه خیال و آن مجری کله گنده در پی بذل و بخشش و البته انفاق عام به روسیه و چین اش. این میان آنها که نامشان را در جنبش "چپ" مطرح می کنند هم در پی گردآوردن امضا و حامی همه غافل از اینکه " خر برفت و خر برفت".... اگر در فلان کشور دنیای آزاد چون " سوئیس" یا " آمریکا" بتوانی از بنیادهای و سرنخهای سرمایه گذاریهای جمهوری اسلامی سئوالی کنی، نمی دانم در همین چین و روسیه البته آزاد اطلاعات! چگونه می توانی دریابی که چه حاتم بخشیها مجریان برنامه هایشان صورت که نگرفته

این وسط در هر سه چنگال " ایران و ایرانی" است که می سوزد از حقوقش به نیمچه امضاها بسنده می شود و از سرمایه نسلهایش همان بلایی که این همه سال بر او و نسل جوانش وارد شده داغ تحمل می نشاند... انگار این همه سنگلاخ از سنگینی اش نمی کاهد و هر روز بر اندازه اش بیشتر می گردد. با ناخن و دست هم که شده بایست رهی گشود و راست چون جوانه ای محکم ایستاد

بهمن ماه

www.hezbemihan.org

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker