آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Sunday, November 27, 2005

 

شاهزاده" و ائتلاف بزرگ، الاهه بقراط"

حزب ميهن
امير سپهر


شاهزاده" و ائتلاف بزرگ، الاهه بقراط"


جمهوری خواهی» و «مشروطه طلبی» به شاخص ترین و در عین حال شکننده ترین مرزبندی نیروهای سیاسی به ویژه در خارج کشور تبدیل شده و به نظر نمی رسد مردم ایران غم هیچ کدام از این دو را داشته باشند. از همین رو می توان تلاش برای تحقق دمکراسی را که امروز به تنها راه حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی جامعه تبدیل شده است، شاخص ترین زمینه و مهم ترین نقطه اشتراک یک ائتلاف بزرگ دانست که دربرگیرنده همه نیروهای دمکرات جمهوری خواه و مشروطه طلب اعم از راست و چپ باشد. برای من هیچ فرق نمی کند نظام سیاسی ایران جمهوری باشد یا پادشاهی. به یاد نمی آورم هرگز زمانی برای یکی از این دو سینه چاک کرده باشم. از همان دوران جوانی و سپس میانسالی همواره به آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی توجه داشتم. اگر در سنین بیست گفتم «مرگ بر شاه» (که گفتم) به این دلیل بود که «مرگ بر شاه» را به مثابه یک شعار نمادین، خود به خود مترادف ظهور آزادی و عدالت اجتماعی می پنداشتم. درست به همان دلیل می توانستم بگویم مرگ بر فلان رییس جمهور یا فلان رهبر! خام تر اینکه گمان می کردم کمونیست ها و از میان کمونیست ها تنها «چریک های فدایی خلق ایران» یک تنه بهشت سیاسی و اقتصادی را در ایران بر پا خواهند کرد. قطعا شرایط بین المللی، دو قطبی بودن جهان، جذابیت کمونیسم، سیاست های امپریالیستی، پنهان بودن بنیادگرایی اسلامی، و در یک کلام، جوانسری ماجراجویانه و پر تلاطم جهان، در مناسبات بین المللی، شرایط منطقه ای و سیاست داخلی یک کشور نقش داشت. با این همه نباید همه چیز را به شرایط خارج از خود نسبت داد. در این صورت همواره می توان دلایل شکست و اشتباه را در جای دیگری غیر از خود جست و با وجدان آسوده بار سنگین مسئولیت را از شانه برداشت. شرایط خارج از اراده ما در بررسی گفتار و کردار باید در نظر گرفته شود، لیکن از سنگینی مسئولیت آنها که انقلاب کردند و آنها که علیه شان انقلاب شد، چیزی نمی کاهد. از همین رو درشگفتم چرا برخی در رؤیای «آریامهر» بسر می برند و برخی اصرار دارند همان جوانک «جنبش چریکی» باقی بمانند! 1

خرد سیاسی

امروز می بینم جوانان ایران چقدر آگاه تر از جوانی من هستند. بی تردید دلایل این آگاهی را باید در گسترش دمکراسی در جهان و در تکنولوژی ارتباطات پی گرفت. شاید بتوان نا آگاهی دو نسل فعال در انقلاب را از جمله به شرایط محدود و سانسور آن دوران نسبت داد. آنها از همان چیزی تغذیه می کردند که نامستقیم و در عمل به ایشان عرضه می شد: ایدئولوژی به جای خرد سیاسی، احساس و ایمان به جای عقل، شیفتگی به جای آگاهی، توده گرایی به جای خودآگاهی، جمع به جای فرد، ماجراجویی به جای تحصیل و سازندگی، تپانچه و سیانور به جای بحث و گفتگو، ترور به جای فعالیت سیاسی، و سرانجام انقلاب به جای اصلاح.به جوانان امروز رشک می برم. می دانم زمان را به عقب نمی توان بازگرداند و بر اساس همان تجربه می دانم حال اهمیت ویژه ای دارد. خرد سیاسی را امروز کجا می توان یافت؟من نیز مانند بسیاری از ایرانیان خواهان آزادی، ساختار سیاسی دمکراتیک، تأمین و تضمین حقوق بشر، رفاه نسبی و عدالت اجتماعی در میهن خود هستم. آرزو دارم روزی بدون هرگونه سانسور در سرزمین خودم بنویسم. با اینکه اعتراف می کنم از شیوه و تفکر برخی از احزاب و گروه های سیاسی ایران متنفرم (که یک سلیقه کاملا شخصی و ناشی از تجربه فردیست) لیکن به موجودیت آنها احترام گذاشته و مدافع آزادی فعالیت همه آنهایی هستم که مدعی دمکراسی و حقوق بشرند. ولی معتقدم شرایط دمکراتیک به استناد تاریخ و تجربه می تواند در هر یک از دو نظام جمهوری یا پادشاهی تأمین بشود یا نشود. از همین رو تعصب گاه بیمارگونه برخی از جمهوری خواهان و مشروطه طلبان را در مورد نظام مورد علاقه خود، که تا تحریف تاریخ و افسانه پردازی پیش می رود، درک نمی کنم و به همین دلیل، صرف مخالفت سطحی با رژیم کنونی را دلیل حقانیت کسی نمی دانم. همزمان با مخالفت باید گفت با چه چیز موافقیم و برای رسیدن به کدام جامعه و تحقق کدام ساختار تلاش می کنیم.اینکه «سلطنت» و «پادشاهی» امتحان خود را پس داده، سخنی بس سطحی و سخیف است. در این صورت می توان گفت جمهوری هم امتحان خود را پس داده است. مگر جمهوری اسلامی در ایران، جمهوری های دمکراتیک بلوک شرق، جمهوری مادام العمر کوبا، جمهوری موروثی سوریه، جمهوری های دیکتاتور آمریکای لاتین، جمهوری های فاسد آسیا و آفریقا نمونه های گویا نیستند؟ اگر بشود به جمهوری های آزاد استناد کرد، در آن صورت بلافاصله می توان پادشاهی های آزاد را در کنار آنها قرار داد.جالب اینجاست که برخی معتقدند رضا پهلوی باید از حکومت پدر و پدربزرگش که وی نقشی در آنها نداشت انتقاد کند، ولی خودشان حاضر نیستند درباره سیاست های ناکامی که خود طراح و مجری آن بوده اند زبان به انتقاد بگشایند! همین افرادند که عرق ریزان تلاش می کنند «سلطنت» را هم تراز «ولایت» و «پادشاه» را مترادف «ولی فقیه» قرار دهند. آنان یا به عمد فراموش می کنند و یا آگاهی سیاسی ندارند که «سلطنت» و «پادشاه» همواره مفاهیم و نهادهایی سیاسی و حکومتی بوده و هستند، حال آنکه «ولایت» و «ولی فقیه» مفاهیم و نهادهایی دینی هستند و «جدایی دین از دولت» یکی از اندیشه های بنیادین تجدد (مدرنیته) و از اصول خدشه ناپذیر دمکراسی به شمار می رود. جدایی «سلطنت» یا «پادشاه» از سیاست یا دولت یا حکومت نه تنها هرگز از سوی اندیشه ورزان سیاسی و فلسفی مطرح نشده است و نه تنها هرگز نشانه تجدد و معیار دمکراسی شناخته نشده و نمی شود، بلکه از اساس سخنی بی معنی است. می توان با سلطنت و نظام پادشاهی مخالف بود ولی نباید برای مخالفت به تحریف علوم سیاسی متوسل شد. یارانی که سالهاست «نگهدار» جمهوری اسلامی شده اند، میل دارند نقش «شاهزاده» را به سطح خود و «پادشاه» را به «ولی فقیه» کاهش دهند و با به کار بردن ترکیبات بی معنی مانند «جمهوری سلطانی» و «مشروطه طلبان دینی» تاریخچه خونین جمهوری را هم به حساب سلطنت بنویسند.1

ضرورت ائتلاف

کسانی که نقش رضا پهلوی را با خوان کارلوس پادشاه اسپانیا مقایسه کرده و معتقدند اگر او راست می گوید و دمکرات است پس مانند خوان کارلوس در سیاست دخالت نکند، بهتر است پیش از ادعا کمی بر اطلاعات خود بیفزایند. اتفاقا قانون اساسی اسپانیا از همه نظر (از جمله حقوق اقوام) یکی از منابع قابل استفاده برای دمکراتها می تواند باشد. نخستین جمهوری اسپانیا در سال 1873 شکل گرفت که تنها یک سال دوام داشت و طی آن صاحب پنج رییس جمهوری شد! بعد خاندان بوربُن به سلطنت بازگشت و تا 1931 ماند. جمهوری دوم از 1931 تا 1939 و در جنگ های داخلی تشکیل شد که ژنرال فرانکو به عمر آن پایان داد و دیکتاتوری نظامی خود را به مدت 35 سال تحکیم کرد. خوان کارلوس که در ماده 56 قانون اساسی اسپانیا «رییس کشور و نماد وحدت و پایداری آن» شناخته می شود، به عنوان نوه آلفونس سیزدهم آخرین پادشاه اسپانیا از سوی خود فرانکو به نام پادشاه و جانشین او منصوب شد! نکند کسانی که معتقدند رضا پهلوی نباید در سیاست «دخالت» کند انتظار داشتند ژنرال خمینی و ژنرال خامنه ای «شاهزاده» را جانشین خود اعلام می کردند؟! ولی از شوخی گذشته، چرا خوان کارلوس محبوب ترین پادشاه اروپا به شمار می رود؟ اتفاقا نه از این رو که در سیاست دخالت نکرد، بلکه درست به این دلیل که وی نقش تعیین کننده در دمکراتیزه شدن فضای سیاسی و اجتماعی اسپانیا و استقرار دمکراسی پس از دیکتاتوری فرانکو بازی کرد. در تمامی اسناد و گزارشات بر این نقش خوان کارلوس تأکید می شود. چگونه می توان بدون «دخالت در سیاست» به چنین نقش و محبوبیتی رسید؟! اگر رضا پهلوی نقشی در مبارزه برای استقرار دمکراسی در کشورش نداشته باشد، به چه دلیل مردم باید وی را برگزینند؟ آیا همین جمهوری خواهان نخواهند گفت آن روز که ما «مبارزه» می کردیم، شما کجا بودید؟! راستش را بخواهید گفته اند «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» ولی هرگز نگفته اند «شاهزاده» باید تماشا کند نه فعالیت!1
رضا پهلوی بارها به صراحت گفته است با برکناری رژیم کنونی ایران و باز شدن راه برای تحقق یک ساختار دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر به نود درصد آرزو و اهداف خود رسیده است. این بدین معنی است که «پادشاهی» برای او در مبارزاتش تنها «ده درصد» نقش دارد. جمهوری خواهان دمکرات اما باید این را درک کنند اگر «شاهزاده» با احترام به آرای مردم از هدف و آرزوی خود کوتاه می آید، آنها نیز باید آماده باشند از هدف و آرزوی صد در صدی خود کوتاه بیایند تا بتوانند در یک نقطه به همدیگر برسند. راز ائتلاف نیروهای متخالف در همین نکته است. ائتلاف بدون سازش و توافق ممکن نیست. سلاطین و ولایات فقیه جمهوری خواه و مشروطه طلب که می خواهند توی دهن همه بزنند و به تنهایی دولت تعیین کنند، خود خویشتن را از این روند حذف می کنند زیرا امر ائتلاف بدون آنان نیز پیش خواهد رفت. امروز جمهوراللهی درست مانند حزب اللهی و شاه اللهی در برابر واقعیتی قرار گرفته که آن را نمی پسندد. ائتلاف نیروهای دمکرات ایران به یک ضرورت در حال تشکل تبدیل می شود. نامه دهها دانشجو از داخل و خارج کشور خطاب به افراد و احزاب سیاسی راست و چپ برای اقدام جهت یک ائتلاف بزرگ و فراگیر بازتاب کوچکی از همین واقعیت است. در عین حال کسانی که از یک سو با درک این ضرورت خواهان همراهی با آن هستند ولی از سوی دیگر نمی توانند با «گذشته» و «ایدئولوژی» و مخالفان حزبی خود تعیین تکلیف کنند باید بدانند شترسواری دولا دولا نمی شود. باید صریح سخن گفت و قاطعانه عمل کرد. می گویند ترس برادر مرگ است. ولی فکر می کنم در برخی شرایط تردید خود مرگ است. گاه شرایط سیاسی به دلیری، شفافیت و صراحت بیش از هر چیز دیگر نیاز دارد. گاه این دلیری متقابلا سبب تحول بنیادی در شرایط سیاسی می شود. امروز ما در این نقطه سرنوشت ساز قرار داریم. برای رسیدن به این نقطه زمان لازم بود. لیکن حدود سه دهه زمان بازگشت ناپذیر و بیست و هفت سال عمر از دست رفته برای رسیدن به نقطه ای که ناگزیر بوده است، بس طولانیست!


«شاهزاده» و ائتلاف بزرگ


هفته پیش نوشتم ائتلاف نیروهای دمکرات ایران به یک ضرورت در حال تشکل تبدیل می شود. این ائتلاف بزرگ اما به معنای «ائتلاف همه با هم» نیست زیرا این اصولا ناممکن است. بحثی که در هفته های اخیر تشدید شده و از سالها پیش در همین ستون زیر عناوین مختلف از جمله «چپ و راست! ایران به شما نیاز دارد» مورد تأکید قرار گرفته است، می رود تا بستر گام های عملی گردد. کنگره جهانی جنبش رفراندوم که قرار است اوایل دسامبر در بروکسل برگزار شود، می تواند یک گام تعیین کننده در همین مسیر باشد.1


نیروهای ائتلاف


من همواره به این دلیل بر ضعف «چپ» انگشت می نهم زیرا وجود و نقش چپ خردمند و دمکرات را، هر اندازه که در شمار اندک باشد، در تغییر و تحولات همه جانبه ایران ضروری و مثبت می دانم. لیکن رفتار سیاسی جمهوری خواهان ایدئولوژیک و «چپ» نگهدار عبا و عمامه همسان حزب اللهی و شاه اللهی است. مثلا گروه «اتحاد جمهوری خواهان» که از این دست است، تنها خود و خودی را می پسندد. این گروه که عمدتا شامل آن بخش از توده ای ها و اکثریتی هاست که همچنان به اصلاح رژیم چشم دوخته اند، به عادت دیرین «دشمن اصلی» خود را نه رژیم کنونی، بلکه رضا پهلوی و مشروطه طلبان می پندارند. آنها حاضرند همراه «اصلاح طلبان» با سرکوب بسازند، لیکن با مشروطه طلبان به راه دمکراسی نروند. آنها جمهوری خودکامه عملا موجود را به پادشاهی پارلمانی مفروض ترجیح می دهند و خود را از امکان شکل گیری یک جمهوری سکولار محروم می کنند. این عده که خیلی سریع در امر برقراری «اتحاد» بین جمهوری خواهان با شکست روبرو شدند بسیار ناچیزند و نمی توان آنها را نماینده طیف گسترده جمهوری خواهان ایران دانست. آنها در طول دو سال عمر خود نیرو از دست دادند و به دلیل تأخیر و سیاست های نسنجیده بیش از پیش آب می روند. در واقع آنها خودشان را نتوانستند جمع و جور کنند چه برسد به آنکه «ثقل» و یا «بدیل» چیزی باشند. گروه «جمهوری خواهان دمکرات و لائیک» که بلافاصله برای مرزبندی با آنها تشکیل شد، دلیل روشنی بر این ادعاست.در عین حال منظور از جمهوری خواهان فقط «چپها» نیستند زیرا اینان در مجموعه نیروهای سیاسی و گرایش های فکری موجود در جامعه، اقلیتی اندک را تشکیل می دهند. چپ های افراطی همواره اقلیتی ناچیز بوده اند و گروه های چپ سنتی همواره کوچکتر شده اند. افراد بسیاری از میان چپ و حتی زندانیان سیاسی رژیم گذشته می توان دید که از آنها گسسته اند و حتی برخی از آنان به احزاب مشروطه طلب پیوسته اند. ولی گمان نمی رود بتوان یک مشروطه طلب، و یا اگر دلتان می خواهد، یک سلطنت طلب را نشان داد که به صفوف «چپ» پیوسته باشد! آیا این واقعیت نباید چپها را که همچنان نیرو از دست می دهند بدون آنکه افراد جدیدی به آنان بپیوندند، به فکر وا دارد؟ آیا تأییدات درون گروهی و مدال دادن به همدیگر آنها را از درک زمان حال و نقش آینده باز نداشته است؟
منظور من از جمهوری خواهان، آن طیف گسترده خواهان نظام جمهوری است که از چپ افراطی تا راست افراطی و از عرفی تا مذهبی را در بر می گیرد و چه در داخل و چه در خارج نه متحد و نه الزاما دمکرات است!1
مشروطه طلبان اما به دلیل داشتن سیاست مشترک در مخالفت با جمهوری اسلامی از آغاز شکل گیری آن، و هم چنین داشتن رهبری اگرچه از انسجام بیشتری برخوردارند، لیکن آنها نیز متحد نبوده و همه آنان نیز الزاما دمکرات نیستند!1
منظور از ائتلاف بزرگ همانا اتحاد بین دمکرات های این دو مجموعه است که می توانند با وجود اختلاف به یک ائتلاف سیاسی دست یابند زیرا در برکناری زمامداران کنونی ایران و گشودن راه برای استقرار یک ساختار دمکراتیک اتفاق نظر و اشتراک منافع دارند. این سخن به این معنی نیست هر آن کس مخالف این اتحاد بود، الزاما غیر دمکرات است، بلکه می تواند فرد یا جریانی باشد که ضرورت زمان، فرصت ها و حساسیت شرایط را تشخیص نمی دهد. در عین حال، تکلیف افراطیون در میان راست و چپ و بین جمهوری خواهان و مشروطه طلبان معلوم است. آنان به تدریج یا ضرورت وجودی خود را از دست خواهند داد و از بین خواهند رفت، یا در دیگران ادغام خواهند شد و یا بنا به ویژگی کشورهای منطقه به ترور روی خواهند آورد.1
نیروهای ائتلاف اما باید پیشاپیش بر این نتیجه آگاه باشند که مبارزه و فعالیت مشترک آنان به همان اندازه می تواند به تحقق هدف جمهوری خواهان یاری رساند که ممکن است به استقرار پادشاهی مشروطه طلبان بیانجامد! در سیاست همه چیز ممکن است. درست همانگونه که عکس آنها ممکن است. در این میان، به ادعای دمکرات بودن رضا پهلوی به همان اندازه می توان اطمینان داشت که به ادعای دمکراسی از سوی دیگرانی که مدعی مبارزه در راه آزادی و حقوق بشرند. هیچ دلیلی وجود ندارد که به دیگران بیش از «شاهزاده» اعتماد کرد. با یادآوری این نکته که پرونده سیاسی همه افراد و احزابی که با نقش وی مخالفت می ورزند، پر از خطاهای تحلیلی و عملی است، در حالی که پرونده سیاسی رضا پهلوی تا به امروز پاک مانده است. در درستی ضرورت اتحاد نیروهای دمکرات ایران و نافرمانی مدنی و طرح رفراندوم به مثابه برخی از سیاست هایی که از سوی «شاهزاده» طرح و یا پشتیبانی شده اند، دست کم تا به امروز تردیدی نیست و اتفاقا درست در همین نکته است که باید عنوان «شاهزاده» را در مورد رضا پهلوی نادیده گرفت. عقل سالم و بی غرض حکم می کند از اندیشه و سیاست درست پشتیبانی کرد حتی اگر از سوی «دشمن» ارائه شده باشد و از اندیشه و سیاست غلط باید روی گرداند حتی اگر از سوی «دوست» عرضه شود. مطالبات دمکراتیک چپ و راست نمی شناسد. امروز چپ و راست در همه جهان به هنگام دفاع از منافع (به ویژه اقتصادی) لایه های مختلف اجتماعی است که در قالب احزاب مختلف صف آرایی می کنند و باید اعتراف کرد در کشورهای آزاد فاصله آنان از یکدیگر به شدت کاهش یافته و دلیل آن را نه در «مماشات» چپها بلکه اتفاقا در نقش مثبت آنان و در عقلانیت راست باید جست که دریافته است بدون عدالت اجتماعی، رشد اقتصادی و سودآوری عمری بس کوتاه خواهد داشت.1


رهبری ائتلاف


هیچ جنبش سیاسی در هیچ کشوری بدون یک رهبر معین که نماینده مطالبات کلی ملت باشد و مخاطب دولت ها و جامعه بین المللی قرار گیرد، وجود نداشته و نخواهد داشت. رهبری در ائتلاف بزرگ با توجه به شرایط کنونی در دست هیچ کس جز رضا پهلوی نخواهد بود. لیکن نه به عنوان «شاهزاده» بلکه به مثابه یک شخصیت سیاسی شناخته شده که کمتر از دیگران ادعای مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر ندارد و کمتر از دیگران فعال نیست و بسی پیش از دیگران نیروهای دمکرات را به اتحاد فرا خوانده است.1
در عین حال نباید فراموش کرد نه کسی می تواند تصمیم بگیرد «رهبر» شود و نه می توان «رهبر» را منصوب کرد و یا به انتخاب گذاشت. «رهبری» در روند مبارزات سیاسی شکل می گیرد و خود را تحمیل می کند. اگر «شاهزاده» توان ادامه مبارزه را نداشته باشد و گفتار و کردار سیاسی او راهی برای وی به سوی «رهبری» نگشاید، هرگز «رهبر» یک ائتلاف بزرگ و مبارزات سیاسی نخواهد شد. ولی اگر سیر رویدادها، به ویژه نقش وی در امر اتحاد، وی را به «رهبری» فرا کشد، دیگر بر عهده مخالفان اوست که این واقعیت را بپذیرند یا با آن به ستیز برخیزند.1
برخی جمهوری خواهان همواره تلاش کرده اند شخصیت سیاسی رضا پهلوی را در سایه «شاهزاده» بودن او قرار دهند. به همین دلیل گمان می کنند اگر «شاهزاده» بودن را از رضا پهلوی بگیرند، او هم مانند آنها می شود! در حالی که چنین نیست. رضا پهلوی حتی اگر از پادشاهی چشم بپوشد، باز هم از موقعیت ویژه در سیاست ایران برخوردار است. آنچه این موقعیت را به او بخشیده تنها «شاهزاده» بودن او نیست. و آنچه می تواند این موقعیت را از وی سلب کند، نه چشم پوشی وی از پادشاهی یا «شاهزاده» از سوی جمهوری خواهان، بلکه اشتباهاتی است که خودش ممکن است مرتکب شود! دیگران نه به دلیل «شاهزاده» نبودن بلکه به دلیل نگرش غلط و اشتباهات مکرر و پرونده ناکام نتوانسته اند در موقعیت سیاسی وی قرار گیرند!1
در این میان، بزرگترین اشتباه رضا پهلوی این خواهد بود که «شاهزاده» فقط مشروطه طلبان باشد و نتواند طیف وسیع مخالفان دمکرات رژیم را در یک ائتلاف بزرگ گرد آورد. و بزرگترین اشتباه جمهوری خواهان این خواهد بود که فرصت را در نیافته و خود را از روندی که در جریان است، حذف کنند. آنچه می تواند مانع این دو اشتباه شود، تشکیل یک شورای رهبری است که از یک سو نمایانگر تلاش و مبارزه متحد برای تحقق تحولات سیاسی دمکراتیک در ایران، و از سوی دیگر بازتاب نظرات دمکراتیک گروه های مختلف در این ائتلاف باشد. «شاهزاده» باید نماد و بیانگر مجموعه این نظرات باشد. درست همان گونه که اگر یک شخصیت سیاسی مدافع جمهوری بتواند چنین ائتلافی را رهبری کند، می باید نماد و بیانگر مطالبات دمکراتیک همه گروه ها و احزاب از جمله مشروطه طلبان باشد. از آنجا که اصل این ائتلاف و اتحاد عمل بر تأمین دمکراسی و حقوق بشر نهاده شده است، بنا بر این نظرات مختلف نمی توانند در تناقض بنیادین با یکدیگر قرار داشته باشند.1

رهبران جوان

من بر این باورم جامعه جوان ایران رهبران جدید خود را از میان زنان و مردان داخل کشور بر خواهد کشید. امروز اما نقش رضا پهلوی با این هدف که فضایی ایجاد شود تا آن رهبران بتوانند خود را بنمایانند، اهمیت می یابد. حتی اگر رضا پهلوی از ادعای پادشاهی دست بردارد و تاج مفروض شاهی را بر سر مخالفان خود بگذارد، باز هم شخصیتی مانند او با این سن و سال مناسب برای نمایندگی مطالبات جامعه جوان ایران، دست کم تا به امروز، وجود ندارد. اگر روزی رضا پهلوی نخواهد نقشی در تحولات سیاسی ایران بازی کند، آنگاه باید این را به مثابه حق مسلم او پذیرفت. لیکن امروز نیز باید حق او را به مثابه یک شهروند ایرانی که می خواهد در سرنوشت کشورش نقش داشته باشد، قبول کرد. در این زمینه تفاوتی بین او و دیگران نیست. جنبش آزادی خواهی ایران می تواند و باید از نقش و نیروی «شاهزاده» که «سلطنت» برایش تنها «ده درصد» اهمیت دارد، بهره برداری کند. مسئله بر سر تاج نیست که آن را از میان دو شیر که وجود ندارند برداشت.1
پذیرفتن این «رهبری» از سوی جمهوری خواهان دمکرات اما هرگز نباید به مماشات و یا در سایه قرار گرفتن آنها بیانجامد. آنها مانند مشروطه طلبان نباید فراموش کنند با کدام هدف به این ائتلاف پیوسته اند و باید مناسبات سیاسی و تدابیر حقوقی را در این ائتلاف چنان خردمند و هشیار پیش ببرند که هیچ حزب یا جریانی برتر از دیگران قرار نگیرد. این کار دشوار است، لیکن ناممکن نیست. «شاهزاده» اگر می خواهد غول ائتلاف را مهار کند، باید مدافع مطالبات دمکراتیک چپ و راست اعم از مشروطه طلب و جمهوری خواه باشد و با هرگونه تبعیض و برتری جویی قاطعانه مخالفت کرده و همزمان چاپلوسان و فرصت طلبان را از اطراف خود و شورای رهبری براند. قدرت همواره عده ای چاپلوس و فرصت طلب به دور خود جمع می کند و این ویژه «شاهزاده» نیست. 1
تنها در این صورت است که می توان جمهوراللهی و شاه اللهی و حزب اللهی را منزوی نمود و تنها در این صورت است که می توان به این ائتلاف و رهبری آن اعتماد کرد و باور داشت که پیشبرندگان آن به ایران و منافع مردم بیش از اهداف شخصی و حزبی خود می اندیشند. با روندی که در کشورهای خودکامه و منطقه در جریان است، اگر ما تصمیم نگیریم، دیگران برای ما تصمیم خواهند گرفت. ائتلاف بزرگ می تواند فصل جدیدی در تجارب مبارزاتی برای تحقق و گسترش دمکراسی در منطقه بگشاید. این ائتلاف نشان خواهد داد فرهنگ سیاسی و دمکراتیک ایرانیان در عمل تا چه اندازه رشد یافته است. این ائتلاف به نوبه خود به رشد و گسترش فرهنگ دمکراتیک یاری خواهد رساند. تا کنون همه همواره حرف زده اند و از چیزهای خوب گفته اند. اینک هنگام عمل است تا نشان داده شود هر کس تا چه اندازه به حرف خود در عمل وفادار است. ژورنالیست های دمکرات ایرانی نیز اگرچه در داخل کشور هنوز امکانی برای ابراز عقیده ندارند، لیکن همگی ناظر نکته سنج و منتقد باریک بین و مشوق پرشور این ماراتن دمکراسی خواهند بود. نیروهای دمکرات ایران فرصتی برای اشتباه ندارند. آنها حق ندارند اشتباه کنند!1

www.hezbemihan.org

|

Tuesday, November 15, 2005

 

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

حزب ميهن
امير سپهر

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

از آنجا که با مطالعه و بررسی بدين نتيجه رسيده ام که بيشترين مردم ما اصلآ فرهنگ را به درستی نمی شناسند، بر اين باورم که شناساندن خود اين مقوله امری ضروری تر و مقدم بر پيش کشيدن هر بحث فرهنگی و نگارش هر نقدی در زمينه فرهنگ است. با چنين اعتقادی نگارنده در اين نوشته پيش از کنکاش در مورد فرهنگ ايرانی و پرداختن به چند و چون آن ابتدا به تعريف کوتاه خود فرهنگ خواهم پرداخت، آنگا به کج فهمی های ما از اين مقوله اشاره خواهم نمود و در نهايت هم مهم ترين مشکلات فرهنگی حال خودمان را به زير ذره بين خواهم برد. با اين اميد که با شناساندن مقوله فرهنگ که مادر تمامی مشکلات گذشته و حال ما بوده و هست، نيمچه کمکی به برونرفت از اين فلاکت تاريخی کرده باشم. البته بايد توجه کرد که هيچ تعريفی قانونمند در اين مورد وجود ندارد، هر عملی که از ما سر می زند ضمن اينکه يک واکنش سياسی محسوب می گردد يک کنش فرهنگی نيز هست. بنا بر اين فرهنگ مقوله ای هزار ضلع است که آنرا را می توان از زوايای گوناگونی تماشا کرده و به تبع آن تعاريف گوناگونی هم از آن بدست داد

اما از آنجا که اينجانب هميشه با قلمبه پردازی مخالف بوده و پيچيده نويسی و مغلق نگاری را بارز ترين نشانه بيسوادی می دانم، در اينجا ساده ترين تعريف از فرهنگ را بدست خواهم داد. اين را نيز بياورم که آن ضرب المثل قديمی انگليسی (حرف های گنده و مجهول هميشه از مغز های کوچک و ساده بيرون می آيد) متاسفانه امروزه ديگر نه در مورد خود انگليسی های خردمنده شده که در مورد بسياری از انديشمندان ما صادق است، چرا که در نزد ما هر کسی بهمان اندازه ای روشنفکر تر محسوب می شود که مجهول تر و نا مفهوم تر نوشته باشد. به تحقيق می توان گفت که عمده دليل عقبماندگی فرهنگی ما همين قلمبه نگاری و کلفت گويی است. اصلآ يکی از علل شکست تحصيلکردگان آکسفورد و سوربن از طلبه های فضيه و مدرسه حقانی همين قلمبه پردازی و پيچيده گويی و جدا افتادن آنها از مردم بود. اين ملا ها بودند که به زبان مردم حرف می زدند نه فلان عقده ای قلمبه پرداز که حتی فرزند و همسرش نيز نميدانستند که چه می نويسد و چه می گويد

اين کلفت پردازی مشکل تازه ای هم نيست. قرنها است که متفکران ما راهشان را از مردم جدا کرده و زبانشان هم شباهتی به زبان مردم ما ندارد. سعدی و حافظ دو متفکری هستند که زبانشان به مردم از همه نزديکتر است و به همين دليل هم آثارشان در طول تاريخ برای همگان سودمند، فردوسی اما در ميان تمامی متفکران ما يک اعجوبه و استثنا است که نوشتارش هم موضوع بحث محافل آکادميک است، هم قابل فهم و درک و سودمند در گود زورخانه ها، هم در دهان نقالان کوی و برزن، هم در حافظه مرشد قهوه خانه ها و هم ورد زبان بنا ها و نجار ها و آهنگران بيسواد ايرانی. از حکيم توس که بگذريم نود درصد از آثار نظم و نثر ما آنقدر پيچيده است که برای نود درصد از مردم ما اصلآ قابل فهم نيست. اين مردم نگونبخت اسير دست شيخ و مفتی برای فهم آنها دستکم به سی سال تحقيق ادبی نيازمند هستند، آنهم مردمی که به اندازه ای در طول حيات اجتماعی خود گرفتاری و بدبختی داشته و دارند که حتی فرصت نيم ساعت مطالعه در روز هم برايشان امکان پذير نيست. گذشته از اشعار عرفانی و متون قديمی که از ترس دکانداران شريعت بناچار با پيچيدگی هايی انشايی به رشته تحرير در آمده و ايرادی هم بر نحوه نگارش آثار آن انديشمندان نميتوان گرفت، که ساده ترين حکايات، مقالات غير دينی و مطالب سرگرم کننده جديد هم در ايران با استفاده از نثر ها و عباراتی نتراشيده و نخراشيده نگاشته شده، چه که اين گنده نويسی بی پير در نزد ما ايرانيان به غلط به انديشمند بودن و خردمندی تعبير شده است

تا جائيکه اين رسم نا فرخنده هنوز هم همچنان حتی در خارج از کشور که اصلآ شيخ و ملا و کميته و شلاقی هم وجود ندارد به شدت رعايت می شود. نازيبا ترين تجليات آنرا هم می توان در مثلآ شعر نو ديد. در خرعبلاتی که نه تنها خواننده آنها را نمی فهمد، که من مطئنم در پاره ای از موارد حتی خود شاعر هم اصلآ نمی داند که چه غلطی کرده است! اين گنده نويسان بلای جان فرهنگ ما هستند. اينها نه تنها اين تلقی غلط و بيمار گونه را جا انداخته اند که (مردم عادی قادر به درک نوشتار های ناب نيستند، چون سواد کافی ندارند!)، که ملت را هم به تو سری خوری ادبی محکوم و به گيجی و گنگی دچار کرده اند. آخر مطلبی اجتماعی که اکثر مردم آنرا درک نکنند به چه درد اين مردم می خورد؟ اگر مطب برای آگاهان است که آنها خود آگاه هستند و ديگر نيازی به قلمبه پردازی نيست، اما اگر برای مردم است بايد که به زبان مردم و در حد درک آنها نوشته شود. درد بزرگ اين است که نوشته های بی سرو ته اين بيسوادان آخر تخصصی هم نيست. اين کاغذ سياه کردن ها و به زير چاپ بردن مطالب آشفته و بی سر و ته که فقط هم از سر عقده گشايی و شهرت طلبی است نه تنها هيچ دری را به معرفتی نگشوده و نمی گشايد، بلکه باعث اين شده که مردم عادی ما دچار توهم شوند که جامعه ما انباشته از متفکر و انديشمند است. اينها همان انديشمندانی هستند که پريروز دنبال خمينی افتادند، ديروز در پی سيد محمد خاتمی و ژيگولهاشان هم مدتی دنبال حضرت هخا عليه الاسلام افتادند، نتيجه هم همين تيره روزی است که می بينيم

پنداری هيچ پايانی هم بر آن متصور نيست. گذشته های دور هيچ، که حتی بيشترين آثار اين دوسده آخرين هم که ما از آن بنام عصر بيداری ياد می کنيم پر است از اين لفاظی های زايد و به کوچه پسکوچه زدن های نگارشی و گيج کننده. بگونه ای که تمامی افراد فرهيخته ما که سرشان به تنشان می ارزيده را به ناله و فغان واداشته. دهخدا، علامه محمد قزوينی، بهار، هدايت، دکتر معين، زرياب خويی، استاد فروزانفر، زرين کوب، سعيد نفيسی، تقی زاده ... همگی در زمان خود از اين بلای فرهنگی نالان بوده اند. قبل از آنها هم آخوند زاده ميرزا طالبوف تبريزی و از همه بيشتر ميرزا آقا خان کرمانی از دست اين مغلق نويسان بيسواد شکوه و فغان کرده است. ميرزا ملکم خان که انسانی با فکر، ديپلماتی کار کشته و به تبع اينها شخصيّتی نسبتآ متعادل و صبوری هم بوده و بسيار هم متوجه گفتار و نوشتار خود بوده در يکصدو پنجاه سال پيش به اندازه ای از دست اين کلفت گويان بی هنر به تنگ آمده که ديگر اختيار قلم از کف داده و در نهايت عصبانيت در برخورد با اين غلط اندازان کارش به فحاشی کشيده است. وی در باره اين بی سواد ها چنين نوشته است: ای احمق ياوه گو، از اين سخنان لغو چه مي فهميد؟ ... شما مگر دشمن وقت خود هستيد؟ ... مردم چه قدر زجر بكشند تا بفهمند چه نوع جفنگ خواسته ايد بگوييد... ای قرمساق واصف و ای بی انصاف ناظم و ای الدنگ مزور، چرا اوقات خود را اين طور ضايع كرده ايد و چرا مردم را به سخنان لغو و بيهوده معطل ساخته ايد! ... ادامه دارد/1

www.hezbemihan.org

|

Thursday, November 10, 2005

 

ملتی نگونبخت

حزب ميهن
امير سپهر

ملتی نگونبخت در ميان چند طايفه رويا پرداز يا دغلباز

پيش گاوی سجده کردی از خری گشت عقلت صيد سحر سامری

چند شب پيش ميهمان عزيزی داشتم، از دوستان قديم جبهه ملی. گرچه در زمينه سياسی با اين دوست قديمی آبمان در يک جوی نمی رود و او همچنان به آخور بی اسب دلخوش و در رويای جمهوری تمام عيار بی اسباب و نشان در هپروت حيران، اما بلحاظ شخصی فردی محترم، هر دو هم احترام همديگر را داريم. اين دوست ميهمانی از آمريکا داشت که وی را هم برای آشنا کردن با خود آورده بود. آن فرد محترم ساکن در بزرگترين بهشت امپرياليسم سخت هوادار کمونيسم و جهانوطنی بود (از آن بی وطن ها!)، دوستم در معرفی اين هموطن بی وطن می گفت که وی از انقلابيون دوآتشه بوده. در روز های انقلاب در به اصطلاح تسخير پادگانها و مراکز نظامی (خالی از نظامی!) نقش بسزايی داشته، سپس در ماههای اوليه انقلاب مدتی پستی در وزارت فرهنگ و هنر و بعد هم مانند تمامی همگنان خود از ترس جان الفرار! خود آن شخص هم خيلی به اعمال گذشته خود می نازيد و از آن انقلاب منحوس و ايران کش هم با عنوان انقلاب پرشکوه ياد می کرد

باری، هر چه سعی کردم که با آن نا آشنا بحث نکنم عاقبت نشد! وی به محض ورود به خانه خرابه من و ديدن پرچم ايران بر ديوار منقلب شد و از همان ابتدا شروع کرد به متلک پرانی. وی عقيده داشت که روشنفکران ايران! آن انقلاب را به ثمر رساندند و ديگر به هيچ وجه اجازه نخواهند داد که يک نظام بقول خودشان موروثی (و به عقيده من با توجه به پيشينه مبارزات مردمی و فرهنگ و تاريخ ايران يک نظام پادشاهی پارلمانی) مجددآ مستقر گردد (دانسته يا نادانسته يعنی جمهوری اسلامی بايد بماند!). وقتی گفتم که دوست محترم آخر مگر اين از نتايج آن انقلاب نسنجيده شما نيست که ملت ايران به فنای کامل رسيده و در عوض احمدی نژاد ها به رياست و علی خامنه ای ها به خدايی رسيدند!؟ هر چه با صميميت می گفتم که ای عزيز، لااقل بپذيريد که در افتادن به دنبال ملا ها اشتباه کرديد. شما که خود را روشنفکر می دانيد آخر با کدام تحليل و منطق سياسی خمينی را به شاه ترجيح داديد؟ اگر حتی يک مثقال شعور سياسی می داشتيد بايد به سابقه مبارزاتی توجه می داشتيد و به امکانات موجود و تبديل آن امکانات به ممکنات، به خرجشان نمی رفت. سعی می کردم که بگويم ای هم وطن گرامی، اولآ که ايران روشنفکر ندارد و دومآ هر آنکس که به چيزی کمتر از صد در صد راضی نگردد به يک در صد هم نخواهد رسيد. عرض می کردم آقای محترم! چرا هنوز هم نفهميده ايد که خمينی درست از همين مطلق گرايی شما نهايت استفاده را کرد و با آن وعده های صد در صدی خرتان کرد

ايشان اما همچنان حرف خودشان را می زدند، آنهم بدون اينکه لااقل زحمت گوش کردن به يکدهم حرفهای دلسوزانه مرا هم بخود بدهند و در پاسخ آن چيزی گويند. آن نازک خيال اصلآ توجه نداشت که ما خانه خراب همين افکار صد در صدی هستيم و چنانچه واقعگرايی پيشه نکنيم ديگر اصلآ ايرانی بجای نخواهد ماند. ايشان نمی فهميدند که حقيقت ايران همين احمدی نژاد و الله کرم و خامنه ای است نه افکار و رويای هايی که آنجناب در سر خود دارند. گفتم دوست گرامی ايران کنونی بودور کی وار! باقی همه دلخوشکنک و رويا پردازی است. اما مگر حرف منطقی به خورد اينها می رود، حدافل پنجاه سال است که اين افراد با همين افکار واهی و ايده آل های ذهنی مشغول تخريب اين کشور هستند، بدون اينکه به حقيقت مردم و کشور کوچکترين توجهی داشته باشند

آن فلکزده ايران را مغز قفل شده خود و مغز عليل خود را عين ايران تصور می کرد.عاقبت هم با سلطنت طلب خطاب کردن و متهم کردن من به مرتجع بودن، به چيزی کمتر از يک نظام سوسياليسم جهانی رضايت ندادند که ندادند! با تمامی اينها چون نمی خواستم آن تازه آشنا با تکدر خاطر منزلم را ترک گويد، هنگام خدا حافظی گفتم که مرا ببخشيد، گرچه عقايدی متفاوت از شما دارم اما برای عقايد شما نيز احترام قائلم. اما آن نامهربان حتی در آخرين لحظه نيز جمله ای را بر زبان آورد که به خيال خود نيشی بر من زده و مرا بيشتر آزرده باشد، غافل از آنکه آنچه وی گفت نه تنها آزارم نداد بلکه حس ترحمم را نسبت به خودش نيز برانگيخت، بدين خاطر که مرا به فکر و تأثر واداشت که اساسآ بعضی از اين مردم بيچاره ما که مثلآ خود را آگاه هم می دانند آخر تا چه اندازه از مرحله پرت هستند

وی گفت : ای بابا، شما خيال می کنيد همين که رضا پهلويتان را با يک نظام کاپيتاليستی بر سر کار آورديد و زنها را بی حجاب کرديد و چهار سينما و عرق فروشی و مک دونالد باز شد ديگر به مدينه فاضله رسيديد! ( آن طفلک اصلآ متوجه نبود که خود وی به خاطر همين چيز ها برای پناهنده شدن به امريکا، آنطور که خود می گفت، شش سال بدبختی و دربدری را تحمل کرده). وقتی به وی گفتم که من حتی به کمتر از اين هم در اين مرحله قانعم، تصور کرد وی را مسخره می کنم و خنديد و رفت. پس از آنکه آنها رفتند مطابق هر شب اخبار را مرور کردم، احمدی نژاد احمق تمام عيار و تروريست، به اصطلاح وزارايش که يکی از ديگزی دزد تر و جانی ترند، وضعيت بی آبرو و شرم آور مجلس روضه خوان ها، پرونده اتمی، مسخره شدن ملت ايران در تمامی دنيا، اپوزيسيون هپروتی خارج با آن بحث های مهوع، چاقوکشی های شاهی مصدقی، خودسوزی زنان ايران، فرار سرمايه های انسانی و اقتصادی، فقر و فحشا و گرسنگی، اعتياد و بی سر پناهی مردم، سفره های خالی از نان گارگران و هزاران درد بی درمان ديگر که گلوی هر ايرانی را می فشارد و... در دل گفتم آيا اينها اصلآ متوجه نيستند که امروزه در جهان کشوری عقبمانده تر از ما وجود ندارد

نمی بينند کشور پرروشنفکر ما؟! در دست چه کسانی است؟ آيا نمی بينند که ديگر هيچ شرف و آبرويی برای ايرانی باقی نمانده، نمی دانند که با همين افکار انتزاعی و آرزو های دست نايافتنی بيست و هفت سال است که اين نظام را سرپا نگاه داشته اند! راستی اين است که نه تنها رژيم ايران هيچ سنخيتی با مردم ما ندارد و کاری جز دزديدن اموال و شکنجه آنها ندارد که اپوزيسيون هم هيچ دغدغه مردم را ندارد. اين دو قوم نه بلحاظ ظاهری شبيه مردمند و نه اصولآ خواستهايش شباهتی به مطالبات مردم دارد. اپوزيسيون رژيم شاه پس از انقلاب چند شقه شد، صرفنظر از معدودی انسانهای آزاده که اين روز ها از ترس ترور شخصيت و از بيم آبرو سر در لاک خود فرو برده اند، به انسانيّت سوگند که هيچيک از اين شقه ها تفاوتی چندانی با آن ديگران ندارد. در اين ميان مردم نگونبخت ما هستند که امروز در ميان چند قوم الظالمين گير افتاده اند که هر طرف قصد دارد فقط با سوء استفاده از آنها به اهداف گروهی خود دست يابد. اگر دعوای پايوران رژيم دد منش جمهوری اسلامی بر سر چگونگی تقسيم اموال به يغما برده ملت اسير ايران است، هريک از عناصر اپوزيسيون نيز حاظر است برای غنائمی که ممکن است در آينده به چنگ آرد شکم آن ديگری را بدرد. آنچه که اپوزيسيون داخليش می نامند که اکثرآ شريک و رفيق همين دزد ها و جانی های حکومتی هستند، آنچه هم که اپوزيسيون خارجی نام گرفته، رانده شدگان از حکومت و افراد آن اکثرآ دلال های ورشکسته سياسی هستند. اينها هم که غم آب و نان ندارند، دخترشان که مجبور به تن فروشی نيست. پس نه دغدغه زندگی روزمره و آزادی را دارند و نه غصه آينده خود و فرزدانشان را.هيچ عجله ای هم ندارند

برای همين هم هست که به چيزی کمتر از يک بهشت خيال انگيز و دلفريب رضايت نمی دهند. اين آقای محترم ميهمان من هم خود در بزرگترين کشور سرمايه داری جهان زندگی می کند و از نعمات سرمايه داری برخوردار، از آمريکا برای ملت هستی باخته ايران نسخه سوسياليستی تجويز می فرمايد. وی در تمام مدتی که با هم حرف می زديم از جامعه بی طبقه و آزادی مطلق دم می زدند، گرچه کمونيست بودن و حتی از آزادی گفتن يا نادانی کامل است و يا حقه بازی که اين هريک ناقض ديگری است، با اين وجود به ايشان عرض کردم جامعه بی طبقه و حتی آزادی نسبی هم پيشکش شما! که اگر صاحب اين قلم روزی مشاهده کنم ديگر کسی از زور گرسنگی مجبور به تن فروشی نيست، کسی ديگر کليه خود را نمی فروشد، ديگر در کمپ های پناهندگی زشت ترين توهين ها به غرور و شخصيٌت جوانان ايران نمی شود، ديگر هيچ دختر ايرانی در بازار برده فروشان به حراج گذارده نمی شود و خلاصه در داخل مردم کشورم با هر لباسی که می خواهند با هرکسی به هر کجا که می خواهند بدون مزاحمت و کيفر بروند، آنروز به نيمه بزرگ اهداف مبارزاتيم دست يافته ام. آن آقای محترم گناهی ندارد، وی به نسل گذشته تعلق دارد که حتی خردمند ترينشان نيز درک درستی از مقوله فرهنگ و رابطه آن با سياست و رشد اجتماعی نداشتند و هنوز هم ندارند. خطای بزرگ اسلاف و الگو های فکری ايشان يعنی عمده سياسيون ما اين بود که آزادی را فقط در چهارچوب کار سياسی آنهم در نوع چريکبازی و انقلابيگری آن می دانستند. بی آنکه اين واقعييت را درک کنند که حتی دو در صد از مردم ما نيز رغبتی بدان کار ها نداشتند

آنان ندانستند که آزادی های فردی و اجتماعی حتی سخت تر از آزادی های سياسی به دست می آيد، به ويژه در جوامع سنتی و مذهب زده. هيچ نفهميدند که اين نوع آزادی ها است که زمينه دستيابی به آزادی های سياسی را هم فراهم می سازد. درست بدليل همين نادانی هم بود هر آنچه که ما تا پيش از انقلاب داشتيم را مفت و مسلم از دست داديم. بدبختی اين بود که چون ما برای تحصيل آن آزادی ها مبارزه نکرده و بهايی نپرداخته بوديم، ارزش آن را هم درک نمی کرديم. در کشور نفرين شده ما نابخردانی به رضا شاه اهانت می کنند و وی را قلدر می خوانند که مثلآ خود را روشنفکر و نخبه هم می دانند! اين جاهلان به فردی اهانت می کنند که با تهور و نترسيدن از ننگ و تکفير و تهمت بی غيرتی هشتاد سال قبل به ملتی هزار بار از امروز عقبمانده تر و مذهبی تر و سنتی تر، مردمی کاملآ اسير دست ملا ها با زور آزادی های فردی و اجتماعی را اعطاء کرد که ساير ملت ها با چند صد سال مبارزه و دادن قربانی به دست آوردند. در اشاره به عظمت کار سترگ و بيباکانه آن مرد همين بس که در نظر داشته باشيم زنان ما فقط برای چند سانتي متر بالا بردن روسری و نشان دادن طره ای از موی خود بيست و هفت سال است که بی امان مبارزه می کنند و هنوز هم توفيقی در اين راه به دست نياورده اند. تازه، خود همين مقاومت نيز ناشی از بيداری زنان ايران است که آنرا هم مرهون همان عمل جسورانه رضا شاه هستند

چنانچه او و فرزندش محمد رضا شاه مزه آزادی های اجتماعی و حق رأی، ولو به صورت تصنعی را به مردم و بويژه به زنان ما نچشانده بودند، مطمئن باشيد که مقاومت شجاعانه امروز زنان ما به اين شدت نبود که رژيم ملا ها را در برخورد با خود خسته و درمانده سازند. سفيهانی که خمينی را بر شاه ترجيح دادند اصلآ درک نکردند که ما فقط در طول آن پانزده سال اخير از کجا به کجا رسيده ايم. برای جهشی که ما حد فاصل سال چهل و دو تا پنجاه و هفت در تمامی زمينه ها داشتيم در حال حاظر حداقل به دو قرن کار مستمر نيازمنديم. اما چون هيچيک از کسانی که بدنبال خمينی افتادند شراکتی در آن کوشش ها برای پيشرفت ايران نداشتند و نمی دانستند که کشورداری و اقتصاد يعنی چه، از سر جهالت وعده های غير قابل تحقق خمينی را باور کرده و گوساله سامری را خدای پنداشتند. مردم بيچاره هم گول همين ها را خورده و بدنبال ملا ها افتادند و خود را بدين فلاکت و تيره روزی گرفتار ساختند. چه خوب گفته است حضرت مولانا

صد هزاران معجزه دیدی ز من --- صد خیالت می ‌فزود و شک و ظن
بانگ زد گوساله ‌ای از جادويی --- سجده کردی که خدای من تويی
پیش گاوی سجده کردی از خری --- گشت عقلت صید سحر سامری
دردمندی کش ز بام افتاد طشت --- زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
وانک او جاهل بد از دردش بعید --- چند بنمودند و او آن را ندید
آینه‌ی دل صاف باید تا دراو --- وا شناسی صورت زشت از نکو

پنجشنبه 19 آبان 1384 /2005.11.10

www.hezbemihan.org

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker